esmail nooriala 01

معنا شناسی سیاسی ملت

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

esmail nooriala 01

esmail nooriala 01اسماعیل نوری علا

این نکته یک واقعیت تثبیت شدهء علمی است که واژگان یک زبان در موارد مختلف می توانند معانی مختلفی بیابند و لذا توجه به «محل و زمان کاربرد ِ یک واژه یا اصطلاح» برای درک منظور بکار برندهء هر واژه اهمیت دارد. چرا که همواره در اینگونه موارد خطر بروز اغتشاش در رسانائی مطلب امری ممکن است… در این مقاله قصد من مطالعهء چنین مواردی است و در این راستا، برای نمونه، واژهء مرکزی «ملت» را برگزیده و به گوناگونی تاریخی و تغییرات درونی و معنائی و نیز تغییرات در حواشی زبانی آن می پردازم.


این نکته یک واقعیت تثبیت شدهء علمی است که واژگان یک زبان در موارد و زمان های گوناگون می توانند معانی مختلفی بیابند و لذا توجه به «محل و زمان کاربرد ِ یک واژه یا اصطلاح» برای درک منظور بکار برندهء هر واژه اهمیت دارد چرا که همواره در اینگونه موارد خطر بروز اغتشاش در رسانائی مطلب امری ممکن است. مثلاً استفاده از یک واژهء مذهبی همچون «روح» در یک متن علمی روانشاختی می تواند موجب سوء تعبیرهای زیادی بشود.

این اغتشاش بخصوص هنگامی پیش می آید که واژه ای توانسته باشد طی قرون متمادی معانی مختلفی را واجد شود و سر در گمی اجتناب ناپذیری را بیافریند. در واقع، همهء آنچه که در مورد «قرائت های مختلف» از یک متن گفته می شود در مورد تک تک واژگان همان متن نیز صادق است. مثلاً، در دههء اخیر، بحث در اینکه قانون اساسی حکومت اسلامی منصب ریاست جمهوری را (به بی محتوا بودن این دستگاه تدارکچی پرور کاری ندارم) حق «رجال» دانسته است نشان از اهمیت توجه به مکان و زمان بکار گیری واژگان اش دارد. طرفداران حق زنان برای رئیس جمهور شدن معتقدند که واژهء «رجال» در عربی به معنای «اشخاص» است و نه «مردان» و، لذا، زنان هم می توانند بر اساس همین قانون اساسی رئیس جمهور شوند، حال آنکه کاملاً آشکار است که نویسندگان این به اصطلاح «قانون» از بستر مردسالاری اسلامی برخاسته و زنان را شایستهء ریاست جمهور نمی دانسته اند. مقاومت شورای نگهبان در برابر این تفسیر نیز تصدیقی بر صحت همین نکته است.

اما، در برابر این اغتشاش، که می تواند برای زبانشناسان پدیده ای بسیار هیجان انگیز نیز باشد، وجههء اهل علم بر آن است که بکوشند واژگان قلمروی خود را تک معنائی و مرزبندی شده با معانی و نیز واژه های مشابه کرده و امکان ارائهء قرائت های مختلف از زبان علم خود را به صفر برسانند.

***

در این زمینه، نکتهء جالب تر، اما، به منسوخ شدن معنا یا معناهائی از جمع معانی یک واژهء قدیمی، و پیدایش معناهائی جدید برای آن، مربوط می شود. این «تغییر» آنگاه می تواند بهمنی از تغییرات دیگر را در کوهستان زبان ایجاد کرده و معانی کهن بسیاری از واژه ها و اصطلاحات مربوط به «واژهء مرکزی» را تغییر دهد و حتی واژه ها و اصطلاحات جدیدی را بیافریند. در این مقاله قصد من مطالعهء چنین مواردی است و در این راستا، برای نمونه، واژهء مرکزی «ملت» را برگزیده و به گوناگونی تاریخی و تغییرات درونی و معنائی و نیز تغییرات در حواشی زبانی آن می پردازم.

