سیروس ملکوتی
… گفته میشود به چه دلیل احزاب سنتی کردستان در کردستان عراق میزیند و دارای پایگاه های نظامی میباشند. اولا مقصود از پایگاه های نظامی چیست؟ کدام پایگاه نظامی؟ ایا داشتن چند سلاح برای حفظ جان و امنیت اوارگان سیاسی که تا کنون کشته های بسیاری در همان پایگاه ها دادند به مفهوم پایگاه نظامی تلقی میگردد؟ کدام عملیان نظامی حزب دموکرات کردستان ایران شما را بر وجود چنین پایگاه و عزمی اینگونه مستدل ساخته که این نیروهای کاملا سیاسی را در زمره نیروهای مسلحانه تعریف مینمایید؟
در سپتامبر دوهزار و یازده مقاله ای را تحت عنوان اپوزیسیون ایرانی؟ کدام اپوزیسیون؟ نوشتم. بازچاپ این مقاله در سایت مشروطه پارلمانی مباحثی را میان خوانندگانش و من برانگیخت . خوانندگان ان مقاله در بخش نظریات مرا به چالشی از گفتگو کشانیدند . انچه را که در طرح پرسش و نظر بیان میداشتند مبین درک تدوین شده انان از وجودی بود که کارنامه اش تنها در سه سال فعالیت رسانه ای با تلویزیون تیشک وابسته به حزب دمکرات کردستان ایران خلاصه میگردید. انان حمایت مرا از دادخواهی اقوام یا ملیت های ایرانی برای برپایی ایرانی از ان ساکنینش و بدون تبعیض مدخلی بر تجزیه ایران میخواندند ، با این ارایش فکری که مبین پیش داوری و اندیشه های پیش ساخته بود با من وارد عرصه گفتگو شدند. من نیز همچون ان دوستان در بستری از شکیبایی بدین گفتگوی چالشگرانه با همه باور و صداقت تن در دادم. امروز که حذف برنامه اغاز نشده من در یک برنامه تلویزیونی در لس انجلس به بهانه ای مشابه انجام پذیرفت و احتمالا میرود که سراغاز بحث و بازار شایعه را مهیا سازد ، لازم دیدم بخشی از این گفتگو ها را انتشار دهم. بیشک در این امر بدلیل عدم مجاز بودن از انتشار نظرات و عناوین همراهانم در این گفتگو از نوشته های انتقادی و اموزنده انان همچنین ذکر عناوینشان خودداری مینمایم. لازم به یاداوریست که بیان نظریات مخالفان من در ان سایت ضرورتا مبین نقطه نظرات حزب لیبرال دمکراسی یا مشروطه پارلمانی استنباط نمیگردد، و بیان این نام در نوشته های من تنها در پاسخگویی به مدعیان هواداری از ان حزب میبوده است. در خاتمه این توضیح و مقدمه کوتاه مایلم بگویم که پیش داوری در فرهنگ سیاسی ما یکی از موانع بسیار جدی در عدم انسجام یابی همایش اپوزیسیون ایرانی بوده و میباشد. ادراک ما از هستی یکدیگر و تفاوتهایمان بیش از انکه خود را بر حضور عینی معاصر قرار دهند خود را محصول حافظه ای میخوانند که از این و ان جهانبینی و یا تفسیر تدبیر شده دشمن خواهی ها در ذهنیتی ماندگار القا گردیده اند . با چنین نگاهیست که صف ارایی های مجازی از خودی و غیر خودی جای همگنی انسانی و حرمت همگنانه انسان را جایگزین میدارند.
بخشهایی از ان گفتگوها را پیش رویتان قرار میدهم ، هیچیک از نوشته های زیر به قصد مقاله نویسی با تدبیر تدقیق نویسی و ویرایش انجام نپذیرفتند ، پاسخهایی بودند از یک دریافت عاطفی و خرد سیاسی که نوعی بداهه سرایی را با خود به همراه داشتند.
با سپاس و مهر
دوستان ارجمند:
جمهوری اسلامی تا کنون به دفعات مکرر تجاوز نظامی به خاک کردستان عراق نموده است، انهم هم به بهانه مبارزه با پژاک. سپاه قدس در عملیات تروریستی خود بیش از 950 تن از پناهندگان کرد ایرانی در کردستان عراق را ترور نموده است. تعجب اور است که این نمونه ها از دید شما عزیزان بدور قرار گرفته و این نظام را در بمباردمان خانه روستاییان قندیل به بهانه مبارزه با پژاک حافظ خاک و مرزهای ایران بر میشمارید و به اقدامات تروریستی ان مشروعیت حقوقی نیز از منظر حقوق بینالملل میدهید.
