اسماعیل نوری علا
کنفرانس پراگ محمل نظریه ای از جانب آقای دکتر شهریار آهی نیز بود. در نظر ایشان، ضرورت تقدم «دیالوگ ملی» بر «انتخابات آزاد»، موجب آن می شود که به موانع «دیالوگ ملی» هم توجه کرده و آنها را شناسائی کنیم. در اینجا است که ما به اصطلاح جدیدی بصورت «دوگانهء سترون» بر می خوریم که از جانب ایشان در مورد تقابل انحلال طلبان و اصلاح طلبان مطرح شده است؛ تقابلی که طی یک دیالوگ ملی و برای رسیدن به انتخابات آزاد باید کنار گذاشته شود… اما من عمل کردن به نظریهء ایشان را معادل بدنیا آوردن یک «یگانهء مسموم» بازمانده از «همه با هم» خمینی می بینم که می خواهد در قامت یک حکومت اسلامی جدید به جان مردم ایران بیافتد.
در پایان هفته ای که گذشت کنفرانس پراگ هم انجام شد و شرح سخنان و نظرات مختلف مطرح شده در آن نیز در سایت این کنفرانس منعکس گشت. همانگونه که پیش بینی می شد، «انتخابات آزاد» مفهوم محوری این نشست بود و هر کس نظری در این مورد می داد. آقای محسن سازگارا در یکجا «انتخابات آزاد» را «هدف اتحاد»ی خواندند که کنفرانس برای تحقق آن تشکیل شده است؛ و آقای شهریار آهی از آن بعنوان «استراتژی اتحاد» یاد کردند؛ هرچند که آقای آهی در یکجا نیز از آن بعنوان تاکتیک نام برده اند: «بحث از تاکتیکی است برای نزدیکی اپوزیسیون».
در جوار این بحث ها اما آقای آهی نکتهء تازه ای را به بحث انتخابات آزاد افزوده و اظهار عقیده کرده اند که «انتخابات آزاد» محتاج مقدماتی این چنین نیز هست: «در نشست اول [در استکهلم]، سازمان ایدهآ، که یک سازمان پشتیبانی کننده از انتخابات آزاد در تمام دنیا است، کتابچهای شامل تجربیات خود در بیش از پنجاه کشور جهان در اختیار شرکت کنندگان گذاشت. شاه بیت این کتاب آن بود که انتخابات آزاد لزوماً به معنای دموکراسی نیست. کم نبودند حکومتهایی که پس از انتخابات آزاد، مشروعیتی کمتر از حکومت پیش از انتخابات آزاد داشتند. از این رو اهمیت دیالوگ ملی و تقدم آن بر انتخابات آزاد، در آن است که باعث از میان بردن تنش در جامعه می شود».
آنگاه، از نگاه آقای دکتر آهی، تقدم «دیالوگ ملی» بر «انتخابات آزاد»، موجب آن می شود که خواستاران اتحاد اپوزیسیون به موانع «دیالوگ ملی» هم توجه کرده و آنها را شناسائی کنند. در اینجا است که ما به اصطلاح جدیدی بصورت «دوگانهء سترون» بر می خوریم که از جانب ایشان مطرح شده است: «برخی آخر این فصل را “انفجار” می بینند. همانند بهمن 57. این تفاوت میان اصلاح طلبها و انحلال طلبهاست. باید توجه کرد که اگر معتقد به دیالوگ ملی و انتخابات آزاد باشیم و این استراتژی را تعقیب کنیم، این دوگانه سازیها سترون است».
بدینسان، آقای دکتر آهی، در سراسر کنفرانس پراگ و هرکجا که فرصت سخن یافته اند، حساسیت خود را نسبت به صف بندی اصلاح طلبان و انحلال طلبان در برابر یکدیگر نشان داده و آن را دوگانهء سترونی دانسته اند که از زهدان آن «دیالوگ ملی» به دنیا نمی آید: «برجسته کردن انحلال طلبی یا اصلاح طلبی یکی از پارادوکسهای جامعهء سیاسی است. بعضی از دوستان انحلال طلب تلاش میکنند که خطکشی دقیقی با اصلاح طلبان داشته باشند؛ مسالهای که از سوی برخی اصلاح طلبان هم تکرار میشود. اما یک سوال وجود دارد: کدام انحلال طلب توانسته همانند موسوی به مشروعیت جمهوری اسلامی لطمه بزند؟ ما باید سعی کنیم از پارادوکسها عبور کنیم و انتخابات آزاد پلی میان این دو است».
