بهرام رحمانی
رضا پهلوی فرزند محمدرضا شاه پهلوی، در مصاحبه با روزنامه های خارجی یک موضع می گیرد و در رسانه های فارسی زبان موضع دیگری. برخی گروه های سلطنت طلب در کشورهای مختلف، هم چون شعبان بی مخ ها و الله کرم ها با تصاویر رضا پهلوی و پرچم، خوشان را به تظاهرات ها تحمیل می کنند؛ اغتشاش به وجود می آورند تا عکس و فیلم بگیرند و در افکار عمومی این گونه وانمود کنند که در خارج کشور فعالیت های عملی نیز دارند.
این تحرک تازه سلطنت طلبان و به طور کلی گرایشات راست، ناشی از اوج گیری بحران های اقتصادی و سیاسی حکومت اسلامی و رقابت دول غربی و در راس همه دولت آمریکا با این حکومت و خیز برداشتن به سوی قدرت و حاکمیت با حمایت نیروهای اشغالگر خارجی است. نیروهایی که تاکنون افغانستان و عراق و لیبی و… را به خاک و خون کشیده و اکثریت مردم این کشورها را به خاک سیاه نشانده اند.
رضا پهلوی، اخیرا در مصاحبه با نشریه آلمانی «فوکوس»، خود را پادشاه قانونی ایران خواند: «به خواست مردم و بر اساس قانون اساسی مشروطه من پادشاه ایران هستم و تاجگذاری آرزوی من است…»
او، در گفتگویی با رادیو فردا نیز گفته است که: «من سی سال است بی کارم و کارمند تمام وقت اپوزسیونم»؟! رضا پهلوی در رادیو فردا (آرش حسن نیا وژان خاکزاد)، رسما اعلام کرد که بیش از سی سال است بی کار است و تنها شغلش این ست که در اداره اپوزسیون برون مرزی به عنوان کارمند تمام وقت کار می کند؛ او اضافه کرد که زندگی اش هزینه زندگی خود و خانواده اش را مادرش «فریده دیبا» پرداخت می کند! حال هزینه زندگی او و همسر و دو دخترش در آمریکا ماهیانه چقدر است و مادرش از چه راهی این هزینه را تامین و پرداخت می کند موضوع دیگری ست! اما او، در گفتگو با کامبیز حسینی، اعلام کرد خانواده پهلوی هنگام فرار درسال ۱۳۵۷ از ایران ۶۲ ملیون دلار با خود ارز خارج کرده اند. البته این مبلغ فقط شامل دلارهای همراه آن ها بوده است و حساب جواهرات و آثار عتیقه، شرکت ها و سرمایه گذاری ها، خانه ها و ویلاها و هم چنین حساب های بانکی این خانواده در خارج کشور نمی گردد.
در بخش هایی از کتاب خاطرات اردشیر زاهدی درباره حوادث و ماجراهای خروج محمدرضاشاه پهلوی از ایران است. زاهدی در حاشیه این خاطرات خود، از جمله به مسایل مالی شاه نیز اشاره کرده است. اردشیر زاهدی متولد سال ۱۳۰۷ خورشیدی و هم بازی و دوست صمیمی شاه بوده است. او، پسر سپهبد فضل الله زاهدی و برای مدتی نیز داماد شاه (ازدواج با شهناز پهلوی) بود. زاهدی، به مدت دو سال سفیر ایران در آمریکا و پس از آن مدتی نیز سفیر ایران در بریتانیا و در دولت هویدا وزیر امور خارجه ایران بود.
اردشیر زاهدی تنها مقام رسمی حکومت پهلوی بود که در زمان بیماری محمدرضا شاه در تبعید با او بود و برای اقامت محمدرضا پهلوی در آمریکا بسیار تلاش کرد.
زاهدی در خاطرات خود می نویسد: «من ۲۵ سال تمام به انحای مختلف در کنار شاه بودم، من هم داماد شاه بودم و هم دوست صمیمی او. شاید کم تر مورد مشابهی را بتوان یافت که یک نفر داماد حتی پس از جدایی و طلاق از همسرش هم چنان دوست صمیمی پدر همسرش باقی بماند!…»
زاهدی، درباره اموال و سرمایه گذاری های شاه در خارج می نویسد: «فرزندان شاه در آمریکا تحصیل و زندگی می کردند و بیش تر سرمایه های اعلیحضرت و خانواده پهلوی هم به بانک های آمریکایی سپرده شده بود. البته اعلیحضرت سرمایه های قابل توجهی هم در بانک های اروپا و به ویژه سوئیس داشتند…
در آن روزهای پایان عمرش همه نزدیکانش نقاب از چهره کنار زدند و روی واقعی خود را به او نشان دادند. جعفر شریف امامی و محمدجعفر بهبهانیان و هوشنگ انصاری که هر یک مقادیری از اموال شاه را در خارج کشور سرپرستی می کردند هر یک به توان خود تا توانستند از اموال شاه دزدیدند.
در مصر شاه بهبهانیان را احضار کرد و او از سوئیس به آن جا آمد و شاه از او خواست تا اسناد مربوط به اموال غیرمنقول و منقول را به او برگرداند و به بانک های سوئیس اطلاع دهد که از آن پس شاه شخصا حساب های خود را سرپرستی خواهد کرد.
شریف امامی را هم احضار کرد که او نیامد و تلفنی اطلاع داد که آن چه مربوط به شاه بوده است را به حساب های ایشان منتقل کرده است. هوشنگ انصاری هم بی ادبی کرده و نیامد و گفت مشغله کاری اش اجازه مسافرت را به او نمی دهد…
اعلیحضرت هر سال در فصل زمستان برای تفریحات زمستانی و اسکی در دامنه های پر برف کوهستان های سر به فلک کشیده شمال عازم سوئیس می شدند و به همین منظور ویلای بزرگ و مجللی را در سن موریتس خریداری و مجهز کرده بودند. در مدت کوتاهی که اعلیحضرت برای اسکی در سوئیس اقامت داشتند دو هتل برای اسکان همراهان ایشان اجاره می شد و دولت سوئیس یکی دو میلیون دلار درآمد به دست می آورد.
هم چنین اعلیحضرت و خانواده ایشان بخش اعظم ثروت خود را به بانک های سوئیس سپرده بودند و حالا انتظار داشتند سوئیس آن ها را با آغوش باز بپذیرد…
هم چنین اعلیحضرت در جنوب لندن در منطقه معروف «استیل مانس» در ایالت ساری یک مزرعه و قصر بی نظیر متعلق به دوره ویکتوریا را که از قصرهای تاریخی انگلستان بود و در یک محوطه ۸۰ هکتاری قرار داشت خریداری کرده بودند (سند آن به نام ولیعهد بود.)…
در باهاما اعلیحضرت کنستانتین پادشاه سابق یونان هم به ما پیوست. او پس از خلع از سلطنت (به دلیل کودتای سرهنگ ها) تحت حمایت شاه قرار داشت و در کارهای تجاری و اقتصادی با شاه همکاری می کرد…
در باهاما بعضی دوستان شاه دارای سرمایه گذاری هایی بودند. پرزیدنت سوهارتو (رییس جمهوری اندونزی) و پسرانش در باهاما تعداد زیادی فاحشه خانه و قمارخانه بزرگ داشتند. تعدادی از عشرتکده ها هم متعلق به شاهزاده موناکو و فرانک سیناترا و پرزیدنت نیکسون بود…
شاه از برخورد آمریکایی ها مبهوت و گیج شده بود. طبق مقررات اداره مهاجرت آمریکا هر خارجی که یک میلیون دلار سرمایه وارد آمریکا کند می تواند بدون روادید وارد آمریکا شود و در آن جا اجازه اقامت خارج از نوبت دریافت کند، در حالی که اعلیحضرت میلیاردها دلار دارایی منقول و غیرمنقول در آمریکا داشت و حالا ایشان را به آمریکا راه نمی دادند!
اکنون آقای هنری کیسینجر در استخدام آقای هوشنگ انصاری است. این هم از بازی های جالب روزگار است که وزیر امور اقتصاد و دارایی اسبق ایران اکنون به چنان ثروتی در آمریکا رسیده است که می تواند بانفوذترین سیاستمدار دهه ۸۰ آمریکا را به استخدام خود دربیاورد!»
یا اخیرا و به دنبال انتشار روایت های ثابتی از سوی قانعی فرد، مسعود انصاری، طی مطلبی نوشته است: «اما در مورد آقایان رضا پهلوی و پرویز ثابتی، مطلبی که من نوشته و گفته ام به شرح زیر است، و به هر حال هیچ ربطی به کودتا یا دعوای میان این اشخاص ندارد:
در سال های ۱۹۸۲و ۱۹۸۳ میلادی که آقای رضا پهلوی در مراکش بود، تعدادی از آشنایان سعی در آوردن و معرفی ماموران سازمان سیا و ملاقات ایشان با رضا پهلوی داشتند و حتی رقابت شدیدی میان ایشان در این مورد درگرفته بود.
من به آقای رضا پهلوی پیشنهاد کردم که ایشان باید از این بازی خارج شود و شان خود را حفظ کند، و اگر علاقه ای به دیدن فردی از سازمان سیا را دارد بهتر است با رییس این سازمان آقای ویلیام کیسی ملاقات نماید.
ایشان قبول کرد. من این موضوع را با آقای دکتر غلامحسین کاظمیان که مسئول کارهای سیاسی ایشان در آمریکا بود مطرح کردم. ایشان دوستی به نام آقای مرین اسموک داشت که از دوستان نزدیک آقای ریگان رییس جمهوری وقت آمریکا و اطرافیان ایشان بود.