موضوع پژاک با همه ساده انگاری دوستان پیچیده تر از ان است که بتوان با یک شعار پذیرش یا عدم پذیرش به سرانجامش رساند.
طی سی و اندی سال گروهای بسیاری در کردستان شکل گرفتند که در بنیاد و پدیداری انها سپاه قدس بی نقش نبود. مانند القائده اسلامی . این نیروها برای جایگزینی ساخته و پرداخته گردیدند. بنا شدند تا احزاب سنتی را جانشین باشند . حتی اگر نیروهایی در استقلال درونی پدید امده باشند و شیوه ای از مبارزه را بخواهند بر ذهنیت جمعی تحمیل نمایند ، و مبارزه سیاسی را به سوی خشونت و اقدامات نظامی سوق دهند من ان سیاست را در راستای سیاست جنگ طلبانه نظام میبینم و این شیوه را امدادی برای استمرار و ماندگاری ان. با این حال من این نیروها را محصول نظامی خودکامه میدانم که با خودکامگی خویش فرصت پدیداری بدیل های مصنوع را فراهم می اورد. پژاک با اتخاذ سیاست مبارزه مسلحانه میخواهد خود را تنها نیروی سیاسی جدی در مبارزه با نظام معرفی نموده و ذهنیت خشم و دادخواهی جوانان کردستان را اینگونه تصرف نماید. این فرصت را برای خود میسازد زیرا احزاب سنتی کردستان ، به مبارزه سیاسی و همگنانه خود با دیگر نیروهای اجتماعی -سیاسی ایران معتقدند.
ایرانی بودن و نبودن این نیرو از منظر حقوقی و یا داوری سیاسی برداشتهای گوناگون خود را خواهد داشت. اجازه بدهیم که در همین حد که این شیوه از مبارزه را درست یا غلط میدانیم بسنده نموده و نقش اداره ثبت احوال را بعهده داوران مربوطه بگذاریم.
……
گفته میشود به چه دلیل احزاب سنتی کردستان در کردستان عراق میزیند و دارای پایگاه های نظامی میباشند. اولا مقصود از پایگاه های نظامی چیست؟ کدام پایگاه نظامی؟ ایا داشتن چند سلاح برای حفظ جان و امنیت اوارگان سیاسی که تا کنون کشته های بسیاری در همان پایگاه ها دادند به مفهوم پایگاه نظامی تلقی میگردد؟ کدام عملیان نظامی حزب دموکرات کردستان ایران شما را بر وجود چنین پایگاه و عزمی اینگونه مستدل ساخته که این نیروهای کاملا سیاسی را در زمره نیروهای مسلحانه تعریف مینمایید؟ ایا شرایط زیست در کردستان عراق را میشناسید؟ ایا میدانید که سپاه قدس بیش از صدها دفتر تجاری خود را در کردستان عراق بنا نموده است و به راحتی و با داشتن اسلحه قادرند در خیابانهای اربیل و سلیمانیه به شکار هموطنان کرد ما بپردازند؟ قرار دادن احزابی نظیر حزب دمکرات کردستان ایران را در زمره نیروهای نظامی و مسلحانه نه تنها یک خطای سیاسی بشمار می اید بلکه مبین نا اگاهی گوینده چنین ادعایی میباشد. حزب دمکرات کردستان ایران و دیگر احزاب کردستان تا کنون طی این سی و اندی سال نه جنگی را اغاز نمودند و نه این شیوه از مبارزه را تحمیل نمودند. فرمان جهاد اقای خمینی را به یاد بیاورید. قتل عام مردم کشاورز و بی سلاح قارنا را بیاد بیاورید. بمباران سنندج و مهاباد و دیگر شهرهای کردستان را. احزاب سیاسی کردستان برای احتراز از مبارزه مسلحانه راهی تبعید گشتند تا جان مردم را بهانه خونخواهی های دیوانه وار نظام نسازند. برای این اقدامشان نیز هزینه های سنگینی هم پرداخت نمودند. با همه تشویق و مداخلات نظام طی همه این سالها حاضر نگردیدند دست بر اسلحه برده و تقابل نظامی را سازماندهی نمایند. زیرا میدانند راه نظامی ضرورتا تامین کننده دمکراسی برای ایران نخواهد بود. حتی علارغم سلیقه و شیوه اندیشه من و امثال من برای گفتگو با این نظام قربانیانی چون دکتر قاسملو را دادند. حال شما عزیزان این حزب را متهم به اندیشه و رفتار نظامی در تقابل با نظام خودکامه ایران مینمایید؟ میخواهید که انها پایگاهای زیست خود را تسلیم نظام نمایند؟ مقصودتان از این انحلال پایگاهای زندگی چیست؟ در این پایگاها جز فعالیت فرهنگی، اموزش سیاسی، رادیو و تلویزیون و یک زندگی بسیار درویشانه ، کودکستان و مدرسه ، زمین ورزش ، چند مغازه کوچک چیز دیگری نمی یابید.