اگر بخواهم مواضع نظری دکتر آهی را خلاصه کنم، می توانم این فرمول را ارائه دهم: «پیش شرط انتخابات آزاد، برقراری دیالوگ ملی است اما تخالف و تقابل ِ اصلاح طلبان از یکسو و انحلال طلبان خواستار “انفجار اجتماعی”، از سوی دیگر، این دیالوگ را مشکل و حتی ناممکن کرده است؛ در حالیکه اصلاح طلبان بیشتر و بهتر از انحلال طلبان مشروعیت جمهوری اسلامی را به چالش گرفته اند».
از نظر من، بر این «احتجاج نظری» چندین و چند ایراد وارد است که برخی از آنها را در اینجا مطرح می کنم:
نخست اینکه تعبیر آقای دکتر آهی از «انحلال طلبی» از بنیاد غلط است چرا که ایشان تمایلات بخشی کوچک، و در تجربه شکست خورده، در میان مخالفان رژیم را (که خواستار انقلاب اند و کارشان، در صورت پیروزی، خودبخود به برافتادن رژیم و الغای قانون اساسی آن می کشد) به همهء انحلال طلبان تسری داده اند. حال آنکه اکثر انحلال طلبان با خواستاران حدوث «انقلابی دیگر» تفاوت دارند.
در واقع، اصطلاح «انحلال طلبی» از آن رو مطرح است که «هدف مبارزه» را مطرح می کند و نه «شیوهء رسیدن به هدف» را؛ چرا که مدعی است شیوهء مبارزه را خود رژیم تعیین می کند و هم اوست که می تواند هر اعتراض مسالمت آمیزی را به شورش و انقلاب هم بکشاند.
هدف انحلال طلبی «لغو قانون اساسی حکومت اسلامی» است چرا که وقتی این سند زیربنائی باطل شد همهء ساختارهای منبعث از آن نیز فرو می ریزند. پس تعریف انحلال طلبی، آنگونه که آقای آهی با آگاهی و عمد می گویند، «آخر کار را انفجار دیدن» نیست و اشخاص می توانند به دلایل متعددی انحلال طلب محسوب شوند، از جمله:
– هر کس بگوید که حکومت اسلامی قابل اصلاح نیست انحلال طلب است
– هر کس معتقد باشد که می توان از راه های مسالمت آمیز حکومت اسلامی را به زباله دان تاریخ افکند نیز انحلال طلب است
– هر کس معتقد باشد نمی توان با مسالمت و مذاکره از حکومت اسلامی گذشت نیز انحلال طلب است
– و هرکس که عبارت «گذار از حکومت اسلامی» را به معنای رسیدن به پایان کار این حکومت و قانون اساسی اش بکار می برد نیز انحلال طلب است.
بر این اساس، تنها کسانی که معتقد باشند «حکومت اسلامی را باید حفظ کرد و می توان آن را بصورت درستی تعمیر و اصلاح نمود» اصلاح طلب محسوب می شوند و بقیهء مردم همگی انحلال طلب اند. همین نکته حاکی از هیاهوی بسیار تعداد اندکی از آدمیان است، بیرون آمده از دل رژیم و به دست بخشی دیگر از سردمداران رژیم از قدرت محروم شده؛ همان هائی که آقای آهی گره کور کار را در مقاومت انحلال طلبان در برابر پیشنهاد برقراری دیالوگ با آنها می داند.
