یاران و همراهان خوبم، هموطنان عزیزم
به رغم بیماری بسیار سنگین و طاقت فرسا، که در چندین ماه اخیر عرصه را بر من تنگ و جسم مرا دچار آزردگی بسیار کرده، خدا را سپاس میگویم که هنوز آنقدر به من توان داده تا بتوانم با کمی تاخیرِ ناشی از شرایط جسمانی، در سالروز دستگیری ام، که ظلمی تاریخی بیش نبوده، سخنی کوتاه با شما عزیزان داشته باشم.
روی سـخنم حتی با آنانیست که با آگاهی کامل از حقیقت، سالها شاهد اسارت ناروای من در زندانهای مختلف بوده، ولی در بــزنگاه تصمیمسازیِ سرنوشتساز در مورد من، مرا از حمایت موثر خود محروم ساخته و حتی در فرصتهایی که زمانه در اختیار آنان گذاشت تا در جامعه جهانی، نقشی در استحکام بخشیدن هر چه بیشتر به موضع دادجویانه من داشته باشند، حق و ناحق را خود تعیین کرده که نتیجه نهایی آن نادیده گرفته شدن حقانیت من بوده است.
باری بگذریم… اکنون با نثار درودی به بلندای آسمان، روی سخنم با همه شماست:
با فرا رسیدن بیست و هفتم آذر ماه امسال، همچون تمام سالهایی که پشت سر گذاشته و احتمالا پیش رو دارم، سی و چهارمین سال در بند بودنم آغاز گردید. شاید پس از خداوندِ آگاه از هر چیز و همه چیز، فقط خود بدانم که این سی و سه سال چگونه بر من گذشت! ظالمانه و به ناروا، و بی آنکه مرتکب کوچکترین خطایی در حق میهن و هم میهنانم شده باشم، سی و سه سال بارِ طاقت فرسایِ محکومیتی بی پایه و اساس را به بر دوش میکشم. اتهاماتی که بر اساس توطئهای از قبل طراحی شده شکل گرفت تا توسط تعدادی جوان، که ناپختگی و احساسات مخرب به غلیان آمدهی آنها، هر گونه بینش منطقی و مألاندیشی را از اذهان آنها زدوده بود و لذا میتوانستند این طرح شوم را به راحتی به مرحله اجرا درآورند.
بخش عظیمی از این سی و سه سال، با محرومیت کامل از ابتدایی ترین حقوق انسانیام سپری شد. سالهایی که سازندهترین دوران میانسالیام بود و میتوانستم هر لحظه از آن را در خدمت به کشور سپری نمایم. این لحظاتِ سازنده اما، در عوض، به همراه زجرهایی توصیفناپذیر در خلاءای آکنده از بیهودگی، یکی پس از دیگری به کندی یک قرن گذشت.
لکن آنچه قاطعانه میتوانم اذعان نمایم اینست که طی تمامی این سی و سه سال اسارت، با سری بلند و وجدانی زلال و آسوده نسبت به اعمالم در طول زندگی چهل و چند ساله قبل از دستگیریام، هرگز از تلاش برای اثبات بیگناهی از پا ننشستهام. کسی که از سالهای پایانی دبیرستان الگوی وطن خواهیاش، مصدق بزرگ، و از سالهای دانشجویی در دانشکده فنی الگوی صداقت و تعهد به خدمتش، مرحوم مهندس بازرگان، بوده مگر می توانست غیر از این باشد؟
طی سالهای متمادی در سکوت مرعوب کنندهی فضاهایی که در آن قرار میگرفتم همواره تلاش میکردم فریاد دادخواهی خود را نه تنها به گوش جامعهام، بلکه به گوش جامعه جهانی برسانم، به خصوص آنهایی که ادعای دفاع از حقوق بشر و حمایت از مظلومین را داشتند. امیدوار بودم آنانی که دغدغه مظلومیتهای سرکوب شده و حقوق به ناحق پایمال شده انسانها را دارند، من و امثال من را یاری دهند تا با تشکیل دادگاههای عادلانه در داخل کشور، بار دیگر به اتهامات وارده رسیدگی شود و افرادی با شرایط مشابه من بتوانند در حضور هیئت منصفهای بی طرف و با دلایل متقن و قابل استناد، بیگناهی خود را ثابت نمایند. این فرصت هرگز برای من فراهم نگردید و تمایلی هم برای رسیدگی به این درخواستها وجود نداشت. اگر هم دادگاهی نمادین بعد از بیست سال تشکیل شد، مرا به دادگاه نبرده و مرا مجهول المکان اعلام کردند، در حالیکه در همان زمان، من در بند زندان برای حضور در دادگاه لحظه شماری می کردم! باری نخواستند و نشد و در این فاصله فرصتهایی دست داد که به من آزادی بدون قید و شرط پیشنهاد گردید ولی پذیرفتن آن بدون اعاده حیثیت و اعاده دادرسی برایم متصور نبود.
