toodeh 01

تواب سازی به شیوه ی توده ای ها

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

toodeh 01

toodeh 01خدامراد فولادی

تنها در شکنجه گاه های جمهوری ِ اسلامی نیست که می شود از یک مخالف و دگراندیش ، یک موافق و هم اندیش ساخت . توده ای ها هم به شیوه ی خاص خود – که از دوران ِ شوروی به ارث برده اند – قادرند با قلم و حتا از راه دور یک تواب مادام العمر بسازند .

شکنجه با فحاشی و حرمت زدایی از « مجرم » – یعنی اندیشه ورز مخالف – آغاز می شود . بازجو که خود شکنجه گر هم هست ، در حین ِ فحاشی و ناسزاگویی شروع به بازجویی می کند ، و بازجویی به همین شیوه را تا جایی که طرف را وادار به تسلیم و توبه نویسی نماید ادامه می دهد .

همچنان که تا کسی سروکارش با شکنجه گاه های جمهوری اسلامی نیفتاده باشد مفهوم واقعی شکنجه ی فیزیکی و روانی را نمی فهمد ، تا کسی هم سروکارش با توده ای ها نیفتاده باشد ، مفهوم ِ شکنجه ی روانی و پیامدهای فیزیکی ِ آن را درنخواهد یافت .

من ، که تا کنون از شکنجه گاه های رژیم اسلامی جان به در برده ام ، مدتی است به دلیل ِ نقد ِ تئوریک ِ تفکر توده ای – یعنی تفکری که با مارکس نسبتی ندارد ، اما فرصت طلبانه خود را به مارکس نسبت می دهد – ،  از سوی این تفکر برای توبه کردن و بازگشت از جرم ناکرده ، به همان شیوه ی مرسوم توده ای شکنجه می شوم .

مقاله ای نوشته ام با عنوان « مارکسیسم فرانگر است » در تحلیل و نقد تجدیدنظرگرایی در اندیشه های مارکس ، که آن را با ارایه ی دلایل فلسفی و جامعه شناختی زاییده ی تفکر ِ ضدتئوریکی دانسته ام که در پس ِ ادعای اش پوزی تیویسم ِ اثبات گرای اکنون نگر یا نزدیک بینی قرار دارد ، که کم ترین نسبتی با ماتریالیسم دیالکتیک ِ فرانگر و توانا به پیش بینی ِ علمی ِ آینده ی مارکس و انگلس ندارد .

توده ای ، طبق معمول ، ابزار حاضر و آماده ی شکنجه را به عرصه ی کازار می آورد ، و بی آن که به پرسش ِ « دو دو تا چند تا » ی ِ مشخص ِ من ، پاسخ ِ مشخص بدهد ، یعنی دلیل ِ تجدید نظر گرایی در اصول مارکسیسم و انقلاب ِ نابهنگام پرولتاریایی در روسیه و چند کشور عقب مانده ی دیگر و پیامدهای مصیبت بار آن برای طبقه ی کارگر روسیه و جهان را توضیح دهد ، – پرسشی که همیشه مارکسیست ها از توده ای ها و تفکر توده ای داشته اند ، همیشه همان پاسخی را گرفته اند که من گرفتم – ، یکراست به سراغ داغ و درفش می رود . مغلطه و گرد و خاک به پا می کند تا اصل ِ قضیه فراموش شود و او بتواند در پناه گرد و خاک ِ پاشیده شده به چشم پرسنده از پاسخگویی فرار کند ، و تازه طلبکار هم بشود .

بازجوی اصلی این بار رضا خسروی نامی است ، که هرچه را من گفته ام و او نفهمیده ، یا فهمیده و با آن مخالف است و قصد کتمان اش را دارد ، به طور ِ ناقص به میان می کشد ، و آن را به همراه چند فحش ِ آب نکشیده علیه خود من به کار می گیرد .

من به عنوان تمثیل نوشته ام : « تفکر توده ای از همان شروع الفبای جامعه شناسی ، با گفتن « انف » به جای الف ، بیگانگی خود را با زبان و دانش ِ مارکسیستی نشان می دهد و راه خود را از آن جدا می سازد . » .

