اسماعیل نوری علا
ما همگی، هنگامی که در آستانهء تصمیم گیری برای انجام کاری قرار می گیریم، مشغول درگیری با «اگر»های مربوط به آن تصمیم می شویم، احتمالات مختلف را می سنجیم، و می کوشیم تا از میان احتمالات و ممکنات بهترین گزینه را انتخاب کنیم. هر کس که به هنگام تصمیم گیری و، آنگاه، دست زدن به عمل، در این نوع ارزیابی و سنجش شراکت نکند در واقع احتمال شکست و ناکامی خود را افزایش داده است.
پایان نوشتن مقالهء این هفتهء من مصادف شد با درگذشت دوست گرانقدرم، دکتر مهرداد مشایخی. در این زمان کوتاه فرصت آن را نداشتم که مطلب این هفته را به یادها و یادگارهای او اختصاص دهم. پس بخود وعده می دهم که، اگر برایم عمری بود، در هفتهء آینده از او خواهم گفت و، در این رخصت اندک، همینجا، صمیمی ترین همدردی هایم را تقدیم همسر و اعضاء خانواده و یاران و دوستدارانش می کنم.
***
برای سنجیدن کارائی احکام و قوانین علوم اجتماعی می توان از مطرح ساختن دو نوع «اگر» سود جست؛ یکی ناظر بر «گذشته» و دیگری معطوف به «آینده». و، در عین حال، این هر دو نوع «اگر» را می توان در هم آمیخت و از یکی برای تصور دیگری سود جست. این هفته قصد دارم مقاله ام را به مبانی کارکردی این «اگر» ها اختصاص داده و نتیجهء به دست آمده را به وضعیت کنونی کشورمان تعمیم دهم.
برای تمرین های فکری یک دانشجوی علوم اجتماعی، در کاربرد هماهنگ اطلاعات به دست آمده و قوانین مطرح شده در حوزهء تخصصی اش، می توان از میان جالب ترین کتاب ها، به دو اثر «رابرت کالی» اشاره کرد به نام های «”چه می شد اگر…” ها در تاریخ امریکا»، شامل هفده مقاله(۱) و نیز «چه می شد اگر…» او در دو جلد(۲). در نقدی که «فردریک آگوستین» بر کتاب نخست نوشته است، می خوانیم که این کتاب «برای آن دسته از علاقمندان تاریخ، بخصوص در محافل دانشگاهی، که چندان میلی به خواندن آثار داستانی ندارند، مرجع سخت مناسبی است».(۳) یعنی، اندیشیدن به «اگر»های بازگشت کننده به گذشته، در عین داشتن جنبه ای داستانی، سخت بر واقعیات تاریخی نیز تکیه دارد.
در واقع، بازی با «اگر» یکی از مشغله های اجتناب ناپذیر ذهنی است که می تواند برای دانشجوی علوم اجتماعی وسیله ای در راستای بکار بردن مخیله و قدرت تصور علمی او باشد؛ بخصوص که هیچ انسان منطقی نمی تواند منکر تأثیر عمیق حوادث نامنتظر و پیچش های غافلگیر کننده در شکل گیری حوادث تاریخی باشد، بطوری که هر «اگر» را می توان نمایندهء معنی دار تصور هر «احتمال» اتفاق نیفتاده در گذشته دانست.