……..
……………….
به فدرالیزم و مفهوم ان انچنان مینگرید که گویا مبین و سراغاز یک فرایند جداییهاست. برایش نه برهانی دارید و نه میتوانید چنین تعریفی را در حوصله دانش علوم سیاسی بگنجانید. قادر نیستید همایش ایرانی ر ا در گوناگونیهایش پذیرا باشید . همایش سیاسی ایرانی جز داده هایش امکان پذیر نمی باشد. سوسیالیست، ملی، مشروطه خواه، فدرالیست و حتی اصلاح طلبان غیر حکومتی همه اینها بیانگر گونه های متفاوت اندیشه ایرانی هستند که میتوان در فرایند همایش سیاسی برایش احترام متقابلی را پدید اورد، احترامی که مبنای حقوقی خود را بیابد. گزینه نهایی از ان صندق رای و شهروندان ایران میباشد و نه تصویر سازیهایی که این و ان فرد و نهاد کنشگر از خودی و غیر خودی مینماید. تجزیه ایران از اندیشه ای زاده میشود که برای حفظ تمامیت ارضی خود را بر سانترالیزم سیاسی، فرهنگی و اقتصادی قرار میدهد. این تجزیه سالهاست که شهروندان ایرانی را به درجات فرادست و فرودست فراخوانده است. مراتب اگاهی شهروندان ایرانی را نمی توان با ذهنیت پیشینه های سیاسی ناکار به چالش کشاند.
با زبان ارعاب و مقام خداوندگاری و برتری قومی نمی توان وارد گود سیاست امروز شد. این زبان کهنه امروز بکار گرفته نخواهد شد. تنها انزوای سیاسی و ماندگاری در همین اندک کمیت، میراث این اندیشه میشود که در رایزنی حقیقی قدرت و سیاست بدیل خواهانه چاره ای جز بیان عجز نخواهد داشت. عجزی که مرتب در تبیین هستی و هویت داشته و ناداشته خودیها و غیر خودیها میباشد.
از جنبش سبز و عدم هم اوایی های نیروهای قومی نام میبرید و انرا ملاکی برای عدم باور به همایش ایرانی بودن میخوانید. این تفسیر و قرائت شماست و به نظرم کاملا هم اشتباه میباشد. و خطای بزرگتر چنین تفسیری در خودی و ناخودی خواندن نیروها در چنین فرایندهای اجتماعیست. گویی که شما خود را به مثابه نیرویی حقوقی در تبیین هویت قرار داده و اجازه داوری برای اهدای شناسنامه و هویت سیاسی را در دست دارید که در هر جلوه و تظاهر سیاسی قرائتی از بود و نابود شهروندان را ارائه میدهید. جنبش سبز با همه گستردگیش نتوانست جنبش عمومی در طرح خواسته ها گردد. ایا در این باور شکی دارید بنشینیم و به واکاوی ان بپردازیم. این جنبش اما میتوانست بدیل افرین باشد اما رهبران نمادین و اهل مماشات انرا به خاموشی و سکون سوق دادند. شکست و یا سکون این جنبش را بر سر اقوام ایرانی اوار ننمایید. و خود را از پرداخت به واکاوی حقیقی به حاشیه ها نکشانید. جدال کودکانه شما با نیروهای ملی مانند حزب دمکرات کردستان ایران حتی در پیروزی ناممکن این جدال برایندی جز برامد پژاکها به مثابه نیرویی جایگزین نخواهد داشت. این احزاب توانستند با بدیل خود اندیشه گریز از زیستی همگنانه را تا حدی خنثی نمایند. باید درک نمود که نیروی سومی در ارایش خویش است نیرویی که تغذیه میشود تا جدایی را سازماندهی نماید. نیرویی که این احزاب قومی را بیش از شما مورد توهین و دشمن خواهی قرار میدهد. نیرویی که حزب دمکرات، کومه له و همه احزاب مستقر در کنگره ایران دمکرات و فدرال را پان ایرانیست میخواند و از این طریق در ذهنیت ازرده و تحقیر شده میخواهد خود را جایگزین نماید. و شما بدون درک و شناخت درست از وجود و چگونگی ارایش نیروهای موجود وارد میدانی میشوید که با زبان اندیشه ویژه خود این نیروهای ملی را از هر دو سو مورد فشار قرار میدهید. ارایش سیاسی در برابر نظام ولایی در طرح گوناگونی نیروهای موجود در ایران اندیشه نوینی را میجوید ، اندیشه ای که قادر باشد صراحت را جایگزین تهمت و افترا نماید. اندیشه ای که قادر باشد همایش ملی را با گوناگونیهای درون از هم گسیخته اش درک نماید و با شکیبایی و صبری انقلابی و مبارزاتی به درک مشترکی برای بنای ایران ازاد و دمکراتیک برسد.
