۲۹ – آیت الله شریعتمداری:”آخوند را آخوند می شناسد”
جامعه و حکومت کاستی های زیادی داشت؛ یک رژیم استبدادی بر ما فرمانروایی می کرد؛ همه نیروهای مخالف را سرکوب کرده بود. دو اشتباه بزرگ کرد، ابتدا اندیشید در میان سه نیرو «ارتجاع، ملیگرایی، گرایش چپ» از همه کم خطرتر ارتجاع است….
بخش بیست و نهم
جمهوری به اصطلاح اسلامی که دم از عدالت در همه جا حتی مسائل جهانی و جنگ دارد، فی المثل در دادگاه انقلاب اسلامی ارتش که گویا مأمور بود جامعه ما به ویژه ارتش را از وجود هرگونه افسر و سردار آشتی ناپذیر و میهن پرست و ضد هر شکل از استعمار چه شرق و چه غرب محروم سازد، با به جوخه اعدام سپردن اینان از«تیمسار محقق»… تا درجه داران، خیال استعمارگران و به ویژه کمونیست های مسکویی را راحت کردند که با کودتای خزنده ایران را چون افغانستان در آغوش کرملین بیاندازند. در این خیانت بزرگ میر غضبان خمینی که آلت دست عمال نفوذی روسها قرار گرفته بودند به جنایاتی دست زدند که انسان را به یاد «ابنمقفع» («روزبه») «خداش» (رهبر ملیگرایان ایرانی ضد تازی) می اندازد… با مثله کردن دست و پا و چشم آنان، به وضع فجیعی این دلاورمردان تاریخ را کشتند. از آن جمله «سپهبد مجیدی» بود که البته بی گناه نبود. بعد از ۲۸ مرداد عدهای از افسران تودهای را محکوم کرد. دو بار پای این سپهبد را اره می کنند. از این خبر شخصیتهایی همراه یک رئیس کمیته نزد «بهشتی» می روند. ولی «بهشتی» با رضای خاطر دستی به محاسن خود می کشد و می گوید: انقلاب یعنی این. در انقلاب این چیزها زیاد اتفاق می افتد.
اما برای این که نشان داده شود شخصی به نام «محمد ری شهری» قاضی شرع، چه مخلوق ددمنش و بیرحمی است، آنچه را که خود شاهد آن بودم و نشانه غرض ورزی آشکار «ری شهری» درباره صدور حکم اعدام هم مسلک عزیز و دیرین ما «عباس شاهرودی» بود بیان می کنم. او را در همان روزهای آغاز خبر کودتای نوژه به اتهام شرکت فعالانه در کودتا توقیف و به استناد شهادت دروغین «سروان رکنی» خیانتکار و ترسو و بزدل که بسیاری را به پندار باطل و مواعید دروغین بازپرس ها که او را نخواهند کشت، تحویل جوخه اعدام دادند؛ «شاهرودی» خود بازگو می کند:
– از من وصیتنامه گرفتند. درست در شب ۲۵ آذر ۱۳۶۰ و سوار ماشین کردند. ما ده نفر بودیم. نام مرا خواندند و تحویل جوخه اعدام دادند. چشمم را بسته دستهایم را نیز از پشت و مرا در صف روبروی جوخه ها قرار دادند. پس از من نیز اسم چند نفری را خواندند که تعداد ده نفر تمام شود، حکم اجرا گردد. در این موقع سکوتی بر میدان جوخه حاکم شد. موتورسواری که خود را به این میدان رسانیده موجب توقف برنامه شد. صدای بسیار آرام پچ پچ صحبت شروع گردید. یکباره شنیدم کسی به من نزدیک شده و دهانش را به گوشم گذاشت و گفت: «عباس شاهرودی» تو هستی؟ با جواب مثبت من دستم را گرفت. دستهایم را آزاد کرد. سوار موتور خود کرد و سپس گفت: نمی دانم جرم تو چی بود، چه کردهای، ولی نزد خدا خیلی ارزش داری. خدا تو را دوست دارد. نمی دانی با طی چه مشکلات لاینحلی و با چه دشواری ها، در دقایق آخر حیاتت را از اعدام رهانیدم.
اما چه شد که وی از مرگ قطعی و حتمی رهایی یافت؟ درست در لحظاتی که صدای شلیک جوخه اعدام آغاز شد، وی به طرف سلولش برگشت.