متعاقباً در فرصتی دیگر آزادی مشروط پیشنهاد گردید که این گزینه نیز از نظر من کاملاً منتفی بود. پیشنهادات غیرقابل قبول یکی پس از دیگری گذشتند و من با علم به اینکه شاید زمان مفید زیادی برایم باقی نمانده باشد، و فرصتهای از دست رفته هرگز باز نمیگردند، و شاید به قولی آب در هاون کوبیدن بود، و به قولی دیگر لجاجت و پا فشاریای بی ثمر، در این جسم نحیف اما، ذهنی پویا و آگاه و در کنار آن دلی پر از امید نهفته بود که فقط رضامندی آنها میتوانست آرام بخش من باشد. امروز نیز با اطمینان به عدل خداوند، همین ها ادامه حیات توأم با سربلندی برای من را امکان پذیر کردهاند و لاغیر. شاید هیچ فریادرسی پیدا نشود و هرگز به خواسته من پاسخ مثبتی داده نشود. سیر طبیعی عمر به گونه ای که شاید روزی به ناتوانی کامل جسمی و ذهنی برسم، ولی مطمئن هستم در آن زمان نیز وجدان آرام من و پاکی دل و نیّت باطنیام حتی گذران آن دوره را نیز برایم قابل تحمل خواهد ساخت. سر آسوده بر بالین گذاردن موهبتی است که بهره مندی از آن شفای خیلی از آلام است. و در زمان موعود هر مخلوق بهره مند از این نعمت، چه سبکبال آماده بازگشت به سوی خالقش میگردد.
گرچه در این سی و سه سالی که بر من گذشت رنج بسیار کشیدهام اما آرامش حاصله، تحمل آن را برایم آسان تر نموده است. آرامش دارم زیرا خود و خالقم و به همراه ما، همسرم، می دانیم که من از زمانی که خود را شناختم تا حال که بیش از هشت دهه از عمر را پشت سر گذاردهام، دغدغدهای جز تحصیل علم به منظور خدمت به وطنم نداشتهام. آرزویم همواره سربلندی هر ایرانیدر هر کجا که هست و قرار گرفتن کشورم در جایگاهی که در خور آن میباشد، بوده است. امید دیگرم اینست که روزی فرا رسد که بیگناهی و حقانیت من، و همچنین حس غیر قابل توصیف عشقم به ایران و ایرانی، همانگونه که در ذهنیت خانوادهام به عنوان هویت اصلی من شکل گرفته است، برای تمامی هموطنانم نیز روشن گردد. و آنها نیز بدانند که به رغم زجرهای جسمی و روانی که بر من وارد شده، هرگز به ظلم تن ندادهام تا بتوانم ذرهای از عشق بی انتهای خود به جامعهام را قابل باور سازم. اگرچه برداشت نهایی از قصه زندگیم به عهده قضاوت کنندگان تاریخ و گذر زمان خواهد بود.
عباس امیرانتظام
تهران – ۲۷ آذر ۱۳۹۱