به نظر می رسد که با گزینش «خسرو» به پادشاهی، از سوی تعدادی از اشراف حاکم بر دربار و قتل شاپور فرزند ارشد یزدگرد اول، هرج و مرج دربار و پایتخت را دربرگرفته بود. این نابسامانی که براثر رواج رقابت های خونین سیاسی بین اشراف فئودال حاکم شکل گرفته بود، موجب گردید تا بهرام فرزند دیگر یزدگرد اول که همراه با عده ای از سواران عرب تجیهز شده توسط «منذر» شاه ولایت کوچک «حیره» (در ملتقای رودهای دجله و فرات با خلیج فارس) به تیسفون یورش آورده بود، بتواند به سهولت بر پایتخت و دربار تسلط یابد. بهرام که بعداً با نام «بهرام پنجم» تاجگذاری نمود (۴۲۰ تا ۴۴۰ میلادی) بر اثر تدبیر پدر خویش و برای در امان ماندن از معرض توطئه های خونین اشراف به «منذر» شاه دست نشانده دربار ساسانی در«حیره» سپرده شده بود و تحت نظارت شاه مذکور رشد و تربیت یافته بود. وی پس از قتل پدر و برادر و بنا به تدبیر منذر، رو به پایتخت گذارد و پس از حذف یا قتل خسرو بر تخت نشست. بهرام پنجم مطمئناً در دست یابی به سلطنت از حمایت گسترده ی تعدادی از اشراف قدرتمند دربار به ویژه «مهرنرسی» وزرگ فرمذار کشور برخوردار بوده است و روند تحولات نشان می دهد که مهر نرسی توانسته بود به پاس نقش تعیین کننده و سرنوشت ساز خود رو به سلطنت نشاندن بهرام پنجم از قدردانی گسترده پادشاه جوان برخوردار گردد.
بهرام پنجم با واگذاری اختیارات و توانمندی های خویش به مهرنرسی، تمامی عمر خویش را مصروف خوشگذرانی، شکار و عیاشی نمود و این امر به مهرنرسی امکان داد تا ضمن حکمرانی مطلق بر کشور، با استفاده از مزایای شاهانه فرزندان خویش را نیز به مهمترین مراکز اداری و نظامی کشور بگمارد. وی «زروان داد» فرزند ارشد خود را که برای دانش دین و فقه تربیت شده بود، به منصب «هیربدان هیربد» گمارد، «ماه گشنسب» به عنوان «واستریوشان سالار» سرپرستی طبقات مولد جامعه و ریاست امورمالی دربار را برعهده گرفت و سومین که «کاردار» نام داشت با عنوان «ارتشتان سالار» به مسئولیت فرماندهی کل سپاه ساسانی گماشته شد. (۳۱) مهرنرسی با کمک فرزندان قدرتمند خویش و اشراف حاکم و البته «مهر شاپور» موبدان موبد کشور، در تمامی دورانی که به سلطنت بهرام پنجم منسوب است، خود شخصاً به اداره ی کشور پرداخت و با تحمیل سخت ترین شرایط بر عیسویان، موجب جاری شدن سیل مهاجرت های گروهی آنان به سرحدات غربی کشور و مستملکات بیزانس گردید. دربار ایران خواستار استرداد مهاجرین فراری شد و چون با امتناع دولت بیزانس روبرو شد، به آنان اعلان جنگ داد. «مهر نرسی» خود فرماندهی سپاه ایران را در نبرد با روم شرقی (بیزانس) برعهده گرفت. امّا رویارویی نظامی دوساله دول مذکور با برتری بیزانس به فرجام رسید و موجب عقد پیمان نامه ای گردید که براساس آن دولت ایران، اعطای آزادی عمل و تبلیغ عیسویان و امنیت آنان را در کشور تعهد نمود و دولت بیزانس نیز پذیرفت تا برای تقویت ایرانیان در مقابله با قبایل مهاجم افتالیت و جلوگیری از نفوذ آنان به سرزمین های رومی، مبالغی را به صورت سالیانه در اختیار دربار ایران قرار دهد. عیسویان ایرانی نیز برای کاستن از فشار و نگرانی های دربار ساسانی «دست به تدبیر زده و به کوشش «دادیشوع» جاثلیق خویش که از سوی دربار ایران تعیین شده بود، با تشکیل مجمعی از رهبران کلیساهای کشور، استقلال خویش را از کلیسای بیزانس اعلام نمودند تا بدینوسیله از معرض تهمت همدستی با دولت مذکور دور بمانند». (۳۲)
بهرام پنجم در ۴۳۸ یا ۴۳۹ میلادی بدرود حیات گفت و اشراف فئودال و موبدان پرنفوذ حاکم بر دربار کوشیدند تا به پاس همراهی و سرسپردگی پادشاه مذکور نسبت به خویش، با طرح افسانه هایی حماسی پیرامون شخصیت وی به بزرگداشت این شاه بی کفایت و هرزه گرد که تا پایان عمر همراه و کوشای حفظ منافع طبقه حاکم مذکور بود، بپردازند. سلسله افسانه هایی که در رابطه با شکار و ماجراهای عاشقانه او رواج یافت و اساس فولکور و ادبیات و هنر ایران عهد ساسانی را پدید آورد، ریشه در همین کوشش ها دارد. اشراف حاکم وی را به «گور» (کنایه از شجاعت وی در مقابله با گورخر و کشتن این حیوان سرکش) ملقب ساختند و موبدان وی را به عنوان تجسم و تجسد قدرت و نیروی «ورهرام» (ایزد شجاعت و دلاوری در نزد ایرانیان) دانسته و وی را به یک قهرمان ماوراء الطبیعه مبدل نمودند و در پی همین افسانه سازی ها، اعلام نمودند که وی اگرچه روزی در حین شکار همراه با اسبش در یک گودال عمیق فرورفته و ناپدید شده و لیکن روزی دیگر بازخواهد گشت و رهبری را به دست خواهد گرفت.(۳۳)
از سرنوشت «مهرنرسی» پس از مرگ بهرام پنجم و جانشینی پسرش «یزدگرد دوم» (۴۴۰ تا ۴۵۷ میلادی) نیز اطلاع کافی در دست نیست لیکن مشخص است که سیاست های ضد عیسوی مورد نظر وی در دوران پادشاهی یزدگرد دوم همچنان و این بار در ارمنستان تداوم یافت. رواج روزافزون آیین عیسویت در بین ارامنه و مجاورت ایالت مذکور با سرزمین های دولت بیزانس نگرانی گسترده ای را در دربار ساسانی پدیدآورده بود. لذا کوشیدند تا از تداوم این روند جلوگیری به عمل آورند. نخست دربار ساسانی با ارسال نامه ای به اشراف ارمنی که عمدتاً به عیسویت گرویده بودند. از آنان خواست تا با طرد عیسویت، به آیین مزدیسنا گرایش یابند. دربار ساسانی به کمک مقامات منصوب خویش در ارمنستان، سلسله اقداماتی را نیز برای جلوگیری از گسترش آیین مذکور در ایران سرزمین به کار بردند لیکن با واکنش گسترده ی مردمی و قیام استقلال طلبانه ی ارامنه روبرو شدند، پس به ناچار به آن سرزمین لشگرکشیده و پس از ارتکاب کشتار و ویرانی های گسترده ی کلیساها و برپایی آتشکده های متعدد، تلاش کردند تا به اجبار ارامنه را به آیین خویش درآورند. این اقدامات چندی بعد به واسطه ی تهاجم گسترده ی قبایل «افتالیت» (هپتالی) به مرزهای شرقی کشور بی نتیجه مانده و یزدگرد دوم به ناچار سپاه خویش را برای رویارویی با قبایل مذکور به شرق کشور منتقل ساخت. نتیجه این تحولات تثبیت موقعیت عیسویت در ارمنستان و تن دردادن دربار ساسانی و موبدان ایرانی به استقلال دینی ارامنه و رواج عیسویت در این سرزمین به عنوان آیین رسمی ارامنه بود.
مرگ یزدگرد دوم که مقارن با مقابله ی نظامی وی با قبایل مهاجم افتالیت به وقوع پیوست. (۴۵۷ میلادی) موجب آغاز رقابت فرزندان وی «فیروز» و «هرمزد» برسر جانشینی پدر گردید، بنابه گزارش ها در آغاز هر مزد برادر کهتر تحت حمایت تعدادی از اشراف و با استفاده از غیبت برادر بزرگتر برتخت پادشاهی تکیه زد و فیروز ناچار شد برای احقاق حقوق خویش دست یاری به سوی افتالیت ها دراز کند و از آنان استمداد بطلبد. بعضی از منابع دوران دو ساله ی پادشاهی هر مزد را به حاکمیت مادر دو مدعی «دینک» بر تیسفون منسوب نموده اند، ولی به هرحال فیروز توانست در ۴۵۹ میلادی به کمک افتالیت ها بر پایتخت تسلط یابد و با قتل برادر، به عنوان «فیروز اول» تاجگذاری نماید.
آغاز دوران پادشاهی فیروز (۴۵۹ تا ۵۸۴ میلادی) مقارن بود با هرج و مرج در کشور بیزانس این هرج و مرج که ناشی از نارضایتی گسترده ی مردم آن کشور از حکومت مرکزی و تدابیر کلیسای ارتودوکس حاکم بر این کشور بود، در چهره اختلافات مذهبی بروز یافت. این تحولات جوامع تحت سلطه ی بیزانس را به دو دیدگاه اعتقادی متفاوت و متضاد مبدل ساخت و در پی آن کلیسای بیزانس با حمایت از گروهی که یعقوبیان خوانده شدند حکم تکفیر و سرکوب گروه اعتقادی دیگر را که «نسطوریان» نام گرفتند، صادر نمود دربار و کلیسای ایران درصدد بهره گیری از این تحولات برآمده و با اعلام حمایت از نسطوریان که مورد تعقیب کلیسا و دولت بیزانس قرار گرفته بودند، آنان را به مهاجرت به ایران ترغیب نمودند و با اسکان مهاجرین تازه وارد نسطوری در خوزستان و بین النهرین به تحکیم موقعیت آنان پرداختند. این تدابیر اگرچه نمی توانست با رضایت اشراف و موبدان حاکم همراه باشد، لیکن شدت یا بی تهاجم افتالیت ها از یک سو و بروز خشکسالی و قحطی گسترده در کشور که اشتغال دربار و طبقات حاکم کشور به حل معضلات مذکور را در پی داشت. فرصت لازم را برای تدبیر و واکنش نسبت به رونق یابی مجدد عیسویت در کشور، از آنان سلب نمود.
بی کفایتی و جهالت فیروز اول در همان آغاز پادشاهی وی با لشگرکشی علیه افتالیت ها نمایان گردید. این قبایل پس از فتوحات خویش در شرق و پایان دادن به کار دولت کوشانی، در این منطقه سکنی گزیده و به آرامش دست یافته بودند، لشگرکشی فیروز این آرامش را برهم زد و موجب شکل گیری دوره ای خسارت بار از رویارویی های مکرر بین سپاه ایران و افتالیت ها گردید که در یکی از این رویارویی ها، فیروز به شدت شکست خورده و به اسارت آنان درآمد، شاه افتالیت خراج سنگینی را بر دربار ساسانی تحمیل نمود و فیروز با به گروگان سپردن فرزند خویش کواذ (قباد) و کسب آزادی مشروط به کشور بازگشت و برای تأمین خراج معین شده، علیرغم گسترش روزافزون خشک سالی و قحطی در کشور، فشار بسیار زیادی را بر ایرانیان وارد آورد و بالاخره توانست با انجام تعهدات مذکور، پسر خویش را از اسارت افتالیت ها خارج سازد.