اگر به فرهنگ واژگان رایجی همچون «فرهنگ معین» رجوع کرده و به دنبال یافتن معانی واژهء «ملت» در زبان فارسی باشیم، می بینیم که اغلب در برابر این واژه همردیف هائی این چنین آمده است:

1. دین، آئین، شریعت

2. پیروان یک دین

3. گروه مردم، یک قوم

4. مجموعهء افراد یک کشور

براستی در برابر این تنوع معنائی چه باید کرد؟ و واژهء ملت را در این عبارت از کتاب «جوامع الحکایات» که می گوید: «از برای تشیید قواعد دین و ملت و تشدید عواقد فرض و سنت، انبیاء و رسل را بخلایق فرستاد» باید به چه معنی گرفت؟ فرهنگ معین می گوید در اینجا مراد از «ملت» همان دین و آئین و شریعت است. همان فرهنگ در  توضیح جملهء کلیله دمنه که می پرسد: «کدام فضیلت از این فراتر  که از امت به امت و از ملت به ملت رسید و مردود نگشت؟»، واژهء ملت را معادل مردم و قوم می داند. و بالاخره می رسیم به «ملت» به معنای «مجموعهء افراد یک کشور» که وجود واژهء «کشور» در این عبارت خود حکایت از معنای جدیدتری برای واژهء  «ملت» است. بدین ترتیب چگونه می توانیم از عبارت «ملت ایران» دریابیم که منظور دین و آئین و شریعت ایرانی، و یا پیروان «دین ایرانی»، و یا گروهی از مردم ساکن ایران نیست و منظور از این عبارت «مجموعهء افرادی است که در کشوری به نام ایران زندگی می کنند»؟

این پرسش ما را به تجربهء «منسوخ شدن معانی گذشتهء یک واژه» در زبان امروز رهنمون می شود و، در عین حال، تغییر زمینهء کاربردی واژه را نیز در همین راستا مشاهده می کنیم. امروزه واژهء «ملت» نه تنها از همهء معانی قدیمی خود جدا شده بلکه با یک قلمرو معین، که «زبان سیاست» باشد، ارتباطی «علمی» پیدا کرده و در برابر تفسیر و قرائت های گوناگون مقاوم  شده است.

اما زبان علمی سیاست را در کجا باید جست؟ حقیقت آن است که بسیاری از واژه های رایج در زبان سیاست امروز را اسناد منتشر شده از جانب سازمان ملل و نیز متن های مربوط به حقوق بین الملل تعیین و معنی می کنند. اگر به مورد همین واژهء «ملت» توجه کنیم و معنای آن را در اسناد سازمان ملل و متون مربوط به حقوق بین الملل بجوئیم در می یابیم که این واژه در اسناد و متون مزبور معنائی مشخص و تفسیر ناپذیر یافته است که به هیچ روی ربطی به معانی قدیمی اش ندارد.

از انقلاب مشروطه تا کنون واژهء «ملت»، در واژگان سیاسی مدرن ما، در برابر واژهء nation می نشیند(1) به معنی مجموعهء «مردمان(peoples)ی است که در داخل «مرز» هائی سیاسی (یعنی شناخته شده از جانب نهادهای بین المللی یا political boundaries) متعلق به یک «کشور» (country) زندگی کرده و دارای یک «قانون اساسی سراسری» (universal constitution) [که در آن حاکمیت (sovereignty)، نوع حکومت (regime)، مدیریت کشور(government)، و پرچم واحد و سرود «ملی» تعریف و معین شده] و نیز یک «دولت مرکزی» (central administration) بر آمده از آن هستند.

توجه کنیم که، در این سطح از اداراک مفهومی، «مجموعهء مردمان» یک مفهوم انتزاعی محسوب می شود که فراتر از سطح مفاهیمی همچون نژاد و قومیت، موطن و مذهب و فرهنگ و زبان و عقیده است و نیز تنها در یک چنین مجموعهء انتزاعی یکپارچه ای است که آن «مردمان رنگارنگ» متفقاً به یک «ملت واحد» تبدیل می شوند، بی آنکه ویژگی ها و گوناگونی های خود را از دست بدهند.

