« البتّه پیدا کردن چنین فردی کارساده ای نبود. این که آیرونساید مدّتها موضوع را بررسی کرد و در پروندۀ افراد مطالعه نمود برای آن بود که اجرای چنین طرح مهمّی درقدرت هرکسی نبود؛ مردی می خواست زورمند، زورگو، جاه طلب ، قلدر و بی ریشه، خشن و بی رحم و بی ادب و دهن دریده که در مقابل داعیه داران وهوچیان ومنفی بافان وسنّت گرایان بتواند بایستد و ازاصل و ریشۀ آنان اندیشه نکند ومحبّت وعنایت ورفاقت وحرمت حقوق وامثال آن را زیرپا گذارد و در پی جاه طلبی خود، دودمانهای کهن حتّی خاندان سلطنتی را براندازد و باید گفت که آیرونساید انتخاب درستی کرده بود و رضا خان همان کس بود که سیاست روز جویای اوبود.» — «تنفر این بچه اخوند را ببیند بیچاره بسختی میتواند خشم و غضب خودش را از رضا شاه پنهان کند. ابتدا نگاهی داشته باشیم به حکایت مسخره دلیل برکناری «احمد علاف» پادشاه دمکرات قاجار از نگاه اسناد موجود انهم بقلم مخالفان «سردار سپه» و بعد نگاهی خواهم داشت به دلایل بسلطنت رسیدن رضا شاه پهلوی و اقدامات او از کودتای ۱۲۹۹تا حمله روسیه و انگلستان به ایران به بهانه واهی همکاری رضا شاه با هیتلر و عواقب ان حمله به ایران. «احمدمیرزا در ۱۲ بهمن ۱۲۷۵ برابر با اول فوریه ۱۸۹۷ در تبریز چشم به جهان گشود و در سن دوازده سالگی بعد از فرار محمد علی شاه به سفارت روسیه به سلطنت رسید. حال ببینیم چگونه این اتفاق افتاد؟ «مجلس عالی پایتخت شامل روحانیون طراز اول، رجال و اعیان و تجار و شماری از نمایندگان اولین دوره مجلس شورای ملی در کاخ بهارستان برگزار شد و ضمن برکناری محمدعلیشاه قاجار از سلطنت، پسر دوازده ساله او احمدمیرزا را بر تخت پادشاهی نشاندند. و از آنجا که پادشاه هنوز به سن قانونی نرسیده بود، علیرضاخان عضدالملک رییس ایل قاجار را به عنوان نایبالسلطنه برگزیدند. مجلس عالی در پی این تصمیم، هیاتی ششنفره را به سفارت روسیه فرستاد تا با محمد علی شاه که دیگر میرزایی بیش نبود درباره تشریفات قانونی تغییر پادشاه گفتگو کرده و او را وادار به استعفا کنند.» حال بد نیست نظر« احمد شاه دمکرات »را در رابطه با مردم ایران بدانیم. همان شاهی که به قول «جمال صفری » و خیلی های دیگر برکنار شد زیرا با خواسته های نامعقول انگلیس مخالفت کرده !!!! یحیی دولتآبادی مینویسد: « من به گوش خود از محمدحسن میرزا برادر احمدشاه شنیدم که شاه به وی گفته بود: به چشم خود دیدیم که مردم ایران با پدرمان چه کردند! پس باید تحصیل مال کرد، تا روزی که ممکن است در ایران ماند، بعد هم به هنگام ضرورت به یک مملکت آزاد رفت و در آنجا عمری به آسودگی گذراند.»یحیی دولتآبادی حیات یحیی ، جلد چهارم، تهران ، صفحه ۱۴۴ « موقعی که شاه جوان به سنی رسید که میبایست وظایف خطیر سلطنت را مستقیما عهدهدار شود، اکثر نشانهها و علائم یک فرمانروای بد در او جمع و جلوهگر بود: ترسو بود، دودل بود، قادر به گرفتن تصمیمات قاطع نبود، برای مواجهه با اشکالات اراده قوی نداشت، اطرافیان را به دیده سوءظن مینگریست، خسیس بود، مال اندوزی را تا حد جنون دوست میداشت، رشوه میگرفت، از عیش و نوش غفلت نداشت.» دکتر جواد شیخ الاسلامی ـ دانشنامه ایران و اسلام ( جزوه دهم)، تهران ، ص ص ۸۹ ـ ۱۲۸۱ پیش از رسیدن احمدشاه به سن قانونی، نایبالسلطنه عضدالملک درگذشت و ابولقاسمخان قراگوزلو ناصرالملک به نیابت سلطنت گماشته شد و تا سه سال بعد که احمدشاه به سن قانونی رسید این مسئولیت را عهدهدار بود. در این مدت به نوشته ملکالشعرا بهار « ناصرالملک زمامدار مطلق بود و با کمال خشونت با احزاب و احرار رفتار میکرد.»