فیروز، سرافکنده و سرمشار، نه تنها از شکست تلخ و خسارت بار خویش از افتالیت ها تجربه نیاموخت، بلکه بار دیگر و احتمالاً این بار در رویای ترمیم و بازیابی شکوه و عظمت خدشه دار شده ی خویش و علی رغم مخالفت ها و هشدارهای مکرر «اسپاهبذ ورهرام» (بهرام) فرمانده سپاه خویش، با تدارک سپاهی عظیم که عمدتاً از میان توده های روستایی و بنده وار کشور تشکیل شده بود، به مصاف آنان شتافت و این بار جان خود را برسر جاه طلبی نابجای خویش گذارد (۴۸۴ میلادی). سپاه ایران کاملاً تار و مار شد و «فیروز و چندتن از اعضای خاندان سلطنت در نبرد کشته شدند و حرمسرای پادشاه با تمام عراده و بار و بنه و خزانه و دفتر و اشیایی گران بها و غیره به دست افتالیت ها افتاد. «در تاریخ ساسانیان چنین شکست مفتضحانه ای نظیر نداشته است، دولت مقتدری که حدود دویست سال با امپراتوری روم در نهایت موفقیت و قدرت می جنگید، اکنون خراج دهنده ی بر برها و کوچ نشینان شد». (۳۴) یکی از دختران هرمزد که به اسارت درآمده بود، به عقد شاه افتالیت درآمد و چندین ایالت ایرانی با شهرهای مروالرود و هرات نیز تصرف شده و بار دیگر خراج سالیانه و سنگینی بر ایرانیان تحمیل شد.
با مرگ فیروز اول، مجدداً بازار رقابت ها و توطئه های خونین اشراف حاکم بر کشور رونق یافت، «زرمهر» یا «سوخرا» از خاندان قارن که با لقب «هزارفت»، شاهی سکستان را داشت و در آن ایام به مقابله با استقلال طلبان ارمنی مأمور شده بودو نیز «شاپور» از خاندان مهران که در جبهه های جنگ با «ایبریان» به سر می برد، از مهمترین این اشراف بودند که در پی آگاهی از قتل فیروز با ناتمام گذاردن مأموریت خویش و برای تقویت جایگاه خود در دربار، راه تیسفون را در پیش گرفتند و هریک به حمایت از یکی از مدعیان جانشینی پادشاه مقتول پرداختند. زرمهر از «ولاش» (بلاش) برادر فیروز حمایت کرد و «شاپور» نیز رهبری اشراف هوادار «زریر» دیگر برادر هرمزد را برعهده گرفت. فاتح این رقابت خونین زرمهر بود که ضمن توافق با «وهن Vahan» رهبر استقلال طلبان ارمنی و با پذیرش درخواست های وی مبنی بر اعطای آزادی کامل به دین عیسویت در ارمنستان، تخریب آتشکده های نوبنیاد در این سرزمین و بازگرداندن موبدان اعزامی دربار، به ایران، از مساعدت و همراهی سیاسی و نظامی ارامنه برخوردار شده و توانست ضمن دستگیری و به قتل رساندن زریر و شاپور، ولاش را بر تخت سلطنت بنشاند (۴۸۳ میلادی). «وهن» به پاس همراهی خویش به مرزبانی ارمنستان رسید و آیین عیسویت نیز فارغ البال از مقاومت و مخالفت موبدان مزدیسنی، رو به گسترش گذارده و به زودی، به عنوان آیین رسمی جامعه ی ارمنستان، در سراسر این سرزمین رواج یافت. در داخل کشور نیز با جدایی کامل کلیسای نسطوری ایران با بیزانس و قطع ارتباط آنان، به نگرانی های سیاسی دربار ساسانی از همراهی عیسویان کشور با رقیب قدرتمند خویش، پایان داده شد و عیسویان از آن پس توانستند با آزادی کامل به زندگی و انجام سنن و مناسک آیینی خود بپردازند و حتی در دربار نیز نفوذ یابند.
بلاش در دورانی بر تخت سلطنت دربار ساسانی تکیه زد که به سبب لشگرکشی ها و جنگ های مداوم فیروز علیه افتالیت ها و خراج عظیمی که پادشاه مذکور ناچار شد، برای رهایی فرزندش کواد (قباد) به قبایل مذکور پرداخت کند و نیز همچنین وقوع خشکسالی و قحطی عظیم در کشور، در کنار سوء مدیریت ها و رقابت های پایان ناپذیر اشراف فئودال در کشور، خزانه ی دربار کاملاً تهی شده و فقر و فلاکت در سراسر کشور ریشه دوانیده بود. بلاش برای حل مشکلات، در مسیر اصطلاحات گام برداشت و با بخشیدن خراج های تعیین شده بر طبقات محکوم جامعه و وارد آوردن فشار به اشراف فئودال و موبدان ثروتمند کشور در واگذاری انبارهای خویش برای تقسیم غلات موجود در جامعه و… کوشید تا مشکلات و مصائب تحمیل شده بر مردم و بویژه روستائیان قحطی زده را تعدیل نماید. این امر بالطبع با منافع و اهداف اشراف فئودال و موبدان هماهنگی نداشت و نتیجه آن نیز تنها چهارسال پس از جلوس ولاش بر تخت سلطنت، با اقدام اشراف در خلع وی از سلطنت و میل کشیدن بر چشمان او مشخص گردید (۴۸۸ میلادی).
محرک اصلی شورش اشراف برعلیه ولاش را به درستی «زرمهر» دانسته اند. وی پس از خلع ولاش و به امید حل معضل تجاوزات مداوم افتالیت ها و مطالبات آنان از خراج های سالیانه ی تعیین شده، کواد (قباد) فرزند فیروز را که در میان آنان می زیست به کشور دعوت کرده و بر تخت سلطنت نشانید تا شاید از فشار قبایل مذکور بکاهد. این تدبیر اگرچه مؤثر واقع شد و از فشار آن ها به مرزهای شرقی کشور کاست، لیکن هرگز نتوانست معضل خراج های تعیین شده را حل نماید و «چنین به نظر می رسد که ایران تا زمان خسرو اول انوشیروان همچنان خراجگزار افتالیت ها بوده است، سکه های نقره از بلاش و کواد (قباد) و خسرو اول یافته اند که روی آن به خط کوشانی و هفتالی نوشته شده است و بنابر رأی مارکورات، این سکه ها برای تأدیه خراج افتالیت ها ضرب می شده است».(۳۵)
بحران اجتماعی و اقتصادی گسترده ای که در دوران پادشاهی فیروز کاملاً نمایان شد، در حقیقت از عهد شاپور اول و در پی اقدامات تمرکزگرایانه وی که عمدتاً بر محور تضعیف خانواده های اشرافی حاکم قرار داشت، نضج گرفته بود. این تدابیر موجب شکل گیری تناقضات متعددی در حوزه ی سازمان های سیاسی و اقتصادی کشور گردیده و نظم حاکم بر زندگی جوامع ایرانی و به ویژه روستانشینان را که بخش اعظم جمیعت کشور را تشکیل می دادند، برهم زده بود.(۱۰)
* * * * *
اقدام شاپور اول در مصادره ی پایگاه های تاریخی اشراف فئودال و پراکنده ساختن آنان در نقاط مختلف کشور، اگرچه موجب پایان یافتن هرج و مرج ناشی از تعدد مراکز قدرت و تصمیم گیری در کشور شد، لیکن در عین حال پی آمدهای مخربی را نیز به همراه آورد. بر اثر این تدبیر شاپور اول، اشراف فئودال حاکم ناچار از ترک جایگاه های خویش در روستا، رو به شهرها آورده و سرمایه های خویش را نیز از روستاها به شهرها منتقل کردند. تحول مذکور باعث گردید تا روستاها از نظم تاریخی خویش و خدمات خاندان های اشرافی حاکم در تأمین منابع و ابزار تولید، محروم شوند. استقرار اقطاع داران جدید در روستاها که در چهره ی «وزرگان»، «آزادان» و «دهقانان» قطعات کوچکی از اراضی مصادره شده از خاندان های اشرافی را، از دربار ساسانی دریافت نموده بودند، نتوانست نظم اجتماعی و اقتصادی از دست رفته در روستاها را احیا کند. این مالکان یا «اشراف خرده پا» اگرچه در حوزه ی اقطاعی خویش از مزایای فئودالی رایج در امر مالکیت همه جانبه بر منابع تولید و نیروهای فعال روی این منابع بهره مند شدند لیکن بنابه ماهیت سلحشورانه ی خویش و بیگانگی با شرایط و سنن حاکم بر زندگی روستایی کشور، هرگز قادر به ایفای رسالت خاندان های اشرافی فئودال در تأمین نیازهای بندگان روستایی خویش در زندگی و تولید نبودند و همین امر موجب اخلال در تولید و کاهش قابل توجه سطح زندگی در روستاها گردیده بود.
محرومیت روستائیان از خدمات تاریخی خاندان های اشراف فئودال، در عین تداوم حاکمیت سنن فئودالی مبتنی بر اصول پدرشاهی و نیز همچنین اجبار نیروهای مولد جوامع بنده وار روستایی به حضور در جبهه های جنگ باتوجه به استمرار رقابت های سیاسی و نظامی دربار ساسانی با دولت روم (بیزانس) در غرب و قبایل مهاجم افتالیت در شرق، نتیجه ای جز کاهش گسترده ی تولید و رواج فقر در زندگی روستایی نداشت. اعمال خراج های سنگین از سوی دربار ساسانی که معمولاً در هنگام وقوع جنگ ها افزایش می یافت، مزید برعلت شده بود تا بر فشار وارده به روستائیان کشور افزوده شود. در چنین شرایطی حاکمیت قوانین کاست طبقاتی در کشور نیز تمام راه های ممکن در ارتقای سطح زندگی و ترک مراکز رکودزده ی تولید در روستاها و مهاجرت به شهرها را به روی روستائیان کشاورز و گرسنه بسته و امید به بهبودی شرایط زندگی و رهایی از شرایط ناهنجار حاکم بر زندگی را برای روستائیان به یاس مبدل ساخته بود.
مصائبی که جوامع روستایی کشور بر اثر تداوم روند مذکور متحمل شده بودند، در عهد فیروز اول به شدت افزایش یافته و شرایط غیرقابل تحملی را در زندگی آنان پدید آورده بودند.