ایالات متحدهء امریکا یک کشور است، یک مرز سیاسی شناخته شدهء بین المللی دارد، دارای یک قانون اساسی سراسری و یک دولت و یک پرچم واحد و یک سرود ملی است؛ و در داخل آن دیگر نمی شود به «ملت نیویورک» و «ملت کالیفرنیا» و حتی «ملت اسپانیولی زبان امریکا» اشاره کرد. همچنین است کشور هندوستان که در آن نمی شود از «ملت ایالت بهار» یا «ملت گجرات» یا «ملت بنگال غربی» یاد کرد. و بر همین سیاق، یعنی به لحاظ زبان امروزین سیاسی است که می توان حکم کرد که، مثلاً، مردمان بلوچ ایران را نیز نمی توان یک «ملت» دانست.

از این نکات نتیجه می گیریم که در متونی امروزی که واژه ملت از محدودهء فوق الذکر خارج شده و، مثلاً، به یک قوم (ethnicity) اطلاق می شود، نویسنده یا از روی سهو چنین کرده است و یا در این کار قصد دارد این معنا را برساند که قوم مورد نظرش یک ملت ِ «دولت از دست» است و تحت اشغال یک نیروی خارجی بسر می برد و، لذا، می تواند علیه اشغالگران دست به مبارزات «استقلال طلبانه» بزند و بکوشد تا سرزمین خود را از قید حاکمیت اشغالگران آزاد کند. یعنی، استفادهء تعمدی از واژهء «ملت» در مورد یکی از اقوام یک کشور می تواند معنائی «تجزیه طلبانه» داشته باشد.

جالب اینکه با این زمینهء علمی، هنوز هم می توان دید که در بسیاری از متون منتشر شده از جانب فعالان سیاسی بلوج، یا کرد، یا آذری یا عرب زبان و یا ترکمن ـ بی توجه به جدا شدن معنای امروزی این واژه از معنای «گروه مردم» و «قوم» ـ همچنان از ملت کرد و ملت بلوچ و ملت ترک و ملت عرب نام می برند.

***

حال می توان پرسید که اگر اقوام یک کشور «ملت» نیستند چه واژه ای را باید در موردشان بکار گرفت؟ سازمان ملل برای رساندن معنای گروه های مردمان و اقوام داخل یک کشور واژهء ترکیبی sub-nation را پیشنهاد کرده و بلوچ ها و کردها و عرب ها و ترک ها و ترکمن های کشور ایران را sub-nation می داند. در مورد یافتن معادلی برای این واژهء در زبان فارسی می توان به بحث های مطولی که در «کنگرهء ملیت های ایران فدرال» صورت گرفته توجه داشت؛ زیرا در مورد اینکه در نام این کنگره از واژهء «ملت» یا «ملیت» استفاده شود مذاکرات فراوانی انجام یافته و عاقبت بر سر «ملیت های ایران» توافق شده است. این مباحث دال بر آنند که اعضاء «کنگرهء ملیت های ایران فدرال» کاملاً به تفاوت «ملت» و «ملیت» (در معنای تعریف شدهء خودشان) واقف بوده و به همین دلیل احزاب خود را متعلق به «ملیت های ایران» دانسته اند.

در مورد اینکه اعضاء این «کنگره» (که از جمع آمدن احزاب منطقه ای ـ از حزب دموکرات کردستان ایران گرفته تا سازمان های سیاسی اعراب خوزستانی ـ بوجود آمده) چگونه از واژهء «ملت» (nation) به واژهء «ملیت» رسیدند و خود را «ملیت» خواندند تا با «ملت» اشتباه گرفته نشوند نیز بحث فراوان است؛ چرا که در زبان رایج سیاسی فارسی واژهء «ملیت» برابر نهاده ای برای مصدر جعلی Nationality است، حال آنکه در ادبیات این کنگره دو روایت برای گزینش برابرنهادهء «ملیت» وجود دارد. روایت اول بر این مبنا است که «ملیت» را در برابر sub-nation نهاده اند و دلیل این کار هم آن بوده که چون ترجمهء درست این اصطلاح فرنگی «خرده ملت» یا «پاره ملت» است، و این دو گزینه هیچکدام «زیبا» نیستند، آنها اصطلاح «ملیت» را انتخاب کرده اند که اگرچه برابرنهادهء دقیقی برای sub-nation نیست اما آن را از واژهء مادر «ملت» (nation) جدا نموده و کلام را به هنجارهای زبان سیاسی کنونی نزدیک تر می کند. روایت دوم هم آن است که واژهء «ملیت» را در برابر ethnicity بکار برده اند چرا که معادل رایج «قومیت» را دوست نداشته اند. و، بنظر من، در هر دو صورت، آنها کوشیده اند برابرنهادهء را جا بیاندازند که اگرچه غلط است اما در بحث کنونی من مورد مفیدی را نشان می دهد چرا که مفهوم «خرده ملت» را از مفهوم «ملت» جدا می کند.