محمد تقی ملک الشعرا بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، انقراض قاجاریه، جلد اول، تهران ۱۳۷۹ صفحه ۱۲ حال نگاهی بیندازیم به اعمال این «پادشاه دمکرات قجر» در هنگامه جنگ اول جهانی یعنی زمانی که مردم از گرسنگی از ادم خواری هم ابائی نداشتند. در سال آخر جنگ که قحطی و کمیابی معروف مواد غذایی در تهران پیش آمد، احمد شاه غله املاک خود را احتکار نموده بود و در بازارسیاه به قیمت گران به مردم میفروخت. او پیشتر و تنها در عرض چهارسال سلطنت خود از راه رشوهخواری برای صدور فرمان و انتصابات ثروت کلانی اندوخته بود. ورشکستگی اخلاقی کارِ احمدشاه را به جایی رسانده بود که حتا از کامرانمیرزا پدرِ مادر خود نیز برای صدور فرمان حکومت خراسان صدهزار تومان پیشکش ـ بخوان رشوه ـ خواسته بود. بخشی از ثروت گردآورده را احمدشاه صرف خرید املاک مزروعی کرده بود و حالا با احتکار محصول آن املاک باز هم در پی افزایش ثروت بود. در آن سال قحطی، کوشش نخستوزیر مستوفیالممالک بر آن بود تا به هر قیمت شده نان مردم پایتخت را فراهم سازد و لذا گندم محتکران را به قیمت آزاد میخرید و بین نانواییهای تهران پخش میکرد. وی حاضر شده بود که گندمهای انبارهای احمدشاه را هم با سود مناسب بخرد، اما احمدشاه حاضر نبود کمتر از قیمت پرداختی به دیگر محتکران بفروشد. کوشش دولت به جایی نرسید و بناچار گندمها به قیمت مورد نظر احمدشاه خریده شد و آنهم نقد. بیهوده نبود که مردم تهران او را احمدعلاّف نامیدند، تاجداری که منش و روش پادشاهی نداشت اما سرشار از سیرت سقط فروشان بود. حال بجا میدانم که نقل قولی هم از« ارباب کیخسرو» در رابطه با رفتار شرم اور« احمد شاه» داشته باشم. اینگونه نبود که احمد شاه از زشتی احتکار و گرانفروشی و نظر نامساعد خاص و عام بیاطلاع باشد. در آن قحطی، ارباب کیخسرو شاهرخ نماینده زرتشتیان در مجلس شورای ملی که مردی مورد اعتماد همه بود، از طرف نخستوزیر مامور خرید گندم برای نانواییهای تهران شده بود. در دیدار ارباب شاهرخ با احمدشاه برای خرید موجودی انبارهای گندم وی، احمدشاه ساعتها چانه زد تا جایی که ارباب شاهرخ عصبانی شد و از احمدشاه پرسید: « آن روزی را که تازه به سن قانونی سلطنت رسیده و برای ادای سوگند به مجلس شورای ملی تشریف آورده بودید به خاطر دارید؟ احمد شاه جواب مثبت داد. شاهرخ با کمال احترام به عرض رسانید: اعلیحضرتا! همان روز که مراسم تحلیف انجام گرفت… ذات مقدستان در حضور همه ما خداوند قادر متعال را گواه گرفتید که همیشه حافظ حقوق ملت ایران و در فکر رفاه و آسایش آنان باشید… آیا مفهوم سوگندی که آنروز ادا کردید همین است که مردم تهران امروز از گرسنگی در کویها و برزنها بیفتند و بمیرند و انبارهای سلطنتی از آذوقه و مایحتاج آنها پر باشد؟ » مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، جلد هفتم ،صفحه ۳۰۵ حجره احمد علاف پر رونقتر از آن شده بود که تصور میکرد. گندم و فرمان و منصب کی خریدار نداشتهاند؟ کمکم حوزه تجارتش را گستردهتر کرد و به خریداران خارجی هم روی خوش نشان داد. چه خدمتی به مملکت بهتر از توسعه صادرات و کسب ارز خارجی؟ پس در برابر انتصاب وثوقالدوله به نخستوزیری و پشتیبانی از او، و در مدت ماندن او در آن مقام، ماهانه پانزدههزار تومان سود خالص نصیب تجارتخانهاش نمود. و تازه چیزی را هم نفروخته بود، فقط کرایه دادهبود!! تاریخ این معاملهی ننگین با سفارت انگلستان خرداد ۱۲۹۷ برابر ماه می ۱۹۱۸ بود. هدف نهایی انگلیس از کرایه صندلی صدارت از احمدشاه و گماشتن وثوقالدوله بر آن، زمینهسازی و تهیه تدارک و سرانجام بستن قرارداد تحتالحمایگی با ایران بود، که در نهم اوت ۱۹۱۹ برابر ۱۷ امرداد ۱۲۹۸ بدان دست یافت. قرارداد به امضای وثوقالدوله نخستوزیر و دو وزیر مهم کابینهاش، نصرتالدوله وزیرخارجه و صارمالدوله وزیرمالیه که هر دو شاهزاده قاجار بودند، و سرپرسی کاکس وزیر مختار انگلیس در تهران رسید. مذاکره برای بستن قرارداد با وثوقالدوله چندین ماه به درازا کشیده بود. اما موضوعِ اصلیِ مذاکره خود قرارداد نبود چرا که وثوقالدوله موافقت اصولی خود را از همان آغاز اعلام داشته بود. بحث و گفتگو بر سر حقالزحمهای بود که احمدشاه و وثوقالدوله و دو وزیرش دربرابر امضای قرارداد تحتالحمایگی ایران طلب میکردند. احمدشاه خواهان آن بود اکنون که حکومت تزاری در روسیه از بین رفته و بر تعهد آن کشور در قبال تضمین سلطنت قاجاریه در ایران اعتباری چندانی نمیشود قایل شد، پس دولت انگلیس تداوم سلطنت را در خاندان قاجار تضمین نماید و نیز دریافت دستمزد ماهانه پانزدههزار تومانیاش از دولت انگلیس به بیستهزار تومان در ماه افزایش یافته و مادامالعمر گردد دولت انگلیس معامله را با پراخت چهارصد هزار تومان با امضاء رسانید . دویستهزار تومانش را وثوقالدوله به چنگ گرفت و بقیه را نصرتالدوله وزیرخارجه و صارمالدوله وزیرمالیه به تساوی بین خود تقسیم کردند. سه روز پس از امضای قرارداد، احمدشاه برای سفری چندماهه به اروپا کشور را از راه بندر انزلی ترک کرد. در حقیقت احمدشاه از پایان جنگ جهانی علاقه وافری به سفر به فرنگستان داشت و مرتب در این زمینه به دولت انگلیس متوسل میشد و علت عمده آنرا دیدار از پدر و مادرش که پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ از بندر ادسا در روسیه به استانبول گریخته و در آنجا زندگی مینمودند و نیز استراحت برای جبران فشارهای دوران جنگ عنوان میکرد. هرچند که در تهران این شایعه موج میزد که قصد احمدشاه از سفر به اروپا، انتقال بخش بزرگی از پولهایش به بانکهای آنجا و به جریان انداختن آن برای کسب سود بیشتر است. « از افسانههایی که بعد از انقراض سلسله قاجاریه جعل شد و بر ذهن اکثریت مردم ایران نشست، از همه رایجتر داستانی بود دایر براینکه چون سلطان احمدشاه در ضیافت پادشاه انگلیس نامی از قرارداد نبرد و موافقتش را با آن اعلام نکرد، انگلیسیان خط و نشان برایش کشیدند و چند سال بعد، با علمکردن رضاخان پهلوی در صحنه سیاستهای ایران، رقیب زورمندی برایش تراشیدند که سرانجام چنانکه خواسته انگلیسیها بود سلسله قاجار را برچید و خود مالک تاج و تخت ایران شد.