محسن قائم مقام
…امروز دوران قهرمانها، به معنی آن روز سپری شده است و قهرمانان امروز نمیتوانند دنیائی را برای سالها مسحور خود نگاهدارند و هر جا که خاطرخواه خودشان هست بکشانند. مردم جهان همه شاهد آن بودند که قهرمانانشان، که با تفنگ دیو را از خانه بیرون کردند و همچون فرشتهای به کنار مردم آمدند، خود دیوی شدند و نوبت قهرمان دیگری بود که ایشان را از خانه بدر برد…
به مناسبت اجلاس کنفرانس کشورهای غیر متعهد در تهران
زمان دیگریست و لباس “نهرو” به تن این دیکتاتورها خیلی گشاد است!
حکومت درمانده “جمهوری اسلامی” آخرین ترفندش برای باقی ماندن، تشکیل کنفرانس کشورهای غیر متعهد در تهران است. سران بیفرهنگ و دیکتاتور مملکت میخواهند دمشان را به دم فیلهای سالهای پرحرکت قرن بیستم گره بزنند. خاطره شکست جشنهای پرمخارج و پوچ ۲۵۰۰ ساله شاه، دیکتاتور سابق را تداعی میکند.(۱)
با مروری در تاریخچه کنفرانس میبینیم که در سالهای پنجاه و شصت میلادی شخصیتهای بزرگ “دنیای سوم” به تدریج پایههای سازمان مقاومت کشورهای غیرمتعهد را بتدریج ساختند که بالاخره در سال ۱۹۶۱ در بلگراد آن را تشکیل دادند. پستی بلندیهای این حرکت تابع تغییرات در جهان و در کشورهای عضو سازمان کشورهای غیر متعهد بود. بنظرم میرسد که بهتر است برای جوانانی که در آن دوران نبودهاند شمهای از تاریچه این سازمان را بنویسم. هرچند آنهائی که تجربه آن سالها را دارند بخوبی میدانند، شرح دوران دهههائی از نیمه دوم قرن بیستم، با آنهمه تلاطم و شور و معنی را به آسانی نمیتوان نگاشت و در برابر آن، احساس مردمی که شاهد این ماجراها و بیم و امیدهای آن سالها بودند را به رشته تحریر درآورد.
جنگ سرد پس از پایان جنگ دوم جهانی و تشکیل دو بلوک شرق و غرب به شدت ادامه یافت. شخصیتهای سیاسی مستقل آن زمان در جهان برای حفظ کشورهای خود از یورشهای سیاسی و اقتصادی دو بلوک شرق و غرب به فکر اتحاد افتادند. جواهر لعل نهرو اولین نخست وزیر هندوستان، که شخصیتی بارز و دمکرات و با سوابق مبارزاتی درخشان برای آزادی هند بود، همراه بوزیپ تیتو که به تازگی پیروزمندانه و مستقل، جنگ پارتیزانی علیه نازیسم در یوگسلاوی سابق را به پایان رسانده بود و دکتر احمد سوکارنو، قهرمان مبارزات آزادیبخش اندونزی، مبارزه و مقاومت علیه تجاوزات امپریالیستی دو بلوک حاکم بر جهان، امریکا و شوروی، را آغاز کردند.
با الهام گیری از این فضای پرحرکت جهانی، خلیل ملکی “نیروی سوم” در ایران را همراه همفکرانش بنیان نهاد.(۲) دکتر مصدق در ایران نمونهای از رهبری غیرمتعهد کشوری از دنیای سوم در جهان بود. بعدها از رهبران بزرگ جهانی آن زمان، جمال عبدالناصر از مصر، قوام نکرومه از کشور غنا در افریقا، سکوتوره از گینه در افریقا و بالاخره فیدل کاسترو به جنبش پیوستند. پنج رهبر مؤسس سازمان در ۱۹۶۱ در بلگراد عبارت بودند از: تیتو، که فکر اصلی کار با او بود، نهرو، سوکارنو، عبدالناصر و نکرومه.