همان گونه که گفته شد، فیروز با بسیج روستائیان کشور و اربابان سلحشور آنان در روستاها (آزادان)، به مقابله به افتالیت ها شتافت، شکست سختی متحمل گردید، بخش اعظم سپاه وی کاملاً تار و مار شد و خود وی همراه با حرمسرای شاهی به اسارت قبایل فاتح درآمد و تنها پس از پذیرش خراج سنگین تعیین شده توسط خاقان افتالی و تعهد پرداخت آن از بند اسارت آزاد شد. وی در بازگشت به پایتخت برای تأمین خراج تحمیل شده، فشار طاقت فرسایی را بر جوامع کشور و به ویژه روستائیان فقرزده وارد آورد. این واقعه روستانشینان درمانده را ناچار ساخت تا برای پرداخت خراج تعیین شده دربار، رو به استقراض از اشراف آورده و بیش از پیش به بندگی آنان درآیند. خشک سالی و قحطی گسترده ای که مقارن با همین ایام در سراسر کشور سایه افکند، فشار وارده بر روستائیان را مضاعف ساخته و شرایط غیرقابل تحملی را بر زندگی آنان تحمیل نموده بود. مجموعه ی شرایط مذکور، در کنار سرخوردگی گسترده ای که براثر ناامیدی جوامع روستایی کشور از گرایش روحانیت به امور دنیوی و تکاثر ثروت و غفلت آنان از رسالت تاریخی خویش در رهبری اعتقادی و اجتماعی جامعه، رواج یافته بود، به تدریج موجب شکل گیری باورها و طغیان های رهایی بخش تازه ای در کشور گردید که با هدف پایان بخشیدن به شرایط غیرقابل تحمل حاکم بر زندگی جوامع مذکور صورت پذیرفته و به زودی قیام گسترده ی بندگان روستایی کشور علیه اربابان فئودال خویش را درپی آورد.
رهبری قیام مذکور را «مزدک» نامی دانسته اند که بنا به قول ابوریحان بیرونی، موبدان موبد یا شاید یکی از موبدان قدرتمند و پرنفوذ بوده است. (۳۶) و با استفاده از سنت تاریخی رهبری روحانیت بر سازمان های اعتقادی و اجتماعی جامعه ی ایرانی، توده ها را به مقابله با شرایط غیرقابل تحمل و مصائب حاکم بر زندگی خویش فراخوانده بود. رهبر مذکور برای پایان دادن به مناسبات ظالمانه و فئودالی مسلط بر مبانی اعتقادی و اجتماعی جامعه، دست به تأویل در اصول آیین مزدیسنا زده و کوشید تا با استفاده از آموزه های ظلم ستیز و برابری طلبانه ی «بوندوس Bondos» که در بین طبقه بنده وار و محروم روستایی رواج یافته بود، به سلطه ی کاست طبقاتی و حاکمیت جمع اندک اشراف و موبدان فئودال بر جان و مال جوامع روستایی کشور پایان دهد.
«یوهان مالالا» وقایع نگار رومی سده ی ششم میلادی، «بوندوس» را ایرانی زاده ای معرفی می کند که در پی گرایش به آیین مانی و جهت تبلیغ و اشاعه ی آموزه ها و ارزش های موردنظر پیامبر مذکور، به روم مهاجرت کرده و در آن سرزمین سکنی گزیده بود. دوران استقرار و فعالیت های بوندوس در روم، مقارن بود با اوج گیری بحران برده داری و تضادهای اجتماعی و اقتصادی حاکم بر جامعه ی روم و رواج مبارزات توده ای بردگان و طبقات محروم روم علیه اشراف سلطه جو و فئودال حاکم، زمینه ساز تحولات عمیقی در دیدگاه های بوندوس شده و شخص مذکور با ترک آموزه های زهدگرایانه و عرفانی مانی و البته با بهره گیری از ارزش های انسان گرایانه ی آیین مذکور، خود مجموعه باورهای تازه ای را تدوین و ارائه نمود که تحت تأثیر مبارزات طبقاتی رایج در جامعه ی روم قرار داشتند. بوندوس بر خلاف مانی اعتقاد داشت که نبرد خدایان نیکی و شر با پیروزی خدای نیکی همراه بوده و انسان باید با تزکیه ی نفس و قیام علیه مظاهر پلیدی و شر، خدای نیکی را در پیروزی نهایی خویش بر خدای شر یاری رساند. مجموعه ی آموزه های انقلابی و مبارزه طلبانه ی بوندوس به سرعت در جامعه ی روم و در بین طبقات محروم آن رواج یافت و همین امر اشراف حاکم بر روم را واداشت تا با اخراج بوندوس از کشور به غائله پایان دهند. بوندوس پس از رانده شدن از روم به ایران بازگشت و به تبلیغ مبانی اعتقادی خویش در بین ایرانیان و به ویژه جوامع محروم و فقرزده ی روستاها پرداخت.(۳۷)
آموزه ها و اصول اعتقادی «بوندوس» با آرمان ها و شعائر ظلم ستیز و رهایی بخش جوامع بی حقوق و محروم ساکن در روستاهای کشور مطابقت داشت و به همین دلیل بود که به سرعت با مقبولیت عمومی روبرو گردید، همین امر مزدک را واداشته بود تا در ارائه ی مبانی اعتقادی تازه خویش در ترغیب توده های روستایی به مشارکت در قیام رهایی بخش خود علیه حاکمیت اشراف فئودال و سنت های رایج آن، به آموزه های وی تمسک جوید.
متأسفانه تاکنون برای شناخت ارزش های اعتقادی موردنظر مزدک و اصول آیین وی و نیز همچنین آگاهی از چگونگی و نتایج قیام روستایی منسوب به او، تنها گزارش ها و مستنداتی مورد استفاده قرار گرفته اند که از سوی دشمنان مزدیسنی و عیسوی وی تدوین و ارائه گردیده اند و بالطبع نمی توانند درباره ی رهبر مذکور و تعالیم وی، اطلاعات قابل اعتماد و خالی از تناقضی را ارائه کنند، همین امر موجبات غفلت و گمراهی مورخین و محققین را در رابطه با شخصیت مزدک و سنت های اعتقادی و اجتماعی وی فراهم آورده است. لیکن «به طورکلی، چنانچه از مجموع روایات مختلف برمی آید، مزدک مردی بوده خواستار اصلاحات عمقی یا به عبارت دیگر انقلاب و مایل به بهبود اساسی وضع زندگی مردمان و از میان برداشتن اختلافات طبقاتی که مزدوران عصر با اتهام اشتراکی کردن زنان به معنی بد نسبت به او، برای خوشایند طبقه ی حاکم و فئودال و غاصبین حقوق مردم، آرمان انسانی او را ظاهراً لوث و تخطئه نموده اند. موبدان زرتشتی و دشمنان مزدک، آیین او را نوعی اباحه و شهوت پرستی جلوه دادند. در صورتی که باطن این طریقت مبتنی بر زهد و تزکیه نفس بوده و مزدک خود از خوردن گوشت ابا داشته و از قتل نفس و خونریزی اجتناب تمام می ورزیده است».(۳۸)
بنا به تحقیق آرتور کریستین سن، مزدک عقیده داشت که: «خداوند کلّیه وسایل معیشت را در روی زمین در دسترس مردمان قرارداده است، تا افراد بشر آن را به تساوی بین خود قسمت کنند، به قسمتی که کسی بیش از دیگر همنوعان خود چیزی نداشته باشد.. همچنین مزدک عقیده داشت که نابرابری و عدم مساوات در دنیا به جبر و قهر به وجود آمده است و هرکس می خواسته تمایل و رغبت خود را از کیسه ی برادر خود اقناع کند، اما هیچکس در حقیقت حق داشتن خواسته و مال و زن را بیش از همنوعان خود ندارد، پس باید از توانگران گرفت و به تهیدستان داد تا بدین وسیله مساوات را دوباره در جهان برقرار ساخت».(۳۹) مزدک ضرورت پرهیز و روزه داری و ریاضت را توصیه می کرد و مالکیت را اختراع انسانی و مایه ی اشتباه و فریب و دروغ و عامل جنگ و خونریزی و حاکمیت عدم مساوات و نافی حقوقی برابر انسان ها می دانست و همین آموزه ها، موبدان دیگر را که تعالیم مزدک را به زیان امتیازات طبقاتی خویش می دیدند. بر آن داشت تا وی را ملعون و «آشموغ» خطاب کنند و بنا به کوشش مزدک در پایان دادن به ارزش ها و سنت های جبرگرایانه ی تحمیل شده بر ظاهر اوستا و تفسیر باطنی وی از آموزه های اشوزرتشت، وی را «زندیک» خوانند.
یکی از بهانه هایی که موبدان برای تخریب شخصیت و تحریف آموزه های مزدک مورد استفاده قرار دادند، ادعای آنان مبنی بر اقدام طبقات محروم قیام کننده، در تصاحب و تقسیم زنان مستقر در حرمسراهای اشراف فئودال بود که به آموزه های مزدک منسوب گردیده است، موبدان با استفاده از این ابزار تلاش کردند تا آیین وی را با اباحه گری خوانده و شهوترانی را علت برپایی قیام مذکور بدانند و به نظر می رسد که متأسفانه موفق نیز بوده اند، در صورتی که گزارش های برجای مانده، مزدک را موبدی زاهد معرفی کرده اند که فارغ از وابستگی به امور دنیوی در یکی از آتشکده های کشور روزگار می گذرانیده است. وی خود از خوردن گوشت و می و نیز ازدواج خودداری کرده و خواص خود را نیز به این امر می خواند، وی نابرابری و بی عدالت و جنگ و خونریزی را از عوامل رشد نیروهای اهریمنی (نیروهای خدای تاریکی) می دانسته و حتی از کشتن خرفستران (حیوانات کوچک موذی و مزاحم) نیز پرهیز داشته است.
حقیقت آموزه های زهدگرایانه ی مزدک ما را به این نتیجه می رساند که مجموعه اقدامات صورت پذیرفته توسط روستائیان قیام کننده و به ویژه واکنش آنان نسبت به جمع کثیر زنان جمع آوری شده در حرمسراهای اشراف، هیچ ارتباطی با آموزه ها و اصول اصلاح طلبانه ی مزدک نداشته و بیشتر نتیجه ی عصیان اجتماعی «بندگان روستایی» در مقابل سنت های فئودالی و ظالمانه حاکم بر کشور به ویژه سنن مربوط به تشکیل خانواده تحت تسلط اربابان حاکم بر روستاها بوده است.