در سفر شاهزاده در سال ۱۹۸۴ به آمریکا، آقای اسموک ناهاری در کلوب Chevy Chase در ایالت مریلند آمریکا ترتیب داد که در آن، آقایان کیسی، مایکل دیور، دیک هلمز و عده ای دیگر از جانب آمریکایی ها، و نیز علاوه بر من، آقایان دکتر غلامحسین کاظمیان، احمد اویسی، و شهریار آهی حضور داشتند.
بعد از آن ناهار، ملاقات های دیگری نیز میان آقایان رضا پهلوی و ویلیام کیسی در خانه آقای اسموک انجام گرفت. در سال ۱۹۸۴ آقای پهلوی به من گفت که آقای کیسی پیشهاد پرداخت ماهی ۱۵۰ هزار دلار را به ایشان کرده، و یکی از شرایط آن این است که از این مبلغ هر ماه ۵۰ هزار دلار به آقای پرویز ثابتی پرداخت شود.
من با اصل پول گرفتن ایشان از سازمان سیا مخالفت، و به ایشان گوشزد کردم که پدر ایشان تا روز فوت به دلیل نقش خارجی در کودتای ۲۸ مرداد، مورد انتقاد مردم ایران بوده است؛ و پیشنهاد من برای انجام ملاقات با رییس «سیا» این نبود که ایشان از این سازمان پول بگیرد، بلکه هدف در مرحله اول خلاص شدن از فشار اطرافیان شاهزاده، برای آوردن افراد مختلف این سازمان به داخل تشکیلات ایشان بود؛ و دوم این که فکر می کردم اگر ایشان علاقه به داشتن رابطه با این سازمان دارد، این رابطه باید مطابق شأن ایشان و تنها در حد مشورتی باشد.
آقای رضا پهلوی استدلال مرا قبول نکرد. من نیز با این که در آن زمان هم مسئول امور مالی شخصی ایشان بودم و هم مسائل مالی فعالیت های سیاسی ایشان را سرپرستی می کردم، از گرفتن آن پول اجتناب کردم. بنابراین مسئولیت گرفتن این پول به عهده آقای شهریار آهی محول گشت، و تا جایی که می دانم پرداخت آن تا سال ۱۹۸۸ ادامه داشت.
بعد از آن، آقای پرویز ثابتی برای دیدار آقای رضا پهلوی به ایالت کنکتیکت می آمد و با ایشان ملاقات می کرد و با آقای احمدعلی اویسی نیز دائما در ارتباط بود.
در مورد مساله مالی میان آقایان رضا پهلوی و پرویز ثابتی از سازمان سیا، این تنها چیزی است که شاهد بوده ام و غیر از این، هیچ جا، و هیچ وقت در این مورد نه مطلبی گفته ام و نه نوشته ام. آقای عرفان قانعی فرد که «محقق تاریخ معاصر» است باید قبل از طرح مطالب تحقیق کند و مطالب نادرست را در لباس حقیقت مطرح نکنند.»
البته این سخنان مخالفین حکومت پهلوی و رضا پهلوی نیست، بلکه سخنان کسانی ست که در دم و دستگاه پهلوی سمت های حساس و بالایی داشتند و از نزدیکان دربار محسوب می شدند از این رو، خود این ها نیز تا خرخره به سیاست های حکومت پهلوی آلوده هستند.
اردشیر زاهدی، در خاطرات خود، در رابطه با ساواک نیز می نویسد: «ارتشبد نصیری (رییس ساواک) به جای پرداختن به وظایفش به یک ماشین امضاء تبدیل شده بود و اداره ساواک با پرویز ثابتی بود.
نصیری در شمال ایران و در کیش به ساختمان سازی سرگرم بود و فعالیت های اقتصادی می کرد. اشکال دیگر او علاقه مفرطش به ارتباطات جنسی گسترده با زنان بود و اوقات خود را به این امور می پرداخت و از وظایف کاری اش باز می ماند. باید بگویم که اصولا انتخاب نصیری برای ریاست ساواک کار درستی نبود و نصیری قابلیت های لازم برای کارهای امنیتی و اطلاعاتی را نداشت. او چون سال ها در گارد شاهنشاهی خدمت کرده و در جریان حوادث ۲۵ تا ۲۸ مرداد سال ۳۲ هم وفاداری خودش را به شاه نشان داده بود به این پست رسید و لیاقت بیش تری از خود نشان نداد.
شاه از او خوشش می آمد چون نصیری خودش را سگ اعلیحضرت می نامید. این که او خود را چاکر می نامید از روی احترام بود و «چاکر» در فرهنگ فارسی از گذشته های دور وجود داشته و برای عرض احترام و ارادت به کار می رفته و اکنون هم به کار می رود. اصولا لفظ «چاکر» یک اصطلاح درباری بوده است. اما این که یک نفر خود را سگ بنامد برای ما قابل قبول نبود.
من در طول زندگیم دو نفر را به کلی فاقد کارآکتر دیده ام. اولی همین ارتشبد نصیری بود که خود را سگ شاهنشاه می نامید و دومی دکتر اقبال بود که می گفت غلام خانه زاد شاهنشاه است.»
پرویز ثابتی، از سال ۱۳۳۷، همکاری با ساواک، سازمان امنیت و اطلاعات حکومت پهلوی را آغاز کرد و تا آبان ۵۷ و روزهای منتهی به سقوط این حکومت، در ساواک بود. او که در چهار دوره ساواک تحت ریاست تیمور بختیار، حسن پاکروان، نعمت الله نصیری و ناصر مقدم در این سازمان حضور داشت و فرد دوم بود.
ثابتی، از اوایل دهه ۱۳۵۰ به عنوان «سخنگوی ساواک» و «مقام امنیتی» رسید، گرداننده اصلی سازمان ساواک به شمار می آمد و با ارتباطاتی که با «موساد» و «سیا» و عوامل این سازمان ها در ایران داشت در همه امور آن ها را یاری می داد.
او، در سال ۱۳۵۲ توسط ارتشبد نصیری، رییس ساواک، به سمت مدیرکل اداره سوم تعیین و عملا همه کاره ساواک شد.
ثابتی، بر این عقیده بود که مخالفین حکومت شدیدا سرکوب شوند و همواره تاکید داشت که دولت باید با قاطعیت تمام تظاهرات را سرکوب کند. او، هم چنین به «شکنجه گر مخوف ساواک» شهرت داشت.
پرویز ثابتی، رییس اداره امنیت داخلی ساواک، پس از سی و چهار سال سکوت، اخیرا از طریق رسانه های بورژوازی به ویژه تلویزیون دولتی آمریکا، تمام تلاش خود را به کار گرفته تا ساواک، این سازمان پلیس مخفی مخوف حکومت پهلوی را تبرئه کند.
حالا ثابتی در هفتاد و پنج سالگی، در تاریخ ۱۸ بهمن ماه سال ۱۳۹۰، به پرسش های سیامک دهقانپور مجری برنامه «افق» در تلویزیون صدای آمریکا، پاسخ داده است.
«آقای ثابتی چه شد که بعد از بیش از سه دهه تصمیم گرفتید از دوران فعالیت تان در ساواک حرف بزنید؟
من با آقای قانعی فرد مصاحبه ای انجام دادم و ایشان مطالبی که گفتم را در کتابی که در دست انتشار دارد منعکس کرده است…»
در صفحه ۲۸۹ کتاب قانعی فرد، در ارتباط با پرونده خسرو گلسرخی، از ثابتی ثابتی سئوال می کند اما او، خیلی کوتاه پاسخ می دهد که دادگاه را در آن وقت اصلا ندیده و سال ها بعد از طریق اینترنت دیده است؟! ثابتی، ادعا می کند: «دادگاه خسرو گلسرخی را سال ها بعد از اینترنت دیدم که از مارکس و امام حسین صحبت می کرد.» ثابتی در ادامه می گوید: شبکه این ها (گروه موسوم به گلسرخی) در سال ۱۳۵۲ کشف شد.
پرونده گلسرخی که یکی از پرسر و صداترین دادگاه های نظامی حکومت شاه بود و دفاعیات گلسرخی و دانشیان و همراهان آن ها هم چون عباس سماکار، طیفور بطحائی، رضا علامه زاده و…، علنی برگزار شده بود و رسانه های داخلی و خارجی آن را در سطح وسیعی تحت پوش خبری خود قرار داده بودند مرزهای ایران را شکافته و به گوش افکار عمومی بخشی از مردم جهان نیز رسیده بود. اما اکنون به سادگی از سوی این عنصر مخوف ساواک رد می شود. و از سوی قانعی فرد که رابطه دیرینه ای حتی با محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران حکومت اسلامی نیز دارد، چندان مورد مناقشه قرار نمی گیرد.
بر اساس اسناد و شواهد، در جریان محاکمات دستگیرشدگان در دادگاه اول، ۷ نفر به اعدام (گلسرخی، دانشیان، سلیمی، بطحائی، سماکار، علامه زاده، جمشیدی)، دو نفر به پنج سال حبس (اتحادیه، سیاهپوش) و سه نفر به ۳ سال حبس (میرزادگی، فرهنگ، قیصری) محکوم می شوند. این همان دادگاهی است که خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان شجاعانه دفاع عقیدتی از خود کردند.
در دادگاه تجدید نظر که در سه شنبه دوم بهمن ماه ۱۳۵۲ تشکیل شد، حکم اعدام دو نفر از محکومین دادگاه اول یعنی سلیمی به ۱۵ سال و جمشیدی به ۱۰ سال تغییر پیدا کرد و پنج نفر از متهمان (بطحائی، گلسرخی، دانشیان، سماکار و علامه زاده) هم چنان به اعدام محکوم شدند.
