به نقل از وبلاگ قلم روز
این روزها بیش از هر زمانی در گوشه و کنار این کره خاکی هرجا که ایرانیان زندگی می کنند ،شاهد نگرانی هایی در باره آینده ایران هستیم . برخی بر طبل جدایی و تجزیه ایران می کوبند و برخی دیگر با شور و حرارتی مثال زدنی به هر طریقی می خواهند در تقابل با زمزمه های موجود ایستادگی کنند ،اما همواره گروهی هستند که خارج از رویکردهای موجود ،می خواهند راهی نوین برای حل این معضل پیدا کنند.
و اما نگارنده چرا این مطلب را نوشتم؟ اخیرا مقاله ای از دکتر نوری علا تحت عنوان “معنا شناسی سیاسی ملت” در سایت سکولاریسم نو خواندم.عبارتی شگرف ,منطقی و انسانی از ایشان مرا چند روز در خود فرو برد، عین عبارت را می آورم: “بعلاوه، مهمتر از هر کوششی، آنها که ـ همچون من ـ خواهان حفظ تمامیت ارضی کشورند باید بتوانند برای مواضع خود دلیل و منطقی قوی داشته باشند و بکوشند تا به مردم ستم کشیده و تبعیض دیدهء مناطق مختلف کشور ثابت کنند که در آیندهء ایران صرفه و نفع آنها در باقی ماندن با بقیهء ایرانیان است؛ و الا، اگر در اثبات این نظر عاجز باشیم، چرا باید از ستم کشیده ای که امیدی در افق دیدش نمی یابد توقع وفاداری داشت؟ “
به نظر نگارنده باید روی جملات یاد شده، بیشتر تامل کرده و بارها در ذهن خود آن را مرور کنیم . بخصوص عبارت آخر خیلی با اهمیت تر است، ازاین رو بار دیگر آن را تکرار می کنم: “چرا باید از ستم دیده ای که امیدی در افق دیدش نمی یابد توقع وفاداری داشت؟”
به راستی ما کی توانسته ایم افقی روشن و دریچه ای شفاف در جلوی دیدگان اقوام ستم دیده ایرانی بگشاییم که امروز از آن ها توقع وفاداری داشته باشیم؟ کدام دولت متمرکز در طول دوسده اخیر نگاه صادقانه به ایشان داشته است؟ آیا وقت آن نرسیده است کمی با خود رو راست باشیم.رجوع کنید به ادبیات ناسیونالیست های افراطی که به چیزی جز داغ و درفش برای حفظ یکپارچی ایران نمی اندیشند و کاری بلد نیستند جز اینکه ناکامی های امروز خود را در تاریخ پر افتخار گذشته و باستان جستجو کنند.برای این دسته از دوستان جباریت نادر و قساوت شاهان دیگر در کشور گشایی و خونریزی بسیار جذاب تر است تا برای مثال شناخت جامعه ،هنر، و دیگر زوایای زندگی اجتماعی . به باور من ایشان جز خونریزی و قساوت، در تاریخ چیزی دیگری را نمی یابند و حاضرند برای ارضای عقده های تاریخی خود حتی حمام خون هم راه بیاندازند. تعجب نکنید همیشه خائن ترین افراد به هر ملکی، ناسیونالیست های افراطی بوده اند. به راستی چه کسی از هیتلر،صدام و موسولینی وطن پرست تر بوده است؟ و چه کسی از نام برده شده گان ،بیشتر به وطنش خیانت کرده است؟ من خیانت کارتر از صدام ،هیتلر و موسولینی نسبت به وطن شان کمتر در تاریخ دیده ام.همه این افراد می خواستند تحت تاثیر عقده های درونی خود به وطن شان خدمت کنند ولی نتیجه چیز دیگری شد و آن چیزی نبود جز کشتار و نسل کشی های زجرآور و در نهایت خیانت به قاموس انسانیت.
