با دیدن مصاحبه محمدعلی سپانلو با عنوان «سپانلو: یک چهارم کتاب شعرم را سانسور کردند»بی اختیار بیاد مینا اوفتادم٬ نه مینای شکسته مرضیه بلکه بیاد مینای نشکسته خودمان «مینا اسدی و دردنامه اش راجع به همین جناب ممدعلی سپانلو و کاسه لیسی ایشان برای ملایان و اینهم هم اجرتی که گرفتن سانسور اثارش تا ببینیم مجبور به چه خوش رقصی جدیدی باید بشود برای کفی نان!!! عنوان نوشته مینا «کاش این حقارت را به چشم نمیدیدم»بفرمائید. پیش درآمد: کهربا را که دیدم و چند صفحه از آن را که خواندم تردید نکردم که ادامهی برنامهی «هویت» رژیم است برایخراب کردن چهرهی روشنفکران دههی چهل و پنجاه خورشیدی؛ و خط کشیدن بر روی یکی از بهترین دورههای تاریخی روشنفکری ایران که نویسندهی کتاب هم از آنجا برخاست. و اگر او امروز به خود میبالد میداند که او نیز محصول همان دورهایست که اینک به نفی و انکار آن میپردازد.پیش درآمد کتاب را که خواندم تردیدم به یقین بدل شد. نویسندهی کتاب با نام «ژوزف بابازاده»به خواننده معرفی میشود، اما شنیدم که نویسندهی واقعی آن محمد علی سپانلو همراه روزهای پر فراز و نشیب گذشتهی ماست. باور آن آسان نبود. بهتر دیدم که حکایت حال از سیمین (بهبهانی) بپرسم که میدانستم بی رو دربایستی حقایق را میگوید. سیمین پس از شنیدن صدای خشمآلود من خندید و گفت: آری همه را میدانم. وقتی کتاب را پسرم علی برایم خواند، به شوخی گفتم: اگر دست «سپان» به «مینا» رسیده بود، این مزخرفات را نمینوشت. آنجا دانستم که این شایعه پر بیراه نیست و نویسندهی کتاب همان سپانلوی خودمان است که این بار با نام ژوزف بابازاده به صحنه آمده است. سالها گذشت تا این که من به این نتیجه برسم که پیش از آن که شاهدان زندهی آن تاریخ و به ویژه کسانی که در این کتاب به آنها اشاره شده است بمیرند و این کتاب به عنوان تاریخ واقعی «دورهای از روشنفکری ایران» ثبت شود کسی باید به این دروغمسلم پاسخ گوید. غلامحسین ساعدی، فروغ فرخزاد، دکتر علی شریعتی، مهدی اخوان ثالث، معصومه سیحون، طاهره صفارزاده، مهرنوش شریعتپناهیو … امروز در میان ما نیستند و این مسئولیت آنانی را که هنوز زندهاند دوچندان میکند. این پا و آن پا کردم که مطلبم را چگونه بنویسم. خشمگین بشوم؟ افشا کنم؟ دروغها را بشنوم و دم نزنم؟ دوستیها و آشناییها را نادیده بگیرم؟ از نوشتن دربارهی کتابچشمپوشی کنم؟ کتابی که به برنامههای «هویت» و کیهان شریعتمداری میماند و به دلایل گوناگون امکان چاپش در ایران نبود و ناچار در کشوری که من به عنوان تبعیدی در آن زندگی میکنم انتشار یافت. میگذرم از ناشری که یک پایش در سوئد است و سه پایش در ایران. گفتم که تا سپانلو زنده است و من زندهام ،سکوت را بشکنم و رویاروی با خود او حرف بزنم. سپان! اگر اینهایی را که تو نوشتی، حسین شریعتمداری یا تیم کیهان و هویت نوشته بودند لحظهای به آن فکر نمیکردم بیاعتنا از آن میگذشتم.اما وقتی«کهربا» را چند بار خواندم دروغهای بیرحمانهی تو مرا واداشت که به آن پاسخ گویم. تو که میخواستی «دورهای از تاریخ روشنفکری ما را» بنویسی، تو که فکر میکنی این توهمات، حقایق یک دوره از تاریخ ماست چرا کتاب را به نام خودت انتشار ندادی؟ نامی که اعتباری هم داشت و نشان «لژیون دونور»را هم گرفت. اگر در زندان بودی و شکنجهات میکردند و این عبارات بر زبانت جاری میشد تو را درک میکردم. اما تو که مشکلی نداشتی، آزادانه به سفر هم میآمدی و میرفتی. در حیرتم که چه چیز تو را به این گنداب کشاند؟ «کهربا»را با نام مستعار نوشتی و در آن به چهرهی همهی روشنفکران و مبارزان و رفقای قدیمیات سیلی زدی اما به قول خودت رژیم حتا اجازهی چاپ کتاب شفاهی زندگیات را نداده است، کتابی که تو در آن از «نظام» دفاعی جانانه کردهای و این همه خون و جنون را نادیدهگرفتهای.خودت در مورد کتاب «ممنوعه»ات! گفتهای:«در جاهایی من از نظام هم دفاع کردهام. پایش هم شجاعانه می ایستم.«مصاحبه با افتاب پنج شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹-ششم ژانویه ۲۰۱۱ اما مینای نکته بین در پایان واقعیت تلخی را بیاد این جماعت قلم کش میاورد ولی کو گوش شنوا؟ سپان!تو اولین و آخرین کسی نیستی که خم شدی و قدر ندیدی و بر صدر نهنشستی. این رژیم به هیچکس وفا نمیکند نه به دوست و نه به دشمن. «مینا اسدی استکلهم- جمعه بیست و نهم ماه ژوئیه ۲۰۱۱ ادرس کامل این نوشته «http://www.minaassadi.com» میباشد و حاوی اطلاعات زیادی است.
ارگان رسمی حزب سوسیال دموکرات و لائیک ایران
منو