2
اقای م……. گرامی
هنگامی که نقطه عزیمت، برداشت ، تفسیر و نتیجه گیری سیاسی شما از مفهوم فدرالیزم اغاز تجزیه ایران باشد و انرا حتی در دیسکورس سیاسی میان اهل مبارزان با حاکمیت به مثابه یکی از گزینه ها پذیرا نیستید جای زیادی برای بحث باقی نمیگذارید. تصور بفرمایید که اندیشه کشور داری شما توانست در این رقابتهای نظری پیروز شود و شما باز مواجه با عدم رضایت اقوام ایرانی از چگونگی زیست خود شدید. پاسخ شما بر اصرار و پافشاری انان بر تداوم دادخواهی انان چه میباشد؟ ایا پس از انکه منشور جهانی را در نظام حکومتی و قوانین خود دخالت دادید ، به نقض ان خواهید پرداخت و سرکوب نظامی را پیشه میکنید؟ حتی توجه شما را به مورد دیگر و احتمالی که خود مرتب بدان اشاره میدارید جلب میکنم. اگر قومی بخواهد استقلال خود را از ایران بدست بیاورد با ان چه باید کرد؟ شما میگویید یکپارچگی ایران را در الویت قرار میدهید. من اما میگویم اگر مدافع منشور جهانی حقوق بشر هستید خود را در تضاد قرار میدهید زیرا این انسان هست که در برابر هر تفسیر مالکانه از جغرافیا و خاک در الویت قرار میگیرد. یعنی حرمت انسان همیشه مقدم بر خواستگاه سیاسی ما میباشد. در این پیوند هست که با برقراری و حفظ حرمت انسانی خاک و جغرافیا ارزش معنوی خود را می یابد. زیستن در سرزمین جهل و جنایت نه غرور می اورد و نه لذت از زیستن. به همین خاطر و بدلیل وجود جنایات و نقض اشکار حقوق بشری در ایران امروز هست که نیروی گریز از همیت ملی گسترده تر میگردد. برخی از اندیشه پردازان سیاسی در ایران در تقابلی سیاسی و نه مفهومی و علمی ، تصویر بداندیشانه ای از فدرالیزم را در ذهنیت باورمندان خود کاشتند. این بی روشی اما محصول چالش های بازیگرانه قطب های نظری سیاسی بود و نه مفهوم شناسی و متاسفانه شما و دوستانتان این محصول را پذیرا شدید و انرا اما به مثابه یک تعریف سیاسی مفهوم شناسانه بکار میبندید. یکی دیگر از مشکلات ما در این است که اصرار داریم همین اکنون درک خود را از برخی نشانه های دریافتیمان مشخص سازیم و فقدان انرا دلیلی بر عدم همگنی میپنداریم. بطور مثال اقوام ایرانی خود را ملت مینامند ، جدال بر بود و یا نابود چنین مفهومی تلاش اصلی ما را از ما ستوده است. نه انکه تبیین چنین مفهومی مهم نیست اما بحث بر سر الویت های سیاسیست. در اینکه واحد زبانهای متفاوت در ایران میتوانند ملت فرهنگی را نمایندگی نمایند شاید کمتر بتوان بدان شک نمود اما میدانم پرسش شما و نقد شما بر سر دولت ملت های گوناگون است . من نیز میتوانم با تظاهر نخست موافق باشم و با تظاهر ملل سیاسی متفاوت ایرانی مخالف. و انرا در خرد سیاسی ایران یک نماد بی خردی ببینم. اما حل انرا به فضایی میسپارم که توانسته باشم در صمیمیت همگنانه ای انرا واکاوی علمی نماییم. من نیز بر این باورم که اگر اندیشه ها و گزینه های سیاسی متفاوت ما نتوانند یکپارچگی ایران را تضمین نمایند و همگنی ملی را پدید اورند باید در خود و اندیشه خود تجدید نظر جدی بنماییم. بنابراین مقصد همه ما به نظر می اید که نخست: سعادت انسان ایرانی جدا از ایدئولوژی، نژاد] و خواستگاه زبان و فرهنگ ان میباشد. دوم ارایش اجتماعی همزیستی این انسانها که با دریافت حرمت خویش پاسدار فرهنگ و جغرافیای سیاسی ان باشند. و یکپارچگی و اندیشه احترام بدان نه صرفا با تبیین حقوقی و یا اتوریته حکومتی