امیرحسین موحدی
هژمونی طلبی و یکصدایی کردن اپوزیسیون، چیزی نیست که در تاریخ سالهای خونین مبارزه با جمهوری اسلامی تازگی داشته باشد اما انتشار منشور پیشنهادی شورای ملی در هفتههای گذشته موجب گسترش نوعی گفتمان جدید در اینخصوص شد؛ نوشته حاضر نگاهی است منتقدانه به این رخداد که اینبار موضوع را از منظر حقوق بشر مورد تحلیل میکند.
چند ماهیاست گروهی اندک با خودرایی و غرور و استغنا در فضای مجازی و رسانههای ماهوارهای به بهانه و ادعای ایجاد اتحاد بین اپوزیسیون آنچه میتوانستند به تخطئه و تخریب مخالفان استبداد فردی و «حکومت سلطانی» پرداختند؛ و تا آنجا که میشد و میتوانستند تاریخ و مبارزات یکصد ساله ملت ایران برای رهایی از حکومت فردی و استقرار دموکراسی و مشروطیت را تحریف و خرد جمعی و حافظه تاریخی ایرانیان را به سخره گرفتند و در این بازی زشت تا آنجا پیش رفتند که بزرگمردی چون مصدق را عامل و زمینه ساز آنچه بعد از سال ۱۳۵۷ بوقوع پیوست، معرفی کردند و استبداد شاهی و نفرت ملی از آنچه در این دوران بر سر ایران آمد را انکار کردند.
در این چند ماه خود بریدند وخود دوختند که گویا آن میلیونها ایرانی که انقلاب ۵۷ را آفریدند اصلا وجود خارجی نداشتند و اکنون نیز هیچ بدیل و آلترناتیوی جز باز مانده آن فره ایزدی و سایه همایونی برای رهایی از استبداد مذهبی وجود ندارد و هزاران هزار جانباخته این سالها از هر تفکر و اندیشهای خواسته یا نخواسته سرباز همایونی بودهاند؛ اکنون نیز همگان باید به زیر این لوا در آیند و منشور اتحاد و اطاعت با سایه خدا را امضا کنند؛ و اگر نه باید منتظر محاکمه و داغ و درفش در فردای ایران باشند.
در نظر اینان هر آنکس که منشور آنانرا امضا نکند خائن میباشد؛ یکسان سازی اپوزیسیون عین خدمت تلقی میشود و دگر اندیشی گناهیاست نابخشودنی نضجگیری این اندیشه خطرناک در اینروزها داغی است بر دل صدها هزار ایرانی که فرزندانشان تنها بهجرم دگر اندیشی به مسلخ رفتند یا رنج زندان، شکنجه و جلای وطن را فروتنانه بجان خریدند این پادافره دردناک ملتیاست که بیش از ۳۳ سال است به جرم «محاربه با خدا» فوج فوج قربانی میشوند؛ و اکنون از ما بهترانی پیدا شدهاند که نهیب میزنند بعد از سرنگونی نظام، اتهام دیگری پیشبینی شده که جزای مرتکبین آن کمتر از محاربه با خدا نیست؛ آری «محاربه با سایه خدا» یعنی ظلّ الله کم خیانتی نیست…شاید این مجازات حاصل همان تفکریست که در دهه ۱۳۵۰ جوانان ملت را در تپههای اوین به رگبار میبستند، و اکنون باز گشتهاند تا کار از آنجایی ادامه دهند که ناتمام مانده است.
دوستان دست اندر کار نوشتن منشور پیشنهادی مدتها قبل از انتشار این منشور با تماس و ارسال ایمیلهای متعدد به نویسندگان و فعالان سیاسی آنها را به پیوستن به خود دعوت کردند؛ در مقابل پاسخهایی که دریافت میکردند، اغلب عنوان میکردند که شاهزاده رضا پهلوی هم به ما خواهد پیوست و با این شرایط نپیوستن شما به ما (علی رغم پیوستن رضا پهلوی) قابل توجیه نیست! هرچند که شاهزاده در مصاحبه اخیر خود در برنامه افق تاکید کرد نویسنده منشور خود ایشان بودهاند! اگر چه نگارنده این مقاله خود این مکاتبه را تجربه کرده است ولی روایت خانم شکوه میرزادگی در اینخصوص مثال خوبی برای درج در سوابق انحصار طلبانه این گروه است.
