محمد علی مهرآسا
آقای دکتر عبدالکریم سروش را تمام ایرانیان اهل مطالعه می شناسند. او که دلسوخته اسلام است و به نام متفکر اسلامی شهره است و کم نیستند کسانی که او را «روشنفکر» دینی هم می شناسند و او را به چنین عنوانی خطاب می کنند، مقاله ای زیر تیتر«که دل به دست کمان ابروئی است کافر کیش» در سایتهائی چند به چاپ سپرده است که در ظاهر واکنشی است در برابر فتوای ارتداد آوازه خوان پاپ«شاهین نجفی» توسط آخوندهای ایران.
اما درواقع ادعانامه ای است علیه ما بی دینان و ناباوران به مطالب و مباحث اوهام ماوراء الطبیعه که حضرت دکتر سروش عنوان «کافر» را درحقمان سزاوار دیده است. اهمیّت موضوع در این است که دکتر سروش باز همان مکررات سابق را بازگو کرده و حریصانه از دین دفاعی مذبوحانه کرده است.
من سالها پیش نوشتم و شاید جزو نخستین قلمزنانی بودم که اشاره کردم روشنفکر دینی عنوانی پوچ و بی معنی است. زیرا دین پدیده ای توهمی و غیرواقع و برون از جهان حقیقت است و گرفتاران و معتقدان آن در عالم لاهوت و تخیل سیر می کنند. دین مبحثی تعبدی و به دور از تعقل و تفکر بوده و ادعاها و خواسته هایش ضد دانش و ضد تکامل اندیشه است. روشنفکر نیز کسی است که ذهن و روانش را از هرگونه اوهام و ابهام و ایهام دور و پاکیزه نگه داشته و تنها با خرد و دانش به مصاف مسائل و پدیده ها می رود و معلومات و مجهولات را به نیروی اندیشه و دانش بررسی می کند.
دکتر سروش البته روشنفکر دینی نیست، به این دلیل روشن که چنین مقامی و چنین کسانی اصولاً ساختگی و لاوجودند. دینها مباحث تخیلی و توهمی اند و روشنفکری در حیطه دانش و اندیشه، و اعتراض و استدلال روشن قرار می گیرد. کسی که تعصب دینی دارد و به خرافاتِ وحی و الهام معتقد است در ردیف روشنفکر طبقه بندی نمی شود. بی شک روشنفکر باید از تعقد و تعبد به طور کامل دور باشد. و پدیده ها را با مقیاس و معیار دانش و خرد برسنجد؛ و نه بر حسب مشیّت و خواسته ی خالقی تصوری که ذهن و تخیل بشر آن را به وجود آورده و غیر از آدمی هیچ موجود زنده و جامد – تا آنجا که ما می دانیم – به وجود و عدمش نه آگاه است و نه قادر به اندیشیدن به آن.
دکتر سروش باوجود تحصیل دانش مادی و ادامه ی آن در مبحث فلسفی، در زمره روشنفکران نیست و عنوان روشنفکر به هیچوجه زیبنده او نخواهد بود. زیرا ذهنیّتی روشن و صاف و به دور از اوهام ندارد و برعکس، ذهنش از تخیلات مابعد الطبیعه انباشته و به توهمات دینی سخت پای بند است. در میان دینداران و وابستگان به مقولات آسمانی، مخالفت با آخوند و شیوه آخوندیسم، و ضدیّت با تندروی معممان و شریعتمداران ممکن است علامتی از نواندیشی باشد؛ اما هیچ نشانی از روشنفکری ندارد. این مشکل را مرحوم علی شریعتی نیز داشت و با تمام تلاشی که در مبارزه با آخوند و آخوندزدگی از خود نشان می داد، هیچ جا و مقامی در میان روشنفکران و میدان روشنفکری نداشت. دکتر سروش با تمام بار معلوماتی که دارد – و کسی نیز نمی تواند منکر فضل و کمال او باشد – تنها می تواند در حیطه نواندیشان و متفکران دینی قدم بزند. من سالها پیش در پاسخ به یکی دیگر از ادعاهای او، نوشتم: «آقای دکتر عبدالکریم سروش باید تکلیف خود را نسبت به وضع و میزان روشنفکری معلوم کند. او اگر به تعیین پیغمبر از سوی منبعی به نام الله یا آفریدگار و ارسال وحی و الهام از سوی این منبع به آن پیامبران باور دارد، روشنفکر نیست. اگر باور ندارد، دیندار و یا مسلمان نخواهد بود. اگر به دوازده امام معتقد است و قبول دارد امام آخر و دوازدهمش غایب شده و زنده است و روزی ظهور خواهد کرد، فردی عامی و امی است؛ و اگر به چنین مطالبی باور ندارد، لامذهب است و شیعه محسوب نمی شود. پس دکتر سروش باید روشن و صریح چنین معمائی را حل کند».