بنا به شواهد موجود، در عصر ساسانیان همچون دوران هخامنشی و پارتی، جوامع کشاورز و مولد فعال بر اراضی روستاها، به عنوان بندگان روی زمین (سرف ها) تحت تملک و اختیار اشراف فئودال قرار داشتند، در چنین شرایط و درپی حاکمیت قوانین پدرشاهی، خاندان های اشرافی و فئودال به عنوان مالک و حاکم بر سرنوشت و جان و مال بندگان روستانشین خویش، اختیار زنان روستایی را در دست داشته و احتمالاً پس از تصرف این جماعت که اموال خصوصی آنان به شمار می آمدند، با استفاده از سنن حقوقی رایج در آن دوران که توسط «دارمستتر» در «زند اوستا» جلد دوم (صفحات ۶۱ و ۶۲) مورد استناد قرار گرفته اند، زنان متعلق به خویش را برحسب تمایل به اشخاص دیگر واگذار می نموده اند و احتمالاً هر وقت که اراده می کردند می توانسته اند نسبت به استرداد آنان یا فرزندان شان اقدام کنند. اشاره «ویدن گرن» مبنی بر اقدام اشراف در گردآوری فرزندان رعایا و بندگان خویش و تربیت آنان مطابق با اهداف و مصالح خود، احتمالاً ناظر بر همین سنن می باشد. «آمیانوس مارسلینس» در شرح ساختار طبقاتی حاکم بر جوامع روستایی ایرانی در عهد ساسانی می نویسد: «اشراف مزبور خود را صاحب اختیار جان غلامان و رعایا می دانستند».(۴۰) «به هرحال مزدک می گفت: چون زمانی فرارسیده که اصل نیکی بر اصل بدی پیروز شده و بدی فاقد شعور و اراده و موجد هرج ومرج کامل و بی نظمی مطلق است، بنابراین انسان باید بکوشد تا بقایای شر را از روی زمین محو و زایل کند. پشتیبان و رواج دهنده این شر بیش از همه دستگاه دولت می باشد و مظاهر آن عدم مساوات اجتماعی و مالی در بین مردم است. بنابراین در درجه اول باید این عدم مساوات از بین برود. از این جهت نهضت مزدک یک تعلیم دینی نبود که به طور منفی اقدام نماید، بلکه تعلیمی بود بر ضد دولت ملوک الطوایفی آن عصر».(۴۱)
آغاز نهضت مزدک را مقارن با برتخت نشینی قباد (کواذ) دانسته اند. در این دوران اشراف فئودال و موبدان قدرتمند ساسانی، درپی دوره ای آزادی و ابتکار عمل در کشور که با سلطنت بهرام پنجم (بهرام گور) آغاز گردید، در اوج اقتدار و نفوذ قرارداشته و سرنوشت دربار و پادشاهان ساسانی را در دستان خود گرفته بودند. روایت کرده اند که هرمزد سوم درصدد پرداخت خرج تعیین شده توسط قبایل افتالیت برآمد و عدم تکافوی خراج های جمع آوری شده وی را واداشت تا از اشراف و موبدان فئودال و ثروتمند بخواهد تا با پرداخت خراج وی را یاری رسانند. این خواسته با واکنش شدید اشراف روبرو گردید و پادشاه مذکور جان خود را بر سر این کار نهاد. «اشراف که به واسطه قدرت خویش سرنوشت تاج و تخت را به دست گرفته بودند، پس از پشت سرگذاردن دوره ای خونین از رقابت های سیاسی و نظامی خویش برسرگماردن پادشاه مطلوب خود از بین شاهزادگان متعدد، در نهایت ولاش (بلاش) را که برادر کهتر هرمزد سوم به شمار می آمد بر تخت نشاندند» بلاش نیز به سبب عدم همسویی با اشراف حاکم فرجام تلخی را تجربه کرد. وی از همان آغاز کار با درک شرایط بحرانی حاکم بر زندگی مردم ، درصدد انجام اصلاحات گسترده اجتماعی و اقتصادی در کشور برآمد و بنا به گزارش طبری، گروهی از مالکان و زمین دارانی را که روستانشینان شان به سبب فقر و ورشکستگی ، خانه و کشتزارهای خود را رها نموده بودند ، به مواخذه کشانید و مجازات آنان را آغاز کرد.(۴۱) نتیجه منطقی چنین رفتاری با توجه به اقتدار اشراف و موبدان وتسلط آنان بر دربار کاملاً مشخص بود . اشراف مذکور با هجوم به دربار ، بلاش را به دست آورده و با کشیدن میل بر چشمان و کور کردن پادشاه ، وی را از سلطنت خلع نموده و تحت رهبری زریر (سوخرا) به قباد فرزند هرمزد سوم روی آوردند. منابع دینی برجا مانده از عهد ساسانیان، اقدام اشراف و موبدان حاکم در خلع بلاش را به اقدام وی در برپا کردن گرمابه در شهرها و تضاد اقدام وی با آموزه ها وسنن تبلیغ شده توسط موبدان، در رابطه با تقدس آب و لزوم جلوگیری از آلوده شدن آن، مرتبط ساخته اند.
* * * * *
قباد در شرایطی برتخت سلطنت تکیه زد که کشور به دلایل مختلف در معرض بحران های اجتماعی و اقتصادی گسترده ای قرار گرفته بوده در شرایطی که مصائب ناشی از جنگ های مستمر هرمزد سوم با افتالیت ها، خراج های تحمیل شده دربار و ابتلای سراسر کشور به خشک سالی و قحطی، تداوم زندگی را برای روستائیان غیر ممکن ساخته بود، اشراف و موبدان فئودال بدون توجه به فقر گسترده ی حاکم بر زندگی توده ها با برپایی انبارها و احتکار محصولات کشاورزی خویش و فروش به قیمت بالاتر بر ثروت خود می افزودند.در این میان قباد که بر منافات شرایط حاکم با منافع دربار و تداوم سلطنت خویش آگاهی داشت و پیگیری سیاست های اصلاح طلبانه خود را با اقتدار و تسلط اشراف فئودال و موبدان بر دربار در تضاد می دید، کوشید تا با به کارگیری تدابیر تازه در جهت تضعیف اقتدارخاندان های اشرافی و موبدان ، به تثبیت موقعیت دربار خویش بپردازد. نخستین گام در اجرای این سیاست ها ، خارج شدن دربار از قیمومیت «زرمهر» (سوخدا) بود. قباد از منازعه و رقابت های رایج اشراف فئودال بهره برداری کرده و «شاپور مهران» دیگر اشرافی رقیب زرمهر را به قتل وی ترغیب نمود. «چندی نگذشت که شاپور هم محتملاً به همان سرنوشت زرمهر گرفتار شد ، زیرا از او دیگر خبری در دست نیست ، ولی شکست اشراف صرفاً به وسیله دامن زدن به آتش اختلاف و نفاق بین آنان امکان پذیر نبود و از این رو قباد با مزدکیان عهد اتحاد و دوستی بست. خواسته های مزدکیان ضربتی بود که اصولاًً بر مالکین وارد می شد و مصادره ی اموال خانواده های اشرافی و متلاشی ساختن روابط و مناسبات قبیله ای آن ها یکی از نقشه های پادشاه بود».(۴۲)
مزدک از طریق پیروانی که بین درباریان یافته بود ، به ملاقات قباد شتافت و توانست با جلب رضایت و همراهی قباد ، نهضت عظیم خویش را در کشور برپا دارد. قیام مردمی مزدکیان با هدایت دربار متوجه خاندان های اشرافی و موبدان کشور شد و به هجوم گسترده ی بندگان روستایی به مایملک وکاخ های اربابان فئودال خویش انجامید. انبارهای اشراف به نفع مردم مصادره شده و ذخایر آن بین جوامع قحطی زده و فقیر روستاها تقسیم گردید.کاخ های اشرافی ویران شد و ضمن کشتار بخش قابل توجهی از آنان، اموال و املاک آنان نیز همراه با حرمسراهای شان در اختیار نیازمندان قرار گرفت.
مورخین بارها از گرایش قباد به مبانی اعتقادی مزدک سخن گفته اند، اما دلایل متقن و معتبری وجود داردکه همراهی پادشاه ساسانی با مزدک را فقط به عنوان تدبیری در جهت درهم شکستن اشراف قدرت طلب مطرح می سازند.آنچه مسلم است ، اینکه مزدکیان توانستند با حمایت یا اتکاء به عدم واکنش پادشاه ساسانی ،ضمن غارت ثروت و اموال اشراف وکشتار جمع قابل توجهی ازآنان، این طبقه ی پرنفوذ را در معرض فروپاشی قرار دهند. واکنش اشراف و موبدان نسبت به این قیام خونین و سیاست قباد در همراهی با مزدکیان، وحدت نظر و اقدام آنان در عزل قباد و به زندان افکندن وی بود که در ۴۹۶ میلادی تحقق یافت. اشراف مذکور برادر قباد به نام «جاماسب» را بر تخت نشاندند و خود به اداره ی کشور و مقابله با قیام کنندگان مزدکی برخاستند.
قباد چندان در زندان خود که «انوش برد» (دژ فراموشی) نام داشت ، باقی نماند و به کمک سیاوش نامی که از اشراف گرویده به مزدک به شمار آمده است، از زندان رهیده و همراه ناجی خود به افتالیت ها پناه برد. وی ضمن عقدپیمان دوستی با خاقان افتالیت تعهد پرداخت خراج را برعهده گرفته و ضمن ازدواج با دختر خاقان مذکور، از حمایت وی برخوردار شد و به همراهی سپاهی که از میان افتالیت ها برای مسترد ساختن تاج وتخت وی فراهم آمده بود، رو به تیسفون نهاد.
آن گونه که گزارش شده است، قباد بدون درگیری پایتخت را تصرف کرد ، برادر وی جاماسب به استقبال وی شتافته و مقام سلطنت را به وی مسترد داشت (۴۹۸ یا ۴۹۹ میلادی).اشراف فئودال حامی جاماسب نیز که با بالا گرفتن دامنه ی شورش های اجتماعی در دوران جاماسب از وی سلب اعتماد کرده بودند، به ناچار به پادشاهی دوباره ی قباد تن در دادند . بنا به نوشته مورخین: «قباد در بازگشت به سلطنت ، نسبت به اشراف توطئه گر علیه خویش، روش مسالمت آمیزی را در پیش گرفت و تنها یکی از این اشراف را به نام «کنارنگ گشنسب» (حاکم نظامی خراسان) که تلاش زیادی برای متقاعد کردن شورشیان اشرافی به قتل قباد به کار برده بود ، به قتل رسانده و مقام وی را به یکی از خاندان خود وی واگذار نمود. سیاوش نیز به پاس خدمت بزرگ خود به قباد به مقام «ارتشیان سالار» (فرمانده کل نیروهای مسلح) برگزیده شد». (۴۳)
قباد پس از پشت سرگذاردن دوره ای موفق از رویارویی های نظامی با شورشیان داخلی ، قبایل متجاوز و دولت روم شرقی (بیزانس)که به برقراری امنیت کامل در مرزها و سرزمین های حاشیه ای کشور انجامید، عمده ی توجه و تدابیر خود را در عمران و آبادانی کشور و حل معضلات ناشی از قدرت یابی روزافزون مزدکیان در کشور ، معطوف نمود. قنات ها و پل های متعددی را که در این دوره در ایران بنا شدند، به قباد نسبت داده اند ، مجموعه اقدامات وی در پی افکندن تعدادی شهر در کشور همچون «آسان کردکواذ» (در استان خوزستان)و «رام کواذ» (در سر حد فارس و خوزستان)و کواذ خوره (در ایالت پارس)، نشانگر تثبیت جایگاه قباد و اقتدار گسترده ی وی در دوران دوم پادشاهی خود می باشد.