بازپرس نسبتاً با شرف دادگاه انقلاب ارتش می گوید: وقتی «مرزبان» را گرفتیم، «رکنی» شاهد خائن و دروغگو تو را همکار «مرزبان» مغز متفکر کودتا معرفی می کرد. «مرزبان» گفت: دروغ است و سپس به «رکنی» تشر می زند که، آخر تو وجدان نداری؟ چرا این همه دروغ می گویی؟ با دروغ پدر و مادر و شوهر خواهرت را به جوخه اعدام تحویل دادی، باز دست بکش نیستی؟… در نتیجه این کار من در یک محظور بزرگ وجدانی قرار گرفتم. نزد «ری شهری» رفتم، جریان را گفتم و درخواست مواجهه تو را با «مرزبان» و «رکنی» دادم. ولی «ری شهری» گفت: حکم صادر شده و برگشت ندارد…
بازپرس مأیوس نمی شود. همین که همه درها را بسته می بیند، خود را به دفتر امام می رساند. چگونگی امر را از امام می خواهد. دستور قطعی و فوری توقف اعدام صادر می شود. ولی برای مجریان، این دستور پشیزی ارزش ندارد. همه می گفتند: ما مسئول اجرای حکم قاضی شرع «محمد ری شهری» هستیم. «ری شهری» این قاضی ضد بشر، ضد خدا، ضد هر چیز، آن شب به جایی می رود تا کسی او را پیدا نکند. بازپرس می گوید: بالاخره با کمک یکی دو تن از انسان هایی که در دستگاه یافتم – که البته «ری شهری» بعداً این چند نفر را نیز از دادسرای انقلاب بیرون کرد – «ری شهری» را پیدا کردم. نامه دفتر امام را جلو او گذاشتم. «ری شهری» مثل خوک تیر خورده بود. («شاهرودی» یک عضو شجاع و مبارز حزب ایران و جبهه ملی بود. دژ بازار را همواره از اعمال نفوذ «توده ای ها» حفظ می کرد. «ری شهری» دانسته یا ندانسته با کشتن «شاهرودی» خدمت بزرگی به کرملین می کرد.) «ری شهری» که هنوز از ریختن خون صدها میهن پرست زن و مرد عطشش فرو ننشسته بود، لحظه ای به خود پیچید. مثل اینکه حکم اعدام خودش را جلویش گذاشته اند. – سرانجام به قیافه عصبانی و مصمم من نگاه کرد، دید دیگر راه مفری نیست، ناگزیر با تأیید حکم توقف اعدام نامه را به من داد. با سرعت و طی راه های پر پیچ و خم و برداشتن همه موانع وقتی خود را به شما رسانیدم که چند دقیقه بیش از حیات تو نمانده بود. و من سخت ناراحت بودم حکم دیر به مأموران اجرای اعدام برسد. سپس می گوید: با مواجهه ای که تو را با «مرزبان» و «رکنی» دادیم معلوم شد این «رکنی» معلوم نیست چه می خواست. او دشمن میهن و ملت بود. تو را از مرگ رهانیدم. هنوز خون و چرک از زخم های نیمه بدن من می آید. او افزود: من به تو خیلی اذیت و آزار رسانیدم. ولی فکر می کنم امروز دیگر مدیون تو نیستم و خدا مرا خواهد بخشید!
درست در همین جو که آغاز فریب و اغوای مردم بود همه دستجات از ملی، مجاهد، کمونیست، کومله، فدایی، امام را رهبر ایدهآل خود می دانستند، مردم عادی دچار هیجانات هیستریک و پندارهای باطل بودند که عنقریب پرچم اسلام در بالای کاخ سفید، کاخ کرملین – البته نه کاخ باکینگهام! – به اهتزاز در خواهد آمد.
«آیت الله شریعتمداری» با احتیاط و فرزانگی و دوراندیشی و رویه اعتدالی بدون گرد و خاک کردن و هوچی گری راه انداختن جزء سران اولیه انقلاب قرار داشت. هنوز سنگر تبریز در اختیار «شریعتمداری» بود که چند نفر از سران جبهه ملی که اهل آذربایجان در میان آنها بود به قم می روند با «شریعتمداری» صحبت می کنند و از او می خواهند «امام» را دربست تأیید کند.
«شریعتمداری» می گوید: آخوند را آخوند می شناسد. به ویژه هیچکس مثل من «خمینی» را نمی شناسد، از نقشه های او آگاهی ندارید. من وظیفه خود می دانم که رسالت خود برای مردم، ایران و اسلام را نزد شما زعمای قوم تمام کنم، تا روزی بدانید من آینده را به شما نشان دادم. سپس اضافه می کند: این آخوند خودخواه، خونخوار و انحصار طلبِ به معنای واقعی مرتجع را بیش از این بالا نبرید. او یک آخوند به تمام معنا دهاتی است. سلول های مغز یک دهاتی نهایتاً دهاتی و ساده کار می کند. در یک کلام تمام کنم، او می خواهد یک جامعه دهاتی در ایران پیاده کند؛ شما را به دوران تاریک و غیرمتمدن دور از مزایای انسانی سوق دهد، همه شما را نابود خواهد کرد حتی مرا.
چه زود گذشت، چه زود فهمیدیم او چه پیشبینی می کرد و ما آن را به مسخره می گرفتیم. امروز به قیافه شهرها نگاه کنید، جداً آنهایی که نقشه عقبگرد ما را کشیدهاند، نقشه شان بسیار دقیق بود. به صراحت باید به این دشمن بزرگ ایران آفرین گفت.
جامعه و حکومت کاستی های زیادی داشت؛ یک رژیم استبدادی بر ما فرمانروایی می کرد؛ همه نیروهای مخالف را سرکوب کرده بود. دو اشتباه بزرگ کرد، ابتدا اندیشید در میان سه نیرو «ارتجاع، ملیگرایی، گرایش چپ» از همه کم خطرتر ارتجاع است. صدها سال بلکه بیش از هزار سال است ارتجاع همیشه ابزار کار فرمانروایان و قدرتمندان بوده است. همیشه با این ساخته که مجیز گو و توجیه گر قدرت سیاسی شود؛ خود نیز بهره ای از خوان قدرت بگیرد. پس از استعمار، این نیرو باز به همان گونه در اختیار قدرتمندان بود. فکر می کردند همیشه اینان ابزار قدرت هستند. از این رو رژیم ایران در دهه پیش از انقلاب به ارتجاع میدان داد. طبق اسناد معتبر و مکرر رژیم ایران سالی ده میلیون لیر به جیب ملایان می ریخت. احمقانه می اندیشید که با این تز، از ملی گرایان و یا مارکسیستها محفوظ خواهد ماند.
ادامه دارد…