جوزف ادگار چمبرلین، در مقدمهء کتاب مشهور خود، «اگرهای تاریخی»، می نویسد: «اگر ما به یک سرنوشت از پیش تعیین شده معتقد باشیم، در نظر مان حتی حوادث نامنتظرهء کوچکی که به حدوث اتفاقات بزرگ می انجامند حکم وسائلی را پیدا می کنند که برای تحقق آن سرنوشت ضروری بوده و از قبل انتخاب شده اند. در این باور، اعتقاد به “شانس” و “احتمال” وجود ندارد و یا شانس ها همان حوادثی محسوب می شوند که برای رسیدن به مقصد تعیین شده ضرورت دارند، اما ما از جایگاه شان در “نقشهء بزرگ” غافل بوده ایم… البته اهل علم هم که به حتمیت وقوع علت و معلولی حوادث معتقدند، و در واقع قوانین علمی را همچون سرنوشت از پیش نوشته شده جهان در می یابند، نیز تصور وجود یک برنامه ریز و سرنوشت ساز اعظم را کلاً مردود می شمارند و حوادث تاریخی را سلسله ای از اتفاقاتی می دانند که بصورتی مکانیکی از متن روابط آدمیان با یکدیگر بر می آیند. اما آنها نیز همواره ناچارند بپذیرند که “موازنهء مطلوب علت و معلولی در بین کنش ها و واکنش ها” می تواند بر اثر پیدایش حوادثی نامنتظر، اما همچنان برخاسته از متن قوانین علت و معلولی، بهم بخورد. یعنی، اگر با نگاه واقع بینانه ای کنش و واکنش های تاریخی را در لحظهء موازنه شان در نظر بگیریم آنگاه می توانیم ببینیم که حتی وزش نسیمی پیش بینی نشده می تواند این موازنه را تغییر دهد… اینگونه است که با در نظر گرفتن احتمالات، در اعتماد راسخ ما نسبت به تأثیرات متقابل علت و معلولی و تغییرناپذیر عناصر شاکلهء حوادث تاریخی تزلزلی بنیادین ایجاد می شود. اینجاست که می توان دید “اگر…” در متن حوادث تاریخی چه معنای مهم و درس آموزی می یابد»(۴).
باری، می خواهم بگویم که گمانه زنی در مورد آنکه «اگر اتفاقی که در گذشته حادث شده بصورتی دیگر رخ می داد چه می شد؟» می تواند چالش فکری جالبی برای هر دانشجوی جدی علوم اجتماعی (از تاریخ گرفته تا جامعه شناسی) باشد، بی آنکه این گمانه زنی بتواند در آنچه رخ داده تأثیری بگذارد. یعنی، لااقل تا زمانی که انسان آرزوی تقریباً محال خود را متحقق نساخته، ماشین زمان را اختراع نکرده، و توانائی بازگشت به گذشته را نداشته باشد، گذشته همچنان و کلاً گذشته است و نمی توان در آن تغییری داد. اما دانشجوی علوم اجتماعی می تواند «سناریو» های مختلفی را با یک «اگر» در مورد حادثه ای تاریخی تصور کند و نتیجهء تخیلات خود را به روی کاغذ آورد. بخصوص که ما در زمان حال دارای اطلاعات مختلفی در مورد شرایط گذشته هستیم و می توانیم با اگرهامان سناریوهائی شبیه به واقعیت و متعدد را مطرح سازیم. مثلاً، می توانیم بپرسیم که اگر نادرشاه را نمی کشتند مسیر تاریخ کشورمان به کدام سو می رفت؟ یا اگر ارتشیان هواپیمای حامل خمینی و همراهان اش را ساقط می کردند وضعیت کنونی ما چگونه می بود؟
در کنار این «اگر»های ناظر بر گذشته، می توان به نوع دیگری از «اگر» نیز در زمینهء علوم اجتماعی اشاره کرد که معطوف به آینده اند. تفاوت این دسته اگرها با دستهء پیشین در آن است که از یکسو میزان اطلاع ما از آنچه پیش خواهد آمد اندک است و، از سوی دیگر، شمار احتمالاتی که ممکن است رخ دهند بسیار بالا است. در اینجا آنکه تخیل می ورزد پیش از آنکه راوی یک روایت احتمالی دیگر از سیر حوادث گذشته باشد به شطرنج بازی می ماند که مهره ها و نحوهء حرکات آنها را می داند اما باید برای بازی خود «برنامه» ای داشته باشد و بداند که «اگر» فلان مهره به پیش یا پس برانده شود چه اتفاقی خواهد افتاد و احتمال اینکه حریف چه واکنشی نشان دهد چیست. هر چه تعداد حرکات ممکن برای حریف بیشتر باشد کار گمانه زنی در مورد «موقعیت بازی» مشکل تر خواهد شد.