به فرمان شاه که در روزنامه های روز ۲۸ بهمن ماه ۱۳۵۲ انتشار یافت، سه نفر از محکومین (بطحائی، سماکار و علامه زاده) از اعدام عفو و به حبس ابد محکوم گردیدند. حکم اعدام دانشیان و گلسرخی هیچ تغییری نکرد و آنان را یک روز بعد عفو «ملوکانه» شاه آدم کش، در بامداد ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ تیرباران کردند.
ساواک مخالفین حکومت را ترور می کرد و یا در زندان ها در زیر شکنجه از بین می برد. یکی از ترورهای جنجالی ساواک، ترور تیسمار بازشنسته تیمور بختیار در عراق است که با حکومت شاه به مخالفت برخاسته بود.
در این رابطه «فرخ قالیچه چیان»، یکی از منابع ساواک، در گزارشی می نویسد: «پس از حل اختلاف بین دولت عراق و شورشیان آن کشور «پس از عید نوروز» ده نفر از اکراد ایرانی به ملاقات تیمور بختیار آمده اند و ضمن مذاکره با وی گفته اند می توانند حدود یک هزار نفر را مسلح کنند و تقاضای یک هزار قبضه اسلحه را داشتند. بختیار با پیشنهاد آن ها موافقت و اظهار داشته به موقع اسلحه لازم را به آن ها تحویل خواهد داد.» (بولتن ساواک به نام: مراجعت یکی دیگر از افراد وابسته به جنبش ملت ایران به ایران. ۳۰/۱/۱۳۴۹. ص ۳ و ۲)
سپهبد بازنشسته در طول مدتی که در عراق علیه شاه ایران فعالیت می کرد، در صدد بود که هر مخالفی را به طریقی به سمت خود سوق دهد. در این خصوص اصلاحات ارضی که در اوایل دهه ۴۰ انجام گرفت، می توانست فرصت را برای وی مهیا کند.
گروهی از مالکین که از اصلاحات رنجیده خاطر گردیده بودند، کانون خوبی از نظر بختیار برای سازماندهی علیه شاه تلقی می شدند. «ثابتی» – مدیر کل سوم ساواک- در مصاحبه ای پس از قتل تیمور بختیار در ارتباط با جذب مالکین توسط بختیار به خبرنگاران چنین توضیح می داد:
«تیمور بختیار در سال ۱۳۴۸ … به سراغ فئودال ها و مالکین سابق و کسانی که انقلاب عمیق اجتماعی ایران قدرت و سروری ناحق آن ها را کسب کرده بود، رفت و افرادی را برای تماس با آن ها به کمک دولت عراق به داخل کشور فرستاد و به آن ها وعده داد چنان که با وی همکاری کنند نه تنها املاک و قدرت سابق خود را باز خواهند یافت، از وجوه و امکاناتی که دولت عراق در اختیار آن ها قرار خواهد داد، نیز بهره مند می گردند.» (اطلاعات، ۲/۱۰/۱۳۴۹. شماره ۱۳۳۳۷.
یا کشتن زندانیان سیاسی در تپه های اوین یکی دیگر از جنایات هولناک ساواک بود. بیژن جزنی، در اواسط اسفندماه ۱۳۵۳ به زندان اوین برده می شود و در شبانگاه ۲۹ فروردین ۱۳۵۴ همراه با ۶ نفر از رفقای گروه وی و ۲ نفر از زندانیان مجاهد در تپه های اوین توسط مامورین ساواک و شکنجه گران زندان اوین تیرباران می گردد. شش فدایی، حسین ضیاطریفی، احمد جلیلی افشار، مشعوف (سعید) کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپان زاده، عباس سورکی. و دو مجاهد مصطفی جوان خوشدل، کاظم ذوالانوار همراه با بیژن جزنی تیرباران شدند. روزنامه های حکومت سلطنتی، فردای روز کشتار بیژن و یارانش و مجاهدین خبر دادند که ۹ زندانی در حین فرار از زندان کشته شدند. این موضوع تا زمان انقلاب بهمن و دستگیری و محاکمه شکنجه گران ساواک مسکوت ماند. این جنایت هولناک حکومت پهلوی را در دادگاه کوتاهی یکی از شکنجه گران ساواک به نام «آرش»، تشریح کرد که بیژن و یارانش را به تپه های اوین برده و در آن جا به رگبار گلوله بستند.
مدتی ست که برخی از قلم به دستان مزدبگیر، ساواکی ها و یا سرداران سپاه و وزارت اطلاعات حکومت اسلامی را پیدا می کنند و یا آن ها به سراغ این نوع نویسندگان می آیند تا داستان ها و روایات خود را از طریق آن ها منتشر سازند. آن ها، در لابلای انتقادهای جزئی به اعمال و سیاست های حکومت ها، به اپوزیسیون آن ها، به ویژه کمونیست ها می تازند. برای مثال، اخیر قانعی فرد روایات پرویز ثابتی این عنصر مخوف ساواک را منتشر کرده است، نه تنها به ادعاهای او بسنده نکرده، بلکه خودش به عنوان گفتگو کننده و تدوین کننده خاطرات ثابتی، شدیدا به تبرئه حکومت های پهلوی و حکومت اسلامی پرداخته است.
در بخش اعظم صفحات کتاب «در دامگه حادثه» قانعی فرد از روایت ثابتی، از سرکوب مخالفان حکومت پهلوی، حمایت می شود. او، حرف ثابتی تا آن جا درست می داند که سرکوب مخالفان را درست می داند. قانعی فرد، به روایت ثابتی، زیرنویس هایی را اضافه می کند. او، از جمله همه سازمان هایی که علیه حکومت مرکزی مبارزه می کنند به ویژه کردها و چپ ها را در این زیرنویس هایش، به عنوان عامل بیگانه و مزدبگیر و اجیر شده معرفی می کند. به علاوه در این کتاب، تروریسم و کمونیسم مترادف به کار گرفته شده اند.
برای مثال، قانعی فرد، سئولات چندش آوری از ثابتی می کند. برای مثال، قانعی فرد چنین سئوالی درباره قاسملو می کند: «راجع به یکی از چهره های مرموز تاریخ سیاسی کردستان ایران می خواستم بپرسم و آن هم عبدالرحمن قاسملو است.» ثابتی، در پاسخ ادعای مضحکی می کند و می گوید: «قاسملو کمونیست بود و ما به هیچ وجه با وی وارد گفتگو نشدیم و با ما هم همکاری نداشت و شیخ عزالدین هم در اختیار ساواک نبود.» قانعی فرد، برای این که قاسملو را خراب کند دوباره از ثابتی می پرسد: «قاسملو با ساواک همکاری داشت؟ و ثابتی می گوید: نه چه همکاری؟» (ص۵۴۰-۵۳۹)
در حالی که قاسملو نه کمونیست بود و نه اسناد و شواهدی وجود دارد که نشان دهد وی با ساواک همکاری داشته است. به علاوه عزالدین هم آیت الهی بود که از همان آغاز به قدرت رسیدن حکومت اسلامی نه تناه با آن مخالفت کرد و بر جدایی دین و دولت تاکید نمود، بلکه وی از پیکار بر حق و عادلانه کومه له سوسیالیست نیز دفاع کرد و تا آخر عمرش نیز این مواضع سیاسی و اجتماعی خود را حفظ کرد. در حالی که خیلی مدعیون دیروزی سوسیالیست در سازمان های کردی، امروز حتی از حمله نظامی به ایران نیز دفاع می کنند.
اما قانعی فرد، در گفتگوهای تلویزیونی اش در پاسخ به پرسش یکی از بینندگان تلویزیون اندیشه در ارتباط با ترور قاسملو می گوید: «کردها در موردش اغراق کردند و قاسملو را پیغمبر آشتی می خواندند. آن ها پس از ترور نیاز به شهید داشتند. بعد از قول لیبراسیون یک هفته بعد از ترور در مورد قاسملو نقل می کند که او دچار یاس و افسردگی شده بود برای بازگشت به ایران و داشته مذاکره می کرده.» او، سپس ادامه می دهد: «در مورد ترور قاسملو چندین نظریه وجود دارد. نظریه اول می گوید توسط میز گفتگو توسط جمهوری اسلامی کشته شده. روایت دوم توسط کریس کوچرا و معاونت امنیتی اسراییل هم طرح شده که تسویه درون گروهی خود کردها بوده. رای سوم متعلق به یکی از افراد حزب بعث عراق در اردن است که معتقد است کار استخبارات بوده. دکتر ولایتی هم انگشت اتهام را متوجه اسراییل کرده است. این روایت ها همه در هاله ای از ابهام است و این که کدامیک از این نظریات واقعی تر است هنوز باید در انتظار بود.»
او، حتی این خبر «خوش» را نیز به بینندگان این تلویزیون داد که در آینده ای نزدیک در گفتگو با «سردار جعفری» جزیئات بیش تری از داستان ترور قاسملو را روشن خواهد شد.
قانعی فرد که می تواند با «سردار جعفری»، یعنی تروریستی که در ترور قاسملو در اتریش نقش مستقیم و رهبری داشت، اصولا باید پارتی «گنده ای» در «بیت رهبری» حکومت اسلامی داشته باشد تا بتواند با او گفتگو کند!
حکم صادره از دادگاه میکونوس در مورد ترور دکترصادق شرفکندی دبیرکل حزب دمکرات کردستان ایران، عبدلی، اردلان (نمایندگان این حزب) و هم چنین دهکردی پس از سه سال و نیم بررسی، در ١٠ آوریل ١٩٩٧ به مجرمیت آمران کشتار (خامنهای، رفسنجانی، فلاحیان، محسن رضائی و علی اکبر ولایتی) و عوامل اجرائی (دارابی، رحیل، امین و آتریس) انجامید.