اکنون می بینم که در مقاله اخیرشان آن تکلیف را روشن فرموده و صفت دینداری و وابستگی خود را به اوهام و ابهام و ایهام و تخیلات به صراحت اعلام فرموده است. اتفاقاً دراین راه بسیار تندتر از گذشته دویده است و بسیاری از سخنان سابق خود را نفی و انکار فرموده است. زیرا ایشان چند سال پیش در یک نوشتار به روشنی اعلام کرد که قرآن نوشته محمد است و الهامی اگر بوده باشد همان چیزی است که به ذهن هرنویسنده ی دیگر می رسد؛ و درواقع محمد این مطالب به ذهنش رسیده و آنها را نوشته است. در همین زمینه چنان صریح و بی پروا سخن گفت که آقای عبدالعلی بازرگان مسلمان شیعه متعصب را وادار کرد که پاسخی طولانی اما نه درخور، به او بدهد و با کلامی آخوندی نظریات دکتر سروش را نفی و رد کند!
تصور نمی کنم آقای دکتر سروش آن سخنان را فراموش کرده باشند زیرا یکی از صفات بارز در وجودشان همانا حافظه ای قوی و تیز است. بنابراین تهمت نسیان بر ایشان روانیست و این تغییر جهت را باید از منظری دیگر نگریست. اگر آن را در به دست آوردن دل حضرات از او رنجیده خلاصه نکنیم، لازم است به عقبگردی زیرکانه، و ارتجاعی نو خواسته تعبیر شود؛ که این چنین از دین اسلام دفاعی مذبوحانه فرموده است – هرچند این اوست که تلاش ما مخالفان دین را مذبوحانه نامیده است.
به مقاله آقای دکتر سروش چند صاحب قلم پاسخ داده اند و چند اندیشه ور هر یک از گوشه ای به نقد نوشتار ایشان پرداخته است که بدیهی است هم نشان از نامدار بودن آقای سروش دارد و هم نوعی گوشزد کردن رعایت انصاف است.
من یقین دارم آقای دکتر سروش فتوای ارتداد فقیهان ایران علیه خواننده ای به نام شاهین نجفی را – به خاطر خواندن تصنیفی که امام نقی را مسخره کرده است – بهانه و دستاویز برای کوفتن و نقد کسانی کرده است که در شریعت و ذهنیّت او به کافر مشهورند. زیرا بسیار بیشتر از مجادله با فقیهان مفتی، تلاش خود را مصروف مبارزه با بی دینان بی پروائی کرده است که تنها جرم و گناهشان این است که صریح و روشن عقیده خود را بیان می کنند؛ و از مخالفتشان با دین و مقولات لاهوتی هراسی ندارند. البته همین بخش از نوشتار آقای دکتر سروش چشم اندازی برای نقد و ایراد این قلم است؛ زیرا روی سخن و سر عناد با من و کسانی مانند من است که مدتهاست از اسلام و هرآنچه نام و نشان دین دارد دست شسته و لاهوت را فدای ناسوت کرده ایم. من هرماه یک یا دو مقاله دراین باره در نشریه «بیداری» که در کالیفرنیا چاپ می شود دارم و در ردیف کسانی قرار دارم که دکتر سروش کافرشان می نامد.