ج. سیلمن، از متخصصان شطرنج، می گوید: «در شطرنج، برنامه ریزی یا نقشه کشی روندی است که از طریق آن هر بازیکن به استفادهء بهینه از امتیازت خود و تقلیل ضعف هایش در برابر حریف می پردازد. بدینسان، برای موفقیت در بازی، برنامه ریزی همواره بر اساس آسیب شناسی ویژگی های هر موقعیت شکل می گیرد. لذا کارمان هنگامی آسان است که تنها یک نقشه ب تواند در مورد وضعیتی که در آنیم کمک مان کند؛ اما هنگامی که وضعیت پیش آمده احتمالات متعددی را عرضه می دارد کار تصمیم گیری سخت مشکل می شود».(۵)
در واقع، اگر تصور کردن «احتمالاتی دیگر» در مورد گذشته حکم نوعی بازی تفریحی را داشته باشد، اندیشیدن به آینده، و آماده سازی خود برای رویاروئی با احتمالات ممکن آن، برای هر انسانی دارای اهمیتی حیاتی است. ما همگی، هنگامی که در آستانهء تصمیم گیری برای انجام کاری قرار می گیریم، مشغول درگیری با «اگر»های مربوط به آن تصمیم می شویم، احتمالات مختلف را می سنجیم، و می کوشیم تا از میان احتمالات و ممکنات بهترین گزینه را انتخاب کنیم. هر کس که به هنگام تصمیم گیری و، آنگاه، دست زدن به عمل، در این نوع ارزیابی و سنجش شراکت نکند در واقع احتمال شکست و ناکامی خود را افزایش داده است.
به عبارت دیگر، هرچند که اگرهای مربوط به گذشته غیرواقعی و خیالی اند، اگرهای مربوط به آینده، تا لحظهء حدوث یا منتفی شدن شان، واقعی محسوب شده و گزینش هر کدام از آنها می تواند برای تصمیم گیرنده شان سرنوشت ساز باشد. این امر هم در مقیاس های فردی و هم در مقیاس های وسیع اجتماعی واقعیتی گریزناپذیر است و ما اگر فراموش کنیم که نپرداختن به اندیشه در مورد اگرهای امروز در آینده برایمان گذشته ای را بوجود خواهد آورد که دیگر نمی توان آن را با هیچ اگری تغییر داد، آنگاه، در لحظه های تصمیم گیری و عمل، کمتر از خود بی خیالی نشان خواهیم داد؛ مگر آنکه، بقول چمبرلین در پارگراف فوق، معتقد به سرنوشتی برنامه ریزی شده باشیم که در آن تصمیمات و اقدامات ما یا بر سیر محتوم حوادث تأثیری ندارند و یا مآلاً همان هائی هستند که از پیش تعیین شده اند. این یعنی داشتن نگاهی «قضا و قدری» که بر اساس آن خود را برگی فرو افتاده از درخت و دستخوش بادها و توفان های محتوم بدانیم که بی اختیار و ارادهء ما هستند و عمل می کنند.
این جمله را بسیار شنیده ایم که «گذشته چراغ راه آینده است». معنای آن جز این نیست که هر یک از ما می توانیم در ذهن خود به گذشته برگردیم و ببینیم که اگر در لحظهء وقوع حادثه ای به نتایج احتمالی بعدی آن فکر کرده بودیم، چه بسا که راه دیگری را برگزیده و به سوی مقصد مطلوب تری حرکت می کردیم. بخصوص تجربهء شکست های حاصل از انتخاب های گذشته می تواند به ما بیاموزاند که در مورد انتخاب های آینده مان محتاط تر و دقیق تر عمل کرده و تا می توانیم به نتایج هر «اگر»ی بیاندیشیم.
مثلاً، می توانیم تصور کنیم که در سال ۵۷ اگر خمینی را، یا جمهوری اسلامی او را، انتخاب نکرده بودیم اکنون به احتمال زیاد به وضعیت دلشکن کنونی دچار نبودیم. حال، در پی این تصمیم گیری عجیب، که نام «خودکشی ملی» برازندهء آن است، می توانیم دریابیم که در لحظات تصمیم گیری و اقدام در اکنون و آینده باید به چند و چون هر گزینه و نتایج تحقق آن، که به سرگذشت ما تبدیل خواهند شد، بیاندیشیم.