قانعی فرد در این مورد حرفی نمی زند اما در مورد ترور قاسملو، مقامات دولت اتریش، به دلیل حفظ منافع اقتصادی و دیپلماتیک خود با ایران، صریحا اعلام موضع نکرده اند و این ترور در پرده ابهام قرار دارد و احتمالا این مساله سوء استفاده قانعی فرد قرار گرفته است.
شاید تهدید حکومت اسلامی به افشای فروش اسلحه از سوی دولت اتریش به این حکومت، دولت اتریش را در برابر تروریسم اسلامی به سکوت وادار کرد. به عقب انداختن عمدی تحقیقات محلی، انجام ندادن آزمایشات ضروری پزشکی از متهم مجروح، عدم توجه به گواهی فروشنده موتورسیکلت به صحرارودی، هم چنین بی توجهی به نظرات کارشناسان در مورد نحوه به کارگیری سلاح ها و دوری و نزدیکی تروریست ها به قربانیان، عدم توجه به تناقض گوئی های متهمین و چگونگی مجروح شدن صحرارودی و غیره در روند رسیدگی پلیسی – قضایی یه این ترور کاملا مشهود است.
تحقیقات مقدماتی انجام گرفته از سوی پلیس ضد ترور اتریش به ریاست «دکتر کیسلر»، برای صدور قرار توقیف صحرارودی سردسته تیم ترور و حاجی مصطفوی (فراری) و بزرگیان از سوی قضات تحقیق کافی بود.
هلموت چیلک شهردار وقت وین، بخش ضد ترور را از رسیدگی به پرونده ترور منع و آن را به بخش «پلیس وین» ارجاع داد. اقدام او، حتی اعتراض برخی از نمایندگان پارلمان اتریش را نیز برانگیخت.
نوشیروان مصطفی امین و جلال طالبانی که «پێشنهاد دهندهی مذاکره» و ترتیب دهندهی ملاقات قاسملو و عبدالله قادری آذر با تیم مذاکره کننده حکومت اسلامی (محمد جعفری صحرارودی مشهور به «برادر رحیمی»، حاجی مصطفوی، امیر منصور بزرگیان و فاضل رسول در دور اول مذاکرات).
جلال طالبانی رییس جمهوری عراق فعلی عراق و رهبر اتحادیه میهنی کردستان عراق، پیشنهاد کننده اصلی مذاکره به هاشمی رفسنجانی رییس جمهور وقت ایران و قاسملو رهبر حزب دمکرات کردستان ایران بود. تاکنون هیچ گونه اطلاعی رسمی از طرح پیشنهادی طالبانی با رفسنجانی و شرایط آن از سوی حزب دمکرات کردستان ایران و قضات رسیدگی کننده و پلیس قضایی اتریش منتشر نشده است.
هاشمی رفسنجانی رییس جمهور وقت جمهوری اسلامی از اعضای «کمیته امور ویژه (کمیته ترور) بود.
قضات تحقیق از مقدمات طرح ترور قاسملو و کسانی که در مذاکره شرکت داشتتند کاملا آگاه بوده اند. اما آنان، با وجود این آگاهی از آقایان طالبانی و نوشیروان مصطفی امین (معاون وقت آقای طالبانی) که در دور اول مذاکرات در وین حضور داشتند، تحقیقی به عمل نیاوردند.
طالبانی، در مصاحبه ای با خانم «کارول پرون هوبر»، نویسنده کتاب «رویای کردستان، عشق و مرگ رحمان کرد» به نکات مهمی از جمله هویت فاضل رسول و نقش او در اجرای طرح ترور قاسملو اشاره کرده است.
دور اول مذاکرات وین با ابتکار طالبانی و شرکت نوشیروان مصطفی و نقش فاضل رسول فاضل رسول در دور اول مذاکره نقش بادی- گارد تروریست های مذاکره کننده (صحرا رودی و حاجی مصطفوی) را به عهده داشت اما در دور دوم مذاکره که ٧ ماه بعد از آن صورت گرفت، سازمانده مستقیم و مسئول تعیین محل مذاکره بود. با توجه به اظهارات یکی از نزدیکان فاضل رسول و شواهد موجود در پرونده، او تروریست ها را قبلا در محل ترور جا داده بود. آنان در خلال اقامت در آپارتمانی که متعلق به دوست فاضل رسول بود به دست کاری قفل در ورودی پرداخته، با اطراف محل و راه های ورود و خروج و هم چنین چگونگی دسترسی به سفارت ایران که با محل ترور ٧ دقیقه راه عابر پیاده بود، آشنا شده بودند.
بزرگیان پس از ارتکاب ترور و مجروح شدن تصادفی صحرارودی و فرار حاجی مصطفوی به خوبی از اطلاعات خود از محل استفاده کرده، سفارت جمهوری اسلامی را در جریان ترور و مجروح شدن تصادفی صحرارودی قرار داده بود. به گفته طالبانی، فاضل رسول تروریست ها را در منزل خود برای مدتی اسکان داده بود. با توجه به نکات یاد شده، تروریست ها با اطراف محلی که می بایست ترور در آن جا صورت گیرد آشنائی کامل داشتند. تمامی راه های منتهی به سفارت ایران را می شناختند. با محل تلفن عمومی آشنا بودند. قضات تحقیق به این مسائل مهم کم ترین توجهی نکرده بودند.
فاضل رسول مسئول مالی شبکه ترور نیز بود. او قبل از ارتکاب قتل، هزینه اقامت تروریست ها در هتل و تماس های تلفنی آن ها با تهران را پرداخته بود. تروریست ها با اطمینان از اجرای طرح ترور و آگاهی از قربانی کردن همکارشان، هزینه اقامت خود در هتل و خرج های دیگرشان را از شماره حساب فاضل رسول پرداخته بودند.
در منزل فاضل رسول و همسرش دو قبضه سلاح از سوی پلیس اتریش یافت شد. جواز آن ها به اسم همسر رسمی فاضل رسول صادر گردیده بود. از سوی قضات تحقیق در مورد علت وجود سلاح ها در منزل فاضل رسول تحقیقی صورت نگرفت.
تنها مذاکره کنندگان، یعنی نمایندگان سیاسی علی اکبر هاشمی رفسنجانی (به نام های محمد جعفری صحرارودی، مشهور به برادر رحیمی و حاجی مصطفوی و فاضل رسول) از مذاکره و محل آن با قاسملو و عبدالله قادری نماینده حزب در اروپا اطلاع داشتند. فاضل رسول، آن ها را از هتل هیلتون به محل مذاکره که مسافت آن در حدود ٢ دقیقه است، برده شدند.
با استناد به گفته همسر فاضل رسول، آقایان جلال طالبانی و کمال فواد، نماینده اتحادیه میهنی در تهران «در جریان مذاکره بین نمایندگان رفسنجانی و دو تن از نمایندگان حزب دمکرات کردستان ایران قرار گرفته بودند.»
به این ترتیب، با وجود ساخت و باخت های دولت وقت اتریش و حکومت اسلامی، ترور قاسملو و همراهانش از سوی حکومت ترور اسلامی ایران، هم چون ترور هایی دیگری چون ترور غلام کشاورز، صدیق کمانگر، حمید بهمنی، نقدی، فرخزاد، بختیار، برومند، رجوی، شرفکندی و همراهانش در رستوران میکونوس (برلین) و…، صورت گرفته است و انبوهی از اسناد و مدارک در آرشیو پلیس مخفی و دستگاه های قضایی دولت های غربی، ترکیه، پاکستان و عراق وجود دارد. حالا، کسی به نام «قانعی فرد» هم چون «سربازان گمانم امام زمان»، ترازوی «عدالت» را بالا سرش گرفته و فریاد می زند که ترور صدها مخالف حکومت اسلامی، توسط این حکومت نبوده و «اتهامی» بیش نیستند! چه عدالتی؟!
گفته می شود که «بن بلا» رییس جمهور اسبق الجزایر در این ترور، در قبال آپارتمانی به قیمت یک میلیون و چهارصد و پنجاه هزار شیلینگ، با حکومت اسلامی همکاری کرده است.
از سوی دیگر، همگان آگاهند که وزارت اطلاعات و سران و رسانه های حکومت اسلامی در پی هر ترور فعالین سیاسی اپوزیسیون، آن را به «تصفیه درون گروهی» نسبت داده اند تا افکار عمومی را از واقعیت های جنایت هایشان منحرف سازند.
بنابراین، قانعی فرد هم صدا با وزارت اطلاعات و رسانه های حکومت اسلامی، ترور قاسملو و دیگر ترورهای حکومت اسلامی را در هاله ای از ابهام قرار می دهد اصولا باید جایزه مهمی از سوی حکومت اسلامی دریافت کرده باشد تا به این شدت، حتی ترورهای حکومت اسلامی را در خارج کشور رد کند که در برخی از آن ها تروریست دستگیر و محاکمه نیز شده اند و اسناد محکمی درباره آن ها وجود دارد.
به این ترتیب، هم ثابتی و هم قانعی فرد، هماهنگ با همدیگر قتل و ترور مخالفین توسط حکومت های پهلوی و اسلامی را رد می کنند. برای نمونه ثابتی، در مورد مرگ علی شریعتی می گوید: «مرگ شریعتی شهادت نبود و ما کاری نداشتیم و شریعتی به مرگ طبیعی مرد.» قانعی فرد، محکم تر از او، می گوید: «شریعتی چندان امامزاده ای هم نبود و او نمی توانست حتا یک کلاس شانزده نفره را اداره کند و مرگ وی در اثر «اُوردوز» اتفاق افتاده.»
قانعی فرد، در گفتگویی با رادیو صدای ایران (حسین مهری)، در رابطه با ترور بختیار نیز می گوید که پول از عراق گرفته و وابسته بوده و …» اما درباره انیس نقاش، تروریست حکومت اسلامی، می گوید: «حالا یک دیوانه ای به نام انیس نقاش که تبعه لبنان است و یک کاری کرده بحث دیگری است.»