حال نکته در این است که بفهمیم در ساختمان نظری آقای دکتر آهی چرا کسی که می خواهد بنیاد حکومت اسلامی را باطل کند باید، بمنظور برقراری دیالوگ ملی، که شرط اولیهء انتخابات آزاد (بعنوان هدف، استراتژی یا تاکتیک؟!) است، با اصلاح طلبانی که می خواهند این حکومت را تعمیر و حفظ کنند وارد مذاکره و دیالوگ ملی شود؟ از این دیالوگ قرار است چه حاصل شود؟ و چرا اگر این دیالوگ برقرار نشد کار به بن بست خواهد کشید؟
آقای آهی معتقدند که هیچ انحلال طلبی نتوانسته است مثل آقای مهندس میرحسین موسوی «به مشروعیت جمهوری اسلامی لطمه بزند» و من نمی دانم که ایشان این گزاره را از کدام کلام و عمل آقای موسوی استنباط کرده اند. شاید نظرشان نه به کردار و گفتار که به نتیجهء «حضور ِ» آقای موسوی در جنبش سبز است. در این صورت می توان به هر سه مورد گفتار و کردار و حضور آقای موسوی در این جنبش پرداخت و دید که این استنباط آقای آهی از کجا ناشی می شود. آقای موسوی، در همهء گفتار ها و اعلامیه های خود، خواستار اجرای «مواد مغفول قانون اساسی» بوده اند که این خود به معنای پذیرش همین قانون اساسی است. ایشان هرگونه شعار ضد حکومت را بخاطر اینکه «ساختار شکن» است ممنوع کرده اند که این نیز به معنای علاقمندی ایشان به حفظ ساختار حکومت اسلامی است. حضورشان نیز بیشتر برای حفظ سیستم خودی و غیرخودی، جلوگیری از «ساختار شکنی» و، عاقبت، برگرداندن مردمی به جان آمده، و سینه سپر کرده در برابر گلوله، به خانه هاشان بوده است. بنا بر این، «مشروعیت زدائی از جمهوری اسلامی از جانب ایشان» هیچگونه پایه و مایه ای ندارد. در واقع ایشان، و همهء اصلاح طلبانی که در ساختن این حکومت شریک بوده اند، می خواهند، به نفع «تحقق اصول مغفول قانون اساسی اسلامی»، تنها از مواردی همچون «اصل ولایت مطلقهء فقیه» مشروعیت زدائی کنند و یک قانون اساسی اسلامی بدون اینگونه ولایت فقیه را بر پا دارند. آنان به هیچ روی اشتهای مشروعیت زدائی از کل رژیم را از خود نشان نداده اند. بعبارت دیگر، این یک «دعوای داخلی» است بین سازندگان حکومت اسلامی و بر مبنای حفظ این حکومت و ممانعت از انحلال آن از طریق جلوگیری از استقرار دموکراسی در ایران. در این مورد اصلاح طلبان (و از جمله آقای خاتمی) به کرات اعلام داشته اند که «دموکراسی غربی» را نمی خواهند.
تازه باید دید که در دیالوگ پیشنهادی آقای آهی مابین اصلاح طلبان و انحلال طلبان ـ قطعاً به قصد رسیدن به توافق و سازش ـ قرار است هر یک از طرفین از کدام یک از خواسته های خود صرفنظر کند تا دیالوگ ملی مورد علاقهء ایشان جاری شده و انتخابات آزادشان ممکن گردد؟ آیا قرار است انحلال طلبان دست از خواستاری انحلال حکومت بردارند و به صفوف تعمیرکاران حکومت اسلامی بپیوندند؟ و یا مقصود آن است که اصلاح طلبان دست از اصلاح رژیم بشویند و با انحلال طلبان همآوا شوند؟
اما، همگان می دانند که مشروعیت زدائی از حکومت (یا، در کلام آقای آهی، جمهوری اسلامی) را نه مهندس موسوی و اصلاح طلبان که ندا آقا سلطان و آن صدها کشته و شکنجه شده و تجاوز شدهء کهریزکی، یعنی خواستاران حکومتی ایرانی در برابر حکومت اسلامی (امری که در نگاه آقای موسوی «ساختارشکنی» محسوب می شود) معنا بخشیده اند. آقای آهی متأسفانه از این واقعیت هیچ یادی نمی کنند.
در عین حال، از نظر من، اشتباه بزرگ آقای آهی و دیگر مخالفان انحلال طلبی در این است که کثرت عددی «مردم مسلمان ایران» را با «کثرت عددی اصلاح طلبان اسلامیست» یکی می گیرند و به همین دلیل اصلاح طلبی را بهترین راه فلاح مردم تلقی می کنند؛ آن سان که گوئی از یکسو انحلال طلبان به جنگ دین و مذهب مردم آمده اند و، از سوی دیگر، اصلاح طلبان ناجی دین و ایمان مردم اند.
این در حالی است که اصلاح طلبان، بعنوان بر پا دارندگان و نگاه دارندگان حکومتی فاشیستی که به نام مذهب بجان مردم افتاده است، خود یکی از عوامل اصلی سست شدن ایمان مردم بوده اند و، در مقابل، انحلال طلبان هیچگاه خواستار حذف دین و مذهب از زندگی مردم نبوده و خواستار برقراری حکومتی هستند که از تعرض ادیان و عقاید نسبت به یکدیگر جلوگیری کند و به همگان برای انجام آداب مذهبی و انتشار و تبلیغ عقاید دینی و غیر دینی خویش از یکسو و دستیابی به قدرت سیاسی، از سوی دیگر، حق مساوی بدهد و تبعیض را در انواع و اقسامش براندازد؛ و این ممکن نیست جز اینکه هیچ ایدئولوژی و مذهبی وارد امر دستیابی به قدرت نشود.