منظور من از بیان ِ این تمثیل کاملا روشن است ، و در ادامه ی بحث و نتیجه گیری روشن تر هم می شود . منظورم در این جا تفکر و روشی است که ادعای علم آموزی دارد ، اما به جای علم ِ واقعی – مارکسیسم – مغلوط ِ شبه علم ِ خود ، یعنی مارکسیسم تجدیدنظر شده را به خورد دیگران می دهد .

بازجوی من – رضا خسروی – اما ، خود را به کوچه ی علی چپ می زند ، و با تحریف ِ مفهوم ِ تمثیل می کوشد پای شعور اهالی ( مردم ) را وارد منازعه ای کند که خود و گرایش ِ سکتاریستی اش زیر ضرب ِ آن قرار دارند.

یعنی مردم – یا به تعبیر توده ای وار او اهالی را رودرروی من قرار دهد . او ، با عبارت پردازی دلبخواهی ِ توام با فحاشی می نویسد : « منظور خدامراد این است : ناتوانی ِ فیزیکی ِ مدرس علت ِ بدآموزی و دلیل ِ انحراف معرفتی است . گویا شعور ِ اهالی [ مردم ] در مکتب خانه ها رقم می خورد و تابع ِلکنت زبان ِ مدرس است . » ( رضا خسروی ، مقاله ی : خاستگاه ِ طبقاتی ِ مارکسیسم ِ فرانگر . سایت مجله ی هفته . ) .

بازجو ، متکلم وحده و فعال مایشا است ، وگرنه می شد با او سین جیم کرد که : تفکر توده ای و بیگانگی آن با الفبای مارکسیسم از یک سو ، و کوشش برای جا انداختن ِ « انفبا » یِ نادرست ِ توده ای به جای الفبای درست ِ مارکسیستی از سوی دیگر ، چه ربطی به خزعبلات ایشان در مورد ناتوانی فیزیکی مدرس و شعور ِ اهالی دارد ؟ از کی توده ای ها که آموزه های تجدیدنظرشده و تحریف شده را به عنوان مارکسیسم به خورد ِ اهالی می دهند ، ارزشی برای شعور آنان قایل اند . آن هم در حالی که جز فحاشی و هتاکی و اتهام بستن پاسخی به منتقدان مارکسیست خود نمی دهند .

در بازجویی ِ همراه با شکنجه اش ( – نقل قول غلط و تحریف شده هم نوعی شکنجه ی روانی است – ) می نویسد : « خدامراد فولادی نمی داند تبدل ِ مادی و تاریخی ، یک بازی ِ ارادی و غایت مند نیست ، باور نمی کند که طبیعت بی انتهاست و برخلاف ِ تئوری ِ امپریالیستی ِ بیگ بنگ اصلا آغاز و پایانی ندارد

 ( همان کس . همان مقاله . همان جا ) . »

دغلکاری و خود را عامدانه به نادانی زدن ، از این بدتر نمی شود .

نه تنها مقاله ی مورد دعوا پیش روی ایشان قرار دارد ، بلکه همه ی نوشته های فلسفی – تحلیلی من در آرشیو ِ مجله ی هفته موجوداند ، و او می توانست با مراجعه به آن ها و خواندن ِ کامل هر یک ، بفهمد من کیستم و این همه چنته ی « سوات » فلسفی خود را پیش دیگران باز نکند .

بحث ِ مشخص ِ من در موضوعی که او به آن اشاره می کند ، درباره ی نفی ، و نفی نفی در پدیده های گونه گون ِ مادی است . نوشته ام : « نفی و نفی ِ نفی ، برآمد ( منتجه ی ) حرکت دیالکتیکی در همه ی شکل های نمودین ( پدیداری ) آن است . … حرکتی که تا پایان یک پروسه ی فعال ادامه دارد . …

از این رو ، با چنین حرکت ِ قانون مند فرارونده و دگرگون شونده ای حرکت دیالکتیکی ِ نفی و نفی ِ نفی در یک پروسه ی کامل حرکتی است غایت مند ، به شرط ِ آن که … » .

اولا : کسی که کم ترین درک ِ علمی و فلسفی داشته باشد می داند که هر حرکتی رو به غایتی دارد . یعنی غایت ، ضرورتا مقصد و فرجام حرکت ، به ویژه حرکت دیالکتیکی ِ فرارونده است ، و چون در این جا بحث از پدیده های مشخص است ، هر پدیده ی مشخصی ضرورتا دارای آغاز و پایانی است ، که پایان آن همان غایت آن است . مگر آن که برای پدیده عمر جاودان قایل باشیم 

به بیان دیگر ، هیچ پدیده ای در جهان نیست که آغاز و پایانی نداشته نباشد . آن چه آغاز و پایان ندارد ماده ی در حرکت ، یعنی ماده ی بنیادین است که مقوله ای است فلسفی .