انیس نقاش، تروریست لبنانی که اکنون ۶۴ سال دارد، عامل اولین ترور شاپور بختیار آخرین نخست وزیر حکومت ایران در دوران پهلوی است. برنامه ترور آقای بختیار توسط انیس نقاش به دلیل حایل قرار گرفتن یک در آهنی بین او و شاپور بختیار، نافرجام ماند.
نقاش به اتهام اقدام به این ترور که به کشته شدن یک پلیس و یک شهروند فرانسوی انجامید، در سال ۱۳۵۹ خورشیدی (۱۹۸۰میلادی) در دادگاهی در پاریس به زندان ابد محکوم شد، اما کم تر از یک دهه بعد در پی صدور حکم عفو از طرف فرانسوا میتران، رییس جمهوری وقت فرانسه از زندان آزاد شد و به ایران بازگشت. رهایی نقاش از حبس را برخی با نقش ایران در آزادسازی گروگان های فرانسوی در لبنان، در پیوند می دانند.
بی بی سی پنج شنبه ۰۴ اوت ۲۰۱۱ – ۱۳ مرداد ۱۳۹۰، نوشت: گفته می شود انیس نقاش در حال حاضر در ایران به تجارت مشغول است. در رسانه های نزدیک به حکومت در ایران هم از آقای نقاش با عنوان «رییس مرکز پژوهشی امان» یاد می شود.
نقاش، در مرداد ماه سال ۱۳۸۷ در مصاحبه ای با خبرگزاری فارس، جزئیاتی از برنامه ترور شاپور بختیار را بازگو کرده است. او درباره ورودش به ماجرای ترور بختیار گفت: «حکم اعدام بختیار در دادگاه انقلاب صادر شد که امام هم آن را تایید کرد. من به بچه های سپاه گفتم که باید هر چه زودتر عمل کنید چون این آدم خطرناکی است.»
«از تهران با من تماس گرفتند و گفتند که این جا به شدت از بابت کودتا نگرانی وجود دارد و باید هر چه زودتر بختیار کشته شود. به این ترتیب حجت بر من تمام شد و بر خودم واجب دیدم که هر کاری از دستم بر می آید انجام بدهم. یک اسلحه ۷ میلیمتر با صدا خفه کن تهیه کردم و رفتم سراغ بختیار.»
انیس نقاش، برنامه ریزی برای ترور شاپور بختیار را چنین توصیف کرد: «کودتای نوژه طرح اولیه کودتایی بود که می خواستند شاه را با آن همه جنایتی که انجام داده بود به ایران برگردانند. جمهوری اسلامی فقط می دانست که چنین عملیاتی با چنین برنامههایی علیه آن در حال اجراست، ولی نیرویی برای مقابله و جلوگیری نداشت.»
انیس نقاش، می گوید: «من به بچه های سپاه گفتم که باید هرچه زودتر عمل کنید چون این آدم خطرناکی است ولی آن ها هیچ اطلاعات و کانالی نداشتند. بهشان گفتم که من تجربه کار عملیاتی دارم و این کار را بر عهده می گیرم.»
بر اساس روایت نقاش، او برای برنامه ریزی ترور آخرین نخست وزیر حکومت پهلوی، از ایران خارج شده و مدتی در فرانسه مقدمات انجام ترور نخست وزیر پیشین ایران را فراهم کرد.
«رفتم و کار شناسایی را انجام دادم و بعد از دو هفته به ایران بازگشتم و خبرشان کردم که منزل بختیار را پیدا کرده ام و حتی توانستم با ایشان مصاحبه کنم. طرح مدونی برای اجرای حکم اعدام بختیار تهیه کردم و دست به کار اجرایی کردن آن شدم که متاسفانه آقای خلخالی مرتکب اشتباه شد و در مصاحبه اعلام کرد که برای اجرای حکم اعدام شاپور بختیار به پاریس، کماندو فرستاده ام.»
صادق خلخالی در آن هنگام با حکم آیت الله روح الله خمینی، بنیان گذار جمهوری اسلامی، حاکم شرع دادگاه های انقلاب اسلامی بود… دادگاه های ضربتی و اجرای فوری احکام اعدام توسط خلخالی او را به چهره ای جنجالی بدل کرده بود که هر صحبت و سخنش با دقت شنیده می شد.
نقاش می گوید: «این گونه شد که شاپور بختیار نه جواب تلفن می داد و نه وقت ملاقات و محافظین او نیز افزایش پیدا کردند. به این ترتیب وقت ملاقاتی که با او گذاشته بودم و قرار بود همان جا کار را تمام کنم منتفی شد. هم زمان از تهران با من تماس گرفتند و گفتند که این جا به شدت از بابت کودتا نگرانی وجود دارد و باید هر چه زودتر بختیار کشته شود.»
انیس نقاش می گوید که خلخالی حاکم شرع دادگاه های انقلاب اعلام کرده بود که برای اعدام شاپور بختیار کماندو به پاریس فرستاده است. انیس نقاش می گوید که در این وضعیت حجت بر او تمام شد و بر خود واجب دید که هر کاری از دستش بر می آید انجام دهد.
«یک اسلحه ۷ میلیمتر با صدا خفه کن تهیه کردم و رفتم سراغ بختیار. اما این ها شک کردند و در ساختمان را به رویم باز نکردند. من هم بلافاصله تصمیم گرفتم با گلوله قفل در را بشکنم و بروم داخل. اما چون در دفتر بختیار ضد گلوله بود، هیچ کاری نتوانستم بکنم. یکی از دو گلوله ای که به من خورد، متعلق به سلاح خودم بود که به در شلیک کردم و کمانه کرد و برگشت سمت خودم. بعد هم که با پلیس فرانسه درگیر شدم و یک گلوله دیگر هم خوردم و دستگیر شدم.» محاکمه نقاش در پاریس منجر به محکومیت او به حبس ابد شد اما این پایان داستان نبود.
نقاش در سال ۱۳۸۷ به خبرگزاری فارس گفته بود: «اگر پختگی حال حاضر را داشتم نقشه ترور بختیار را به طور حتم تغییر می دادم. در زمان وقوع ترور به علت کمبود وقت نتیجه عملیات ناموفق شد، اگر دو یا سه هفته صبر میکردیم و لوازم مناسب انتخاب می کردیم، نتیجه این عملیات بهتر از این حاصل می شد.»
اما جرقه ترور شاپور بختیار در کجا زده شد؟ انیس نقاش چنین توضیح می دهد: «در یک جلسه ای که محمد منتظری نیز حضور داشت اطلاعاتی از انجام یک کودتا مطرح شد. من اعلام کردم که باید رفتارهای بختیار پیگیری و کودتا خنثی شود. محمد منتظری چون آن روزها تشکیلاتی تحت رهبری خود نداشت، گفت این عملیات را باید با دستگاه های دیگر مطرح کرد. بعد از ۲ روز طی جلسه ای اعلام شد که با انجام ترور موافقت شده است.»
«محمد منتظری چون آن روزها تشکیلاتی تحت رهبری خود نداشت، گفت این عملیات را باید با دستگاه های دیگر مطرح کرد. بعد از ۲ روز طی جلسه ای اعلام شد که با انجام ترور موافقت شده است.»
به روایت نقاش، حکم این کار توسط حاکم شرع، یعنی صادق خلخالی صادر شده بود. او می گوید: «شاپور بختیار یک سیاستمدار فاسد بود و باید از بین می رفت.»
«برنامه ترور بر این اساس بود که من به همراه دو نفر دیگر از همراهانم به عنوان خبرنگار وارد اتاق بختیار شده و در حین مصاحبه با اسلحه صدا خفه کن او و همراهش را بدون اینکه صدایی بلند شود ترور کنیم به طوری که پلیسهای نگهبان جلوی منزل او متوجه نشوند، اما متأسفانه با اشتباه آقای خلخالی و صحبتی که انجام دادند، دیگر بختیار نه وقت مصاحبه میداد و حتی تلفن های ما را پاسخ می داد. محافظ های بختیار نیز افزایش پیدا کرد. ما مجبور شدیم که ابتدا با کشتن افراد پلیس در جلوی در منزل بختیار به زور وارد خانه او شویم و به زور تا پشت در اتاق بختیار نیز نفوذ کردیم ولی هرچه تلاش کردم نتوانستم وارد اتاقی که بختیار در آن حضور داشت بشوم.»
فاصله مرگ و زندگی شاپور بختیار در تابستان ۱۳۵۹ همین در بود. انیس نقاش می گوید: «در زندان داشتم دیوانه می شدم که چطور نتوانسته ام یک در را باز کنم.»
«تا چهار ماه در زندان داشتم دیوانه می شدم که چطور نتوانسته ام یک در را باز کنم تا این که در دادگاه قاضی عکس های مربوط به در اتاق را نشان داد که از لایه های آهن ضد آتش تشکیل شده است لذا متوجه شدم که تلاش برای بازکردن آن بیهوده بوده است.»
نقاش می گوید که از حرف زدن درباره سوء قصد به بختیار «ترس و شرم» ندارد: «این جزو افتخارات من است. به نظر من ایران در پوشش خبری جریان اولین ترور شاپور بختیار کوتاهی می کند، در مورد این موضوع صحبتهای فراوانی در خارج از ایران صورت گرفته است.»