می فرماید:
«نقد علمی البته صورت و سیرت دیگر دارد. و کور چشمی بسیار می خواهد که آدمی تفاوت میان نقد موقر و طعن موذی را درنیابد…»
که سخنی درست و رواست. اما نقد علمی در حیطه و میدان مطالب علمی است و ربطی به دنیای اوهام و خرافات ندارد. دینها ذره ای از علم و دانش بهره نبرده و قطره ای از اقیانوس دانش را باخود همراه ندارند. پس یک مطلب و موضوع و پدیده ی مبهم و موهوم را چگونه می توان نقد علمی کرد؟ شما تورات را بخوانید تا به سنگینی و حجم مقدار مزخرفاتی که بنیاد دینهای ابراهیمی را بنا نهاده است آگاه شوید. دریغ از یک جمله علمی در سراسر این کتاب. همچنین انجیل و قرآن هیچ نشانی از دانش و بینش درست درخود ندارند. در هرسه کتاب زمین مسطح است و خورشید به شب هنگام در چاهی فرو می رود و سحرگاهان از آن سرچاه بیرون می آید. آسمان سقفی است بی ستون ایستاده و ستارگان به مانند پولکهای درخشان به آن چسپیده اند. کوه ها عمودهای زمین اند که به مشیّت خدا روی برآسمان کرده اند. جهان در شش روز درست شد! الله آدمی را از خاک و آب زمین به صورت گل خلق کرد؛ و داستان دو پسر آدم که یکی دیگری را کشت و ما همه از نسل آن یک نفر قاتلیم و… این دانش است؟
مطالب مندرج در کتاب تورات تنها لایق هجو و مسخره است. وقتی دستور می دهد:«اگر الاغ شما لگد انداخت و زیانی بزرگ به شما رساند، آن الاغ را سنگسار کنید!!» چه میزان علم در این دستور وجود دارد که ما این کتاب را چونان که حضرت دکتر سروش می فرماید کور چشم نباشیم و نقد موقر کنیم و از طعن موذی نسبت به چنین دستوری بپرهیزیم. خدائی که از آسمان به زمین می آید و درباغی میان درختان خود را پنهان می کند و فریاد میزند:« …های یعقوب اگر توانستی مرا پیدا کنی؟!!» و بعد با هم کشتی می گیرند و… نباید خدائی لایق احترام باشد. اینها در کتاب تورات است و قرآن نیز اصرار دارد که این مطالب سخن خداوند یا یهوّه و یا الله است؛ و دوسوم از محتوای قرآن نیز بازگوئی متن و داستانهای تورت است.
پرسش از دکتر سروش این است که چنین مطالبی را باید نقد هجوی کرد یا نقد علمی؟
زکریای رازی با آن بار دانش و معلومات در قرن چهارم و پنجم هجری پیغمبران را مردمی شیاد معرفی کرده است؛ و شما اکنون توقع نقد علمی از میزان آن شید و کید دارید؟
اصولاً عنوان کلام الله بودن برای قرآن و یا هر کتاب دیگر، ادعائی خرافی و هجو است. عنوان کلام خدا چه میزان پایه علمی دارد که توقع نقد علمی دارید؟ نخست شما خداشناسان پیرو رسالت، خدای سخن گو را نشان دهید، تا ما خفقان بگیریم و نقد طاعنانه نکنیم.
آقای دکتر سروش!
ما بی دینان نه مجرمیم و نه گناهکار. جرم و گناهی اگر هست در وجود ادیان است که در این زمان چنان کهنه و گندیده اند که شامه های روشنفکران و روشن بینان را می آزارند. در این زمان قبول خدائی نادیده و ناملموس و موهوم و ناپیدا که با افرادی شبیه هرکدام از ما سخن گفته باشد، نشان خرد گمکردگی است؛ اگر علائم جنون نباشد. بی تردید اگر در زمان کنونی کسی پیدا شود و ادعای 1400 سال پیش محمد را تکرار و خود را رسول الله معرفی کند، او را یا به عنوان مجنون به دارالمجانین می فرستند؛ و یا به اتهام شیادی و کلاهبرداری از جانب دولت، دستگیر و زندانی خواهد شد. پس چرا باید به آن کهنه ادعا ایمان داشت و آن پوسیده قبا را همچنان پوشید؟
فرموده است:«روی سخن با دین ستیزانی است که به نام نقد، اهانت و نفرت می پراکنند؛ و رقم مغلطه بر دفتر دانش می کشند و سر حق بر ورق شعبده ملحق می کنند و نفس کافری را عین روشنفکری و ترقی می انگارند و چهره ای کریه از آزادی می نگارند و پلیدی و زشتی ها را به بهانه حق و آزادی مجاز و مطاع می شمارند و نه آن درسر دارند که سر به کسی فرود آرند»
من تمام کوششم براین است که تنها همین عبارت کوتاه شما را موشکافی کنم و بگویم آقای دکتر سروش درهمین زمینه چیزی از آخوندها کم ندارد. تنها تفاوت این است که دکتر سروش فتوای قتل صادر نمی کند. اما به لطائف الحیل می خواهد و می کوشد ناقدان دین را از صحنه بیرون افکند.
