ریموند رخشانی
در اعتراض به جنایات جنگی دولت آپارتاید اسرائیل و بَرای فاجعهیِ فلسطین
ناآمدگان اگر بدانند که ما
از دَهر چه میکشیم، نآیند دگر
خیام
زنِ جوان،
اَفسُرده و پِنهانی،
میانِ خاکستر و زنجیر
بَر لَکههایِ خون مینِگَرد،
میگِریَد.
با ذهنی خسته
نگاه میکند میانِ شِکافها
در ریزهها
مو به مو.
در جایی،
میانِ اَفزایش و کاهِش
یا در پَدیدهای نابود،
حتی
در ستارهای مُرده،
امکانِ بازگشت
به خاطراتِ عشق را میجوید.
میچِشَد
در نوکِ زَباناش
لحظههایِ زودگذرِ بودن را.
سِپَس،
در گُل
در گیاه
در عَلَف
در تَمامیِ این جَنگل
در پَسزَمینهیِ صداهایِ کائنات
حَتی
در فاجعهیِ واقعیِ دُنیا،
به رویایِ خَندهای
(هَرچَند ساکت)
میاندیشد.
اما تَنها،
آنگه که اِژدها
ماه را
در کامِ کثیفِ خویش میبلعد،
خندهای را
در خُسوف
میبیند.