سرعت عمل و کامیابی قباد در تبدیل یک کشور گرفتار در شورش ها و مبارزات خونین اجتماعی ،سیاسی و نظامی در داخل و خارج از کشور ، به سرزمینی با ثبات و امن را باید در تضعیف شدید جایگاه خاندان های اشرافی فئودال و موبدان حامی آنان جستجوکرد. ضربات مهلکی که این طبقات حاکم از رعایای انقلابی دل بسته به ارزش های اعتقادی آیین مزدک ، تحمل نمودند، مبانی اقتدار آنان را به شدت ضعیف ساخته و به زوال بخش گسترده ای از بدنه ی طبقات مذکور انجامیده بود ، به صورتی که در دوران بازگشت قباد به سلطنت و آغاز دور دوم پادشاهی وی دیگر رمق و نیرویی برای آنان در حاکمیت بر کشور و رقابت با دربار تمرکز گرای قباد باقی نگذارده بود.اما به تدریج ، بخشی از این خاندان ها که به واسطه ی ویژگی های جغرافیای نفوذ و اقتدار خویش از گزند تخریب ناشی از شورش های مزدکیان در کشور در امان مانده بودند، به سبب خدماتی که در تهیه و تجهیز سپاه مورد نیاز قباد برای جنگ های خود علیه ایالات استقلال طلب، افتالیت ها و دولت روم شرقی، ارائه کرده و خود با حضور در جبهه ها و در کنار قباد نقش قابل توجهی در فتوحات وی کسب نموده بودند، پادشاه ساسانی را وام دار خود ساخته و در بازگشت از جبهه های جنگ و حاکمیت دور تازه ای از آرامش و ثبات در مرزها ،بخش اعظم مناصب حکومتی و تعیین کننده را در کشور به اشغال خود در آوردند. این اشراف که از حمایت گسترده ی موبدان نیز برخوردار بودند،کم کم با افزایش نفوذ خود در دربار و شخص پادشاه، شرایط را برای جلب و رضایت قباد در پایان بخشیدن به غائله ی انقلاب مزدکیان و سرکوب آنان فراهم آوردند ، که در نهایت نیز به مراد خویش رسیدند.
در اقدام قباد به ترک حمایت از مزدکیان و گرایش وی به همراهی با اشراف فئودال کشور به دو عامل تعیین کننده می توان اشاره کرد. اول آنکه قیام مزدکیان اگر چه به فروپاشی ساختار سنتی و تاریخی پدر شاهی و پایان یافتن تسلط خاندان های اشرافی معدود کشور بر بخش اعظم جامعه که «بندگان» آنان به شمار می آمدند، انجامید، لیکن فقدان برنامه و تدابیر مدون در بین مزدکیان برای اداره ی کشور و استفاده از منابع موجود در تولید، موجب حاکمیت هرج و مرج و نابسامانی بر کشور و متروک شدن منابع تولید شده بود و همین امر به بی ثباتی و ناامنی در کشور، که در تضاد با منافع و مصالح دربار قباد و تدابیر تمرکز گرایانه ی وی قرار داشت، دامن زده بود. دوم آنکه نقش پررنگ و تعیین کننده ی اشراف فئودال در تقویت نیروی سیاسی و نظامی قباد و حضور فعال اشراف مذکور در جنگ های مستمرو فاتحانه ی پادشاه مذکورازیک سوو وابستگی تاریخی دربار به توانمندی های طبقه ی اشراف در اداره ی جامعه از سوی دیگر زمینه را برای تقرب دوباره ی طبقه اشراف فئودال با دربار و شخص قباد فراهم آورده بودند ،به صورتی که قباد به ناچار راه همراهی و همدلی با طبقه ی اشراف را در پیش گرفت و در چنین شرایطی قباد برای ادامه ی سلطنت خویش به جلب توجه و همراه ساختن طبقه قدرتمند اشراف فئودال و موبدان پرنفوذ کشور پرداخت، وی نخستین بار نشانه های دگرگونی در مبانی اعتقادی و سیاست های خود به نفع اشراف را با خلع پسر ارشد خویش «کاووس» و تعیین «خسرو» (انوشیروان) کوچکترین فرزند خود به جانشینی نمودار ساخت . کاووس که از سوی پدر حکمرانی «پذشخوار» (طبرستان)را داشت ، از مهم ترین پیروان مزدک در دربار دانسته می شد.وی علیرغم حمایت های گسترده سیاوش مزدکی ناجی پدر و مقتدرترین چهره نظامی کشور در آن دوران ، نتوانست بر توطئه ها و نفوذ روزافزون اشراف فئودال و موبدان در دربار فائق آید و نهایت به فرمان پدر از مقام خویش به عنوان پادشاه آینده کشور خلع شد و برادر کهتر وی خسرو که توانسته بود با جلب دوستی و همراهی خاندان های اشرافی و موبدان و تاکید بر دشمنی خویش با مزدکیان به شخصیت محبوب و مورد اعتماد طبقات حاکمه ی مذکور مبدل گردد، بر اثر نفوذ و کوشش حامیان خویش، از سوی پدر به جانشینی برگزیده شد.(۵۱۹ میلادی)دومین نشانه از جدایی روزافزون قباد از مزدکیان و پیشروی گام به گام اشراف و موبدان در تصفیه دربار از وجود مزدکیان و ایجاد زمینه های مساعد برای سرکوب نهایی آنان ، با فرمان قباد در دستگیری و محاکمه «سیاوش» ناجی خویش به اتهام خیانت، رخ نمود. عامل دستگیر شدن و وارد آوردن اتهام خیانت به سیاوش را «مهبد» نامی از اشراف وابسته به خاندان سورن معرفی کرده اند. سیاوش را در اختیار دادگاهی قرار دادند که جملگی از موبدان و اشراف دربار که دشمنان مزدک بودند ،تشکیل شده بود، و نتیجه آن نیز به زودی با صدور حکم اعدام سیاوش مشخص گردید. حکم و صادره توسط دادگاه پس از تایید حکم از سوی قباد به اجرا در آمد. ( ۵۲۸ میلادی)
با اعدام سیاوش، ارتباط قباد با مزدکیان کاملاً قطع شد و تمامی درباریان مزدکی نیز از پایتخت رانده شدند، قباد برای نمایش کامل همراهی و همدلی با اشراف و موبدان، فرمان تعقیب و سرکوب سراسری مزدکیان را در کشور صادر نمود. در سال ۵۲۸ یا ۵۲۹ میلادی مزدکیان در سراسر کشور به صورت های دست جمعی مورد تعقیب و کشتار قرار گرفتند. بنا به روایتی به توطئه خسرو ولایت عهد قباد، مزدک و بسیاری از یارانش به دربار دعوت شدند و پس از برگزاری جلسه ی مباحثه ای دینی با حضور موبدان موبد زرتشتی و اسقف اعظم عیسوی، به مرگ محکوم شده و به صورت گروهی به قتل رسیدند و در پی آن اشراف فئودال در تمامی نقاط کشور به کشتار گسترده ی مزدکیان پرداختند.(۵۳۱ میلادی)
در دوران اوج رواج سرکوبگری ها و در بحبوحه ی جنگ با بیزانس، قباد بدرود زندگی گفت و «مهبد» سورن که در آن سال ها پس از قتل سیاوش به نزدیک ترین شخصیت به پادشاه و مشاور اعظم وی مبدل گردیده بود ، با طرح وصیت نامه ای که ادعا می شد توسط قباد تنظیم شده و در آن خسرو به عنوان وارث تاج و تخت معرفی گردیده بود، وی را یاری کرد تا به جای پدر خویش بر تخت تکیه زند.(۵۳۱ میلادی)
* * * * *
خسرو اول از همان آغاز سلطنت خویش با اعتراض گسترده ی کاووس برادر بزرگتر و حمایت همه جانبه مزدکیان از این مدعی صاحب حق روبرو شد اما به کمک «مهبد» و پس از در هم شکستن نیروی برادر و قتل وی، تمامی برادران خویش و فرزندان پسر آنان و حتی پدربزرگ خود «اسپیدس Aspedes » را نیز هلاک کرد تا بتواند فارغ از دغدغه ی رقابت های داخلی دربار ، به سلطنت خویش تداوم بخشد. وی چندی بعد برای اطمینان بیشتر و تحکم جایگاه پادشاهی خویش نسبت به اشراف قدرتمند و پرنفوذ دربار نیز واکنش نشان داد و قدرتمند ترین آنان را که همان «مهبد سورن» بود به بهانه ای به قتل رساند.
«خسرو اول» به پاس جنایت های خویش علیه مزدکیان و حمایت های گسترده ی خود از اشراف وبه ویژه موبدان ، از سوی آنان به عنوان «انوشه روان» یا «روح جاویدان»خوانده شد و به واسطه ی کوشش خود در احیای حاکمیت مناسبات فئودالی در کشور به عنوان «عادل» نامگذاری شد و افسانه های بسیاری حول شخصیت وی تنظیم و ترویج گردید که او را عامل احیاء عظمت و شکوه جامعه ی ایرانی معرفی می نمودند.
اقدامات خسرو انوشیروان در همان آغاز پادشاهی، نشان داد که وی درصدد پیگیری سیاست های تمرکز گرایانه ای است که عموماً از سوی پدر وی قباد با هدف تضعیف مناسبات اشرافی- فئودالی در کشور طراحی گردیده بود.قیام مزدکیان علیه خاندان های اشرافی و ساقط شدن بخش قابل توجهی از بدنه ی اشرافیت که طبقه مذکور را در معرض فروپاشی قرار داده بود، این امکان را در اختیار خسرو انوشیروان قرار داده بود تا بتواند فارغ از مقاومت ها و کارشکنی های رایج اشراف فئودال، سیاست های اصلاح طلبانه ی خویش را که مبتنی بر برپایی ساختارهای نوین اجتماعی،نظامی و اقتصادی بود، به اجرا در آورد . وی در نخستین گام در جهت اصلاحات خویش ضمن مصادره ی اراضی تصاحب شده خاندان های اشرافی فئودال به نفع دربار و تصاحب اموال آنان که بین روستاییان فقیرتقسیم شده بود، با اعطای تسهیلات لازم زندگی به خانواده های بی سرپرست شده ی اشراف ، فرزندان آنان را تحت سرپرستی خود درآورد و برای آنان همسری از طبقه ی آزادان صاحب حقوق در کشور برگزید وبا تشکیل سپاهی منظم و حرفه ای و به کارگیری فرزندان پسر خانواده های اشرافی فروپاشیده در ارکان مدیریتی سپاه مذکور، به استقلال سیاسی و نظامی اشرافیت فئودال در کشور و وابستگی دربار به خدمات آنان پایان داد.