اکنون، بر پایهء آنچه گفتم، می خواهم به یادتان (یا یادمان) بیاورم که، بنظر من، در برههء فعلی زندگی هم آن دسته از «ما»ئی که لطمهء انقلاب ۵۷ را خورده و از وطن خود رانده و آواره شده و شاهد رنج مدام هموطنانمان در گسترهء بی داد حکومت اسلامی هستند، و طبعاً خود را وابسته به اپوزیسیون انحلال طلب و سکولار ـ دموکرات آن می دانند، باید به این نکته توجه کنند که شرایط بین المللی، و اوضاع داخلی حکومت اسلامی، سیر حوادث تاریخی در کشورمان را به لحظه ای رسانده است که تغییری چشم گیر را گریزناپذیر می نمایاند. اما پرسش کنونی ما چه می تواند باشد جز اینکه این «تغییر» بچه صورتی رخ خواهد داد و، در هر صورت ممکن و محتمل اش، نتایج آن چیست و کدام تصمیم ما می تواند به نتایجی مطلوب بیانجامد؟ آشکار است که بی اندیشیدن به احتمالات آینده و طرح «اگر» های مختلف در مورد آن، ما آمادگی رویاروئی با هر یک از احتمالاتی را که متحقق شود نخواهیم داشت و بار دیگر بازندهء بازی سرنوشت ساز دیگری خواهیم بود.
بر این اساس، در این بخش از مقالهء حاضر می خواهم، در حد وسع و توان فکری ام، چند «اگر» را در مورد آیندهء نزدیک کشورمان شرح داده و برخی فکرها را در مورد نتایج هر «اگر» مطرح کنم. اما قبل از دست زدن به چنین کاری باید این نکته را متذکر شوم که کوشش کنونی من تنها یک اقدام «آزمایشی» است که، در ابتدای امر، «عامل خارج کشور» را مطرح نکرده و سیر حوادث را صرفاً به «داخل کشور» محدود می سازد و، نیز، تنها به چند احتمال بارزتر برای آینده اشاره دارد. همچنین توجه کنیم که میزان «تحقق پذیری هر احتمال» نیز می تواند در هر گزینه ای متفاوت باشد. و من کار را از گریزناپذیرترین احتمال آغاز می کنم: «اگر آیت الله خامنه ای به مرگ طبیعی یا طی حادثه ای غیرطبیعی بمیرد اوضاع کشور چه خواهد شد؟»
احتمال اول:
همچون مورد مرگ خمینی، رژیم قادر خواهد بود تا، بر اساس برنامه ریزی هائی که کرده است، اوضاع را در کمترین مدت کنترل کند. قانون اساسی حکومت اسلامی این اختیار را به مجلس خبرگان رهبری داده است که، در صورت مرگ یا عزل رهبر، یک ولی فقیه جدید را انتخاب کرده و یا انجام وظایف این سمت را به یک شورا محول نماید.
حال، با توجه به اختلافاتی که بین روحانیون سیاست زده وجود دارد، بخصوص پس از کنار رفتن رفسنجانی از ریاست مجلس خبرگان رهبری و فرتوت بودن و از کار افتادگی رئیس فعلی آن، بعید بنظر می رسد که اعضاء این مجلس بتوانند بر سر یک فرد واحد توافق کنند و احتمال شورائی شدن رهبری ممکن تر بنظر می رسد.
اما این وضعیت را یک تهدید خارجی (چه از جانب داخل کشوری ها و چه از خارج کشور) می تواند عوض نموده و مجلس خبرگان را وادارد که خلاء رهبری را به سرعت پر کند.
بدینسان دو «اگر» جدید پیشاروی ما قرار می گیرند: اگر بر سر یک نفر توافق کنند؛ و اگر دست به تشکیل «شورای رهبری» بزنند.
بنظر من، توافق بر سر یک نفر ـ که احتمالاً بخاطر در خطر قرار گرفتن رژیم پیش خواهد آمد ـ نمی تواند تجربهء موفق تعیین جانشین برای خمینی را تکرار کند. در آن زمان تازه جنگ به پایان رسیده بود و اختلاف ها صورتی بارز نداشتند و رهبری یک حجه الاسلام کمتر شناخته شده بنام خامنه ای نمی توانست یک شبه نوعی رهبری قاطع و همه پذیر را بوجود آورد. پس تا مدت ها می توان گفت که اگرچه رهبری شورائی در کار نبود اما کشور بصورت ملوک الطوایفی اداره می شد. این بار اما اگرچه وجود یک رهبری تک نفرهء قاطع تنها راه نجات رژیم است، کمبود چهره ای کاریزماتیک از یکسو، و وجود اختلافات عمیق بر اساس منافع گستردهء دست اندر کاران از سوی دیگر، بدون وجود یک تهدید بیرون از حکومت عملی بنظر نمی رسد.
در عین حال تشکیل «شورای رهبری» نیز بر تشتت موجود خواهد افزود و رژیم را بیش از پیش در سراشیب سقوط کامل قرار خواهد داد.