در این دوران که شوروی با اهرم حزب کمونیست و کشورهای غربی به رهبری امریکا با فشارهای نظامی و اقتصادی و کودتا در جهان تسلط داشتند، حضور چنین رهبران مصممی که مورد پشتیبانی مردمشان هم در آن زمان بودند، حرکت با ارزش و قابل حساب و معتبری را میساخت. با کم کاری “کشورهای” عضو در این حرکت، رهبرانی خارج از این حکومتها دنبال سازمانی از احزاب و سازمانهای آزادیبخش بنام “سازمان همبستگی با مردم افریقا، آسیا و امریکای لاتین” رفتند، که در سالهای پایانی پنجاه و تا نیمهای از شصت ادامه داشت و با کشتن دبیرکل آن “مهدی بن برکه” از رهبران آزادیخواه مراکش(۳)، همه کارها بدست کوبا و فیدل کاسترو افتاد و در ادامه کار بالا بردن و ترقی دادن به انگیزه و مقصود سوسیالیزم و کمونیسم در کشورهای دنیای سوم از اهداف آن گردید.(۴)
بلوک شرق و غرب از میان رفت. روابط جهانی شکل دیگری بخود گرفت. تنها امریکا سوپر پاور باقی ماند که آنهم با جنگهای پرمخارج و جدال آمیز حتی در میان خود امریکائیها و سقوط اقتصاد جهانی، شکل ضعیف تری پیدا کرد. صد و بیست عضو کشورهای غیر متعهد جهانی و ۱۷ کشور دیبان که عضویت ندارند، به گونههائی براههائی جدا از هم افتادهاند. و از آنجا که گویا هنوز اسم غیرمتعهد تداعی دوران بطور نسبی پر شکوهی از مقاومت و مبارزه در ابتدای کار بوده است، نمیخواهند دست از این سازمان و نامش بردارند.
حساب کنید وقتی شوروی در سال ۱۹۷۹ به افغانستان حمله برد از همان کشورهای غیرمتعهد عدهای از این حمله دفاع کردند، از جمله کشورهای “کمونیست” دنیای سوم و کشورهای مسلمان “غیرمتعهد” در مقابله با حمله قرار گرفتند. علاوه بر این چندین کشور از این گروهها علنآ با یکی از دو بلوک همکاری نزدیک داشتند و جزو بلوک شرق یا غرب شدند، مثل پیمان سنتو که از کشورهای عضو این گروه تشکیل میشد و غیره. و لذا در عمل این سازمان با عنوان و اسمی بیمسمی باقی ماند. درست نظیر همبستگی کشورهای اسلامی که احمدینژاد میرود ریاض و با ملک عبدالله دیده بوسی میکند و پادشاه عربستان اعلام میکند ما با وجود اختلافاتمان مسلمانیم و در کنار هم هستیم. و پادشاه عربستان سعودی در همان حال میلیاردها دلار خرید تسلیحات جنگی علیه ایران از امریکا میکند.
در دنباله صحبت بالا، رهبران پایه گزار حرکت نیز بجز جواهر لعل نهرو و تا حدود زیادی دکتر احمد سوکارنو از اندونزی، باقی دیکتاتور باقی ماندند و کشورشان و مملکتشان سرنوشتهای بدی پیدا کرد. سوکارنو آدم خوبی بود، او رهبر حرکت آزادیبخش اندونزی از هلند بود (۵) و از چنان احترامی در میان مردمشان برخوردار بود که کودتاچیان تنها جرآت کردند در کنار نیم ملیون کشتار از کمونیستها او را مادام العمر در حبس خانگی نگهدارند. او با اینکه تحصیلات عالیه در هلند داشت و در کشورهای غربی زندگی کرده بود، هنوز مردم اندونزی را شایسته دمکراسی غربی نمیدید و برای انجام کار قیم تعیین میکرد: “دمکراسی هدایت شده”.