صمد پاشایی مغوان
کاری ندارم که کما رفته ای و بی هوشی.من روح تو را می ستایم، روحی که نمی تواند فرمانبردار باشد و سر خم کند،بله قربان گو باشد و سر تعظیم بر تایید شان فرود آورد.
صدای فریادش را می ستایم که دیوار نیچه را از اتهام های جاودانه بر جهالت و تحجر دینی پر کرد، با چنان حروفی نوشت که نابینایان هم توانستند بخوانند. در وادی آن خستگی را درهیچ تعریفی نمی توان یافت. آخر این شیرغذای این بچه است بدون آن عدم است و بس، نیستی است و بس.
نداند ، خیلی وقت است این نوزاد مرده است.این روح تو است که می ستایم همیشه معترض و حرف گوش نکن…
مضحک این نفرین و لعنتی بشریت، این قدرت جهالت، خود دیدم با همین جفت چشمان خویش آن زمان که جسم تو را نشانه رفت، زانو زده بودهمچون فاحشه گان خود فروخته، این عظمت روح تو بود که من می ستایم….
ملاله تو رادر پاکستان به خطر تحصیل ترور کردند که ندانی، همیشه بر سرت بکوبند که اسلام فلان گفته و تو هم باید لابد ساکت باشی که این طالبان هوس و جهالت به آرزو های خویش رسیده باشند . در ایران هم این از خدا بی خبران جاهل به خیال خود تحصیل را از من گرفتند که باز به خیال خامشان همه چیز تمام شده باشد و من هم مثل تو ساکت گردم.باور کن وقتی به این افراد که فکر می کنم خنده ام میگیرد، مگر می شود این بچه سرتق را از تنبیه ترساند، این بچه تا آن زمان که به خواسته اش نرسیده سرتق است، که است.
ملاله عزیز دره سوات یا دشت مغان ، فرق چندانی ندارند چرا که نه تو تا آخر عمرت قصد مغان خواهی کرد و نه من قصد سوات ، چه فرقی باهم دارند وقتی که جهالت وتحجر را هر دو داشته باشند.
همه چیز درآن رسالت چوبین دست معلم مان بود که نگذاشت کلاس درس را بخوابیم. بعضی مواقع به خود می گویم که ای کاش می خوابیدم و نمی شنیدم. ولی چه کنیم درد آن رسالت نگذاشت مثل پدران و مادرانمان سجده ندانم بکنیم و شروع به طلب آمرزش از کاری بکنیم که نکردیم.
می گویند مسیح بر روی صلیب کفاره گناهان بشر گردید، این میوه ای که نباید می خوردیم را خورده ایم، در این خلاء، تاوان این میوه، ترورتو بود و مسیح مردمت، تو بودی و بس… خدایا شفا یش بده (آمین یا رب العالمین)