میترا فخیم
برای به تصویر کشیدن وضعیت زنان ایران چه راهی بهتر از این که پای سخنان بیپیرایه دختران جوان بنشینی؛ دخترانی که در آغاز راه پر پیچ و خم زندگی قرار دارند و می خواهند خود در تعیین مسیر زندگیشان نقش ایفا کنند؟ این کاری است که ناهید رضایی مستندساز، انجام داده است. فیلم مستند «خواب ابریشم» حاصل گفتگوی فیلمساز با دانشآموزان دبیرستانی است که او خود در بحبوحه انقلاب در آن درس خوانده است.
در پرتو ارتباط راحتی که او با دختران برقرار میکند آنها صمیمانه رنجها، مشکلات و آرزوهایشان را به زبان میآورند. در خلال فیلم بیننده احساس میکند که دختران مانند پرندگانی اسیر، در تلاش و در رویای درهم شکستن حصارها مدام به دیوارها سر میکوبند. بار مشکلات چنان سنگین و آینده جندان ناروشن است که برخی خسته از تقلای مداوم و نداشتن چشمانداز در خود فرو میروند، برخی در آرزوی گریزند. یکی برای ساختن زندگی ایدهآلش به خیال و دنیای مجازی پناه میبرد و تعدادی دیگر رفتن به دانشگاه را راه چاره میدانند.
نظام آموزشی، سختگیریهای تحقیر کننده در مدرسه: گشتن کیف دانشآموزان، سختگیری در مورد حجاب، کنترل مرتب ناخنها مبادا اندکی بلند باشند، ممنوعیت بهمراه داشتن آینه و اخراج بخاطر برداشتن زیرابرو، مسایلیاند که دختران در مدرسه با آن درگیرند.
حیاط مدرسه بیشتر به حیاط زندان شبیه است؛ دخترانی سرتاپا سیاه پوش در زنگ تفریح چند نفری کنار هم ایستاده و حرف مینند و یا کپه کپه روی آسفالت کف حیاط نشستهاند. تعدادی تک تک کنار دیوار نشسته و در فکر فرو رفتهاند.
آزادیهای فردی و اجتماعی
اما مدرسه تنها بخشی از زندگی آنان و مشکلات در مدرسه ناشی از معضلات بزرگتری در عرصه اجتماع، فرهنگ حاکم و خانواده است. چرا اجازه ندارند با پسران ارتباط داشته باشند؟ چرا آزاد نیستند مانند مردم کشورهای دیگر و به شیوهای که در کانالهای ماهوارهای دیده میشود، زندگی کنند؟ «وقتی آزادیهای کشورهای دیگه رو میبینیم، ما هم دلمون میخواد همون آزادیها رو داشته باشیم. مگه ما چیمون از اونا کمتره؟»
دانشآموزان از فضای بسته اجتماعی و نبود آزادیهای سیاسی سخن میکویند. یکی از آنها میگوید ترسی از این ندارد که در مورد سرکوب و فضای مسدود جامعه صحبت کند. « آزادی بیان نیست تا بخواهی حرف بزنی یا ترورت میکنندیا میکشندت». دانشآموز دیگری میافزاید: «انقدر جامعه رو محدود کردند که آدم داره خفه میشه، انگار آدم توی زندونه.»
جرم زن بودن
آنها در خانواده به جرم این که دختر هستند، مورد امر و نهی والدین و برادران قرار میگیرند: «دخترا تا وقتی ازدواج نکردند اختیارشون دست پدر و مادر و برادر، حتی برادر کوچکتره وقتی ازدواج میکنند دست شوهرشون. هیچوقت نمیتونن راحت و آزاد باشند».
اجبار به حجاب اسلامی و نداشتن اختیار انتخاب نوع پوشش را چه کسی بهتر از دختران جوانی درک میکند که ناگزیرند خود و هویتشان را در اونیفورم و روسری سیاه یا سرمهای رنگ مدرسه مخفی کنند و سر کلاس هم با وجود آن که معلمشان هم زن است با حجاب اسلامی بنشینند؟ «چرا ما نباید آنطور که دلمان میخواهد لباس بپوشیم؟»
یکی از دختران در پاسخ این سوال که آرزو دارد چگونه زندگی کند و مادرش چه آرزویی داشته میگوید: «زنها نمیتونن در این جامعه آرزو داشته باشن».
جبر و اختیار
فضای بسته جامعه، دیوارهای قطور و بلندی که عبور ناپذیر بنظر میرسند و عدم وجود آزادی انتخاب، برخی از دانشآموزان را با مساله کلیدیتری روبرو کرده است: مفهوم و ضرورت هستی، و محدوده جبر و اختیار. نتیجه این که، هرچه هست جبر است و اختیاری در کار نیست.
یکی از دانشآموزان تردیدش در باره مفهوم و ضرورت هستی را بطور علنی مطرح میکند. میگوید زندگی بیهوده است. «میگن خدا به آدمها اختیار داده، این سوال برای من پیش میآد که چه جوری به ما اختیار داده شده؟ من از وقتی که به دنیا آمدهام تا زمان مرگم، چه اختیاری دارم؟»
مصاحبهکننده پاسخ میدهد: «این که خودت میتوانی انتخاب کنی چگونه زندگی کنی»
و دختر میافزاید: «نه جامعه بهم اجازه میده، نه دور و بریهام».
راه برون رفت؟
بسیاری از دختران به امید راه یافتن به دانشگاه با جدیت درس میخوانند گرچه انگیزههای متفاوتی دارند. یکی از دختران هیچ آینده روشنی برای خود نمیبیند. «من بعنوان یک جوان ایرانی هیچوقت از زندگیم راضی نبودهام… نگران بچهای هستم که در آینده میخوام داشته باشم. اگر قراره این شرایطی رو که من دارم، داشته باشه، میخوام نباشه. میخوام از این جا دربرم. یک زندگی سالم میخوام.»
دختر دیگری حتی توان به پایان رساندن تحصیلات متوسطه را در خود نمیبیند. او که علاقه داشته رشته هنر بخواند به اصرار خانوادهاش علوم تجربی را انتخاب کرده و حالا بشدت سردرگم است. در پاسخ به بسیاری از سوالات میگوید: «نمیدانم». اما این را میداند که نمیخواهد به دانشگاه برود. «اگر از دانشگاه هم فارغالتحصیل شوم کاری برایم نیست».
یکی از دختران پشت کامپیوتر نشسته و در باره یک بازی کامپیوتری توضیح میدهد. در این بازی فرد میتواند خود نحوه زندگیاش را تعیین کند. به دلخواه خود خانهای بسازد، شغل، درآمد و همسری را که دوست دارد انتخاب نماید.
صحنهای از فیلم «خواب ابریشم»
این دختر از مدرسه متنفر است و نمیخواهد به دانشگاه برود. میگوید اگر از دانشگاه هم فارغالتحصیل شود، شغلی پیدا نخواهد کرد