نقاش گفته است که خبرنگاران فرانسوی زمانی که به او مراجعه می کنند و در صحبت های خود، واژه تروریست را به کار می برند، در پاسخ به آن ها می گوید: «مگر فرانسوی ها مرتکب هیچ قتلی نشده اند؟ بعدش تک تک ترورهایی را که فرانسه مرتکب شده بود برایشان نام می برم.»…
اگر انیس نقاش با سلاح به ترور مخالفین حکومت اسلامی اقدام می کرد اکنون قانعی فرد با قلم و زبان خودش این ترور را انجام می دهد. قانعی فرد، در گفتگوهایش با تلویزیون اندیشه، سرکوب کمونیست ها توسط ساواک شاه را درست می داند و می گوید: «ایشان (ثابتی) به عنوان یک انسان امنیتی آگاه نمی توانستند حکومت را به کمونیست ها بدهند که حمام خون در ایران راه بیاندازند و ایشان گفتند که ما ایرانی ها یک شانس بزرگ آوردیم و آن این است که ایران هرگز به دامن کمونیست قرار نگرفت و نمی گیرد.»؟! او سپس سرکوب های حکومت اسلامی را نیز مورد تایید قرار می دهد و می افزاید: «بعد هم روحانیت و توسعه تفکر اسلامی در ایران دیوار حائلی علیه کمونیست ها شد و مردم ایران را نجات داد. چریک ها مبارزه نکردند کار تروریستی کردند و کسی که کار تروریستی می کند که نباید بهش آب نبات داد.»
قانعی فرد، پا را از این هم فراتر می گذارد و شکنجه در زندان های حکومت اسلامی را دروغ پردازی و شایعه پراکنی کمونیست ها و تروریست می نامد.
او، در رد شایعه «شکنجه» در زندان های حکومت اسلامی و «اغراق گویی چپ ها»، می گوید: «در کتاب داد بی داد خانم ویدا حاجبی آورده شده است که هیچ یک از زن های زندانی بین سال های ۱۳۵۵-۱۳۵۳ به دلیل کار سیاسی شکنجه نشده اند.» در حالی که در کتاب خانم ویدا حاجبی چنین چیزی وجود ندارد.
به این ترتیب، کسانی چون «قانعی فرد»، هم سرکوب های حکومت پهلوی و هم حکومت اسلامی به ویژه سرکوب و قتل عام و ترور کمونیست های را تحسین می کند نمی تواند در راه «خدا» چنین «خدمات ارزنده ای» را به این حکومت های مستبد و سانسور و اختناق ها بدهد؟! در هر صورت به نظر می رسد که در حال حاضر او «وظایف محوله» خود را با همکاری رسانه های فارسی زبان بین المللی خوب پیش می برد. در واقع فعلا این رسانه ها، میکروفون ها و دوربین هایشان را به سوی او و کسانی هم چون او گرفته اند تا در تبرئه جنایات بی شمار حکومت پهلوی و حکومت اسلامی، سنگ تمام بگذارد!
قانعی فرد، متولد ۱۳۵۵ سنندج است و در دوران مدرسه عضو بسیج دانش آموزی سپاه پاسداران بوده است به طوری که عکس او با محسن رضایی فرمانده سابق سپاه و دبیر کنونی شورای تشخیص مصلحت نظام در سایت های اینترنتی قابل دسترسی است.
او، حتی پس از اعدام پنج زندانی سیاسی به نام های فرزاد کمانگر، شیرین علم هولی، علی حیدریان، مهدی اسلامیان و فرهاد وکیلی توسط حکومت اسلامی در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹، بلافاصله قانعی فرد به صحنه آمد تا دلیل اعدام وحشیانه این پنج زندانی سیاسی را به گردن مخالفین حکومت اسلامی بیندازد. او، در این باره نوشت: «وقتی نام یک جوان معصوم و هیجان زده و ماجراجو؛ شفیق و دلسوز را می شنوند که به خاطر هواداری و هواخواهی نام تابلوی ایشان و آرمانشهر موهوم، در شرف اعدام قرار دارد؛ قهقه مستانه می زنند و به جای انکار هویت آن دستگیرشدگان ترجیح می دهند بر سر دار بروند تا نام گروه آنان دوباره در رسانه های ایران به زبان آید»
این در حالی ست که هیچ کدام از سازمان ها و سازمان های سیاسی کردستان، در هیچ جایی این زندانیان سیاسی اعدام شده را وابسته به خود اعلام نکرده بودند. حتی عبدالرحمان حاج احمدی؛ رهبر حزب حیات کردستان (پژاک) در گفتگو با رادیو دویچه وله (بخش فارسی زبان رادیو آلمان)، صریحا هرگونه ارتباط آنان با جریان تحت رهبری خویش را رد کرد. بنابراین، این قانعی فرد و هم فکرانش هستند که از اعدام ها و ترورهای حکومت اسلامی، «قهقه مستانه» می زنند و مزد خود را می گیرند!
جالب این جاست که همین فرد از سوی برخی گروه ها و سایت های کردی پذیرفته شده و رسانه هایشان نیز از او به عنوان «دکتر» و «محقق» و غیره نام می برند.
در سایت های اینترتی آمده است که پدر عرفان، از فرمانداران زمان شاه در یکی از شهرهای کردستان بود که بعد از سرنگونی شاه پرونده همکاری او با ساواک رو می شود؛ ولی او به خاطر همکاری با حکومت اسلامی و قبول حکومت جدید تبرئه می گردد. او، فرزندش را با سیاست های ساواک و اطلاعات حکومت اسلامی پرورش می دهند به طوری که قانعی فرد در دوره دانش آموزی به «بسیج» دانش آموزی می پیوندد.
قانعی فرد، در معرفی کتاب «در دامگه حادثه»، شیفتگی خود به ثابتی و اعمال ساواک را پنهان نمی کند. به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات فارس، مراسم نقد و بررسی کتاب «در دامگه حادثه» خاطرات پرویز ثابتی که با مصاحبه و تدوین احسان قانعی فرد منتشر شده است در موسسه مطالعات تاریخ معاصر برگزار شد. تدوینگر کتاب در پایان اظهار داشت: «من سخنان پرویز ثابتی را در چهار نکته حائز اهمیت می دانم اول این که عوام فریبی را از روی چهره هایی که نسل من به خوبی نمی شناسند کنار زد. دوم این که حرکت های تروریستی و ضد ایرانی را در آن سال ها روشن کرده است. نکته بعد موضوع روشنفکر نماها بود که او سخنان قابل توجهی درباره کانون نویسندگان و مدیران مطبوعات دارد. هم چنین در این کتاب به من تلنگر زد که با شک و تردید نسبت به خیلی چیزها نگاه کنم.» (خبرگزاری فارس)
می بینیم که قانعی فرد، در این نشست مطبوعاتی به عنوان نویسنده کتاب خاطرات مرد شماره دو ساواک، حمله به کانون نویسندگان را نیز از قلم نمی اندازد تا از این طریق نیز محکم تر و صریح تر به سانسور و اختناق حکومت های پهلوی و اسلامی صحه بگذارد!
به علاوه این که ثابتی در گفتگو با قانعی فرد، به نوعی افسوس می خورد که چرا انقلاب مردم ایران را شدیدا سرکوب نکردند حتی به دولت و شاه انتقاد می کند. جوهر حرف ثابتی در این گفتگو این است که وقتی نظام سیاسی از مشروعیت می افتد نیروی سرکوبش می تواند به بقای آن حکومت کمک کند. حکومت شاه از نظر ثابتی تمام ابزار سرکوب را در اختیار داشت اما از اراده لازم بی بهره بود. ثابتی، در آذر ۱۳۵۵ به شاه گزارش می دهد و اعلام می کند باید ایستادگی شود. نظرش این بود که نهضت آزادی و جبهه ملی قدرت تغییر نداشتند و گروه های چریکی نظیر مجاهدین و سازمان چریک ها و گروه مذهبی ها قابل کنترل بوده و نمی توانستند کاری کنند اما شاه اراده نداشت.
حکومت های پهلوی، یعنی حکومت پدر با سرکوب دستاوردهای انقلاب مشروطیت، ایران را زیر سلطه آلمان نازی برد و حکومت پسر نیز ایران را به ویژه زیر سلطه دولت آمریکا برد. در کتاب «تاریخ توسعه طلبی آمریکا در ایران»، به قلم پروفسور «گریگوری لوویچ بندارفسکی» که در تاریخ ۱۳۵۸، ترجمه فارسی آن در تهران منتشر شده است از جمله به جنایات حکومت پهلوی با جمایت دولت آمریکا، پرداخته شده است.
در صفحه ۳۲ این کتاب می خوانیم؛ در دسامبر ۱۹۴۶ به دستور واشنگتن و به امر نخست وزیر قوام نیروهای ارتش ایران به سرکوب وحشیانه شرکت کنندگان در جنبش دموکراتیک آذربایجان پرداختند. آن ها را گروه گروه دستگیر می کردند، تیرباران می کردند و یا در میدان ها به دار می آویختند. هانری ولاس، یکی از نزدیکان روزولت و از رجال دولتی برجسته آمریکا با لحنی دردناک گفت:
«من شرم دارم از این که بگویم نیروهای پلیس ایران در عملیات خود علیه مردم ایران زیر فرمان سرتیپ شوارتسکوپف آمریکایی بوده اند. به رهبری این شخص و به فرمان آلن سفیر آمریکا در ایران بزرگ ترین حزب اپوزیسیون ایران غیرقانونی اعلام شده و رهبران اتحادیه های کشور به زندان تسلیم گردیده و جمع کثیری اعدام شده اند و هزاران خانواده را به زور و قهر به بازداشتگاه ها فرستاده اند.»