غایت مندی ، بیان فلسفی ِ حرکت ِ دیالکتیکی – یا دیالکتیک ِ حرکت – یک پروسه از ابتدا تا انتهای آن است ، و نسبتی با تقدیر و سرنوشت موردنظر ایده آلیست های مذهبی و از جمله توده ای ها ندارد . این است آن الفبایی که توده ای نمی داند و با ادعای دانستن ان را به غلط انفبا بیان می کند .

ثانیا : این بحث ِماتریالیستی دیالکتیکی ، یا بحث ِ حرکت مندی و غایت مندی ِ پدیده های مادی چه ربطی به « تئوری امپریالیستی » بیگ بنگ و آغاز و پایان ِ طبیعت دارد ؟

نظریه ی بیگ بنگ – که نه ربطی به امپریالیسم دارد ، نه به سوسیالیسم و نه به خلقت ِ جهان – نظریه ای است درباره ی جهان مادی گسترش یابنده ، واتفاقا اگر درست فهمیده شود ، علیه ایده ی خلقت و در اثبات دیالکتیک ماتریالیستی و خودسازمان دهی و خود سامان یابی ماده ی در حرکت که منجر به شکل گیری فرم های مشخص مادی غایت گرا می گردد هم هست .

چرا که ، آغازگاه بیگ بنگ « هیچ » نیست ، بلکه ماده و انرژی همیشه موجود ثابت در عالم است . در واقع ، برخلاف تصور رضا خسروی و دیگر ایده آلیست ها ، ما یک جهان نداریم که یکبار برای همیشه با یک بیگ بنگ در ١۵ یا ٢٠ میلیارد سال پیش آغاز ، یا آفریده شده و چند میلیارد سال دیگر نابود شود . بی نهایت جهان هست ، که پدید می آیند ، در فرایندی دراز مدت دچار دگرگونی های کمی و کیفی و گونه گونی می گردند ، پیر می شوند و و می میرند . این فرایند زایش ، تکامل و مرگ به آن معنا نیست که جهان مادی و طبیعت ( عالم ) آغاز و پایان – از هیچ به هیچ – دارد . به آن معناست که آنگاه که یک جهان از بی نهایت جهان ، به دلیل فرسودگی و ته کشیدن انرژی لازم برای ادامه ی خودگردانی متلاشی شد ، و مواد تشکیل دهنده اش جذب نیروی کشش جهان ِ هنوز فعال پیرامون گردید ، همواره جهان هایی در حال پیدایش ، یا فعال وجود دارند ، و ماده ی در حرکت عالم یک دم ایستایی ، یکسانی ( اینهمانی ) و زوال ندارد .

هر یک از این پدیده های به شمار درنیامدنی ، اگرچه آغاز و پایان دارند ، اما همواره در حال مبادله ی مواد و انرژی با دیگر جهان های موجود در عالم بی آغاز و پایان مادی هستند ، و این به آن معناست که « هیچ ِ» نیازمند ِ آفرینش ، یا به عکس ، « هست ِ هیچ شونده » تنها در ذهن ِ خیالباف ایده آلیست وجود دارد ، نه در واقعیت .

توده ای ، همانند آدم بیسوادی که وقتی از فهم مساله ای در می ماند ، یا بخواهد معاندی را سر جای اش بنشاند به خدا متوسل می شود ، هرچه را نفهد ، یا نتواند به آن پاسخ علمی دهد ، یا دگراندیشی را سر جای اش بنشاند ، به یک نیروی مافوق بشر به نام امپریالیسم – که خدای نجات دهنده ی او از درماندگی در برابر ناتوانی در فهم و پاسخگویی است – توسل می جوید ، همه چیز را به آن ارجاع می دهد ، و خود را راحت می کند .