بلکه از عاطفه به هم تنیده ساکنینش در این اب و خاک سرچشمه بگیرد. این مقصد اما راه دارد ، نگاه مدبرانه و مدیرانه ای را طالب است و نه اتوریته مالکانه . در شرایطی که عاطفه های تحقیر شده فرصت اندیشیدن را از ذهنیت عمومی زدوده ما نیازمند بوجود اوردن جوهر شکیبایی بیشتری در خود باید باشیم . ما بدلیل حاکمیت پیش داوری بر ذهنیت هایمان همدیگر را نمیشنویم . قبل از هر نکته ای باید فضایی از اینهمانی عاطفی توام با احترام انسانی در برابر یکدیگر بوجود بیاوریم تا قادر باشیم دست از پیشداوریهایمان برداشته و قادر اییم بحث استدلالی خود را به سرانجامی برسانیم. برای روشن شدن بیشر مایلم نظر خود را یکبار دیگر بیان نمایم. برای من نام و عنوان هر گز دلیل تقدس بخشیدن نمیشود. انچه برایم مهم است به ثمر رسیدن معنای باورهای ملی و انسانیم میباشد. من ایرانی دمکراتیک و ازاد از جهان بینی ها میخواهم. یکپارچگی ان را نه برای ارتفاع اقایی و سروری خود بر ملل فرودست میخواهم بلکه میدانم در ان میتوانم سعادت ساکنینش را بر پا نمایم. همچنین این سرزمین گواه عواطف تاریخی و ملی من میباشد و من این میراث انسانی را نمیخواهم از وجود خود و فرزندانم جدا نمایم. من ایرانم را از ان یک واحد زبانی و فرهنگی نمیدانم انرا سرزمین مشاع ساکنینش بر میشمارم و همه اقوام را سهامداران ان میدانم .برخی از این سهامداران از هزاره های پیش امدند برخی در صده های پیش و برخی دیگر شاید سه دهه هست که مهمان سرزمین ما میباشند مانند هموطنان افغانی ما که از هیچگونه حقوق برابر برخوردار نمیباشند. همه ساکنین ایران از یک نژاد نمی باشند. اسوریها و ارامنه از دیرباز سهامداران هستی مشترک ما بودند و با همه نامهربانیها و یا بی تفاوتیهای ما خود را ایرانی میدانند. ایران خانه ماست ، خانه ای که هر اطاقش بیانگر ارایش فرهنگی ویژه خود میباشد. ما همه برای حفظ و زیبایی خانه خود میکاویم، اما ازادیم که اطاقهای خود را به سلیقه خود ارایش نماییم. این استقلال اما خود را از بکپارچگی خانه جدا نمی نماید . حال این مفهوم و دادخواهی را در گزینه ای نام دهیم . دیگر برایم فرقی نمیکند که نامش چیست. چرا باید سرنوشت یک سرزمین و همه ساکنینش را در تعصب و تقدس گرایی های بیمورد فدا نمود. تصور من این است که با چنین عاطفه ای میتوان بحثی را به روشنی و صمیمیت اغاز نمود. ما از مفاهیمی که میشناسیم و انرا درست دریافت نمودیم میخواهیم خانه خود را ارایش دهیم پس در اعاز مضمون را خواهیم یافت انگاه مینگریم ایا نامهای گزینشی ما متناسب با چنین مضمونی خواهند بود یا نه. این راه را میرویم زیرا ادراک گوناگون ما از مفاهیم مانع همایش ما هستند بنابراین مجبوریم از راه معنا پردازی اغاز نماییم. در خاتمه مایلم از دوستانی چون ک….و ح……. پوزش بخواهم ، اگر شیوه نگارش و سبک و سیاق ادبی من ترجمان نخوت و غرور گردید ، باید بگویم نه دوستان عزیزم.خاک پای فرد فرد ازادگان سرزمینم هستم و ذره ای وجود خود را فراتر از هموطن دیگرم نمیبینم. این سبک نوشتاری عادتیست همراه . که ضرورتا مبین دانش فراتر و یا بیشتری نمیباشد. این نیز مهم نیست که نقد دوستان به تحقیر من و تمسخر من تکیه داشت یا نه مهم این است که بدانید احترام من به هستی شما همان بس که در پرسش و پاسخ خود را به کناره ای نکشیدم . با احترام و مهر
نوشته سوم:
اقای م…….. گرامی