« دکتر جواد شیخ الاسلامی ـ سیمای احمد شاه ، جلد اول، تهران ۱۳۷۵، صفحه ۳۱۲ » «اغلب این تحریفات تاریخی را اعضای سلسله قاجار، مخصوصا عموهای وی شاهزاده نصرتالسلطنه و شاهزاده عضدالسلطان، نیز درباریانی که پس از تاسیس سلسله پهلوی از مقامات مهم و پرنفوذ خود برکنار شدند، ابداع کردهاند. اینان در ارزیابی از شخصیت احمدشاه قاجار دچار احساسات و عواطف شخصی شده و به خیال خود کوشیدهاند تا با زیبا نشان دادن سیمای اخلاقی وی انتقام خود را از رژیمی که آشکارا مورد پسندشان نبوده بستانند و از مردی بسیار متوسط ( حتی از بعضی جهات پایینتر از متوسط ) شخصیتی غیور، باشهامت، و ایرانپرست، که ظاهرا زیر بار مطامع بیگانگان نمیرفته ( و به همین دلیل تاج و تخت خود را از دست داده است ) درست کنند درحالیکه ظّن قریب به یقین من اینست که اغلب این آشفتهسازان تاریخ از روحیات، خصال، و طرز تفکر احمدشاه قاجار به حد کامل ( یا لااقل به حد کافی ) آگاه بودهاند و اینهمه انحراف و آشفتگی در بخش مهمی از تاریخ معاصر ایران را فقط از روی کینهتوزی، عوامفریبی، شهرت طلبی، و در مرحله آخر به قصد بدنام کردن مردی که او را مسئول برچیدن سلطنت قاجاریان میدانستهاند بوجود آوردهاند.» شیخ الاسلامی، سیمای احمد شاه، صفحه ۱۰ لطفا بدقت به نکته زیر دقت کنید «از جمله سندهای معتبری که بر درستی مطلب بالا میتوان ارائه داد یکی نطق احمدشاه در دو شب بعد یعنی در میهمانی شام لردکرزن وزیرخارجه انگلستان است که اغلب به آن اشارهای نمیشود. در این میهمانی احمدشاه پس از آنکه از قریحه سیاسی میزبانش ستایش کرد و وی را دوست صمیمی ایران دانست، از بسته شدن قرارداد که هدفش تقویت پیوندهای سنتی میان ایران و انگلیس است ابراز شادی و سرور نمود و به افتخار وزیر خارجه انگلیس جام بالا برد. پس از پایان سفر رسمی، احمدشاه لندن را به سوی منچستر ترک گفت و پس از بازدید کوتاهی از مراکز صنعتی و نظامی آن شهر و نیز ادین بورو به فرانسه بازگشت.» «سفر احمدشاه اما ابدی نبود ـ اینبار نبود ـ و هشتماهی که احمدشاه از کشور دور بود و استراحت میکرد هم در چشم شاه و هم در چشم وزیر، چون هشتروز گذشت و به پایان رسید. وقتی احمدشاه آهنگ بازگشتش را به گوش وثوقالدوله رساند نشانهای از مسرت که ندید هیچ، در حسرت پاسخ هم ماند. تکرارش هم کمکی نکرد. بناچار دست عجز پیش مقامات وزارتخارجه انگیس دراز کرد و ضمن شکایت از رفتار صدراعظم خود، درخواست نمود تا بر وثوقالدوله فشار بیاورند تا هزینه بازگشت وی از اروپا را حواله و مقدمات بازگشت را فراهم نماید. وثوقالدوله هم بنوبه خود از تهران دست بکار شد و توسط وزیرمختار انگلستان که با وی همعقیده بود به لندن اعلام نمود که بهتر است احمدشاه