به این دلیل است که رویداد طبیعی بیگ بنگ ، که همین لحظه هم ممکن است در نقطه ای از عالم بی نهایت بزرگ اتفاق بیفتد ، از دید ندانمگرایانه ی توده ای می شود « تئوری امپریالیستی » ، و خدامراد فولادی مارکسیست که سال هاست با جهل و خرافه های ندانمگرایانه ی ارتجاعی – امپریالیستی مبارزه می کند ، می شود مزدور امپریالیست .

رضا خسروی به من معترض است که چرا گفته ام ماتریالیسم دیالکتیک یعنی فلسفه ی طبیعت ، و با آسمان و ریسمانی که به هم بافته نتیجه گرفته که : « فلسفه ی طبیعت ، حضور قبلی یک فیلسوف ، دانشمند جامع الشرایط در ورای کائنات ، در ورای این جهان ناسوتی – یعنی خدا – را مفروض می دارد . » .

یک شگرد رایج و ترفند شناخته شده ی ایده آلیست ها در مواجهه با مارکسیست ها نقل نا تمام و سروته زده ی گفته یا نوشته ی آن هاست .

ایده آلیست ، که در برابر فلسفه ی مارکسیستی احساس درماندگی و ناتوانی می کند ، و در عین حال می خواهد خود را توانا و دانشمند بنمایاند ، سر و ته یک گزاره را که در تمامیت اش قابل فهم و نتیجه گیری است می زند تا بتواند آن جمله ی ناقص را به دلخواه و به سود خود تعبیر و تفسیر نماید .

گزاره ای که بازجو به آن استناد کرده چنین است : « مارکس و انگلس با تعمیم ماتریالیسم دیالکتیک – یعنی فلسفه ی طبیعت – به جامعه و تاریخ ، تئوری تکامل اجتماعی ، یا ماتریالیسم تاریخی را پدید آوردند . … » .

از کجای این گزاره می توان برداشت مذهبی و خداشناسانه نمود ؟

درجای دیگر ، در توضیح انطباق دیالکتیک ماتریالیستی – به مثابه تنها روش شناخت – بر تحولات اجتماعی و تاریخ ، که منظور اصلی نوشتار است و توده ای برای لوث کردن اصل مطلب آن را از بحث کنار می گذارد ، نوشته ام : « در گفتار مارکس و انگلس ، هنگام انطباق دیالکتیک ماتریالیستی بر تحولات اجتماعی و تاریخ ، هیچ اما و اگر و تبصره و الحاقیه ای بر قانون اول دیالکتیک – گذار از تغییرات کمی به تغییر کیفی – که آن را بی اعتبار یا نقض کند وجود ندارد ، وبلکه دقیقا بیان کننده و انعکاس دهنده ی وحدت و همسویی تکامل تاریخ با تکامل طبیعت ، یعنی وحدت جامعه شناسی و فلسفه با علوم طبیعی است . » .

ایراد ملا نقطی این است که چرا گفته ام فلسفه ی طبیعت . اما ، آیا فلسفه ی طبیعت نادرست ، و القاکننده ی ایده آلیسم است ؟ به هیچوجه :

فلسفه برای مارکسیست ها علم است . یا به زبان دیگر ، فلسفه ی مارکسیستی ، فلسفه ای علمی است . علمی بودن ِ فلسفه به این معناست که شناخت ما از طبیعت ، جامعه و تفکر علمی است ، و هنگامی که من به جای شناخت از طبیعت می گویم فلسفه ی طبیعت ، منظورم تفکیک وجه یا سویه ی شناخت ِ طبیعت از وجه یا سویه ی شناخت ِ جامعه است به دلیل ِ تقدم طبیعت بر جامعه ، و از این رو ، تقدم ِ شناخت ِ آن بر شناخت ِ جامعه . با همین رویکرد بلافاصله در ادامه ، این شناخت ِ فلسفی – یا فلسفه ی طبیعت – را به شناخت جامعه و تاریخ پیوند می دهم ، تا شناخت را کلی ، کامل و عام نمایم .

رضا خسروی ، به دلیل ِ ناآشنا بودن ، یا آشنایی اندک با فلسفه – به ویژه با فلسفه ی مارکسیستی – تفاوت ِ فلسفه ی طبیعی و فلسفه ی طبیعت ، یا به زبان ِ فلسفه ی علمی ، تفاوت تفکر ایده آلیستی متافیزیکی ، و شناخت ِ ماتریالیستی دیالکتیکی را نمی داند ، و این را با آن اشتباه گرفته است .