خانم میرزادگی مینویسد: «.. من، به عنوان یکی از شاهدان این ماجرا و فقط به جرم شرکت نکردن و امضا نکردن در یک حرکت سیاسی، مورد خشم این دیکتاتورهای کوچک افسار گسیخته قرار گرفتهام. و چون این ماجرا در مورد افراد دیگری نیز انجام شده و خواهد شد خودم را موظف میدانم که درباره اش به روشنی صحبت کنم. مدتی پیش از روابط عمومی کمیته موقت هماهنگی برای تشکیل شورای ملی ایران نامهای مودبانه خطاب به من، به عنوان مسئول کمیته بین المللی نجات پاسارگاد، به دستم رسید که از فراخوانی خبر میداد که به زودی جهت امضا و پشتیبانی منتشر خواهد شد. در پایان خواسته بودند که «ویدئو و منشور پیشنهادی بهمنظور روشنگری و اطلاع رسانی در سایت نجات پاسارگارد درج و منتشر شود تا نظر مخاطبین پر تعداد شما نیز به این فراخوان ملی جلب شود.» «بیانیهها» البته همچنان برای من میآمد و من هم مثل هر ایرانی علاقمندی آن ها را میخواندم تا این که شهبانو فرح و شاهزاده رضا پهلوی و همسرشان بیانیه را امضا کردند. یکی دو روز پس از این امضاها، چند ایمیل با نام مستعار برای من آمد که با اشاره به امضای شاهزاده پرسشگرانه یا معترضانه میپرسیدند که: «چرا بیانیه را امضا نمیکنید؟» من اگرچه به عنوان یک انسان آزاد که این شانس را دارم که در کشوری آزاد زندگی کنم، حق هیچ کسی نمیدانم که مرا برای امضا کردن یا نکردن بیانیهای و یا برای پیوستن یا نپیوستن به گروهی تحت پرسش و فشار قرار دهد، با تصور این که این جماعت هرچند اکنون در کشورهای آزاد زندگی میکنند اما هنوز از چنین حقوقی با خبر نیستند، و به احترام «هموطن» بودن با آنها، پاسخ میدادم. این افراد نشسته در تاریکی، در واقع، همان کاری را میکنند که جمهوری اسلامی و حکومتهای دیکتاتوری با مردم انجام میدهند و آنها را با زور و تهدید وادار به حمایت از خودشان میکنند».
هر چند این تحلیل هواداران رضا پهلوی درست مینماید که وی در زمان حکومت پدر فقیدش مصدر هیچ امری نبوده و در هیچیک از امور اجرائی و تصمیم گیری حکومت سلطنتی دخالت نداشته است. اما این هواداران به عمد از این موضوع غفلت میکنند که آقای رضا پهلوی در آن سالها فاقد توانایی قانونی برای تصدی امور بود و بس اگر واجد شرایط سنی و قانونی بودند در اقدامات پدرشان شریک و سهیم میشدند؛ کما اینکه بعد از درگذشت محمدرضا پهلوی و بلافاصله بعد از اینکه پنداشتند شرایط قانونی را به دست آوردهاند، در مصر تاجگذاری کرده و خود را شاهنشاه قانونی ایران خواندند. و تا کنون نیز از سمت خود خوانده پادشاهی و سلطانی منصرف نشدهاند. بنابر این چه تضمینی وجود دارد که در فردای ایران از فره ایزدی و «سایه خداوندی» چشم بپوشند؟
و اگر امروز فرهیختگان و زجر کشیدگان ایران تنها بهجرم امضا نکردن منشور ایشان از سوی تیم و مشاورانش به خیانت متهم میشوند پر آشکار است که در صورت کامیابی و تصاحب قدرت آنچه که برایشان ارج و اعتباری نخواهد داشت، معیارهای جهانی حقوق بشر است چرا که قدرت سیاسی خود را همچون پدرشان و مانند ولی فقیه ازخدا گرفته و ظلّ الله و نماینده خداوندند…و خلق جمله رعیت ایشان… مگر اینکه خلاف آنرا ثابت کنند و در این بزنگاه تاریخی آشکارا اعلام کنند: از مقام پادشاهی که در مصر برای خود تراشیدهاند صرفنظر میکنند و به عنوان یک ایرانی حاضر به پذیرش خاتمه دوره سلطنت در ایران هستند؛ آنگاه خواهند دید که بقول خودشان میتوانند برای میهنشان یک سرمایه باشند.
این کمترین حق ملت ایران است که آقای رضا پهلوی و هواداران ایشان بپذیرند که در دوران زمامداری شاه فقید ایران، جنایت و بیدادگری در ابعاد گسترده وجود داشت و اگر چه ارقام و آمار ارائه شده از سوی خلف ایشان یعنی حکومت ولایت فقیه اغراق آمیز است ولی شکنجه و اعدام مخالفان در رژیم گذشته قابل انکار نیست؛ هرچند جمهوری اسلامی در ارتکاب جنایات علیه ملت ایران گوی سبقت را از همه اسلاف خود ربوده است ولی این دلیلی بر انکار و سر پوش گذاشتن به نقض گسترده حقوق بشر در رژیم پادشاهی نمیتواند باشد باید بپذیریم که در طول تاریخ ایران؛ حداقل از روزگاری که مظفر الدین شاه رسما پادشاه را سایه خدا بر زمین خواند و پدر فقید رضا پهلوی نیز این لقب و مقام را برای خود محفوظ دانستند تاریخ ایران مشحون از بی عدالتی و جنایاتی بوده که بدست نماینده گان خدا و حکامی که مشروعیت خود را منتسب به خدا میدانستند در حق ملت ایران روا داشته شده است.آری مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد؛به ما حق بدهید بیم داشته باشیم «حزب سایه الله» با ما آن کند که «حزب الله» کرد.