خسرو انوشیروان در پی اصلاحات اداری خویش، پس از حذف مقام سپهبدی کل کشور که تاپیش از آن در اختیار قدرتمندترین خاندان اشرافی کشور قرار داشت ، این مقام را با تقسیم کشور به چهار حوزه (گستک) به چهار نفر واگذار نمود که با عناوین «خراسان اسپهبد»(شرق)، «خورباران اسپهبد»(غرب)، «نیمروز اسپهبد»(جنوب) و «آذربایجان اسپهبد» (شمال)، امر اداره و حفظ امنیت حوزه های تحت حاکمیت خویش و نیز حراست از مرزهای کشور را بر عهده گرفتند. در سازمان اداری مذکور ، هر یک از گستک ها از چندین شهرستان تشکیل می شد و بر آنها کارگزارانی به عنوان(مرزبان)گمارده شدند. مرزبانان شهرستان های مرزی به واسطه ی اهمیت سیاسی و نظامی خویش از جایگاه و اختیارات بیشتری برخوردار بودند، این مرزبانان با عنوان «شاه» همان گونه که یعقوبی اشاره می کند، این حق را یافته بودند که بر تخت سیمین بنشینند. شهرستان ها خود از تعدادی «کوره» (برای مناطق شهری و حومه آنها)و «تسوک» (مناطق روستایی و زراعی) تشکیل می شدند. کوره ها به ویژه در منطقه بابل (سواد= عراق کنونی)، عمدتاً از دستکرت های شاهی به شمار می آمدند و «تسوک»ها (روستاک ها) نیز از چند روستا (به عربی ده و به سریانی قریه)یا یک روستای بزرگ تشکیل می شدند و «دیهکان» (دهقان)ها بر آنها حکومت می کردند. این دهقانان همچون مرزبانان از طبقه ی آزادان بشمار می آمدند و حوزه ی حاکمیت خویش را به عنوان اقطاع از دربار دریافت داشته و برآن تملک یافته بودند. در میان این مقامات، دهقانان به سبب وظیفه ی خویش در اداره ی روستاها و جمع آوری مالیات های محوله و واریز آن به خزانه پادشاهی مورد توجه دربار قرار گرفته و به ارتباط تنگاتنگی با پادشاه دست یافته بودند. خسرو انوشیروان برای نظارت بر عملکرد ماموران و گماردگان خویش بر نقاط مختلف کشور، تعیین دقیق و اخذ خراج های محوله و تعیین و تأمین هزینه ی سپاه، طبقه ای جدید از گماشتگان دربار را با نام «دبیر» برپاداشته و با پراکنده ساختن آنان در نقاط مختلف کشور و در کنار گماشتگان مذکور، کوشید تا امر نظارت بر عملکرد ماموران و اداره ی کشور را با دقت بیشتری پیگیری کند. این حاکمان جدیدکه از نیروهای نظامی تحت الحمایه و وفادار به خسرو انوشیروان برگزیده شده بودند، مسئولیت حفظ امنیت مرزها و تحکیم آرامش در مناطق مختلف کشور را به عهده داشتند و ماموریت خویش را با استفاده از نیروی نظامی تحت امر خود به انجام می رساندند. پادشاه مذکور برای تقویت و حمایت از کارگزاران خویش، دستکرت های شاهی را که عمدتاً از اراضی مصادره شده ی اشراف فئودال تشکیل شده بودند، در بین این حاکمان جدید ، به رسم اقطاع تقسیم نمود و آنان را بر حسب جایگاه خود به مالکان کلان و خُرد در مناطق تحت مسئولیت خویش مبدل ساخت. جنگ های فاتحانه و متعددی که در عهد خسرو انوشیروان در مقابله با دشمنان خارجی به ویژه روم و قبایل مهاجم به مرزهای شرقی کشور و نیز ایالات استقلال طلب همچون ارمنستان، وقوع یافتند،(۴۴) به تقویت جایگاه سیاسی، نظامی و اجتماعی سپاهیان به ویژه فرماندهان آنان را درپی داشت و بهره مندی از غنایم به دست آمده، در کنار هدایای شاهانه که عمدتاً رو به افزایش بوده و به گسترش بیش از پیش املاک اقطاعی آنان می انجامید، به تدریج این طبقه ی کارگزار نظامی را به طبقه ی جدیدی از اشراف کشور مبدل ساخت.
حاکمیت اشراف نظامی بر مناطق مختلف کشور و جایگزینی آنان به جای اشراف فئودال، به سبب بیگانگی طبقه اشراف نظامی نسبت به مبانی تولید و عدم مسئولیت پذیری آنان در جهت ایفای رسالت اشرافی خویش در تامین منابع و ابزار تولید، نه تنها آرمان های مورد نظر خسرو انوشیروان را در بازیابی امنیت و رونق زندگی در کشور به همراه نیاورد، بلکه به سبب کاهش شدید تولید و رکود زندگی در روستاها که با فشار اشراف مذکور و به ویژه دهقانان در اخذ خراج های رو به افزایش از روستاییان همراه شده بود، بار دیگر فقر و نابسامانی های اجتماعی و سیاسی در سراسرکشور رواج یافت. آثار این نابسامانی ها که چندی بعد به فروپاشی ارکان دربار ساسانی و زوال آن انجامید، در همان اواخر عمر خسرو انوشیروان به وضوح نمایان شده بود. در مقدمه ی کلیله و دمنه راجع به شرایط اجتماعی حاکم بر کشور در عهد خسرو انوشیروان، شرحی آورده شده که به برزویه ی حکیم شخصیت موهوم عصر ساسانی نسبت داده شده است، در این شرح آمده است که: «در این روزگار تیره که خیرات بر اطلاق روی به تراجع نهاده است و همت مردمان از تقدیم حسنات قاصر گشته …. می بینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد و چنانستی که خیرات مردمان را وداع کردستی و افعال ستوده و کرم و مروت متواری و دوستی ها ضعیف و عداوت ها قوی و نیکمردان رنجور و مستذل و شریران فارغ و مکر و خدیعت بیدار و وفا و حریت در خواب و دروغ موثر و مثمر و راستی مهجور و مردود و حق منهزم و باطل مظفر و مظلوم محق ذلیل و ظالم مبطل عزیز و حریص غالب و قناعت مغلوب و عالم غدار و زاهد مکار بدین معانی شادمان وبه حصول این ابواب، تازه روی و خندان».(۴۵) موبدان نیز که در این دوران به ابزار مشروعیت بخشی تدابیر خسرو انوشیروان مبدل شده بودند، به واسطه ی مراحم ملوکانه و دارا شدن اراضی و ثروت فراوان و مشغله ی ناشی از اداره ی اموال خویش ، از رسالت خود در ایجاد تعادل اجتماعی و جلوگیری از اقدامات سلطه جویانه ی طبقات حاکم علیه محرومان جامعه دور مانده و در لوای اشرافیت حاکم، اصول و ارزش های دینی را در جهت مطامع و مصالح دربار و اشراف نظامی وابسته به آن به کار گرفته بودند. چنین شرایطی قاعدتاً بایستی امید به اصلاح امور و رهایی طبقه ی محروم جامعه از یوغ تسلط اشراف حاکم را به یاس مبدل ساخته و تفرقه و فروپاشی وحدت اجتماعی جوامع ایرانی را تسریع بخشیده باشد.
در سال های پایانی سلطنت و حیات خسرو انوشیروان، اشراف نظامی که در پی فتوحات نظامی مستمر انوشیروان و بنا به نقش خویش در این فتوحات به جایگاهی تعیین کننده در اداره ی کشور و نفوذ ی گسترده در دربار دست یافته بودند، بنا به کثرت جمعیت خویش پایتخت را به اشغال خود درآورده و بنا به خصایل رایج اشرافیت، دور تازه ای از رقابت های مخرب را بر سر افزایش حوزه ی اقتدار و نفوذ خویش در دربار، آغاز کرده بودند. این رقابت ها در کنار نابسامانی های گسترده ی حاکم بر زندگی جوامع ایرانی، اگر چه در طول سلطنت خسرو انوشیروان تحت تاثیر اقتدار پادشاه مذکور فرصت ابزار وجود نیافته بودند لیکن با مرگ وی و جانشینی پسرش هرمز چهارم (۵۷۹ م) در شکل غده های چرکین هرج ومرج و بی ثباتی در کشور و دربار عیان شدند. گزارش هایی که از دوران سلطنت هرمز چهارم تنظیم گردیده اند، نشانه های روشنی از این هرج ومرج وعوامل برپا دارنده ی آن ، ارائه می دهند. در این گزارش ها عمدتاً از حمایت های گسترده ی هرمزد چهارم از طبقات محروم جامعه و شدت عمل وی نسبت به اشراف توطئه گر و توسعه طلب سخن به میان آمده است و موید کوشش پادشاه مذکور در جهت پایان دادن به نابسامانی های اجتماعی و اقتصادی است که به سبب قدرت یابی طبقه ی نو ظهور اشراف نظامی و اقدامات سلطه جویانه ی طبقه مذکور بر علیه طبقات محروم ، بر جامعه تحمل شده بودند.
* * * * *
دلایلی وجود دارد که اشراف نظامی پرنفوذ پایتخت در روند بر تخت نشینی و در آغاز پادشاهی هرمزد چهارم کارشکنی ها و توطئه های رایج اشرافیت را در پیش گرفته و مشکلاتی را برای پادشاه مذکور پدیدآورده بودند و به همین دلیل بود که هرمزد ناچار شد در جهت تحکیم موقعیت خویش به عنوان پادشاه و تثبیت دربار خود ، اقدامات گسترده ای را علیه مقامات اشرافی و موبدانی که به مخالفت با وی برخاسته و دشمنی خویش را با او عیان ساخته بودند، تدارک دیده و به اجرا درآورد و به نظر می رسد که در این راه حتی از حمایت گروهی دیگر از اشراف نیز برخوردار بوده است. ثعالبی می نویسد: «وی برای تسویه حساب با همه کسانی که در روزگار انوشیروان با او نظر خوشی نداشتند ، شتاب کرد ، او همه ی دبیران بزرگ، موبدان موبد و همه کسانی را که پدرش بالا برده بود ، بکشت». سرکوب اشراف نظامی توسط هرمزد چهارم آن چنان گسترده بود که بعضی از مورخین عرب همچون طبری تعداد اشراف به قتل رسیده توسط پادشاه مذکور را بیش از سیزده هزار تن اعلام نموده اند. (۴۷) بلعمی یکی دیگر از مورخین عرب در شرح شخصیت و اقدامات هرمزد چهارم می نویسد: «عیب او آن بود که مردمان بزرگ (اشراف) را خرد داشتی و حق ایشان نشناختی و درویشان و حقیران را برگزیدی و هر کس که بر ضعیفی ستمی کردی، او را بکشتی تا به شمار آمدی ، سیزده هزار تن از بزرگان ومهتران بدین سبب کشته بود و بدین سبب درویشان (محرومان جامعه)او را دوست داشتندی و مهتران او را دشمن».(۴۸)
هرمزد چهارم اگر چه در رویارویی های نظامی خویش با بیزانس (۵۸۱ م) و افتالیت ها و ترک های متجاوز به مرزهای شرقی کشور (۵۸۹ م) از همراهی و خدمت طبقه ی اشراف نظامی برخوردار بود لیکن همین اشراف در پی تداوم اقدامات ضداشرافی هرمزد چهارم بالاخره بروی شوریدند. عده ای از این اشراف تحت رهبری «بهرام چوبینه» از خاندان مهران که فرماندهی کل سپاه را دارا بوده و به واسطه ی فتوحات خویش در شرق از محبوبیت و قدرت قابل توجهی برخوردار شده بود، به سوی پایتخت به حرکت در آمده تا به کار هرمزد چهارم پایان دهند ، لیکن اشراف ساکن در پایتخت و در راس آنها «ویندویه» و «ویستاهم» برادران همسر ترک تبار پادشاه، با هجوم به دربار، ضمن دستگیری هرمزد چهارم، بر چشمان وی میل داغ گداخته کشیده و بالاخره او را در زندان به قتل رساندند و فرزند خردسال وی «آبرویز» را با نام «خسرو پرویز» به جای پدر بر تخت سلطنت نشاندند. (۵۸۹ م) تا خود به عنوان دایی و قیم پادشاه خردسال ساسانی بر کشور حکومت کنند. اما اشراف دیگر بنا به نسبت طبقاتی خود به مخالفت با دو برادر مذکور پرداخته و با ترک دربار به جمع اطرافیان «بهرام چوبینه» پیوسته و وی را به هجوم به پایتخت و تصرف تاج و تخت ترغیب نمودند. بهرام چوبینه نیز چنین کرد و درپی فرار خسرو پرویز و حامیان وی از پایتخت ، بدون مقاومتی قابل توجه به دربار پای گذارده و نام پادشاه جدید کشور تاج گذاری نمود.(۵۹۰ م) همزمان با تاج گذاری بهرام چوبینه در تیسفون، خسرو پرویز و حامیان وی برای ایمن ماندن از خطررقیب و تقاضای کمک از دولت بیزانس در جهت باز پس گیری تاج و تخت خویش ، به دربار قیصر «موریکیوسMoricius » (ماوریکی) پناه برده بودند.