باور به منشور 29 گانه و به روایتی سی گانه حقوق بشر تنها نمی تواند از بنده و شما حاملان اندیشه انسانی بسازد ، ضرورت دیگری همچون ادراک تدقیق شده تفسیری ان نیز می رود. شاید برای اموزش و تدقیق باور خود بهتر باشد از وجود حقوقدانان اگاه در این فرایند تفسیری بهره گرفت و قرائت شخصی خود را در این بازخوانیها بکار نبست. شما با تکیه بر قرائت خود از هستی شناسی ، قومی، ملی ، و اجتماع انسانی در یک واحد ملی به تقسیم حق و حقوق برای ادای مطالبات اشاره مینمایید و این هیچ تناسبی با اموزه های منشور جهانی حقوق بشر ندارد. اموزه های ما از منشور جهانی حقوق بشر در بند های به اختصار اورده ان تنها یک نقطه عزیمت برای دریافت کلی ما میتواند باشد . اگر دانش و دریافت شما بر چنین بنیادی قرار دارد به نظرم کافی نخواهد بود که ان مفاهیم را در داوری خود بکار ببندید. در سال 2000 من به سبب مسئولیت حقوقی که در قبال اثار ادبی و هنری برخی از هنرمندان جهانی عضو هنرمندان بدون مرز داشتم مجبور شدم به موضوع ازادی بیان و اندیشه و بویژه سانسور و مرزهای حقوقی ان مراجعه نمایم. به محموعه عظیمی از ادبیات تفسیری و توضیحی در این زمینه برخوردم که میتوان انرا در هزاران صفحه در اختیار گرفت. محموعه عظیمی که تحت نظارت کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل پزوهش شده بودند. همین مجموعه و شاید دها برابر افزونتر را میتوان در زمینه های حق و حقوق شهروندی ، ملل، اقوام، باورها و غیره دریافت نمود. شما در پاسخ به پرسش من در مورد گزینه استقلال و یا جدایی قومی یا ملی و یا حتی گروهی از انسانها و چگونگی مصاف سیاسی با ان دست به تفسیر غریبانه ای زدید و حتی مرزهای تهدید را هم برای مصاف نظامی پیش روی نهادید. شما بدرستی میگویید ملت تعریف مشخص و حقوقی خود را دارد. حتما میدانید که این تعریف برامده از یک هستی شناسی تاریخی از دیر باز بشریت نیامده است و تاریخی کوتاه در بستر حقوق دول از منظر حقوقی دارد. و حتما میدانید میثاقیست حقوقی که میتواند تابع تغیرات تفسیری و حقوقی باشد . یعنی اگر قرائت سازمان ملل از ملت تغییر نماید تفسیری که بر بنیاد پرچم و معرفه های گمرکی قرار گرفته همه امیختگی و قرائت بنده و شما از سرزمین چندگانه زبانی-فرهنگی درهم میریزد. و میبینیم که اتفاقا همین سازمان ملل امروز در نهادهای زیر مجموعه خود دارد ملت فرهنگی را به مثابه یک ملت حقوقی به رسمیت میشناسد و ارام ارام ملت های بدون دولت را در بستر حقوقی تعریف و تفسیر خود وارد میسازد. پس تمکین بدین تعاریف تابع میثاقهای قابل متغیر نمیتواند همیت و یکپارچگی ایران را ضمانتی باشد . برای همایش ایران یکپارجه شروط دیگری ضروریست که متاسفانه سیاست و تدبیری که شما انرا دنبال مینمایید بسیار از ان فاصله دارد. اتفاقا به تعبیر من این بنیاد اندیشه شماست که این هستی همگنانه را دارد به چند شقه گی میکشاند انهم بر بنیاد تمرکز قدرت سیاسی. شما درست میفرمایید که نام و عنوان فدرالیزم در منشور جهانی حقوق بشر نیامده است. هرچند که بیان انهم موردی نمیداشت . دوست عزیز فدرالیزم صورتبندی نظام سیاسیت و نه مفهوم دمکراسی و ازادی و یا دیکتاتوری و یا به گمان فاقد معرفت شناسی دوستان،” تجزیه طلبی”. دلیلی ندارد که این صورتبندی را بخواهید در منشور جهانی حقوق بشر بیابید. همچنان که نمی توانید مشروطه پارلمانی و یا