موضوع لائیسیته یا «جدائی دین از دولت» ویا «بیطرفی دولت نسبت به دین» هیچگاه، دردوران معاصر، تا این حد درکانون کنکاش و بحث اندیشه ورزان قرار نداشته است.
اندیشمندان زیادی از دیدگاههای گوناگون به طرح و شرح نظریات مربوط به «سکولاریسم» و «لائیسیته» دراندیشه مدرنیسم غربی پرداخته اند.
دکتریزدچی دربخشی از بحث خود درباره لائیسیته ونظریهٔ تدوین شده درغرب مینویسد: «ارائه تعریفی آنچنان جامع و آسان از لائیسیته که به نحوی رضایت همگان راتامین نماید، چندان آسان نیست.
اما برای رسیدن به جامعیتی ممکن میتوان دووجه را درنظرداشت:» یک بارآن را به جدائی دین و دولت تعریف میکنیم ویک باربه سان بیطرفی دولت نسبت به ادیان. این نحو تعریف معارض یکدیگرنیستند، بلکه مکمل هم هستند. می توان گفت اغلب ایرانیان لائیسیته را سکولاریزم میگویند و میشناسند، اما لائیسیته با سکولاریزیم یکی نیست.
لائیسیته جزیی از پروژه اصلی جمهوری خواهی به شمار می رود وجز جدایی ناپذیر جمهوری خواهی می باشد. وقتی دین از دولت جدا شود و کنترل عمل کند کی تواند عملکرد بهتری داشته باشد و رسالت خود را بهتر در حوزه های مختلف انجام بدهد و به رشد برسد و در نهایت به مدرنیزاسیون جامعه ختم شود.شدن کامل آن یاری میرساند.
هر آنچه لائیسیته به دنبال آن است دین دقیقا در نقطه مقابل آن عمل می کند. دین نقطه متقابل این بردگی را در لائیسیته می توان جستجو کرد ، جایی که انسان مختار را پرورش ذهنی می تواند با بتواند با قدرت و استقلال عمل بیشتری اختیار عمل را در دست بگیرد. در لائیسیته انسان با معقوله قدرت برتر و نیروی ماورایی و خدا و خیابان روبرو نیست .
تحرکات عقلانی است که انسان را به پیش می برد و به وحی و نیروهای ماورایی. سخن آخر: لائیسیته با دین در تضاد نیست ولی انسان را در دو مسیر جداگانه قرار می دهند. لائیسیته آزادی و انسانیت و استقلال را به انسان هدیه می دهد و دین بردگی را به انسان هدیه می دهد..