بهرام چوبینه اگر چه بدون معارض برتخت سلطنت تکیه زد لیکن از همان آغاز با مخالفت های گسترده ای از سوی اشراف فئودال روبرو شد، در میان این اشراف بسیاری از صاحبان قدرت وجود داشتند که خود را از هر جهت برای کسب سلطنت محق تر و لایق تر از بهرام چوبینه می دانستند و از همان رو از همان آغاز راه عناد و مخالفت با سلطنت وی را در پیش گرفته و از هر کوششی در تضعیف و عزل بهرام از سلطنت کوتاهی نکردند. این عده یک سال بعد از برتخت نشینی بهرام چوبینه، خسرو پرویز را به بازگشت و تصاحب دوباره ی تاج و تخت ترغیب نمودند وی نیز باتقاضای کمک نظامی از دربار بیزانس و عقد پیمان در جهت واگذاری تمامی ارمنستان و گرجستان به استثنای متصرفاتی که به مرزبان ایرانی این سرزمین ها تعلق داشت و نیز بخش گسترده ای از بین النهرین که شهر های بازرگانی بسیار مهم «دارا» و «مارتیروپل» (میافارقین) را نیز شامل می گردید، به دربار بیزانس، همراه با سپاهی تدارک دیده شده توسط بیزانس راهی کشور شده و پس از شکست دادن سپاه «بهرام چوبینه» به تیسفون پای گذارده و مقام خویش را مجدداً تصا حب نمود(۵۹۱م) ،بهرام چوبینه نیز که نیروی نظامی وی درگنزک به دست سپاهیان همراه خسرو پرویز تار و مار شده بود ، به شرق گریخته و به ترک ها پناه برد ولی چندی بعد به طرز مشکوکی در آن منطقه جان داد. «به مناسبت کشته شدن غاصب در تیسفون ، مراسم باشکوهی بر پاکردند و تا واپسین روزهای انقراض دودمان ساسانی، روز مرگ بهرام چوبینه در محافل رسمی ، روز جشن سروربود».(۴۹)
* * * * *
خسرو پرویز پس از بازگشت به تیسفون به نوسازی ارکان ساختار اداری دربار خویش پرداخت، وی تمامی اشراف و فرماندهان نظامی همراه خویش را بر مناصب سرنوشت ساز کشور گماشت. «ویندویه» (بندوی) دایی بزرگ خویش را به هزارپذ (وزارت اعظم) منصوب کرده و کلیه ی دیوان ها و خزاین را به وی سپرد و «ویستهم» (بسطام) دیگر دایی خویش را نیز به عنوان «اسپهبد خراسان» بر تمامی شرق کشور حاکم گردانید و به دیگر بزرگان و اشراف نیز مقام های مرزبانی و شهریک داده شد . وی برای آنکه دین خویش را به تمامی اشراف حامی خود ادا نماید ،با ایجاد تقسیم بندی جدیدی کشور را به سی و پنج شهرستان بخش کرد و بر سر هر یک از این شهرستان ها یکی از اشراف حامی خود را گماشت تا هیچ کدام بی نصیب نمانند.(۵۰)
آغاز دوران پرهیاهوی پادشاهی خسرو پرویز نشانه های انحطاط دربار ساسانی و زوال قریب الوقوع آن را به نمایش گذارد و اقدامات پادشاه مذکور نیز این روند را تسهیل و تسریع نمود. رونق گسترده ی رقابت و دشمنی بین اشراف نظامی در کشور، این امکان را به خسرو پرویز داده بود تا از همان آغاز برتخت نشینی مجدد، سنت قربانی کردن تعدادی از اشراف دربار را با جدیت تمام پیگیری نماید. وی که براساس تجارب تلخ پدران خویش، اقتدار اشراف را با حاکمیت خویش در تضاد می دید، در گام نخست اقدام به حذف دایی های قدرتمند خویش نمود. «ویندویه» که مقام مهم وزارت اعظم را در دست داشت، به فرمان خسرو پرویز دستگیر و به قتل رسید و برادرش «ویستهم» (بسطام) نیز که به اسپهبدی خراسان رسیده بود و در آن سرزمین استقرار یافته بود با آگاهی از فرجام کار برادر خود، با عدم تمکین در برابر خواست پادشاه مبنی بر حضور وی در دربار، راه مقاومت و استقلال طلبی را در پیش گرفت و طی دوران ده ساله ی مبارزات خویش برعلیه خواهر زاده ی نمک نشناس خویش، حتی تا دروازه های تیسفون نیز پیش آمد لیکن کامیاب نشد و بالاخره به دست یکی از نزدیکان خویش به قتل رسید (۵۹۱ م).
رواج تضادها و رقابت های مستمر بین اشراف ، این امکان را در اختیار خسرو پرویز قرار داده بود تا فارغ از واکنش گسترده ی طبقه اشراف و به بهانه های مختلف به کشتار تدریجی آنان بپردازد و در عین حال از حمایت گروه های دیگر از اشراف مذکور نیز برخوردار گردد. وی برای کسب حمایت موبدان پرنفوذ و قدرتمند کشور از اقدامات خود، به آنان آزادی عمل بیشتری اعطا کرد تا بتوانند ضمن پیگیری و توسعه ی منافع مادی و معنوی خویش و کسب قدرت بیشتر، به سیاست های پادشاه نیز مشروعیت بخشیده و با جلب نظر جوامع ایرانی، پایه های متزلزل حاکمیت خسرو پرویز را استحکام بخشید که این چنین نیز شد .
با پایان یافتن کار «ویستهم» و قتل وی ، پادشاه جاه طلب ساسانی در پیگیری سیاست خویش در حذف اشراف و امرای قدرتمند کشور ، به اعتماد به نفس قابل توجهی دست یافت . وی در ادامه سیاست مذکور ،«نعمان بن منذر» شاه عرب تبار و عیسوی دولت حیره که دست نشانده دربار ساسانی بود و نقش تعیین کننده ای در حفظ سرزمین های غربی کشور از معرض تهاجم غارتگرانه ی قبایل عرب داشت را به دربار فراخوانده و به بهانه پناه دادن به «عیشویاب» کشیش نسطوری مغضوب پادشاه، به قتل رساند (۶۰۲ م). این واقعه خسارت بارترین نتایج را برای دربار ساسانی به همراه آورد و امر سقوط دربار مذکور را تسهیل بخشید، زیرا دولت حیره در جنوبی ترین مناطق بین النهرین ودر مجاورت جایگاه قبایل بیابانگرد و سلحشور عرب قرار داشت، همواره به عنوان دیواری غیرقابل نفوذ، مانع از ورود اعراب منطقه به داخل کشور و غارت شهر های بین النهرین به دست آنان می گردید و اگر چه خسرو پرویز با انتصاب عرب دیگری به شاهی دولت محلی مذکور، مرزبان ایرانی را نیز همراه با سپاهی مجهز برای همکاری و یاری شاه مذکور در مقابله با تهاجم قبایل غارتگر عرب به منطقه اعزام کرد لیکن حیریان دیگر نتوانستد وحدت و اقتدار عصر شاهی خاندان نعمان را احیاء کنند و رو به زوال گذاردند . این امر به قبایل عرب ساکن در آن سوی مرزهای غربی ایران جسارت قابل توجهی بخشید تا بتوانند فعالیت های گسترده ی را در غارت کاروان های بازرگانی و جوامع ساکن در شهر های مجاور مرزهای غربی ایرانی به کار بندند که در نهایت به جنگ «زوقار» و کشتار گسترده ای سرداران و سربازان ایرانی به دست اعراب اتحادیه قبایل موسوم به «بکربن وائل» انجامید(۶۱۰ م).
این واقعه سرآغاز دوران پرآشوبی از تهاجم اعراب به شهرهای غربی کشور بود که در نهایت به هجوم اعراب مسلمان تحت هدایت خلیفه دوم مسلمین(عمر)، تصرف ایران به دست آنان و بالطبع سقوط دولت ساسانی توسط مهاجمین مذکور انجامید.
اگر چه جامعه ی ایرانی در عهد پادشاهی خسرو پرویز به بی ثباتی و بحران های اجتماعی و اقتصادی گسترده ای دچار بود و در معرض فروپاشی قرار داشت، لیکن مجموعه فتوحات عظیمی که سپاه ایران در پی رویارویی خود با بیزانس کسب کرده و به تصرف آسیای غربی و غارت ثروت جوامع مغلوب منطقه توسط دربار ساسانی انجامید، هرچند موقتاً، بر تمامی تناقضات و بحران های حاکم بر جامعه سرپوش گذارد.
در آغاز سده ی هفتم میلادی دولت بیزانس در شورش های مردمی و توطئه های مداوم درباری غرق شده بود ، در پایان سال ۶۰۲ میلادی «ماوریکی» قیصر بیزانس و پدر زن خسرو پرویز توسط «فوکاسPhocus » از سلطنت خلع شده و همراه با خانواده اش به قتل رسید، این واقعه به خسرو پرویز اجازه داد تا به بهانه ی انتقام خون قیصر مقتول و در حقیقت باز گرداندن سرزمین های از دست رفته در پیمان دوستی وی و ماوریکی، به بیزانس اعلام جنگ دهد. وی با استفاده از هرج و مرج حاکم بر بیزانس به سرزمین های این دولت لشکر کشید در این لشکر کشی ها که در دو سوی آسیای صغیر و دشت سوریه تحقق یافت (۶۰۴ م)، یکی از اشراف قدرتمند و سلحشور به نام «شاهین» فرمانده سپاه در باختر، فرماندهی سپاه ساسانی را در تهاجم به قسطنطنیه» بر عهده داشت و دیگری «میوزان» ملقب به «شهروراز» سپاه مهاجم به سوریه را رهبری می کرد . شاهین بر سر راه خویش به سوی قسطنطنیه، تمامی شهرهای بیزانس در آسیای صغیر را تسخیر کرده و تا محاصره قسطنطنیه پیش رفت و شهروراز نیز پس از تصرف شهر مستحکم دارا در ۶۰۴ میلادی، دو سال بعد نیز آمید، میافارقین و ادسا را تسخیر کرد و در ۶۰۹ میلادی تسلط بر سراسر بین النهرین را به پایان رسانید و سپس یک سال بعد از رود فرات گذشته و سوریه و فلسطین تا فنیقیه و شمال مصر را به تصرف خود درآورد. همزمان با این کامیابی ها، سپاه تحت فرمان شاهین نیز ارمنستان و کاپادوکیه، پلافاگونیه در آسیای صغیر را متصرف شده بود، بدین سان بخش اعظم مستملکات دولت بیزانس به تصاحب دربار ساسانی در آمد.