چند ماهی بیشتر در اروپا بماند، زیرا بازگشت وی سبب آشفتگی وضع و تعویض نخستوزیر و تعلیق امور خواهد گشت. درعین آنکه دولت ایران هم پولی برای پرداخت هزینه سفر ایشان ندارد. دولت انگلیس مطلب را به آگاهی نصرتالدوله وزیرخارجه ایران که کماکان در التزام رکاب بود رساند و او قول داد که نهایت سعی خود را برای ممانعت از بازگشت احمدشاه به ایران بکار بندد. ذکر این ریزهکاریها از آنجهت لازم است که نمایی از ناتوانی و درماندگی رهبران ایران در حل مسایل خود و بیتوجهی آنان به یکدیگر و توسلشان به کارگزاران دولت انگلیس برای انجام امور عادی و حرفشنویشان از دولت بیگانه و درنتیجه گستردگی دایره دخالت آن دولت در امور ایران پیش چشم گشوده شود. » احمدشاه سرانجام راه چاره را در آن دید که به سفیر انگلستان در پاریس و با حضور وزیرخارجه ایران قاطعانه اطمینان دهد که اگر به ایران بازگردد همچنان پشتیبان وثوقالدوله خواهد ماند. در اسناد محرمانه این دوران چندین مدرک در اینباره به چشم میخورد. در تلگرافی که وزیرمختار انگلیس ششروز بعد از بازگشت احمدشاه به تهران برای وزیرخارجه کشورش لردکرزن فرستاده، پس از گزارش خواستههای مالی احمدشاه و بیپولی دولت، به سماجت وی برای وصول سریع هزینه سفر اشاره کرده و مینویسد: « اقلامی که معظمله در حال حاضر از دولت مطالبه میکند عبارتند از : ۱ـ یک میلیون فرانک که از حساب شخصی خود خرج کرده است. ۲ ـ هشتهزار لیره که پیش از حرکت از ایران از نصرتالدوله قرض کرده. ۳ ـ پنجاههزار تومان پول نقد که پیش طومانیانس داشته ولی صراف مزبور به علت ورشکستگی قادر به تادیه آن نیست. نخستوزیر به شاه قول داده که وجوه لازم را از جایی تهیه کند ولی شخصا پیش من اعتراف کرد که هیچ منبع یا وسیلهای برای تهیه این پول ندارد. رویهای که شاه در این باره پیش گرفته نشان میدهد که حتی سفر فرنگستان و دیدن رفتار و روش شاهان اروپایی، کوچکترین تاثیری در عوض کردن آن خصیصه ناپسندش که پولپرستی بیاندازه است نبخشیده! » نمونهای دیگر بر درستی تجربه سعدی آنجا که احوالات درازگوشِ عیسی در بازگشت از سفر مکه را میسراید. تلگراف دیگری که وزیرمختار دو هفته بعد درباره دیدارش با احمدشاه و موضوع چشمداشت مالی احمدشاه به لندن مخابره نموده، تنها برای نشاندادن نوک کوه یخ است و نه بدنهی آن: « از اعلیحضرت استدعا کردم وضع وخیم کشورشان را درنظر بگیرند و در این لحظه حساس برای خاطر وطن فداکاری کنند و از این مطالبات عجالتا چشم بپوشند و لااقل دوسهماه دیگر صبر کنند تا وضع دارایی ایران سر و صورتی پیدا کند. به ایشان خاطر نشان کردم که اگر حکومت متبوع من بویی از این حقیقت ببرد که قسمتی از کمک ماهیانه دولت انگلیس به ایران، که با این عجله و اصرار درخواست میشود، صرف تادیه مخارج سفر اعلیحضرت به اروپا و تامین محل مالی برای تادیه این گونه مطالبات میگردد، بیگمان از ادامه پرداخت آن در آتیه جلوگیری خواهند کرد…. متاسفم بگویم که اندرزهای صادقانه من با اینکه در حدود یک ساعتونیم طول کشید کوچکترین اثری در اعلیحضرت نبخشید. معظمله به طور مداوم اظهار میداشت که این پول برای وی لازم است ولی برای خزانهداری انگلستان در حکم قطرهای بیش نیست. » باید در نظرگرفت که بدبختی در چه حجمی بر سر این ملت فرو آمده بوده و کشور در چه منجلابی از فساد شناور بوده که مامور یک دولت استعماری که وظیفهای جز چاپیدن کشور نداشته، به بالاترین مقام رسمی مملکت درس فداکاری و مسئولیت میداده است.