احتمال دوم
به هیچ روی نمی توان منکر آن شد که بخاطر محتوم بودن مرگ دیر یا زود خامنه ای، خیلی ها از هم اکنون خود را برای روز غیبت او آماده کرده، در پس پرده مشغول گاوبندی بوده و هستند، و می کوشند تا، با تکیه بر اقتدار برخاسته از رابطه با روحانیت سیاسی و نیز نیروهای نظامی، خود را در موقعیتی قرار دهند که نتیجه از پیش تعیین شده باشد و، با یا بی «توافق مجلس خبرگان» زمام حکومت دست به دست شود.
در لحظهء مرگ خامنه ای برقراری حکومت نظامی یکی از احتمالات قابل ذکر است. اما این حکومت نظامی هم می تواند شکلی از کودتای نظامی را بخود گرفته و یک یا چند «سردار» سپاه را بقدرت برساند و یا اینکه سرکردگان حکومت نظامی، از پیش، ولی فقیه مورد علاقهء خود را انتخاب کرده باشند.
در هر کدام از این صورت ها، رژیم تا مدت ها ماهیتی کاملاً نظامی خواهد داشت اما از نظر تظاهر بیرونی و تا اطلاع ثانوی خواهد کوشید تا ساختار رژیم را به همین گونه که هست حفظ کند.
احتمال سوم
کودتای نظامی (در هر دو شکل آن) می تواند بسا پیش از مرگ خامنه ای نیز انجام شود. در این صورت کودتاگران، برای توجیه کار خود، ناچار خواهند بود که دست به انتقاد خشن از هیئت قبلی گردانندهء حکومت (و از جمله ولی فقیه) زده و بکوشند تا، با انجام تغییراتی در ساختار و حتی زیربنای حکومت، برای خود حقانیت و مطلوبیتی کسب کنند. این عمل از یکسو با رشته ای برنامه های اصلاحی همراه بوده و از سوی دیگر سرکوب و شدت عمل را در برابر کسانی که سقوط ولی فقیه را نشانه ای از ضعف رژیم تلقی کنند بهمراه خواهد داشت.
در اینجا لازم است توجه کنیم که «فاعل ِ» کودتا را بسیجیان و سپاهیان در نظر گرفته ایم چرا که بنظر نمی رسد در ارتش چندان قدرت و رغبتی برای مداخله در کار ادارهء مملکت باقی مانده باشد.
اما تجربهء حکومت های نظامی در سراسر دنیا نشان داده است که اینگونه حکومت ها دوام چندانی ندارند و ناچارند پس از مدتی پاسداران را به سربازخانه ها برگردانند و نوعی نهاد مدنی را جانشین خود کنند.
در هر حال، کودتای نظامی نشان از غیرعادی بودن اوضاع دارد و این غیرعادی بودن می تواند چشم اسفندیار رژیم نظامی هم باشد و میزان هم مقاومت و هم سرکوب را بشدت بالا برد.
احتمال چهارم
با احساس نزدیک شدن مرگ خامنه ای، و یا در صورت ترور و زنده ماندن و زمینگیر شدن اش، و حتی در صورت وقوع یک کودتای نظامی در زمان حیات او، گردانندگان رژیم ممکن است به گزینهء «بختیاری کردن دولت» روی آورده و، با تکیه بر رابطه ای که می پندارند بین مردم و رهبران مغفول و محصور جنبش سبز برقرار است، تصمیم بگیرند که با خارج کردن مهندس موسوی و حجه الاسلام کروبی از حصر خانگی و مداخله دادن آنان در امر حکومت خطر سقوط رژیم را مرتفع کنند، تا هم رژیم به «دوران طلائی امام خمینی» برگردد و هم ماهیت آن «هم جمهوری و هم اسلامی» شود.
بخصوص که، در این وضعیت، «بختیار ِ» حکومت اسلامی دارای آلترناتیوی به نام «آیت الله خمینی» نخواهد بود و مردم هم گزینهء بهتری از مهندس موسوی و کروبی را در پیش روی خود نخواهند داشت.
احتمال پنجم
احتمال ضعیفی هم وجود دارد که خود خامنه ای متوجه وخامت اوضاع شده و به «بختیاری کردن دولت» تن دهد تا از یکسو تنش ها را کاهش داده و، از سوی دیگر، روند اصلاحاتی را که تیم موسوی ـ کروبی مطرح خواهند کرد کنترل کند.