من به گواه نوشته هایم هیچگاه در نقد دین «رقم مغلطه بر دفتر دانش نمی کشم» زیرا غلطها را یافته ام و نیازی به مغلطه (یعنی غلط جلوه دادن صحیح) ندارم. همچنین در قرآن من هیچ سری از حق در این کتاب ناحق ندیده ام تا آن را بر ورق شعبده ملحق سازم.
من چند سال است سوره های قرآن را با معنائی که خود می دانم و مفهومی که چند مترجم مورد پذیرش همگان نیز معنی فارسی برآن نهاده اند، به دیده و شعور مخاطبان می رسانم و با دلیل و برهان، نادرست و غلط بودن و مسخره بودن آن آیات و الفاظ را نشان داده ام و می دهم. و فزون براین، آنچه را که ما به نقد و ایراد می کشیم، هیچ بهره و نصیبی از دانش نبرده و ذره ای دانش امروزی در آن به چشم نمی آید؛ و اتفاقاً سخن ما همین است که کلام خدا با فرآورده های دانش و اندیشه بشر بسیار ناسازگار است. اگر دستور العمل غسل و وضو و تیمم و دستور جنگ با کفار و کشتن و دست و پا بریدن نامسلمانان و… دانش نام دارد، آری من رقم نه مغلطه، که غلط واضح را بر این دفتر بی معنی می کشم و خواهم کشید. توجه فرمائید به آیه 16 از سوره الاسراء:
«وَ اِذا اَرَدنا اَن نُهلِکَ قریهً، اَمَرنا مُترَفیها فَفَسَقوا فیها فَحَقَّ علیها اَلقَولُ فَدَمَّرناها تَدمیراً»
«و ما چون بخواهیم اهل دیاری را نابود کنیم، دستور می دهیم ثروتمندان آن دیار به فسق و فجور مشغول شوند. در نتیجه به حق عذاب برآنها نازل شده و آن مردمان را به جرم فسق و فجور نابود می کنیم!!»
و این هم ترجمه آیت الله الهی قمشه ای:
«و ما چون اهل دیاری را بخواهیم به کیفر گناه هلاک سازیم، پیشوایان و متنعمان آن شهر را امر می کنیم راه فسق و تبه کاری و ظلم در آن دیار پیش گیرند. آنجا تنبیه و عقاب لزوم خواهد یافت. آنگاه همه را به جرم بدکاری هلاک می سازیم»
دقت فرمائید در کارهای این الله خالق کائنات! و خالقی که بر مسلمانان روزی 34 بار سجده بر خود را واجب کرده است!
این آیه یا جمله و یا عبارت را هرکس دیگری با زبان و گویشی دیگر اگر می گفت و می نوشت، خواننده بی هیچ تردیدی در کنار این اظهار لحیه، می نوشت که نویسنده و گوینده این سخن یا دیوانه است و یا تروریست! آخر مگر می شود آفریدگار جهان اهالی شهری را که درستکارند چنین سهل و آسان از بین ببرد. به ثروتمندان دستور دهد فسق و فجور کنید سپس همه ی اهالی شهر را به همین جرم ثروتمندان ازبین ببرد!؟
آقای دکتر سروش مهرورزیده شما این آیه را نقد علمی بفرمائید و ما کافران را خجل سازید.
قرآن چنان از فقدان دانش و کمبود خرد و شعور در رنج است که هر صاحب خرد و اندیشه ای می تواند نقائص و نواقص و اغلاط آن را به دید و شنود همگان بویژه مؤمنان مسلمان برساند و هیچ نیازی به مغلطه ندارد. مغلطه شیوه ی استدلالیان نیست. مغالطه کار سفسطه بازان و گروه سوفسطائیان است. البته اگر مؤمن قدرت و تحمل شنیدن و دیدن حقایق را داشته باشد.
آقای دکتر سروش گرامی! مولانا جلال الدین مولای پانزدهم شما(بعد از 14 معصوم) بیتی چنین دارد:
ما ز قرآن مغز را برداشتیم پوست را بهر خران بگذاشتیم
این را مولانا، مفتی زمان و شریعتمدار بزرگ دوران حدود هشت قرن پیش گفته است. اکنون ما طاعنان دین گریز می پرسیم ممکن است به ما کافران و بی دینان بفرمائید که مغز قرآن کدام بخش است و پوستش که خوراک خران است، کدام بخش؟ لابد مولانا در آن بخش پوست مشتی چرند و ناهنجاری دیده است که آن را به خران هدیه کرده است.
آقای دکتر سروش!