انحلال طلبان با ایمان مردم مسلمان کاری ندارند اما می خواهند دخالت شریعت و مذهب یک گروه از ایرانیان را (حتی اگر اکثریت عددی داشته باشند) در حکومت حذف کنند تا حکومت خادم همهء مردم ایران باشد. به همین دلیل در حکومت های سکولار می توان، مثلاً، «حزب دموکرات مسیحی» داشت اما در «حکومت سردمداران یک مذهب» دیگران «غیرخودی» محسوب شده و از بسیاری از حقوق شهروندی خود محروم می شوند.
براستی آیا تا کنون نشانی از آن وجود داشته است که انحلال طلبان مدعی آن شده باشند که مسلمانان حق فعالیت سیاسی ندارند؟ آیا نشانی از آن وجود دارد که در یک حکومت سکولار دموکرات یک فرد مذهبی، و حتی یک آیت الله، نمی تواند به صدارت و ریاست برسد؟ سکولار دموکراسی نه تعطیل کنندهء دیانت مردم است و نه جلوگیر فعالیت سیاسی آنها. و تنها خواستی که از فعالان سیاسی دارد آن است که، به نفع حفظ حقوق دیگران و به سود کثرتگرائی در جامعه ای متکثر، عقاید مذهبی و ایدئولوژیک خود را پشت در اطاق قدرت و حکومت و دولت گذاشته و، برای اجرای مفاد یک قانون اساسی سکولار دموکرات (بر اساس جدائی از مذهب و ایدئولوژی و ابتنای به اعلامیهء جهانی حقوق بشر)، وارد کار شوند. آیا اصلاح طلبان به این رضایت می دهند؟ اگر چنین است که آنها دیگر اصلاح طلب محسوب نمی شوند و عملاً به صفوف انحلال طلبان پیوسته اند و مانعی برای برقراری دیالوگ بین آنها وجود ندارد تا ما عزای رویاروئی با بن بست مکروه «دوگانهء سترون» را بگیریم.
مشکل اصلاح طلبان (و نه انحلال طلبان) آن است که آنها حاضر نیستند، به نفع استقرار حاکمیت ملی و حفظ حقوق آحاد ملت، از حکومت اسلامی شان دل برکنند. آنها با شعار «انحراف حکومت از آمال انقلاب» خواستار بازگشت به عهد طلائی امام شان هستند.
حال، ما انحلال طلبان با صاحبان اینگونه افکار فاشیستی ـ قرون وسطائی چه سخنی داریم که بگوئیم؟ آنها همانقدر سد راه وصول جامعهء ما به سکولار دموکراسی هستند که قشر بنیادگرای نشسته در قدرت. همهء اسناد نشان از آن دارند که اصلاح طلبان همواره اعلام داشته اند که در دو جبهه مشغول جنگ اند، یکی جبههء اقتدارگرایان مذهبی و یکی هم جبههء سکولار دموکرات ها (که نام دیگرشان انحلال طلبان است).
آنوقت، در این میانه، آقای آهی اصلاح طلبان خواهان حفظ رژیم را رها کرده و سراغ انحلال طلبان آمده اند که، به زعم ایشان، هنوز نتوانسته اند مثل مهندس موسوی از جمهوری اسلامی مشروعیت زدائی کنند! در عین حال ایشان انحلال طلبان را به «انفجار طلبی» هم متهم می کنند که، به اعتقاد من، این امر بدان دلیل، به سهو و یا به عمد، مطرح شده که ایشان «دوگانهء رفرم و انقلاب» را با دوگانهء «اصلاح طلبی ـ انحلال طلبی» یکی گرفته اند؛ در حالی که نه هر انحلال طلب مخالف رژیم آدمی «انقلابی» است و نه اصلاح طلبان مذهبی «رفرمیست» محسوب می شوند؛ واقعیت آن است که این «اصلاح طلبان وطنی» بهیچ روی «رفرمیست» ـ در معنای درست کلمه ـ بشمار نمی آیند و قصدشان صرفاً تعمیر و مرمت حکومت اسلامی است. آنان «تعمیرکاران نقش ایوانند» و بس.