در عین حال، این تخصیص ِ معنای معین برای واژگان گوناگون علم سیاست عواقبی جنبی نیز دارد.مثلاً،می دانیم که هر «اسم» دارای صفتی برساخته از خویش نیز است. صفت «آسمان» آسمانی است، صفت «زمین» زمینی و صفت «سرزمین» سرزمینی. بر این سیاق می توان دید که صفت «ملت» هم عبارت از واژهء «ملتی» است که در استعمال مستمر به «ملی» تبدیل شده، حال آنکه صفت «ملیت» باید «ملیتی» باشد و نه «ملی». لذا اگر از «امور ملی ترکمن ها» سخن بگوئیم ابتدا باید ثابت کنیم که ترکمن های ایران یک «ملت» اند و نه یک «ملیت» و دوباره همان دو راهه سهل انگاری یا تعمد بر سر راهمان سبز می شود.

***

حال بپردازیم به تغییرات جنبی واژه ها. در حوزهء مثالی که برای بحث مان در نظر گرفته شد، پیدایش و تثبیت تفاوت معنای سیاسی «ملت» با «ملیت» باعث می شود که برخی از نظریه های سیاسی نیمقرن پیش نیز یا منسوخ شده و یا معنای دیگری پیدا کنند. یکی از این نظریه ها «حق تعیین سرنوشت» نام دارد که از نظر من، از یکسو، کاربردی منسوخ دارد و، از سوی دیگر، مفهومی امروزین یافته است. در کاربرد منسوخ ِ این اصطلاح، که عمدتاً از سرچشمه های لنینیستی ـ استالینستی سیراب می شده، چنین احتجاج می شود که «ملت» های تحت استعمار «حکومت های مرکزی ِ» سرکوبگر باید حق داشته باشند که خودشان سرنوشت خویش را ـ تا سر حد جدائی ـ تعیین کنند. در ادبیات کلاسیک کمونیستی این یک اصطلاح ساخته شده برای توجیه «جدائی طلبی» بوده است که اکنون برخی از بکار برندگان اش می کوشند در مقصود آن ابهام ایجاد کنند. مثلاً، استدلالی اینگونه که «حق تعیین سرنوشت دارای دو جنبهء سلبی و ایجابی است و می تواند به “حق خواستاری باقی ماندن در یک کشور” هم تفسیر شود» بیشتر به شوخی می ماند و آشکار است که مفهوم قدیمی این اصطلاح به گشودن راهی برای تجزیهء کشورها توجه داشته است و نه به باقی نهادن بخش های مختلف یک کشور در داخل آن؛ برای “باقی ماندن” در مجموعهء یک ملت نیازی به چانه زدن برای گرفتن «حق تعیین سرنوشت» نیست!

 به عبارت دیگر، «حق تعیین سرنوشت»، در معنای کلاسیک خود، به «ملت بی دولت» بودن اقوام و گروه های قومی اشاره می کند، حال آنکه امروزه، که مفهوم sub-nation برای «پاره ـ ملت» ها (یا ملیت ها) تثبیت شده است، اصطلاح «حق تعیین سرنوشت» دارای معنا و تعریف تفصیلی تری است و بخصوص اسناد الحاقی به اعلامیهء جهانی حقوق بشر دو شرط را برای اعمال حق تعیین سرنوشت قائلند: نخست اینکه مردم ساکن هر «بخش ِ جدائی طلب» بتوانند به اعضاء سازمان ملل متحد بقبولانند که مورد ستم و تبعیض واقعی ِدولت مرکزی کشورشان قرار دارند و چاره ای هم برای رفع این ستم و تبعیض وجود ندارد، و دو دیگر اینکه «کشورهای جهان» نیز ـ در سطح سازمان ملل ـ  جدا و مستقل شدن یک بخش از یک کشور را به رسمیت بشناسند. تنها با اساس این دو شرط است که، زیر نظارت سازمان ملل، از وسیلهء «همه پرسی» استفاده می شود و اگر اکثریت مردم ساکن در «بخش جدائی طلب» به جدایی (cecession) رای دادند منطقهء مزبور بصورت یک کشور مستقل در می آید. در این زمینه می توان هم به تجربهء مستقل شدن سودان جنوبی و هم به ناکامی تجزیه طلبان ایالت «کبک» اشاره کرد. اگر مردم سودان جنوبی به استقلال رأی دادند، اکثریت مردم ایالت کبک با ماندگاری در کاناد موافقت کردند.