در صفحه ۳۳ این کتاب نیز آمده است: «پس از آن که بیش از ۲۵ هزار تن از مبارزان دمکرات و عناصر میهن پرست ایران بازداشت و شکنجه و بسیاری از آنان اعدام شدند، آمریکایی ها تصمیم گرفتند…»
«پلیس مخفی ساواک در سیستم رژیمی که طبق نقشه های واشنگتن ایجاد شده بود، جای خاصی داشت. پس از سقوط رژیم شاه معلوم شد که ۶۰ هزار نفر در ساواک کار می کرده اند. چه تعدادی از مبارزان ایرانی قربانی این دستگاه جهمنی شدند؟
روزنامه های تهران می نویسند در دوران سلطنت محمدرضا پهلوی بیش از ۳۸۵ هزار نفر در سیاه چال های ساواک در شکنجه گاه ها و «تونل مرگ» آن واقع در خارج تهران به قتل رسیدند. ضمنا روزنامه ها یادآور می شوند که این رقم به هیچ وجه کامل نیست و شمار شهیدان از این هم بیش تر است.» (همان منبع؛ ص ص ۷۰ و ۷۱)
«سیا در تاسیس ساواک – این دستگاه عظیم تضییق و ترور – رهبری مستقیم داشت. از همان لحظه تشکیل ساواک در سال ۱۹۵۷، عمال آن توسط کارکنان «سیا» آموزش می دیدند و مجهز می شدند و رهنمود می گرفتند. در اواخر سال ۱۹۷۸ سخن گوی وزارت خارجه آمریکا تایید کرد که ۱۵۷ تن از کارکنان ساواک در پایگاه مخصوص «سیا» در ماکلین – مرکز ویرجینیا – دوره تعلیماتی می گذرانند. البته باید گفت که سال ۱۹۷۸ از این لحاظ «کم بار» بود، زیرا سال های پیش از آن، در هر دوره پنج ساله «پالایشگاه ویرجینیا» «سیا» به طور متوسط ۴۰۰ تن از عمال ساواک تعلیم می دیدند.» (همان منبع؛ ص ۷۲)
«اسناد سری که چندی پیش (منظور نویسنده اوایل سرنگونی حکومت پهلوی در سال ۵۷ است) در بنای نمایندگی سابق اسرائیل در تهران کشف شد، نشان داد که نه تنها دستگاه جاسوسی آمریکا، بلکه دستگاه های جاسوسی اسرائیل و چین نیز با ساواک همکاری طولانی داشته اند.» (همان منبع؛ ص ۷۲)
«بدین سان در سال ۱۹۷۵، یعنی هنگامی که درآمد نفت ایران برای نخستین بار کاهش یافته بود و بودجه ۵/۲ میلیارد دلار کسری پیدا کرد و دولت ایران به بحث و مذاکره درباره دریافت یک وام بزرگ از خارج پرداخته بود و ۵۴ درصد از مردم ایران در وضع «پایین تر از مرز فقر» به سر می بردند، مقامات عالی رتبه رژیم شاه به نجات شرکت «گرومن» یکی از مهم ترین شرکت کنندگان «مجتمع نظامی – صنعتی» آمریکا شتافتند.» (همان منبع؛ ص ۹۷)
«… بخش بزرگی از آن ۵۵ هزار مستشار آمریکایی که در نیمه دوم سال های دهه هفتاد سعی داشتند ایران را به یک مستعمره کامل بدل کنند، در نیروی هوایی ایران خدمت می کردند و عملا بر آن فرمان می راندند.» (همان منبع؛ ص ۹۸)
«مسابقه تسلیحاتی دیوانه وار رژیم شاه در سال های دهه هفتاد به گسترش عظیم نیروی هوایی ایران محدود نمی شد. به نیروهای زمینی نیز توجه فراوان معطوف می گردید. در نیمه سال هایی ده هفتاد نیروهای زمینی ایران سه لشکر تانک، لشکر چترباز و یک تیپ عملیات مخصوص در اختیار داشت. دو واحد اخیر طبق الگوی واحدهای آمریکایی مشابهی سازمان یافته بودند که در دوران تجاوز امپریالیسم آمریکا به ویتنام تشکیل شده و برای عملیات «ضدچریکی» و به بیان صحیح تر برای عملیاتی در نظر گرفته شده بودند که کم ترین رابطه ای با دفاع کشور نداشتند و هدف از ایجاد آن ها فقط سرکوب خلق های داخل و خارج کشور بود.» (همان منبع؛ ص ۹۹)
«طبق اعتراف پروفسور کوترل، شاه، عمان را به میدان خاصی برای آزمایش سلاح های مدرن آمریکایی و تمرین نیروهای مسلح ایران تبدیل کرد. نیروهای عملیات ارتش ایران در منطقه ظفار هر سه ماه یک بار عوض می شدند. این تعویض های گران قیمت به دو منظور انجام می گرفت: یکی برای جلوگیری از نارضایتی سربازان ایرانی از انجام وظایف دژخیمی در حق خلق های ظفار و دیگر تعلیم عده هر چه بیش تری از سربازان برای عملیات جنگی در مناطق کوهستانی و صحرایی.» همان منبع؛ ص ۱۰۴) پروفسور کوترل، رییس مرکز پژوهش های استراتژیک بین المللی جرج تائون بود که با وزارت دفاع آمریکا و حکومت شاه رابطه نزدیکی داشت.
«مداخله نظامی ایران در عمان که هزاران تن از ایرانیان و اعراب را به خاک هلاک افکندند و برای خزانه ایران به قیمت چندین میلیارد دلار تمام شد، میان ایران و همسایگان عربش در منطقه خلیج فارس بیگانگی پدید آورد…» (همان منبع؛ ص ۱۰۵)
«… برخی ویژگی های گسترش نیروهای مسلح ایران در سال های هفتاد که شاه بیش از ۲۵ میلیارد دلار خرج آن کرد…) (همان منبع؛ ص ۱۰۹)
«فاکت ها و نکاتی که شرح آن رفت گواه انکارناپذیری اسن بر این که طی ربع قرن پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که به دست «سیا» صورت گرفت، امپریالیسم آمریکا ایران را به مهم ترین پایگاه نظامی – سیاسی خود در خاورمیانه و اقیانوس هند و حتی سراسر آسیا بدل کرد. ایران دوران شاه مهم ترین تکیه گاه در زنجیر بلوک های نظامی، سیاسی ناتو – سنتو – سیتو بود که محافل حاکمه آمریکا به وسیله آن می کوشیدند کشورهای رو به رشد را در بند نگاه دارند…» (همان منبع؛ ص ۱۱۳)
سازمان ساواک شاه، یک سازمان مخوفی بود که بسیاری از اعضای آن، پس از سرنگونی حکومت پهلوی در خدمت حکومت اسلامی قرار گرفتند. به این ترتیب ساواک، در دوران حکومت پهلوی، میلیون ها انسان را مورد آزار و اذیت و تهدید قرار داد و صدها هزار نفر را نیز مخفی و علنی کشت. بنابراین، کسانی که امروز داعیه احیای مجدد سلطنت را به سینه می زنند روشن است که نمی توانند جنایت های بی شمار این حکومت را انکار کنند و یا جایی که خود را وارث «قانونی تاج و تخت» می دانند مسئولیت این جنایات را به عهده نگیرند.
کسی از امثال ثابتی ها انتظار بیان واقعیت ها را ندارد و معلوم است که او و هم فکرانش در میان سلطنت طلبان و شاه الهی ها، فقط انجام وظیفه می کند و کار خود را توجیه و به راحتی به دیگران پرونده سازی می کنند و شکنجه و اعدام و ترور مخالفین را نیز حق حکومت هایشان می دانند. به علاوه این که در این گفتگو، این ثابتی ست که قانعی فرد را کنترل می کند. چرا که در صفحات کتاب کتاب «در دامگه حادثه» قانعی فرد، هیچ گونه چالشی از سوی او در مقابل ثابتی دیده نمی شود. عرفان قانعی فرد – مصاحبه کننده و تدوین گر کتاب در «دامگه حادثه» -، در نشست معرفی کتابش که در آمریکا منتشر شده است، گفت: «ثابتی اولین شخصیتی بود که از او درس ها آموختم…»! حتی در بخش مربوط به گفتگوهای این کتاب، در طول ۸۷ صفحه از کتاب هیچ پرسشی وجود ندارد. به عبارت دیگر، این ۸۷ صفحه را ثابتی نوشته است.
شابتی، در این گفتگو، حتی جنایت هولناک قتل جزنی و ۶ تن از همراهانش و دو مجاهد در تپه های اوین را به کلی رد می کند در حالی که در این مورد اسناد فراوانی وجود دارد.
لازم به تاکید است که قانعی فرد پس از انتشار خاطرات ثابتی، راهی تهران شد. نشست بررسی کتاب «در دامگه حادثه»، خاطرات پرویز ثابتی، مدیر امنیت داخلی ساواک، در گفتگو با عرفان قانعیفرد، روز ۲ شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۳ عصر در محل موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران برگزار شد.
قانعی فرد در این نشست، اعلام کرد که «نشر علم به زودی با حذفیاتی چندصفحه ای شاید، کتاب را در ایران منتشر خواهد کرد.» او، افزود «در نسخه چاپ ایران، مقدمه ای از خود وی نیز منتشر می شود و حدود ۶۰ صفحه بخش نمایه و اعلام و برخی اسناد دیدنی به کتاب اضافه خواهد شد.» بنابراین، قانعی فرد با مدیریت و امکانات ثابتی، این کتاب را طوری تنظیم کرده است تا با استقبال گرم حکومت اسلامی نیز روبرو شود! تصویر این نشست در تهران زیر عکس های خمینی و خامنه ای و پرچم حکومت اسلامی ضمیمه این مطلب است.