« آخرالسلاطین قاجار، سلطان صاحبدُکان احمد علاف بهمن امیرحسینی نشریه تلاش» نیروی قزاق پس از این پیروزی بیدرنگ به گیلان فرستاده شد تا آن استان را نیز از چنگال دار و دسته میرزاکوچک خان و بلشویکهای احسانالله خان و رفقای ایرانستیز ارتش سرخیشان رها سازد. قوای دولتی بتدریج قصبه به قصبه و شهر به شهر پیش رفت و توانست در سیویک امرداد ۱۲۹۹ وارد رشت شده و حاکمیت دولت ایران را در آنجا مسجل سازد. در پی پیشروی نیروهای ایرانی به انزلی، ناوهای ارتش سرخ از میانه دریا و با توپهای دوربرد و هواپیماهای انگلیسی ظاهرا به اشتباه همزمان به تارومار کردن نیروی قزاق پرداختند و بقول یحیی دولتآبادی جوانان ایرانی را مثل علف دروکردند و نیروهای ارتش سرخ که از بادکوبه فرستاده شده بودند گام بگام پیش آمدند. کمتر از یکهفته بعد سه چهارم اهالی رشت شهر را ترک کرده و پیاده و سواره در راه قزوین بودند. میدانیم که در لشکر قزاق حدود هفتاد نظامی روسی از ژنرال تا گروهبان و سرجوخه خدمت میکردند و بقیه نفرات همه ایرانی بودند، از میرپنچ (سرتیپ) تا سرباز. بعد از شکست، این نظر و گمان در میان نظامیان ایرانی رواج یافت که ملیت روسی فرمانده و افسران روس لشکر قزاق باعث گشت در مقابله با نفرات ارتش سرخ که آنها هم روس بودند، چنان که باید و شاید به وظیفه و سوگندشان عمل نکرده و در نتیجه به ایرانیان خیانت نمایند. در بین افسران ایرانی که چنین تصوری یافته بودند دو نام آشنا به چشم میخورد: میرپنج رضاخان سوادکوهی (رضاشاه پهلوی) و احمدآقاخان(سپهبد امیراحمدی بعدی). ملکالشعرا بهار از زبان میرپنج رضاخان نقل میکند که: « فرماندهان روسی در جنگ انزلی سستی کردند و باعث شکست قزاقان شدند. من بقایای هنگ خود را از بیراهه در حالی که گاهی تا گلو در لجن و مرداب فرومیرفتیم و گاهی خارهای جنگل از کف پای قزاق زده، کفش او را دریده، به پشت پا میرسید، از کوههای عبور داده و لخت و گرسنه به قزوین آوردم.» تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول، صفحه ۵۳ توجه کنید شاید عبرتی باشد برای دروغ زنان تاریخ این مرز و بوم. «رییس نمایندگی سیاسی انگلیس در تهران با مباهات به لندن گزارش داد: « شاه اتکای مطلق خود را به حمایت انگلستان کاملا تشخیص میدهد و به قدری در اینباره (راضی نگاهداشتن ما ازخودش ) حساسیت دارد که کاملا آماده است به محض دریافت اشارهای از ما، هر سیاستمداری راکه مورد قبولمان باشد و من نامش را پیشنهاد کنم بیدرنگ به کاخ سلطنتی احضار و فرمان نخست وزیریاش را صادر کند.»