اقدامات سپاه ایران در غرب آسیا نشان داد که دربار ساسانیان هیچ برنامه مشخصی در توسعه مستملکات و گسترش حوزه ی نفوذ سیاسی خویش نداشته است و کاملاً با ساختار اداری لازم برای اداره ی متصرفات خویش بیگانه بوده است. این امر از غارت گری های گسترده و به یغما بردن ثروت جوامع مغلوب توسط سرداران و کارگزاران دربار ساسانی و انتقال گنجینه های تصاحب شده به تیسفون به روشنی قابل استنباط است. در بین غنائم تصاحب شده که به تیسفون منتقل شد ، یک صلیب چوبی به چشم می خورد که به ادعای مسیحیان همان ابزار شهادت عیسی مسیح بوده و از همین رو در نزد آنان بسیار مقدس دانسته می شده است . خسرو پرویز چنین تصور می کرد که تصاحب صلیب مقدس معنایی جز فرمانروایی وی بر جهان مسیحیت و تسلیم کامل آنان به وی نخواهد داشت ، لیکن روند حوادث بر جهالت پادشاه مذکور صحه گذارد. در بیزانس و در قسطنطنیه و دیگر سرزمین های عیسوی رهبران دینی این مناطق در پی آگاهی از تصاحب صلیب مقدس توسط ایرانیان کافر و آتش پرست، اعلام عزای عمومی نموده و خواستار جهاد مقدس بر علیه ایرانیان و بازگردانیدن صلیب مقدس شدند و«هراکلیوس Heraclius» قیصر منزوی شده خویش را با قول حمایت های گسترده به اقدام بر علیه ایرانیان ترغیب نمودند.
هراکلیوس نخست با ارائه ی پیشنهاد صلحی که متضمن منافع بسیار برای ایرانیان بود، خواستار استردادصلیب مقدس شد، لیکن خسرو پرویز که مست باده ی فتوحات سپاه خویش بود به این پیشنهاد وقعی نگذارد تا قیصر و کلیسای قسطنطین تنها چاره را در بسیج عمومی عیسویان و تدارک هجوم گسترده به ایران ببینند .
در دورانی که هراکلیوس با حمایت کلیساهای جهان عیسوی به تدارک نیرو برای هجوم به ایران و باز گرداندن صلیب مقدس می پرداخت ، خسرو پرویز در ایران در سایه ی اقتدار پوشالی ناشی از جنگ های فاتحانه خویش و با اتکاء به خزانه ی متراکم شده از غنائم به دست آمده ی سپاه خود، ادامه سیاست خطرناک کشتار اشراف قدرتمند کشور را در پیش گرفته و ایام را به عیاشی و خوش گذرانی سپری می کرد. وی که در پی پیروزی های مستمر و فتوحات عظیم سپاه ایران به رهبری شاهین و شهروراز، به شدت از قدرت یابی و نفوذ سرداران مذکور احساس خطر کرده و نگران قیام استقلال طلبانه ی فاتحان مذکور در سرزمین های مفتوحه بود، درصدد حذف آنان برآمد، نخست شاهین را به دربار فرا خواند و او را به قتل رساند و سپس خواستار مراجعت شهروراز به پایتخت شد، اما این یکی که از ماوقع آگاهی یافته بود، از مراجعت به کشور سر باز زده و همراه سپاه خویش به قیصر بیزانس پناهنده شد. «مردان شاه» پاذوسبان نیمروز نیز از سرداران قدرتمندی بود که در پی سیاست خسرو پرویز به دربار فرا خوانده شد و به امر پادشاه به بهانه ای کشته شد.
روند رو به گسترش کشتار سرداران و بزرگان کشور به زودی با واکنش اشراف مذکور روبرو گردید . کوشش اشراف در حفظ جان خود از معرض توطئه های خسرو پرویز موجب شد تا «هر یک به استوار گردانیدن ولایت خویش مشغول شدند هیچ کس بر جان خویش ایمن نبود». (۵۱) واکنش خسرو پرویز به این تحولات ، غوطه وری در تجملات و خوش گذرانی های تباه کننده ای بود که موجب دگرگونی های گسترده ای در ساختار دربار گردید. مقام خطیر و سرنوشت ساز «وزرگ فرمذار» کشور به «خرم باش» دربار که هنر وی صرفاً فراهم آوردن شرایط و ابزار عیش و عشرت پادشاه بود سپرده شد و جای اشراف، موبدان و فرماندهان نظامی را که به قتل رسیده و یا از دربار رانده شده بودند، خنیاگرانی گرفتند که با تخصص در روایات تغزل آمیز و نیز موسیقی به ایجاد فضای مناسب در اشتغال پادشاه به لهو و لعب می پرداختند. در اواخر سلطنت خسرو پرویز دیگر از سردارانی همچون شاهین ، شهروراز ، مردان شاه و ….. اثری نبود و جای آنان را موسیقی دانانی چون باربد و سرکش و نیز خنیاگرانی که به طرح افسانه هایی از روابط عاشقانه پادشاه با همسر عیسوی خود شیرین می پرداختند، گرفتند.
در حقیقت فساد و تباهی دربار ساسانی از آن رو، از دوران مذکور شدت گرفت که جای روایات مربوط به دلاوری سرداران را افسانه هایی در ذکر ویژگی های اسب خسرو پرویز گرفتند و دبیران دربار نیز به جای فهرست برداری از منابع تولید و آب و نیز مزارع متروک مانده و ….. در سراسر کشور ، تمامی سعی خویش را در تعیین آماری دقیق از سه هزار همسر دائمی و موقت پادشاه مذکور و هزینه های سرسام آور آنان به ویژه شیرین همسر عیسوی و محبوب خسرو پرویز به کار می بردند.
عشرت طلبی های خسرو پرویز چندان به درازا نیانجامید و وی به زودی تاوان جهالت و جنایات خویش را به سختی پرداخت نمود. هراکلیوس که بر اثر وحدت اعتقادی، سیاسی و اجتماعی حاکم بر بیزانس از قدرت سیاسی و نظامی کافی برای تهاجم به ایران برخوردار شده بود، در ۶۲۳ میلادی راه هجوم به ایران را در پیش گرفت و بدون کوچکترین مقاومتی تا آذربایجان پیش آمد.خسرو پرویز که از حمایت اشراف نظامی کشور و خدمات نظامی آنان محروم شده بود ، خود به ناچار برای رهبری سپاه به صحنه ی نبرد پای گذارد و با سپاه اندک خویش به مقابله با لشکر مجهز و تدارک دیده شده ی هراکلیوس پرداخت، اما نتیجه ی این نبرد نابرابر برای وی بسیار خسارت بار بود. سپاه مذکور در منطقه ی گنزک به سختی از رومیان شکست خورد و تنها هنری که در این میان از پادشاه ساسانی گزارش کرده اند، برداشتن تکه ای از آتش مقدس آذرگشنسب و فرار وی به سوی تیسفون بود که راه را برای محاصره ی تیسفون توسط هراکلیوس هموار ساخت. قیصر مذکور پس از تصرف کاخ سلطنتی در دستگرد ، مهیای تسخیر تیسفون گردید لیکن وقوع طغیان مهیب رودهای دجله و فرات که سراسر منطقه ی بین النهرین را تحت آب های سرگردان قرارداد و شیوع بیماری طاعون در منطقه، وی را برآن داشت تا برای ایمن ماندن از بیماری مهلک مذکور همراه با سپاه خویش به سرعت منطقه را ترک گفته و به بیزانس بازگردد.
در اواخر پادشاهی خسرو پرویز در هر گوشه از کشور، اسپهبدان، مرزبانان و …..که بر مناطق کشور حکومت می کردند، سر به استقلال طلبی برداشتند و در محدوده ی جغرافیای نفوذ و تسلط خویش بساط شاهی برپا کرده بودند. آرتورکریستین سن به نام هجده تن از این شاهان محلی که در شمال و شمال غرب کشور بساط استقلال طلبی از دربار ساسانی را گسترانیده بودند،اشاره می کند. (۵۲) این شاهان با احیای سنن سیاسی، نظامی و اداری عهد ملوک الطوایفی، بار دیگر شرایط را برای ظهور دولت های جدید و مستقل فئودالی در نقاط مختلف کشور فرآهم آوردند لیکن حمله اعراب و سلطه ی آنان بر کشور به این تکاپوها پایان داد.
هرج ومرج سیاسی و اجتماعی ناشی از استقلال طلبی های اشراف نظامی حاکم بر مناطق مختلف کشور نسبت به دربار، در حالی شدت گرفته بود که جوامع ایرانی و به ویژه طبقات محروم ساکن در روستاها براثر لشکرکشی های مستمر و طولانی دربار ساسانی و فشار خسرو پرویز دراخذ خراج های مورد نظر به فقر و فلاکت کشانیده شده بودند.در این دوران اگرچه خزانه های دربار سرشار از ثروت ناشی از غنائم بی شمار به غارت گرفته شده از جوامع غربی آسیا بود لیکن این ثروت بازتاب شرایط اقتصادی کشور نبود و طبقه ی محروم ساکن در روستاها که بندگان شاهی محسوب می شدند بنا به سنت ناچار بودند تا با متروک گذاردن مزارع خویش به لشکرکشی های مستمر خسرو پرویز بپیوندند، این جماعت اگر چه در آغار جنگ های فاتحانه برعلیه بیزانس، از پرداخت خراج های محوله معاف شده بودند،لیکن با پایان جنگ و بازگشت به خانه، با فرمان پادشاه در لزوم پرداخت خراج های بیست سال گذشته روبرو شدند. کارگزاران دربار جمع آوری خراج ها را، با جدیت پیگیری کرده و در این راه حتی به ضبط اموال و گروگان گرفتن فرزندان رعایای وام دار پرداختند.ستم آن چنان تحمل ناپذیر شده بود که جمع قابل توجهی از کشاورزان ناچار شدند، از کشور فرار کنند. هزاران تن از اینان در هنگام هجوم سپاه بیزانس به کشور کاملاًبی خانمان شده بودند و تبع شرایط مذکور، بر اثر فروپاشی وحدت اجتماعی در کشور، دولت به از هم گسیختگی در نهادهای سیاسی و اداری خود دچار شده بود. هجوم قبایل ترک به داخل کشور، این از هم گسیختگی را کاملاً عیان ساخت، قبایل مذکور که از مرزهای شرقی کشور عبور کرده بودند، بدون برخورد و مقاومتی از سوی دربار و اشراف حاکم محلی تا ری و اصفهان پیش آمده و پس از غارت و کشتار گسترده ی جوامع ساکن در سر راه خویش، همراه با غنائم بسیار به سرزمین های خود بازگشتند.