در این رابطه نکتهء اساسی این که آن دسته از سازمان های سیاسی منطقه ای ایران که خواستار «حق تعیین سرنوشت» هستند، در واقع، از «دولت مرکزی» حکومت اسلامی شاکی اند و نه از اپوزیسیون برانداز این حکومت. لذا، باید توجه داشت که وقتی یک سازمان سیاسی منطقه ای از اپوزیسیون برانداز حکومت اسلامی می خواهد تا برای «ملت» مورد نظر آن سازمان به اعمال «حق تعیین سرنوشت» متعهد شود، در واقع از این اپوزیسیون می خواهد که، همزمان با مبارزه برای براندازی حکومت اسلامی، به آن سازمان شاکی هم کمک کند تا «ملت» مورد نظرش را از کشور ایران جدا سازد! حال آنکه، تا آنجا که من می فهمم، اکثریت اعضاء این اپوزیسیون وجود تبعیض و سرکوب در مورد «اقوام / ملیت» های ایران را پذیرفته و همواره به خطر واقعی تجزیهء ایران در صورت ادامهء حیات حکومت اسلامی اشاره کرده و، برای جلوگیری از چنان حادثهء دلشکنی، هر یک راهکارهائی را ارائه داده اند و می دهند. در این صورت، خواستاری توافق با «حق تعیین سرنوشت» از اپوزیسیون برانداز حکومت اسلامی سخنی فاقد معنا است؛ چرا که این کلام تنها در رویاروئی با حکومت اسلامی کاربرد دارد(3).

***

و حال که صحبت از حق تعیین سرنوشت شد شاید بد نباشد که در همین جا دربارهء یک مفهوم مرتبط و جنجال برانگیز نیز توجه کنیم. می دانیم که در همان حال که اپوزیسیون برانداز حکومت اسلامی معمولاً از سیستم های نامتمرکز مدیریت کشور و تعیین و تفکیک وظایف دولت مرکزی و دولت های منطقه ای سخن می گوید، بخشی از این اپوزیسیون (مثلاً، شماری از اعضاء شبکهء سکولارهای سبز ایران که من نیز عضو مؤسس آن هستم) تا آنجا پیش می رود که این سیستم را «فدرال» می خواند و خواهان ایجاد «ایالات متحدهء ایران» می شود؛ کشوری که دارای سیستمی سکولار، دموکرات و فدرال است. اما، از آنجا که این بخش از اپوزیسیون برانداز حکومت اسلامی بر این نکته وقوف دارد که «فدرالیسم»، علاوه بر نامتمرکز ساختن قدرت، دارای جنبهء دیگری نیز هست که بر «تقسیمات کشوری» نظر دارد، و نیز واقف است که در گذشتهء ایران روند تقسیمات کشوری از وجود ایالات شش گانهء ایران در قانون مشروطه (قانون ایالتی و ولایتی) به سی و چند استان(*) فعلی کشور انجامیده است، و در طی این روند استان بندی، بجای توجه به غنی ساختن کارآمدی مدیریت مناطق، ملاحظاتی سیاسی و تفرقه افکن در کار بوده است، اعتقاد دارد که مجلس مؤسسان آینده باید کمیسیونی متشکل از کارشناسان را مأمور «منطقی کردن تقسیمات کشوری»، بر اساس موازین علمی منطقه بندی و آمایش سرزمین، آن هم با کسب رضایت مردمان ساکن مناطق از طریق مراجعه به آراء عمومی، نماید.