فلسفه ی طبیعی ، آن نگرشی است که به گفته ی انگلس در لودویگ فویر باخ و پایان ِ فلسفه ی کلاسیک آلمانی : « با جایگزین نمودن همبستگی های خیالی و ایده آل به جای همبستگی های واقعی اما هنوز به شناخت در نیامده ، و جای خالی ِ فاکت های حسی ِ واقعی را با تصورات ذهنی پر کردن ، و پیوند ذهنی برقرار کردن میان شکاف ِ دانسته ها و ندانسته ها ، خود را با توهم ِ نگرش ِ جامع [ به هستی ] دلخوش می کند . » .

در حالی که فلسفه ی طبیعت ، شناخت علمی از کلیت طبیعت و جهان است : « به پاس ِ سه کشف ِ بزرگ : کشف سلول و تقسیم سلولی ، تبدیل ِ انرژی ، و تکامل زیستمندان ، و دیگر پیشرفت های شگرف در علوم طبیعی ، ما اینک به جایی رسیده ایم که می توانیم همبستگی ِ فرایندهای طبیعت را به یکدیگر نه تنها در حوزه های خاص ، بلکه همبستگی های این حوزه های خاص را به عام نیز اثبات نماییم ، و بنابراین می توانیم به شیوه ای نظام مند و قانون مند ، نگرشی جامع از همبستگی در طبیعت با داده هایی که خود ِ علوم ِ طبیعی ِ تجربی فراهم آورده ارایه کنیم . » ( همان کتاب ) .

انگلس در ادامه ی همین بحث ، پیوند میان ِ فلسفه ی طبیعت و تاریخ ( جامعه ی انسانی ) را چنین بیان می کند : « آن چه در مورد طبیعت صدق می کند و به منزله ی یک فرایند ِ تاریخی ِ تکامل پذیرفتنی است ، در مورد تاریخ ( تحولات اجتماعی ) ، نیز در تمام شاخه های آن و در مورد تمامی علومی که با مسایل انسانی سروکار دارند صادق است . » .

فلسفه ی طبیعت ، از این رو ، آن شناخت ِکلی ِ علمی است که انسان از جمع بست ِ علوم مفرده از تک تک پدیده های طبیعی به دست آورده ، و در یک سیستم واحد و همبسته ی فلسفی تئوریزه نموده است . یعنی دقیقا همان کاری که مارکس و انگلس انجام دادند .

رضا خسروی ، که به دلیل ِ فعالیت حزبی و سکتاریستی اش ، کاری جز محاکمه و بازجویی مارکسیست ها با هدف ِ تواب سازی ِ آنان نداشته ، فرصت نیافته یک بار هم شده به آنتی دورینگ انگلس مراجعه کند و ببیند عنوان اصلی ِ بخش های ۵ تا ٨ این کتاب « فلسفه ی طبیعت » است .

در آغاز بخش ۵ انگلس می نویسد : « اکنون به فلسفه ی طبیعت می پردازیم … » . فلسفه ای که شامل زمان و مکان ، تکوین کیهان و جهان ارگانیک ( همبسته ) است . ملا نقطی یی که در انبوهی از استدلال علمی – فلسفی به دنبال یک واژه می گردد تا همان را دست آویز عقده ی خودکم بینی اش کند ، و آن را هم نمی یابد ، چاره ای ندارد جز آن که به « فلسفه ی طبیعت » بچسبد ، و آن را به عنوان مدرک در سر تا ته بحث ایده آلیستی اش علیه مارکسیسم به کار گیرد ، غافل از آن که با این کار ، تنها مشت ِ بیسوادی خود را در عرصه ای که جولانگاه او نیست باز نموده است .

بازجویی که الفبای فلسفه را در حد ِ انفبا می داند – ان هم به منظور بستن ِ دهان ِ ماتریالیست ها و وادار کردن شان به این که تنها به دیدن ِ شکل ِ مار بسنده کنند و نه به شناخت ِ ماهیت ِ آن – به من ایراد گرفته که چرا گفته ام مارکسیسم جهانشمول است و نمی توان آن را به زمان و مکان ، یا کشور و جامعه ی خاصی محدود نمود .