اسناد محرمانه ، متن انگلیسی جلد سیزدهم ، سند شماره ۶۲۶ ، به نقل از سیمای احمدشاه ، جلد دوم، صفحه ۳۰۲ لازم است مروری داشته باشیم بر اقدامات بسزا و ماندگار رضا شاه و من در این بررسی مبنای کارم را منطق اقایان در برخورد با ملایان حکومتگر قرار میدهم یعنی «انتخاب بین بد و بدترین» بهانه طرفداران ماندگاری ملایان حاکم. ——– رضاشاه برای سامان اداری و اقتصادی کشور، چه در جایگاه پادشاه و چه در جایگاه نخستوزیر و وزیر جنگ، کارهایی کرد که برخی از آنها عبارتاند از: دستور به سر گذاشتن کلاه پهلوی به جای دستار و عمامه به همهٔ مردم در سال ۱۳۰۳ خورشیدی (در پست نخستوزیری) متحدالشکل کردن لباس مردان (جایگزینی کلاه پهلوی با کلاه شاپو) و اجباری کردن کت و شلوار و کفش مردانه به جای لباسهای سنتی کشف حجاب (تغییر لباس زنان از پیچه و روبند به لباس و کلاه فرنگی و بازکردن صورت) ایجاد دادگستری تهیه و تصویب نخستین قانون مدنی ایران بنیانگذاری ثبت اسناد بنیانگذاری ثبت احوال و اجباری کردن برگزیدن نام خانوادگی و صدور شناسنامه لغو کاپیتولاسیون اسکان عشایر براندازی خانسالاری (ملوک الطوایفی) یکی کردن نیروهای نظامی و تشکیل ارتش ایران بنیانگذاری بانک سپه (نخستین بانک ایرانی) بنیانگذاری بانک ملی ایران بنیانگذاری بانک فلاحتی بنیانگذاری بیمه ایران ساخت راهآهن سراسری ایران (از خلیج فارس تا دریای خزر) جادهسازی، پلسازی و تونلسازی در کشور (به ویژه جادههای تهران به شمال) گسترش صنایع بنیانگذاری رادیو ایران (نخستین ایستگاه رادیویی ایرانی) بنیانگذاری خبرگزاری پارس (نخستین خبرگزاری ایرانی) بنیانگذاری دانشگاه تهران (نخستین دانشگاه ایرانی در ایران) بنیانگذاری فرهنگستان ایران (برای تقویت زبان و ادب فارسی) تغییر تقویم رسمی ایران از تقویم هجری قمری به تقویم خورشیدی جلالی (تغییر ماههای حیوانی به ماههای اوستایی) تغییر نام رسمی کشور در مجامع بینالمللی از پرشیا به ایران در سال ۱۳۱۴. ————– اینها اقداماتی است که در دوره پهلوی اول انجام شد و نباید فراموش کرد که اگر تلاش متخصصین ایرانی و پشتکار رضا شاه نبود ایران شانس قدم گذاشتن در شاهراه تمدن و همگامی با جامعه جهانی را برای پنج دهه نمیداشت. حال بسیار نیکو خواهد بود اگر جمال صفری بجای مظلوم نمایی انهم با مدارک دولت فخیمه به این سوال ساده من پاسخ گوید که معبود ایشان«ابول حسن بنی صدر» از ابتدای حاکمیت ملایان تا به امروز چه اقدام مثبتی در جهت رفاه مردم ایران انجام داده است که لیاقت این همه تعاریف اب و دوغ خیاری را دارد اما رضا شاه فقط لیاقت لعن و نفرین دارد و پس؟فقط جهت یاداوری جمال صفری٬ اگر رضا شاه شر قوانین ننگ الود شرعی را از سر جامعه ایران کم نکرده بود و دادگستری مدرن را جایگزین مجازاتهای رایج دوران قاجار نمی کرد٬ پر مسلم شما در دوران زندان با مجازاتهایی از قبیل« انداختن مجرمین جلوی سگان آدمخوار – کندن اعضای بدن مخالفین – ریختن سرب داغ در گلوی مجرمین، جوشاندن مجرمین در روغن جوشان، ریختن باروت در لباس مجرم و منفجر کردن آن – شمع آجین کردن – و دهها مورد جنایت دیگر که فقط مختص به پیروان اسلام عزیز بوده و هست و لاغیر. جمال صفری باید یاد بگیرد که بجز رنگهای سیاه و سفید رنگهای دیگری هم وجود دارد.
ارگان رسمی حزب سوسیال دموکرات و لائیک ایران
منو