بدین سان می توان دید که مناطق آینده ای که از این طریق دارای «خودگردانی فدرال» می شوند مناطقی ایالتی و یا استانی خواهند بود و، در نتیجه، سیستم مدیریت کشور نیز می تواند «فدرالیسم استانی» نام گیرد. حال، وقتی که یک سازمان سیاسی خواستار فدرالیسم قومی یا زبانی یا جعرافیائی(؟) و یا ملی(!) می شود در واقع توجهی به هیچ یک از این واقعیت های علمی سیاسی ندارد؛ یا شاید دارد اما، با استفاده از مجموعه ای ناشی از جمع آمدن مفاهیم منسوخ «ملت» و «حق تعیین سرنوشت»، به سرزمین جدا شدهء خود می اندیشد.

***

حال بپردازم به یک نتیجهء جنبی اما واکنشی در استفاده از زبان منسوخ. توجه کنیم که بکار گرفتن همین زبان ِ ناظر بر نظریهء حق تعیین سرنوشت موجب آن بوده است که، متقابلاً و در واکنش نسبت به آن، احزاب بزرگ و کوچک غیرمنطقه ای (و، به تعبیری، سراسری) و شخصیت های مستقل و ملی کوشیده اند تا عباراتی همچون «حفظ تمامیت ارضی ایران» و «حفظ یکپارچگی کشور» را، بعنوان یک پادزهر پیشگیرانه، مطرح کنند و انتظار داشته باشند که هرگونه بحث دربارهء نوع نظام آیندهء حکومتی و مدیریتی ایران ملتزم به این «حفاظت» باشد. در واقع این واقعیتی است که بحث ایران آینده (و حتی ایران فدرال آینده) با بحث یک جغرافیای تکه پاره شده در یکجا قابل جمع شدن نیست. اگر صحبت از آیندهء ایران باشد مقدم بر هر چیز بالازم است ایرانی وجود داشته باشد تا بتوان در مورد آینده اش به گفتگو نشست. اما اگر قرار بر تکه پاره شدن یک کشور است در آن صورت موافقان و مخالفان این روند چاره ای جز روبروی هم ایستادن و نیش و پنجه بهم نشان دادن ندارند. در واقع سازمان های منطقه ای معینی که ندای خواستاری رفع تبعیض را از حلقوم اپوزیسیون برانداز می شنوند و با این همه بر طبل جدائی می کوبند بی شک مسئوول اول همهء حوادثی هستند که در ایران پس از فروپاشی رژیم رخ خواهند داد.

***

در پایان این نکته را هم ناگفته نگذارم که همین عبارت اکنشی «حفظ تمامیت ارضی»، در صورت تبدیل شدن به یک مذهب، می تواند آدمی را به برخوردهای ناکارآمد و تخریبی نیز بکشاند. مثلاً، می توان پرسید: «آنهائی که مدام از “تمامیت ارضی ایران” دم می زنند اما هیچ حقی برای مناطق مختلف ایران قایل نیستند، در امر گفتگو با آن دسته از سازمان های سیاسی منطقه ای که در نوشته های خود از زبان منسوخ سیاسی استفاده می کنند چه انعطافی نشان داده اند؟» این پرسش البته بر اساس این نظر طرح می شود که همواره جائی برای انعطاف و حسن نیت وجود دارد و من، از آنجا که فکر می کنم سرنوشت آیندهء ایران را حوادثی رقم خواهد زد که هم اکنون در افق نزدیک سیاست کشورمان در انتظار حادث شدن هستند، و در عین حال می دانم که برخی خبرهای آشکار و نهان حاکی از آنند که نهال وسوسه انگیز جدا کردن بخش هایی از سرزمین مان مثل همیشه در سر برخی از کشورهای استثمارگر جوانه زده،  اعتقاد دارم که در لحظات کنونی و تا آن زمان که حوادث رخ نداده اند، یعنی تا فرصت باقی است، باید فضائی را فراهم کرد تا بشود با گفتگو به تفاهم هائی احتمالی و قبل از توفان رسید. احتراز از یک چنین کوششی و اتخاذ مواضع سخت و آشتی ناپذیر مستقیماً به مردمان ستم کشیدهء مناطق کشورمان ضرر خواهد زد.