توجه کنیم که این «وضعیت» مطلوب ترین گزینه برای اصلاح طلبانی محسوب می شود که هم اکنون از استمرار شکل فعلی حکومت اسلامی قطع امید کرده اند اما می کوشند فرمان تحولات آیندهء آن را در دست خود داشته و نگذارند که «اغیار» و «غیرخودی ها» وارد بازی شوند.
در واقع، به احتمال زیاد، کوشش هم اکنونی آنها برای برساختن یک «کنگرهء ملی» و یک «آلترناتیو»، که گویا قرار است با شرکت انحصاری خود آنها بوجود آیند، نوعی استقبال از این دو آخرین احتمال است.
بخصوص به این نکتهء مهم توجه کنیم که مهمترین کار یک حکومت مبتنی بر آنچه «اسلام رحمانی» خوانده شده و به دست اصلاح طلبان بوجود می آید، نرفتن به سراغ دست اندرکاران ساخته شدن حکومت اسلامی و بفراموش سپردن سهم آنان در این مورد است. شاید تبلیغ در مورد بکار بردن اصطلاح «می بخشیم اما فراموش نمی کنیم» را بتوان سرآغاز تکوین این روند دانست.
***
حال، می توان از خود پرسید که چه احتمال دیگری می تواند وجود داشته باشد که «تعادل کنش ها و واکنش ها» را در وضعیت فعلی بر هم زده و از قابلیت تحقق همهء احتمالات بالا کاسته و یک گزینهء غیرمذهبی و آزادمنش را نیز در برابر ملت ایران قرار دهد؟
در اینجاست که دوست دارم سخنم را با اشاره به این احتمال دیگر به پایان برم:
اگر سکولار ـ دموکرات های انحلال طلب خارج کشور موفق شوند ائتلاف گسترده ای را بین خود بوجود آورند؛
اگر این ائتلاف بتواند به برآیش یک «شورای هماهنگی» بیانجامد؛
اگر این شورای هماهنگی موفق شود اعتماد مردم ایران در داخل و خارج کشور را جلب کند؛
اگر، بر اساس این اعتماد، خود بتواند نقش یک آلترناتیو سکولار ـ دموکرات را بازی کند و یا، از طریق ایجاد یک کنگرهء ملی، چنین آلترناتیوی را بسازد و معرفی کند؛
اگر این آلترناتیو بتواند با اتخاذ بهترین شعارها و تاکتیک های مبارزاتی و بر اساس استراتژی «گذار به دموکراسی» بصورت مرجعی برای خواست های مردم ایران درآید؛
و اگر این آلترناتیو، بعنوان یک مرجع ملی، بتواند فرمولی برای عفو کسانی که دست شان بخون مردم آلوده نیست ارائه دهد تا ریزش نیروهای وابسته به حکومت اسلامی، بخصوص در اردوگاه اصلاح طلبی، ممکن شود؛
آنگاه می توان دید که همهء احتمالات پنج گانهء بالا ماهیت و صورت و نتیجهء دیگری را بخود گرفته و از خود نشان خواهند داد.
اما، بی این آلترناتیو، می توان بروشنی دید که همهء احتمالات موجود فقط بر محور «تحولات داخلی حکومت اسلامی» و ارائهء آنها در صورت هائی تازه، اما همچنان مذهبی، چرخیده و تحقق آرزوی رسیدن ایران به یک حکومت مدرن، دموکرات و سکولار را به صورت امری سخت دشوار در خواهند آورد.
1. Robert Cowley; What Ifs? of American History, subtitled Eminent Historians Imagine What Might Have Been, a collection of seventeen essays. Published by G.P. Putnam’s Sons, 2003
2. Robert Cowley; What If? The World’s Most Foremost Military Historians Imagine What Might Have Been, ed. Robert Cowley, New York, Putnam, 1999
And: More What If? Eminent Historians Imagine What Might Have Been, New York, Putnam, 2001
3. Frederick J. Augustyn Jr., “Review of “What Ifs?” of American History: Eminent Historians Imagine What Might Have Been,” Library Journal 128.17 (10/15/2003): 83.
4. Joseph Edgar Chamberlin; The Ifs of History, The Project Gutenberg. October 16, 2010 [eBook #34086]
5. J. Silman; “How to Reassess Your Chess”; in Harry Golombek: Encyclopedia of Chess. pg. 2