اما براستی می دانید که چرا آقای آهی مصرانه انحلال طلبان را به برقراری دیالوگ (و احتمالاً آشتی و همکاری) با اصلاح طلبان تشویق می کنند؟ بنظر من پاسخ روشن است: دقیقاً برای اینکه می کوشند تا، با قرار دادن وزنهء سنگین انحلال طلبان در پشت اصلاح طلبان ِ تضعیف شده بعلت بی لیاقتی ها و عهدشکنی هاشان، موضع اصلاح طلبان را در «مذاکره» با سردمداران رژیم قوی تر کنند. در این فرمول انحلال طلبان نقش واسطهء جابجائی اصلاح طلبان با اقتدارگرایان را بازی کرده و، در عین حال، رژیم اسلامی هم از آسیب مصون می ماند. و اینجا است که ورود انحلال طلبان به گفتگو و سازش با اصلاح طلبان حکم خیانت آشکار به ملت را پیدا می کند.
باری، این همه که گفتم برای من این پرسش را نیز پیش می آورد که چرا آقای شهریار آهی، رئیس دفتر سابق شاهزاده رضا پهلوی، استاد دانشگاه استکهلم، یک انسان امروزی و تحصیل کرده که هیچ چیز اش شباهتی با اسلامیست های حاکم و معزول ندارد، بجای گذاشتن تجربه و سواد و دانش خود در خدمت مردمی که از کل حکومت اسلامی به جان آمده و خواستار همان آزادی هائی هستند که ایشان در سوئد از آنها برخوردارند، تمام هم و غم خودشان را صرف این می کنند که جبههء انحلال طلبی را تضعیف و جبههء اصلاح طلبی را تقویت کنند؟
من البته انتظار برقراری «دیالوگی» بین خودم و ایشان را هم ندارم؛ هرچند که اگر این دیالوگ در یک صحنهء عمومی برقرار شود از آن سخت استقبال می کنم. نیز می دانم که در صورت برقراری چنان دیالوگی بلافاصله مورد این پرسش قرار می گیرم که «انحلال طلبان به چه وسیله ای می خواهند حکومت اسلامی را منحل کنند؟» این پرسشی است که دائماً از جانب نیروهای وابسته به اصلاح طلبان تکرار می شود.
اما من در اینجا وارد مطرح کردن راهکارهای انحلال طلبانه برای بستن دفتر ایام حکومت اسلامی نمی شوم و تنها به ذکر این نکته بسنده می کنم که در عمق این پرسش موافقان اصلاح طلبی تنها نوعی عجز نسبت به توانائی خویش و مردم را رصد کرده ام. بنظر من، آقای دکتر آهی نمی تواند یک اصلاح طلب مذهبی باشد و اگر راهی جز تقویت اصلاح طلبان مذهبی در نقشهء خود ندارد بدان خاطر است که هنوز نه بقدرت مردم باور دارد، نه به عمق نارضایتی عمومی از این حکومت مذهبی، و نه به عقل مردم برای تفکیک امر مذهب از حکومت.
البته احتمالات دیگری هم در میانه هست که آنها را در این مقاله مطرح نمی کنم و در انتظار می نشینم تا بالاخره معلوم شود که خواستاران همزمان «انتخابات آزاد» و «دیالوگ با اصلاح طلبان» عاقبت چه گلی به سر مردم خواهند زد و چگونه خواهند توانست «دوگانهء سترون ِ» مورد نفرت شان را به «یگانه مسموم ِ» برخاسته از سازش این دو طایفه مبدل سازند؛ یگانه ای که سر در آبشخور «همه با هم ِ» خمینی دارد و، در سراسر این سه دهه، زهر خود را در کام مردم بیشتر مسلمان و کمتر غیر مسلمان ایران ریخته است.
باری، سخنم را اینگونه به پایان ببرم که دیالوگ ملی تنها مابین مسلمانان و غیرمسلمانان ایرانی انحلال طلب ممکن است. درهای این دیالوگ البته بروی اصلاح طلبانی که به این ضرورت تاریخی واقف می شوند و دست از بازی دلشکن خود بر می دارند نیز باز است اما انحلال طلبان به هیچ روی نمی توانند به هوای برقراری دیالوگ ملی (آن هم برای فراهم آوردن مقدمات انتخابات آزادی که بوسیلهءحکومت اسلامی انجام می شود!) تبدیل به ابزار بقدرت رسیدن اصلاح طلبان خواهان حفظ حکومت مذهبی در ایران شوند. چنان گفتگو و سازشی معادل مرگ انحلال طلبی و آغاز انتظار بلند دیگری برای ملتی است که هم اکنون سی سال بیشتر را در انتظار سقوط این حکومت دشمنخو در درد و رنج به سر برده است.