برخلاف دیدگاه شما ما دین و قرآن را نقد علمی می کنیم و اگر لفظ رکیکی از دهان کسی نسبت به دین بیرون می جهد، به ما ربطی ندارد و ناشی از خشم فراوان او از دست آئینی است که زندگی را براو و همنسلان او زندان و تمام هنرها را حرام اعلام کرده است؛ و تنها به مسابقه اسب سواری بها داده است. می دانید چرا؟ برای این که سواران خوب بتازند و به تاخت بروند و شهرها و قریه ها را غارت و چپاول کنند و خمس اموال را برای پیامبر خدا بیاورند. یقین بدانید که اسلام دینی است که اگر درست رعایت شود و زندگی امروز را بر مبنای آن پی ریزی کنند، تمام جوانان خودکشی را بر چنان زندگی ترجیح خواهند داد.
فرموده اید:
«اگر در پی برافکندن اسلامید، آب در هاون می کوبید و جهد بی توفیق می کنید. هم خدای مسلمانان به شهادت قرآن و عده تثبیت این دین را در زمین داده است… و هم به شهادت تاریخ این شجره طیبه محمدی رو به فزونی و تناوری است و از آمد و رفت کلاغان شاخ و برگش نفرسوده است … درافتادن با تمدنی چنین ستبر و سترگ نه کاری است خرد»
حضرت سروش! وعده خدا در قرآن نظیر تمام دیگر و عدههایش حباب هواست. مگر قرآن چندین بار وعده آخرت و زمان حشر و نشر را در کتابش ذکرنکرده است؟ 1400 سال از آن مواعید می گذرد؛ کو قیامت؟
دین اسلام را کشش و هیمنه ی محتوای دین پیروز نکرد. اسلام را ضعف و فتور امپراتوری های ایران و روم بر خاورمیانه و شمال افریقا چیره ساخت. و دیدیم که اسپانیا به محض جان گرفتن و قوت یافتن تمام اعراب را از اروپا بیرون راند و هیچ نشانی از مسلمانی در آن دیار نماند. بربرهای بدبخت شمال آفریقا نیز با شمشیر بنی امیه مسلمان شدند؛ و مسلمانان آسیا را نیز لشکر کشی های غزنویان و سلجوقیان و سرانجام نادر شاه برای تاراج ثروتهای مشرق زمین ساخته و پرداخته کرد. شما مسلمانان را برروی احصائیه و سرشماری های صوری تعیین مقدار نفرمائید. لازم است نخست عینک بزرگ بینی را از چشمانتان بردارید تا به درستی و حساب شده به آنچه ادعا دارید دست یابید. این یک میلیارد و دویست میلیونی که شما و دیگر مؤمنان مسلمان به رقمش می نازید، نخست بفرمائید چند درصدش به آئین مسلمانی پای بندند و در اجرایش مقید؟ دوم این اسلام مورد توجه باریتعالی چند دانشمند و فیلسوف نظریه پرداز در خود پروریده است؟ چند اختراع و اکتشاف در این رقم عظیم به ثبت رسیده است؟ چند هنرمند و مکتشف در سطح جهان معرفی کرده است. چرا چند قرن است این اسلام زار و زبون دست مسیحیان و یهودیان است و الله به یاریش نیامده است؟ زاد و ولد کردن و بچه پس انداختن و در شمار مسلمان ثبت نام کردن و شکم گرسنه و پای برهنه در کوچه ها و بیغوله ها رهاکردن، چه نازش و موهبتی را برای شما مدعی العموم دین اسلام و مذهب تشیّع ایجاد می کند؟
این تمدنی که شما به آن اشاره دارید چرا در مسقط الرأسش شبه جزیره عربستان به آن پهناوری چیزی بروز نداد و مردمان میهن حضرت محمد تا کشف و استخراج نفت همچنان غارتگر و آدمکش و چپاولگر بودند؟ چرا هر که در این تمدن شما ساخته درخشید، نخست از اسلام برید و سپس به شهرت رسید؟ شما زکریای رازی، فردوسی توسی، عمر خیام نیشابوری، ابوعلی سینا، ابوالعلاء معری، ابن خلدون، حافظ شیرازی را در دایره مسلمانان احصائیّه می فرمائید و وجودشان را حاصل تمدن اسلامی می دانید؟ اینان با شناخت دانشها و رسیدن به فضل و کمال، نخست از دین بریدند و آنگاه با دانش و کمالشان به شهرت رسیدند. درنتیجه منفور فقیهان و شریعتمداران شدند. آن گونه که از دفن جنازه شان در قبرستان مسلمانان جلوگیری می شد. زیرا خدا و رسولش را به زیر پرسش برده بودند. شما گوینده این سخن را دیندار می دانید؟
تاچند زنم به روی دریاها خشت بیزار شدم زبت پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود؟ کی رفت به دوزخ و که آمد زبهشت؟
حافظ که قرآن را با چهارده روایت از برداشته، می فرماید:
چو طفلان تا کی ام زاهد فریبی به سیب بوستان و شهد و شیرم؟
این یعنی نفی بهشت! و یا:
این خرقه که من دارم، در رهن شراب اولی وین دفتر بی معنی، غرق مَی ناب اولی
این هم یعنی طرد کتابی که کلام خدا نامدارد!