(۶) سرانجام او بدلیل قدرت گرفتن کمونیستها در اندونزی و بیشتر از آن بدلیل حضور یک رهبر مورد اعتماد و مورد پشتیبانی مردم که میان دو نیروی بلوکهای جهانی قدرت نمائی میکرد، گرفتار کودتای امریکائی وحشتناک ژنرال سوهارتو رئیس ستاد خود شد. اوهرگز مبارزه را رها نکرد و در تنها زمانی که فرصت سخنرانی رادیوئی بعد از کودتا را داشت در خطاب به کودتاچیان گفت: شما اگر توانستید جلوی بیرون آمدن خورشید را بگیرید، جلوی حرکت آزادی خواهی مردم را هم میتوانید بگیرید. و تا پایان عمر در حبس خانگی باقی ماند.(۷)
تیتو، ناصر و بالاخره فیدل کاسترو سرنوشت رهبران بزرگ ملی قرن بیستم را داشتند که با تفنگ سر کار آمده بودند و هرگز نخواستند تفنگ را بزمین بگذارند و به مردمی که جانشان را در اختیار ایشان قرار داده بودند اجازه رشد اجتماعی در یک فضای آزاد سیاسی را بدهند. و همچنان بصورت “قیم” مردم و “رئیس جمهور مادامالعمر” باقی ماندند. در ادامه کار، سرنوشت کشورشان را میبینم که یوگوسلاوی پس از دیکتاتوری خشن تیتو پاره پاره شد و مصر بالغ بر شصت سال در زنجیر دیکتاتوری حواریون و شاگردان ناصر باقی ماند. در حالیکه با وجود دیکتاتوری حکومتی، به احترام مبارزات ضد استعماری ناصرو کوشش برای وحدت اعراب، در تشییع جنازهاش ۶ ملیون فلاح مصری او را تا گورش بدرقه کردند. دکتر مصدق هرگز از کودتای ناصر که در زمان حکومت ملی او اتفاق افتاده بود، به عنوان یک نظامی که حکومت پارلمانی، ولو ضعیف را سرنگون کرده است، پشتیبانی و یا ابراز اعتماد نکرد. هرچند ناصر در خاطراتش از مصدق به عنوان الهامبخش او در اقدام به مبارزه علیه استعمار انگلیس یاد میکند.
نکرومه با تمام کوششهای اقتصادیاش برای غنا و مبارزه برای وحدت افریقا و کمک بحرکت مبارزات آزادیبخش غنا، با کودتا از قدرت کنار گذاشته شد. ولی در زمان حکومتش بخود حق داده بودند تا بدون محاکمه هرکس را که دشمن مردم میخواندند، دستگیر و بدون محاکمه در زندان نگاه دارند، مگر آنکه به رئیس جمهور نکرومه “توسل” جوید. او مرد بزرگی بود ولی مردم را با همان عینک “حکومت شوروی” نگاه میکرد. و همین سرنوست را فیدل کاسترو داشت که تا بدانجا کار را کشاند که از حکومت “جمهوری اسلامی” به عنوان ضد امپریالیست دفاع کند و برادرش رائول هم راه او را میپیماید. و کشور با مردم پر استعدادی چون کوبا را در زندان “سوسیالیزم و کمونیسم” نگهداشتهاند.
همه اینها نمونه رهبران موفق قرن بیستماند که با تفنگ سر کار آمدند ، تنها نکرومه که برای در خدمت نگهداشتن مردم بجای تفنگ از سلاح ایدئولوژیک نوع شوروی استفاده میکرد. اینکه چارهای در برابر فشارهای خارجی داشتند یا نداشتند، بهانهای که عنوان میکنند، هرگز نخواستند و در واقع اعتقاد نداشتند که میشود از نیروی بزرگ مردم برای مبارزه علیه امپریالیست یا هر متجاوز خارجی استفاده کرد: با شیوه دمکراتیک و نه فرمایشی. همه شان سرنوست یکسان رهبران بزرگی را داشتند که با پشتیبانی بیدریغ مردم سرکار آمدند و هرگز جز بخود و حفظ قدرت مادامالعمر خود و گروهشان، یک لحظه هم حکومت را حق مردم ندانستند.