بازجو نمی داند ، یا خود را به نادانی می زند منظور از جهانشمولی ِ مارکسیسم و محدود نبودن ِ آن به زمان و مکان خاص ، در جمله ی بعدی تکمیل و مشخص گردیده ، به این معنی که : مارکسیسم به مثابه ِ علم ِ شناخت ، و به دلیل ِ علمی بودن اش روایی و جهانشمولی دارد . این جا به طور ِ مشخص ، منظور از زمان و مکان ، زمان ِ تاریخی ، و مکان ِ جغرافیایی در زمین ِ ماست . و اما ، آیا می توان زمینی ( سیاره ای ) دیگر ، در منظومه ای دیگر را که حیات مند و محل سکونت موجوداتی به نام انسان است تصور نمود که ماتریالیسم دیالکتیک ، وماتریالیسم تاریخی – یعنی قوانین ِ عام حاکم بر طبیعت ، جامعه و تفکر – بر آن حاکم نباشد ؟ لابد از دید ِ بازجو چنان سیاره ای خارج از کارکرد قوانین عام وجود دارد که با عصبانیت یک ملا که به مذهب و اعتقادات اش برخورده خطاب به من چنین می نویسد :

« گفته اید ، مارکسیسم جهانشمول است و نمی توان آن را به زمان و مکان خاصی محدود ومنحصر نمود . چه مصیبتی ! خدا نصیب نکند . مطمئن ام که جهانشمولی را معادل لاهوتی ادراک می کنید . مارکسیسم خارج از زمان و مکان ، بی حد و حصر ، پادرهوا … شوخی می کنید . » ( همان مقاله . همان جا . ) .

جناب بازجو ! باور بفرمایید ، تقصیر من نیست که مارکسیسم – یعنی فلسفه ی علمی – محدودیت زمانی ( تاریخی ) و مکانی ( جغرافیایی ) در هر جا که طبیعت ( ماده ی متشکل و سازمان مند ) و انسان ( در هر مرحله ای از تکامل ِ اجتماعی ) باشد ، ندارد ، و همچنان که گفتم ، به مثابه علم ، روایی و فراگیری دارد . این را علمیت ِ مارکسیسم می گوید ، چرا به تریج ِ عبای شما برمی خورد ؟

این ها الفبای فلسفه ی علمی ( = مارکسیسم ) است ، و هر رضا خسروی آدمی با مرام و مسلک توده ای ، این الفبا را نداند و ادعا کند می داند ، همانند کسی است که به جای الفبا ، انفبای تحریف شده ی مرام و مسلک ِ تجدیدنظرکننده ی خود را به دیگران آموزش می دهد ، که خویشاوندی و نسبتی با مارکسیسم ِ صریح اللهجه ندارد .

محال است رضا خسروی و من ، چونان نمایندگان ِ دو طرز تفکر ، دو جهان بینی ، و دو ایدئولوژی ِ ناهمساز ، حتا در یک مساله با هم به اتفاق نظر برسیم ، اگرچه هر دو از زبان و واژگان ِ مشترکی استفاده می کنیم .

یکی چون او ، به مارکسیسم چون وسیله ای می نگرد که می تواند آن را بدل سازی کند ، هربار بدلی را به تقاضای روز و خریدار ، به بازار ببرد ، و با ارایه ی بدل به عنوان اصل ، با یک زندگی اشرافی تاق بزند .

برای یکی چون من ، احاطه شده در اقیانوس ِ جهل و خرافه و عوامفریبی ، مارکسیسم علم است ، که اگر به طرز راستین آموزش داده شود و در اختیار طبقه ای قرار گیر که وظیفه ی تاریخی ِ دگرگون سازی مناسبات تاکنون حاکم بر زندگی ِ انسان ها را دارد ، آنگاه عمل و مفهوم ِ تاق زدن ِ مارکسیسم ِ بدلی – و غیر بدلی – با زندگی اشرافی در بازار برای همیشه از زندگی ِ انسان ها رخت برخواهد بست . چرا که مارکسیسم در دست ِ پرولتاریای در اکثریت و در قدرت تضمین کننده ی زیستن در رفاه برای همگان خواهد بود .


این است تفاوت ریشه ای ِ مارکسیسم ِ اصیل ِ فرانگر ِ من ، و « مارکسیسم » بدلی و تجدیدنظرشده ی رضا خسروی و توده ای ها .

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.