نه بزرگوارا!
اسلام هیچ تمدنی ایجاد نکرد. برعکس اسلام تمدنها را نابود کرد و آئین بیابانی را به جایشان دستور فرمود. اسلام کشتار و عداوت و کینه را رواج داد. آنچه مورد حمایت شما وکیلان مدافع دین بیابانهای عربستان است، دشمنِ شادی، نیک زیستی، بهروزی و هنرهاست. هرآن چیزهائی که به نام هنر اسلامی شما از آن یاد می کنید و نام می برید، درست هنرهای ضد اسلامی است. عرفان و حتا صوفیگری و درویشی اعتراضی فریادگونه علیه استبدادی است که دین اسلام در همه زمینه ها فراهم ساخته است. در هیچ جای دنیا خطاطی هنر نیست. اما ایرانیان مسلمان که هنر نقاشی داشتند، چون نمی توانستند تصویرگری کنند، به خطاطی روی آوردند و آن را به عنوان هنر اسلامی عرضه کردند.
چندین بار روشنفکران ایرانی از قرن سوم هجری تاکنون علیه این آئین استبدادی قیام کرده و چند هزار نفر جان خود را در راه مبارزه با این دین و حاکمانش از دست داده اند؟ اسلام همین است که سلفیها، طالبان، و القاعده و حکومت آل سعود و مکتبهای قران در پاکستان معرفی می کنند. شما نواندیشان اسلامی در تلاشید تا این گلیم فرسوده 1400 ساله را با رفو کردن و رنگ آمیزی هائی که هیچ به قواره اش نمی خورد قالی نو کاشان و کرمان جلوه دهید؛ که ممکن نیست و تلاشتان مذبوحانه است. چون پارگی و موریانه خوردگی از هزار جا نمایان است.
بی تردید فرمایش شما درست است و این دین از بین نمی رود. زیرا اکثر پیروان از گروه احمقها و ابلهانی هستند که کشتن و خونریزی برایشان هم صواب است و هم ثواب آخرت دارد. به امر و فتوای چنین شریعتی در جلو دوربین تلویزیونهای اختراع و ساخت کافران، با خنجر سر آدمی را چونان گوسفند از تنش جدا می کنند. البته و بدیهی است که چنین آدمخوارانی به ظاهر موفقند. اما مطمئن باشید که نسلهای آینده در کشورهای مسلمان، اگر به بی دینی تظاهر و اقرار نکنند، ایمان و باوری نیز به این معجون زور و ستم و قتل و غارت نخواهند داشت. هرچند دوستان شما در سرشماری آنان را به ارقام راست و دروغِ جمعیّت مسلمانان بیفزایند.
دانش جهان و جهانیان، هم کیهان را در نوردیده و هم موجود زنده را شکافته و به بسیاری از راز و رمز خلقت آگاه شده است. بنابراین جائی برای توهمات و تخیلات پیغمبرسازی و تعمیم افکار خرافی چند هزار سال پیش باقی نیست. تردید نکنید امروز اکثریّت کسانی که مسلمان نامیده می شوند، اعتقادشان لرزان است؛ زیرا دینشان را به رغبت نپذیرفته اند بل بر آنها به صورت توارثی تحمیل شده است و در رد و قبولش از خود اراده و تعقلی نداشته اند.
مطمئن باشید این نهضت بی دینی در طولانی مدت برنده خواهد شد و این هدیه اعراب تنها در میان عوام و اندک سوادان جائی خواهد داشت. به همان صورت که اکنون در ایران بعضی از مؤمنان نمازشان را دور از چشم فرزندان در زیر زمین خانه می خوانند!!
کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا 12/6/2012