امروز دوران قهرمانها، به معنی آن روز سپری شده است و قهرمانان امروز نمیتوانند دنیائی را برای سالها مسحور خود نگاهدارند و هر جا که خاطرخواه خودشان هست بکشانند. مردم جهان همه شاهد آن بودند که قهرمانانشان، که با تفنگ دیو را از خانه بیرون کردند و همچون فرشتهای به کنار مردم آمدند، خود دیوی شدند و نوبت قهرمان دیگری بود که ایشان را از خانه بدر برد. و این سیر تسلسل مردم را به این فکر انداخت که دیگر به آنهائی که با تفنگ به کمک ایشان میآیند چه از خودی و بلاتردید با کمک نیروهای خارجی، اعتماد نکنند. تنها به نیروی لایزال خودشان اعتماد نمایند، بدون تفنگ و بدون قهرمان بزرگ.
برگردیم به کنفرانس تهران که دیکتاتورهای امروز ایران آن را سازمان دادهاند. چه، معلوم نکردهاند که این ملقمه بیسروته که برخی از اعضایش مانند بیشتر کشورهای عربی از جمله کشور سعودی با درآمدهای سرشار نفت، متعهد به امریکا هستند، و واژه غیرمتعهد را بیمعنی به عاریت گرفتهاند، چگونه سازماندهی غیرمتعهدی میتواند ترتیب دهد، که نتیجهای از آن بتوان انتظار داشت؟ این را باید از حکومت دیکتاتوری ایران پرسید؟
این حکومت که از اکثریت مردم ایران بریده، و بخش بزرگی از همراهانش نیز، تنهایش گذاشتهاند، در جهان نیز بجز یک یا دو کشور دیکتاتوری و چند سازمان تروریستی و گاه بگاه پشتیبانی سطحی و فرصتطلبانهای از چین و شوروی، آنهم با پرداخت رشوههای سنگین، دوست دیگری برای خود یا مملکت باقی نگذاشته است. حالا یک مشت کشورهای ناجور و نامربوط و با هدفها و وابستگیهای کاملا دور از هم و اغلب در تضاد با هم را بدور خود جمع کرده که چه بکند؟ با کمک عربستان سعودی و قطر و کویت به جنگ با امریکا در خلیج فارس برود؟ چه کسی را از این اقدام در نظر دارد که بترساند؟ آیا خیال دارد امریکا، شیطان بزرگ را بترساند که صد و چهل کشور “غیرمتعهد” را بسرش میریزد، که دست از سرش بر دارد و تحریمها را کنار بگذارد؟ آیا با این لشگرکشیهای پرخرج میتواند به مردمی که خرج نان روز را کم آورده اند، دلیل ثبات و قدرت و ارتباط جهانی رژیم را نشان دهد. آیا گرسنهها حوصله فکر کردن به این بازیها را دارند که تداعی “هر لحظه بشکلی بت عیار درآمد” را بذهن خود راه دهند؟ مگر خیال میکنند که کشورهائیکه دعوت نمودهاند، “حوزه علمیه” و روحانیت مانند خودشان هستند که با پول نفت برای همیشه خریداری شوند و فقط به ساز دیکتاتورها برقصند؟
واقعیت آن است که زمان اینگونه استراتژیهای دفاعی گذشته و دوران این نوع بازیهای جهانی سرآمده است. دنیای سوم، دنیای کشورهای در حال توسعه و کشورهای فقیر دنیا، دیگر یکدست نیست. همه دنبال آنند که در سیستم اقتصاد جهانی در جای مناسبی قرار گرفته باشند. این امر با همه دنیا سر جنگ داشتن میسر نیست. اغلب به قدرتی خود را وابسته کردهاند. کشوری به این پهناوری با ثروتهای بیشمار دلیلی ندارد که حکومتش مردم خود را در پشت و حمایت خود نداشته باشد. و اگر مردمش حمایتش نکنند با کدام زور اسلحه به جنگ با امریکا و اروپای غربی رفته است؟ با سلاحهای چین و شوروی؟ یا با موشکهائی که از جنوب لبنان حزب الله بخاک اسرائیل پرتاب میکند؟ با این سلاحها و بدون پشتیبانی مردم، یک کشور ثروتمند و پهناور نمیتواند روی پای خودش بایستد.
با کنفراس کشورهای باصطلاح “غیرمتعهد” که نمیتوان به ختم امن یجیب مضطر نشست و انتظار “فرجی” را داشت. مگر فرجی که از این ستون بآن ستون باشد.