نهایتا ثابتی در موضع گیری هایش و قانعی فرد در نحوه طرح سئوالاتش و هم در زیرنویس های که قانعی فرد نوشته، بارها به اکثریت مردم ایران توهین می کنند و به مخالفان حکومت پهلوی و حکومت اسلامی با القابی چون «تروریست و کمونیست»، دشنام می دهد؛ «اگر این ها به قدرت می رسیدند ایران را ویران می کردند» و یا این که سرکوب و شکنجه و اعدام و ترور این حکومت ها را مورد تایید قرار می دهند و حتی قانعی فرد صراحتا ترور و شکنجه و اعدام های حکومت اسلامی را «دروغ پردازی های مخالفین و چپ ها» می نامد و…
همین نمونه آخری به سادگی نشان می دهد که عرفان قانعی فرد، از انواع و اقسام حمایت های حکومت اسلامی برخوردار است و برای پیش برد اهدافی که به عهده او گذاشته شده به چهارگوشه جهان سفر می کند. همیشه امکانات برای سفرها و فعالیت هایش تهیه و تدارک دیده شده است.
با چهره های شناخته شده حکومت اسلامی مثل محسن رضایی، این فرمانده سابق سپاه پاسداران دوستی نزدیکی دارد و با او نیز گفتگو کرده است. از این رو، کارها و فعالیت های قانعی فرد در سایت «تابناک» متعلق به محسن رضایی منتشر می شوند.
با کمی جستجو در اینترنت عکس های زیادی از آقای قانعی فرد با اشخاص و چهره هایی چون بارزانی، طالبانی، هاشمی رفسنجانی، اکبر ولایتی، بنی صدر، کیسینجر، برژنسکی، مالکی و… را می توان دید.
قانعی فرد، در یکی از گفتگوهایش در چهاردهم آوریل با صدای آمریکا، با موضوع «کردها و مساله امنیت؛ نگاهی به نقش گوران و پژاک»، از جمله می کوشد که به احزاب سیاسی کرد و عموم مردم کردستان بقبولاند که جمهوری اسلامی ایران، حقیقتی دائمی و نابود نشدنی است. بنابراین، مبارزه برای حذف حکومت اسلامی را کنار بگذارید!
مطلبی در تاریخ چهارشنبه نوزدهم اسفند ۱۳۸۸، تحت عنوان «کومه له از نگاه قانعی فرد» در سایت تابناک محسن رضایی، درج شده است که سرتاپا اتهام زنی به کومه له و هم چنین حزب دمکرات کردستان ایران در راستای توجیه قتل عام های حکومت اسلامی در کردستان است.
در معرفی مطلب قانعی فرد آمده است که «این نوشته به بررسی وضعیت فعلی کومله در کردستان می پردازد که در لابلای نوشته، مولف به گفتگوهای خود با شخصیت های مختلف سیاسی ـ امنیتی اشاره و ارجاع دارد…»
در ادامه این نوشته آمده است: «سرانجام در ۶ ماه قبل از انقلاب اسلامی ، فعالیت کومله و دمکرات در کردستان ایران، علنی شد که حزب دمکرات خود را ادامه دهنده راه قاضی محمد نامید و عکس وی را – بدون توجه به اخلاق سیاسی وی – در میان دستان گرفتند. بنا به اسناد سازمان های امنیت ایران و آمریکا و حتی حزب بعث، در آغاز انقلاب ایران، آن ها سعی در کنترل اوضاع کردستان داشتند تا در برابر قدرت حکومت مرکزی، عرض اندام کنند و حکومت را وادار به پذیرش خواسته هایشان نمایند. اما شوق در دست داشتن کرسی قدرت، نزاع را میان آنان و کومله جدی تر و عمیق تر ساخت. مقام امنیتی حزب بعث می گوید« وقتی که جنگ سنندج و سردشت رخ داد، ماموران ما به یاری کومله و دمکرات رفت تا در برابر ایران مقاومت کنند.» و البته محسن رضایی هم بر این عقیده است که« بعضی افراد را دستگیر کردیم و خود اعتراف می کردند که با بعث رابطه دارند»
می بینیم که عرفانی از یک «مقام امنیتی» بی نام و نشان «حزب بحث» فاکت می آورد تا ادعاهای محسن رضایی را مستند نشان دهد.
او، در ادامه مطلب طولانی خود می نویسد: «از نوروز خونین سنندج – در ۱۳۵۸ به بعد – حکومت مرکزی ایران، هیات صلح به کردستان فرستاد. امروزه اسناد بعث نشان می دهد که هر دو گروه کومله و دمکرات ماموریت برهم زدن امنیت نوار مرزی را در استراتژی خود داشته اند تا در مدت زمان قبل از حمله عراق به خاک ایران، حکومت مرکزی ایران را با چالشی جدی روبرو کنند…» «چهره مذهبی مانند شیخ عزالدین حسینی، به عنوان چهره سخن گوی حزب کمونیستی کومله مطرح می شود که محمد مکری این باور را دارد که «کومله با این سودا که شاید وی را در برابر امام خمینی مطرح کنند» و ابراهیم یونسی چنین اعتقاد دارد که «شیخ الفبای سیاست و اصول دیپلماتیک را نمی دانست و عشایری فکر می کرد و طبعا حکومت مرکزی نمی پذیرفت. نوعی غرور و جاه طلبی داشت.» «و یحیی صادق وزیری نوروز خونین سنندج را به خاطر «عملکرد کومله و مفتی زاده و اختلاف درونی کومله و دمکرات می داند» و اسناد انقلاب اسلامی حکایت از آن دارد که « عاون صفدری تلویزیون سنندج را به کومله تسلیم کرد و صدیق کمانگر از تلویزیون مردم را تحریک می کرد که به پادگان حمله کنند و بنا به سخن سرهنگ زیبایی – فرمانده ژاندارمری- تنها ۳۰۰ هزار قبضه اسلحه به یغما می رود.»
«در پاییز ۱۳۵۷ «سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران – کومله» شکل گرفت وقتی با حمله نیروی قیاده موقت بارزانی ها به مرز عراق، بیرون رانده شدند در کردستان جنوبی تحت سلطه جلال طالبانی، سکنی گزیدند. در سال ۱۳۶۰ کومله بسیاری از هوادارانش را از دست داد و حزب بعث در اختیار آنان مقر و پایگاه نهاد و عملکرد کومله در دهه ۶۰ قابل دفاع نیست و در ناآرام کردن و امنیتی کردن فضای کردستان متهم هستند و آسیب های زیادی به مردم کردستان وارد کرد.» او، مسئول ژاندارمری وقت سنندج شاهد می گیرد که «کومله نامه شورای شهر را جعل می کردند و به پاسگاه ژاندارمری می رفتند و سلاح تحویل می گرفتند.»
می بینیم که سراسر نوشته قانعی فرد، تهمت و افترا و ناسزاگویی به کومه له و برائت از حکومت اسلامی و جنایت کارانی چون محسن رضایی است. بنابراین، بی جهت نیست که برخی ها در نوشته و گفتگوهای خود، قانعی فرد را وابسته به سازمان های اطلاعاتی حکومت اسلامی ایران، عراق، آمریکا و… معرفی می کنند.
این که حکومت اسلامی، ده ها هزار انسان را در کردستان و شهرهای دیگر ایران قتل عام کرده است؛ این که حکومت اسلامی، ده ها هزار نفر را در زندان هایش اعدام و یا زیر شکنجه و تجاوز به قتل رسانده است و این که حکومت اسلامی، مخالفین خود را در خارج کشور و حتی در داخل کشور چون مختاری و پوینده و فروهرها و غیره را ترور کرده است و نهایتا این که حکومت اسلامی، به لحاظ اقتصادی و اجتماعی نیز اکثریت مردم ایران را به خاک سیاه نشانده است ابدا مساله قانعی فرد «ژورنالیست» و «محقق» نیست و وجدانش نیز از این همه وحشی گری های حکومت اسلامی علیه بشریت آزرده نمی شود! کافی ست که امکانات مادی و معنوی اش از سوی حکومت اسلامی قطع نگردد حاضر است به هر کسی و جریانی اتهام بزند، پرونده سازی کند و یک بار دیگر قربانیان حکومت اسلامی، به پای میز محاکمه بکشد و مجددا اعدام کند و ترور شخصیت نماید! تصویر محسن رضایی و عرفای فرد ضمیمه این مطلب است.
بی شک، هر فردی و جریانی که به هر عذر و بهانه ای به طیف های رنگارنگ سلطنت طلبان و حکومت اسلامی و جناح های مختلف آن نزدیک شود حیثیت سیاسی و اجتماعی خود را از دست می دهد. به این دلیل ساده که هرگونه نزدیکی و همکاری با وارثان و مدعیان حکومت پهلوی و حکومت اسلامی و جناح های آن ها، به معنی تایید سانسور و اختناق و سرکوب و ترور آن ها و شراکت غیرمستقیم در اعمال و جنایت های آن هاست!
مهم تر از همه، مگر مردم ایران محکوم به این هستند که بین شیخ و شاه یکی را برگزینند؟ چنین مواضع و سیاست هایی ارتجاعی و واپس گرایی است. مردم ایران، تاکنون اعمال و جنایات حکومت های پهلوی و اسلامی را تجربه کرده اند و از آن ها و حکومت هایی شبیه آن ها متفرند. در نتیجه برای تحقق یک جامعه آزاد و برابر و انسانی که مردم مستقیما در سرنوشت خویش و جامعه شان سهیم باشند مبارزه می کنند!
چهارشنبه یازدهم مرداد ۱۳۹۱ – یکم آکوست ۲۰۱۲
* به خوانندگان محترم این مطلب، پیشنهاد می کنم که حتمن مطلب رفیق «مهدی اصلانی» تحت عنوان «خدا، شاه، میهن، ابروکمانی سلطنت در دامچالهی رژیم اسلامی» را بخوانند.