بعلاوه، مهمتر از هر کوششی، آنها که ـ همچون من ـ خواهان حفظ تمامیت ارضی کشورند باید بتوانند برای مواضع خود دلیل و منطقی قوی داشته باشند و بکوشند تا به مردم ستم کشیده و تبعیض دیدهء مناطق مختلف کشور ثابت کنند که در آیندهء ایران صرفه و نفع آنها در باقی ماندن با بقیهء ایرانیان است؛ و الا، اگر در اثبات این نظر عاجز باشیم، چرا باید از ستم کشیده ای که امیدی در افق دیدش نمی یابد توقع وفاداری داشت؟

اعتقاد به لزوم حفظ تمامیت ارضی باید دارای فلسفه ای کارآمد و مبنائی جذاب و زبانی قابل فهم برای مردمان مناطق مختلف کشور باشد. تنها در این صورت است که تجزیه طلبان جز به مدد توپ و تفنگ خارجی قادر به تکه تکه کردن سرزمینی که مردمان اش قرن ها به مسالمت در کنار هم زیسته اند نخواهند بود.   


1. بنیادگرایان اسلامی، در کشورهای مختلف، در این «تخصیص معنائی» نیز اغتشاش ایجاد می کنند و آن را به معنای «امت» هم بکار می گیرند؛ مفهومی که دقیقاً در تقابل با تعریف مدرن ملت است چرا که نه مرز می شناسد، نه کشور و نه شهروندی آن. در سخنان خمینی، مثلاً، هر کجا که از ملت سخن رفته منظور امت اسلامی است. همین اتفاق در امریکا هم رخ داده و اصطلاح Nation of Islam بجای «املت اسلام» دقیقاً به مفهوم «امت اسلام» اشاره کرده و، در نتیجه، در زبان سیاسی اغتشاش ایجاد می کند.

2. واژهء فارسی «استان»، به معنای محل و منطقهء سکونت [ همخانواده با استادن و ایستار] را فرهنگستان ایران، عطف به وجود این واژه در نام اغلب مناطق کشور، جانشین واژهء عربی «ایالت» کرده و لذا بلوچستان به معنی منطقهء سکونت ملیت [یا قومیت و یا اتنیسیتی ِ] بلوچ و کردستان به معنی منطقهء سکونت کردها است.

3. حال که سخن به اینجا کشید بد نیست به این نکته نیز اشاره کنم که اپوزیسیون برانداز حکومت اسلامی مدت ها است که آگاهانه پذیرفته است که سرکوب و تبعیض زبانی، قومی، مذهبی، فرهنگی و اندیشگی در ایران بصورتی مزمن وجود دارد؛ واقعیتی که، در هر کجای دنیا، ناشی از تمرکز قدرت در دستان حکومت مرکزی است. همچنین، در ایران بی تبعیض آینده ای که این اپوزیسیون خیال ساختن آن را دارد، برای رفع اینگونه تبعیض ها و نیز بستن مجاری بازتولید استبداد، لازم است که حکومت بصورتی نامتمرکز شکل گرفته و مدیریت کشور نیز بصورت منطقه ای اجرا گردد و وظایف دولت مرکزی به مواردی همچون ادارهء سیاست خارجی، قوای دفاعی کشور، سیستم اقتصادی و توزیع عادلانهء ثروت کشور و برنامه های عمرانی و رفاهی مابین مناطق مختلف محدود شده و اداره و مدیریت و تصمیم گیری در مورد مناطق گوناگون کشور [که در حال حاضر «استان»(2) خوانده می شوند] به خود مناطق واگذار شود. بعبارت دیگر، اپوزیسیون برانداز ما همواره در جستجوی یافتن راه های برآوردن خواسته‏ های قومینی (ملیتی ِ) مردمان ایران و تثبیت «حقوق سیاسی و ملیتی آنان» و «حل مسئله‏ء ستم ملیتی» در مناطق مختلف کشور بوده است و لذا، بی معنی است که یک سازمان منطقه ای ایرانی با این اپوزیسیون از موضع حق تعیین سرنوشت سخن بگویند؛ مگر اینکه قصد آن باشد که به تعریف منسوخ این عبارت بازگردند و، در نتیجه،  بی اعتناء به کوشش های این اپوزیسیون برای برافکندن ریشه های سرکوب و ستم و تبعیض از ایران آینده، خواسته و ناخواسته، به راه حق تعیین سرنوشت تا حد جدائی برود.

 

 

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.