واما روی دیگر سکه؛ گروه هایی که برخی دیگر از اقوام ایرانی را نمایندگی می کنند نیز متاسفانه، واکنشی همسان در تقابل با ناسیونالیست های افراطی در پیش گرفته اند ، و درست رفتاری یکسان با ایشان را بر گزیده اند، یعنی ناسیونالیسم قومی.این در حالی است که بشر امروزی در حال عبور از مرزهای ناسیونالیسم است و به درک جدیدی در مناسبات سیاسی و اجتماعی رسیده است.درکی که دیگر خون،نژاد،زبان و ده ها مولفه دیگر کمتر در آن نقش دارند. امروزه انسان گرایی خارج از مرزهای شناخته شده کهن ، در حال رشد و پاگیری است و بشر سعی می کند خارج از افق های کلاسیک به زیست جمعی خود بیاندیشد.
و اما حرف آخر:
بگذارید این زخم ها ی ناشی از کدورت و کینه که بواسطه استبداد دینی در طول این سال ها عمق بیشتری یافته، با رهایی ایران از چنگ دینکاران مردم گریز، ترمیم یابند نه سرباز کنند که درغیر این صورت شاهد خونبار ترین صفحات تاریخ در خاورمیانه خواهیم بود که با دستان خود رقم زده ایم ،همان طور که اروپای پیر و نحیف در سده ی پیشین بواسطه دو جنگ ویرانگر جهانی به صلابه کشیده شد.
آیا به فردای ایرانی پاره پاره اندیشیده اید که دچار انسان کشی مبتنی بر برادر کشی گشته است؟ براستی در جواب آن کودک اصفهانی یا تهرانی که دختر خاله سنندجی اش را از پشت سیم خار دارهای تصنعی فریاد می زند، چه جوابی دارید؟ و یا وقتی که دلبند گیلانی تان آغوش داغ و لالایی مادر بزگ آذری خود را در خوابی آشفته آرزو می کند چه مغلطه ای را آماده کرده اید. چه کسی جوابگوی خویشاندانی خواهد بود که زمانی از هر نژاد و قومی با هم وصلت کرده اند و امروز ناچارند برای ترمیم عقده های ناسیونالیستی از دور اشک های هم را نظاره کنند.تار و پود خویشاوندی ما چنان در هم تنیده شده که دیگر نمی توان قالیچه یکپارچه زیبای ایرانی را در کار گاه های قالی بافی تبریز ، کرمان و بیجار از هم باز شناخت.دوستان به کودکان آینده مان، ظلم روا ندارید.نه برای ایران بلکه برای فرزندان این دیار و انسانیت، برای کودکان فرداهای ما که قلب های کوچک شان تاب کوچکترین تلنگری را ندارند تا چه رسد که نظاره گره خون ریختن خویشاوندان خویش در آینده باشند.
و اما این مطلب را نه از این جهت نوشتم که یکپارچگی ایران به هر قیمتی برایم مهم باشد بلکه برای نگارنده و هزاران مثل من ، نگاه انسانی به حیات جمعی مهم تر است تا صرفا گرد هم آمدن با جباریت و داغ و درفش!
و آما آن سوی سخن با برخی از نویسندگان و روشنفکرانی است که در نوشته های شان از سارتر، گاندی ،ماندلا و ده ها شخصیت انسانی به کرات یاد می کنند. این لحظه تاریخی متعلق به شماست پس باید وارد در آن شوید و عقربه های طلایی آن گردید تا راهی یافته برای تداوم حیات خانوادگی مان نه بر جباریت متمرکز تاریخی بلکه بر اساس مذهب انسانیت ،خارج از رنگ پوست،نژاد،زبان و یا هر مولفه ای دیگر.بهتر بگویم جامعه دموکرات انسانی دموکرات می خواهد که اعتقاد قلبی و واقعی به آن داشته باشد.
باری، فرزندان مان ،نگاه به قلم های انسانی تان دارند پس پیش قدم شوید تا آینده طوری دیگر ترسیم گردد.