حسن بهگر
مقاله ی « پردۀ اصلاحت فرو می افتد » موجب گلایه و انتقاد برخی از خوانندگان شد که گویا تصور کرده بودند من با هر گونه تغییرات تدریجی و یا اصولاًً با هر نوع اصلاحاتی مخالفم . البته این امر تازه ای نیست در سال ۵۷ نیز شاهد همین نوع واکنش ها بودیم . هر نوع انتقادی که خلاف مصلحت تصور می شد حواله می گردید به پس از آمدن امام و پیروزی انقلاب و اگر پافشاری می کردید متهم به هواداری از شاه و آمریکا می شدید. دستکم این تجربه از آن روز برایم حاصل شد که ما نیازمند انتقاد مستمر هستیم تا به چاه ویل دیگری نیفتیم. سوء تفاهم منتقدان می تواند ناشی از نشناختن جنس حکومت توتالیتر باشد آن هم از نوع مجهز به ایدئولوژی اسلامی اش که نه تنها اصلاح بردار نیست بلکه برانداختنش نیز بسادگی امکان پذیر نیست. ولی بالاخره باید چشم به واقعیت گشود.
من به عنوان یک فرد دمکرات از هرگونه اصلاح در جهت دموکراسی و حاکمیت ملت و آزادی استقبال می کنم. کیست که نداند آسایش و رفاه مردم ستمدیده ی ایران پس از جنگ و تحمل صدمه های بسیار حاجت به خشونت بیشتر ندارد و هر چه کم زحمت تر به دست بیاید بهتر است. افزون بر آن شرایط ایران در منطقه بحرانی است و زمزمه هایی راجع به حمله به کشور نیز شنیده می شود که خوشایند هیچکس نیست. بدیهی است هر گونه تغییر تدریجی می تواند این خطرها را رفع کند و هزاران امتیاز دیگر هم دارد که همه می دانند و تکرار نمی کنم. اما تاریخ نشان داده است که دیکتاتورهای ایران دوراندیشی و مصلحت بینی نداشته اند و تا هنگامی که مردم جانشان بر لب نرسیده و قیام نکرده اند به کشتار و استبداد ادامه داده اند.
گفتیم جمهوری اسلامی اصلاح طلبی را بر نمی تابد ولی حال از این گذشته آیا اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی هیچگاه گفته اند که چه چیزی را می خواهند اصلاح کنند و تا چه حد اصلاحش کنند؟ دوران هشت سالۀ خاتمی بدون یک برنامۀ معین و بدون ثمربا لبخند درمانی به پایان رسید در حالی امکان همه گونه مانور موجود بود و اگر هم نبود طرف می توانست اقلاً این اندازه انصاف داشته باشد که استعفا کند. ولی دیدیم که نه فقط کناره نگرفت، بلکه اعتراضات ۱۸ تیر به شدیدترین وجه سرکوب کرد و و مقداری هم فحش حواله ی دانشجویان کرد. از این گذشته به هیچکدام از وعده هایش نیز عمل نکرد. امروز هم که شکاف بین خط امامی های سابق و حکومت تحت عنوان رهبران سبز عمیق شده است باز حکایت تغییری نکرده است زیرا هنوز رهبران خودخوانده نمی دانند چه چیزی را می خواهند اصلاح کنند یا اگر می دانند مردم را محرم نشمرده اند تا به آنها نیز بگویند.
هر وقت از خود می پرسم واقعا دغدغه ی اصلی اصلاح طبان چیست، می بینم درمرحله ی اول حفظ نظام جمهوری اسلامی است . در این مورد اختلافی با حاکمیت ندارند با این تفاوت که دستشان از قدرت کوتاه است. رهبران سبز حتا یک سابقه کوچک مقاومت در برابر استبداد و به نفع مردم ندارند که امروز به پشتوانۀ آن بتوانند مدعی تفاوت خود با رقبایشان باشد. آیا شنیده اید که صحبتی از دموکراسی و آزادی بکنند؟
مگر مردم در سال ۵۷ بعلت نداشتن دسترسی به قران و نماز و کمبود سینه زنی و تعزیه بپا خاستند ؟ مردم با دیکتاتوری شاه مخالف بودند و حالا هم با استبداد ملایان مخالفند. از این رهبران بپرسید که چرا شعار آزادی و دموکراسی نمی دهید؟ اگر واقعا هوادار انتخابات آزاد باشند خود نیک می دانید هزاران انسان فرهیخته و کاردان و با صلاحیت راه به انتخابات جمهوری اسلامی ندارند. انتخابات یکی از جلوه های دموکراسی است. اینها چرا از بردن نام دموکراسی و آزادی روگردانند و فقط به تقلب دستچین شدۀ «انتخابات » خود معترضند؟ حضرات همواره از دیکتاتوری آقا محمدخان قاجار و محمدعلیشاه و رضاشاه و محمدرضاشاه می گویند ولی به خمینی که می رسند خاموش می شوند. از خمینی که روی دیکتاتورهای تاریخ را روسفید کرده هیچ نمی گویند سهل است، تعریفش را هم می کنند و می گویند که می خواهیم به آن دوران خوش یازگردیم! صحبت حزب واحد که شده شعار حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله را فراموش کرده اند، حزب جمهوری اسلامی را هم یادشان رفته، رفته اند سراغ حزب رستاخیز!