در واقع امر آنچه ما را باید ناراحت نماید در این است که سرنوشت کشور تاریخی و با فرهنگی مانند ایران در دست یک مشت دیکتاتور درمانده و بیخرد و دزد قرار گرفته است. وگرنه این خیمه شب بازی هم مانند نمایشات دیگر حکومتی بجائی نخواهد رسید و جلوی پیروزی مردمی را که بهوش آمدهاند ولی فرصت رو در روئی دوباره با حکومت را باز نیافتهاند، را نخواهد گرفت.
محسن قائم مقام – نیویورک
۲۶ اوت ۲۰۱۲
——————-
(۱) – مضون مقایسه با جشنهای ۲۵۰۰ ساله و تاجگذاری شاه از اعلامیه سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور ۲۵ اوت ۲۰۱۲ برداشت شده است: http://www.iranazad.info
(۲)- که همزمان با انشعاب در حزب زحمتکشان ملت ایران و به بیراهه رفتن دکتر بقائی در ۱۳۳۱ بود. در شعار هایشان خوانده میشد: “نیروی سوم، نیروی ملتها، در اروپا و آسیا، تظاهر میکند، نضج میگیرد و پیروز میشود.” حزب توده در آن زمان که پشتیبان بلوک شوروی بود در “بسوی آینده” نشریه علنی حزب سلسله مقالاتی نوشت که در آخر کار آن را بصورت جزوهای منتشر نمود: “نیروی سوم پایگاه اجتماعی امپریالیستهاست” و در پاسخ در روزنامه “نیروی سوم” ارگان حزب زنده یاد خلیل ملکی پاسخهای مستدل و محکمی نوشت و در جزوهای تحت عنوان “نیروی سوم در مقابل دو پایگاه اجتماعی امپریالیستها” انتشار یافت. که از این دو تیتر معانی بسیاری را نخوانده میتوان دانست.
(۳)- با کمک پلیس فرانسه و سی آی ا و سازمان امنیت مراکش در پاریس – نگاه کنید بمقاله مجله تایم 1975
(۴) – نگاه کنید به مقاله: Tricontinental Conference Wikipedia, the free encyclopedia-
(۵) او رهبری حزبی را کرد که هدف خود را استقلال آندونزی قرار داده بود و چندین بار بزندان افتاد و سرانجام با شروع جنگ دوم جهانی و حمله ژاپون به آندونزی و بیرون ریختن هلندی ها در مبادله با قبول استفده ژاپونی ها از بیگاری هزاران مردم آندونزی و بردن مایحتاج کشاورزی مانند برنج از آندونزی، او را رئیس جمهور آندونزی شناختند و دست هلندی ها را از آندونزی قطع کردند. سوکارنو بتدریج پس از شکست ژاپونی ها در جنگ جهانی از رهبران برجسته دنیای سوم گردید.
(۶)- سوکارنو “پنجاسیلا” را وضع کرد: ناسیونالسم، انترناسیونالیزم (حقوق بشر، کمک به صلح جهانی، ضد نازیسم و نژادپرستی)، دمکراسی که باورداشت در خون هر آندونزی جریان دارد، چون مردم آندونزی به رآی اکثریت اعتقاد داشتند . لذا باعتقاد او با دمکراسی لیبرالیستی غرب فرق دارد، عدالت اجتماعی- با رنگ مارکسیستی و ضد اقتصاد کاپیتالیستی که آنرا آنچه هلند یها و چینی ها در آندونزی عمل میکردند، میدانستند. و بالخره اعتقاد به خدا در عین آنکه همه ادیان را تحمل نمایند و حزبشان خود را سکولار معرفی میکرد. میبینیم برای هر فکری دستور العمل هست و لذا دمکراسی هدایت شده نام گرفته است.
(۷)- شاهد آن بودیم که پیش بینی سوکارنو درست بود و ژنرالها بدور ریخته شدند، البته پس از دهههائی از حکومت دیکتاتوری و دومین رئیس جمهور پس حکومت ژنرالها، مگاواتی سوکارنوپوتری، دختر دکتر سوکارنو بود.