حتی مفهوم لیبرات دمکرات را هم بیابید. متاسفانه شما و هم اندیشانتان در بستری گام نهادید که خود را از یک دیسکورس حقیقی بدور نگاه میدارید. چه بخواهید و چه نخواهید فدرالیزم یکی از گزینه های سیاسی مردم ایران در انتخابات ازاد سیاسی ایران فردا خواهد بود. راه مبارزه با ان حذف این دادخواهی نیست که شما با تجزیه طلب نامیدن حامیان نظری ان، سودای خودکامگی سیاسی را علارغم تمکین نظری خود به منشور جهانی حقوق بشر در بن اندیشه میپرورانید. بجای نفی و حذف گزینه های سیاسی موجود باید فرهنگ پذیرا شدن را پدید اورد. باید درک نمود که هستی ما از هم اندیشی بنا نمیگردد بلکه مجموعه ای از هم اندیشان و دگراندیشان انرا پدید می اورند. مهم نیست که هریک از ما در کدام زاویه ان قرار میگیریم . مهم این است که این شرایط را پذیرا باشیم و از ان سکویی برای همگنی سیاسی در بستر دمکراسی فراهم بیاوریم. فقدان اندیشه مدبر و یک مدیریت سیاسی اصولی شرایطی را فراهم اورده که هر یک با درک و یافته های کوتاه اندیشی بتواند داور سیاسی در تبیین بود و نابود باشد. تداوم این شرایط بیشک نمیتواند محصول همگنی بیافریند . با احترام
نوشته چهارم:
اقای ک….. عزیزم
به نکته مهمی اشاره نمودید. تفسیر ابزار سازانه از منشور جهانی حقوق بشر بیشک نقض ان میباشد. بند سی منشور جهانی حقوق بشر با صراحت این نکته را گوشزد مینماید. منشور جهانی جقوق بشر را نمیتوان با منافع گروهی و شخصی در هم امیخت و از ان روایتی دیگر بدست داد. مانند روایت جمهوری اسلامی از ان و یا دیگر خودکامگان.
این بدان مغنا نیست که بندهای بیست و نه گانه تفسیر پذیر نمیباشند. به همین علت کمیسیونهای عدیده پژوهش و کار چه در دانشگاه ها و چه مستقل و چه در سازمان ملل ، در بست و تعمیم بخشی این مفاد و تفسیر معاصر ان بر بنیاد داده های روز و جهانی همواره در کار و تکاپو هستند.
فکر کنم منظور شما از این پرسش احتمالا بر میگردد به نیروهای اجتماعی اپوریسیون ایران که با تمکین صوری بدین میثاق، تفسیر جداگانه ای از حقانیت دادخواهی خود را میخواهند بیان دارند. اگر مقصودتان این است که باید با روشن نمودن موارد مشخص و نقد ان درکی روشن را حادث سازیم.
و اما هراس شما در مورد تجزیه ایرانمان.
این هراس بیمورد نیست من هم بر این باورم که این امکان برای اینده ایران میتواند امکان پذیر باشد. اولا باید دید منابعی که این وعده بر بنیادش تغذیه میشود چیست؟ دوما تجزیه گران فرضی ما از چه نیرو و ارایش نیرویی بر خوردارند ، و این سودای سیاسی ایا خود را بر بنیاد حرمت انسانی قرار میدهد و یا توطئه؟ سوما راه تقابل با ان چگونه میتواند انجام پذیرد؟
با شناختی که من از شرایط موجود و ارایش نیروها دارم تصورم بر این است که این هراس خود را فراتر از مرزهای حقیقی چنین وجودی قرار میدهد. و خود این عاملی در دریافتهای اینچنینی و گستره بازتولید ذهنی ان میشود.
با نگاهی به تاریخ ایران هرگاه قدرت متمرکز و یک سویه ای در انکار قدرتهای پیرامونی در ایران شکل گرفت در هنگامه های ضعف سیاسی خود نیرو و جاذبه های گریز از مرگز بسیار فزونی گرفتند. و هر گاه قدرت مرکزی خود را در احترام بر تکثر قومی و حتی ایینی و باورها قرار داد نه تنها توانست مرزها را از گزند دشمنان حفظ بدارد بلکه گستره انرا نیز موجب گردید. حال به بستر سیاست و موقعیت سیاسی امروز ایران بازگردیم.