خوشبختانه مردم در شناخت اهداف اصلی و منافع اساسی خود دچار تردید نیستند و با دیکتاتوری و حکومت دینی مخالفند و این با خواست اصلاح طلبان تفاوت ماهوی دارد. رهبران جنبش باید مصلحت عموم و منافع مردم را مورد نظر داشته باشند اگر چنین نکنند بدین معناست که مردم را لایق مشارکت در حکومت نمی دانند یعنی در نهایت خودشان لیاقت رهبری این مردم را ندارند .
کسانی که ایراد می گیرند می گویند باید قدم به قدم راه مبارزه را طی کرد و اهداف مطرح شده در تظاهرات رادیکال و تندروانه است. انصاف بدهند آیا پس از ۱۰۰ سال مبارزه ی ملت ایران در راه مجلس و قانونیت و جدایی دین از دولت، شعار قانونیت ، مجلس و جمهوری ایرانی حرف بی مسئولیت است؟ تندروی است؟ چپگرایی بی حساب است؟
اصولاً پرسش اینست که مردم باید خود را همراه خواست مدعیان فعلی رهبری کنند یا این رهبری است که باید در راه تحقق خواست های مردم بکوشد؟ خواست مردم روشن است : از زندگی زیر بار استبداد دینی جان به لبشان رسیده و اگر تا به حال نیز آسیبی به وجود مبارک کروبی و موسوی نرسیده است فقط به خاطر مردم بوده است و بس وگرنه تجربۀ سی ساله نشان داده است که حاکمیت جمهوری اسلامی برای از بین بردن دوستانی که یک شبه دشمن می شوند و سد راه می گردند کوچک ترین تردیدی بخرج نمی دهد. مساوات در جمهوری اسلامی مساوات در کشتن است که در آن خودی و غیرخودی و قوم و ایدئولوژی و جنسیت راه ندارد. مردم با حضور خود در مبارزه و برای تحقق آرمان های خود کشته دادند ، زندانی کشیدند و همچنان زیر فشارهستند ولی قدرت معنوی عظیمی برخاسته از مظلومیت و حقانیت خود را که دنیا نظاره گر آن بود در دامان رهبران سبز گذاشتند که عاطل ماند. آخر این شد که توصیه کردند مردم به خانه بروند! قدرت با حقانیت تعریف می شود نه با سرکوب، بکاربردن نیروهای سرکوب توسط حکومت نشانۀ اقتدار و قدرت نیست بلکه بیانگر هراس رژیم از مردم است و نشانۀ آگاهیش به از دست دادن حقانیت خود. اگر حکومت اسلامی حقانیت ندارد برای هیچکس ندارد. نه برای مصباح یزدی نه برای کروبی.
رهبری سبز در استراتژی ابهام دارد و در تاکتیک تزلزل . این دو نفر که دائم با یکدیگر جلسه می کنند هنوز بعد از یک سال نتوانسته اند شعاری بدهند که مردم را به دور خود جمع کند.
«رأی من کو» که کهنه شد و به جایی هم نرسید. آنچه را در سیاست داخلی از عهده برنمی آیند در سیاست خارجی تلافی می کنند و تندروی پیشه می نمایند. در مورد مناقشه ی اتمی که حساس ترین مطلب است تمام کوشش خود را می کنند که یک وقت احمدی نژاد با دول غربی کنار نیاید. اگر به ترتیب معمول پرخاشجویی بکند می گویند ماجراجویی، اگر بخواهد توافق کند میگویند در برابر دشمن زانو زدی. آخر کدام یک ؟! تازه قطعنامه هم که تصویب می شود می گویند تقصیر تو بود. در مورد حمله اسراییل به کشتی های کمک رسان غزه هم دیدیدم که این حضرات سکوت و خاموشی پیشه کردند و جویبار بیانیه هایشان خشکید. چفیه را گذاشتند در صندوق خانه.
از وقتی در این سایت(ایران لیبرال – بقیه گویا خیلی حواسشان نبود) این روش مضحک تندروی در خارج و محافظه کاری در داخل مورد انتقاد قرار گرفت به خود آمدند و بعد از چند هفته مشغول جبران مافات شدند، آن هم به چه ترتیب بی آبرویی. از یک طرف شعاری را که در ایران داده شده جلوی چشم چند میلیون آدم قلب می کنند و خم به ابرو نمی آورند. از طرف دیگر هم یک نق بی معنایی راجع به اتم می زنند که همه خاصیتی دارد جز این که معلوم کند سیاستشان کدام است.
تندروی، در آزادی خواستن مردم ایران نیست، در به هم بافتن این حرفهای بی سر و ته در زمینه ی سیاست خارجی است. بی مسئولیتی هم در پافشاری بر خواست های بر حق مردم نیست نه در بی اعتنایی به آنهاست. حضرات در هر دو سر داستان از کیسه ی ملت مایه می گذارند: هم از آزادی و حقوق اولیه اش و هم از حقوق بین المللی اش! همۀ اینها برای پایین کشیدن احمدی نژاد، وگرنه برای مردم همان اندازه اعتبار قائل هستند که خود و آن امام راحلشان که سر قبرش فاتحه می خوانند و سر ارث اش دعوا می کنند.
حقیقت را نه می توان با جولان دادن در تلویزیون های خارجی پوشاند و نه با راه انداختن سایت های رنگارنگ و نه با هوچیگری در سایت های اجتماعی و نه با چریکهای سایبری در سایت بالاترین. یک عمر تجربه به ما نشان داده که در کار سیاست آبرو از خدمت به مردم می آید نه از چیز دیگری. یک عمر را که به این مردم بد کردید، بکوشید تا فرصتی باقیست جبران مافات کنید.