به روایت و درک من دوعامل میتوانند در این سودا یاری رسانند. نخست وجود اندیشه و قدرت متمرکزی که گوناگونیهای فرهنگی-قومی را نمیتواند در سامانه فلسفه کشورداری خود بگنجانند، و در نتیجه به ارعاب، انکار و انواع سرکوب برای تمکین همه نیروهای گریزنده روی می اورند . دوم تمهیداتیست که خارج از نیروی درون برای گسست جغرافیای سیاسی ایران وجود دارند. مانند نقش دولت انگلیس در سده های پیشین و احتمالا نیاز خود ارایی اسرائیل به مثابه تنها قدرت برتر امروز منطقه. این اندیشه بیرونی اما تا کنون نتوانست قوای جهانی را متقاعد به چنین امری نماید و مدیریت سیاسی امروز جهانی که میتوان در سیاستهای جهانی ایالات متحده امریکا و همپیمانانش دریافت ضرورتا این بدیل را در اولویتهای خود قرار نداده اند. برای این مدیریت سیاسی در طرح نظم نوینش ایران قدرتمند و یکپارچه اتفاقا میتواند موثرتر از ایران پاره پاره باشد.
به ارایش و اندیشه های گوناگون درونی خود در امر کشورداری و بدیلها بازمیگردیم و ببینیم چه میتوان کرد تا این روزنه جدایی خود را به دربی گشوده بروی این سودا نکشاند.
به نظر می اید که دو راه بیش پیش روی ما قرار ندارد. نخست قدرتی متمرکز بر یک باور ملی و تمکین پذیری همه نیروهای گریزنده بدان میباشد. و دوم تقسیم قدرت به واحدهای ملی-قومی-استانی در خودگردانی اجتماعی-فرهنگی.
بدیل نخست به نظر نمی اید که هم امکان پذیر باشد و هم تابعیت تمکین گنانه نیروهای قومی و یا فکری را بتواند بدون سرکوب مطلق فراهم اورد. گسست های درون فرهنگی هم تا بدان سو پیش رفتند که نمیتوان با شاهنامه خوانیها و نمایش همگنی فرهنگی بر بستر میراث ملی به روایت یک زبان انرا به همایشی عاطفی و شوری امیخته به یگانگی فراهم اورد. بنابراین میماند بدیل دوم برای نوعی از تقسیم قدرت در همه واحدهای قومی-ملی-استانی یا جغرافیایی ایران.
در این وادی طرحهای گوناگونی پیش روی ما قرار دارد که ضرورتا هیچ یک از انها پایان مکاشفه خود را به سرانجام نرسانده اند. انچه در این گزینه ما مهم میباشد تبیین نقش و قدرت حکومت مرکزی و حد و ارتفاع قدرتهای منطقه در خودگردانی خواهد بود.
جکومت مرکزی قدرت برتر در تصمیم گیریهای داخلی و خارجی خواهد بود. سیاست کلان اقتصادی، سیاسی، نظامی ، فرهنگی و اموزشی به عهده دولت مرکزی میباشد. جکومتهای محلی که در پارلمانهای ان تجلی می یابند بر بنیاد قانون اساسی یگانه کشور در جوزه مسائل اجتماعی منطقه جغرافیایی-فرهنگی-قومی و زبانی خود تصمیماتی را به اجرا میگذارند. این تصمیم گیریها نمیبایستی جدا از روایت قانون اساسی ملی صورت بپذیرند. تا اینجای قضیه همه احزاب سیاسی کرد و احزاب مسقر در کنگره ایران دمکراتیک و فدرال نیز هم رای میباشند. انها در منشور خود بر این تفکیک قدرت مرکزی و منطقه و همگنی و تمکین به قانون اساسی کشور تکیه نموده اند. حال میماند بر گزینه صورت و نامی که ما بدین نظام اداری کشور میدهیم. انها فدرالیزم را برگزیدند شما احتمالا نام دیگری برای ان برمیگزینید. پیشنهاد من این است که بارها مطرح نمودم دست از این تقابل های خودسرانه و گروه گرایانه برداریم و نخست منطق کشورداری خود را در محتوی و مضمون به قضاوت و بحث بگذاریم و سپس بر سر عنوانش به حدال بنشینیم. اما تکرار توهین امیز و تحریک امیز فدرالیزم مترادف خوانی ان با تجزیه طلبی تنها میتواند ابزاری برای تقابل باشد و نه درافتادن در یک بحث و گفتمان. این شیوه بیشتر به رجزخوانیهای پیشا جدال حقیقی شباهت دارد تا با ایجاد صعف و هراس در دگر اندیش جدال حقیقی را بتوان به نفع خود به پایان رساند. برای رفع هراس شما و بنده از پاره پاره شدن ایران باید به اندیشه هایی نشست که امکان همایش را بیافرینند و نه هراس فکنی و رجز خوانیهای سیاسی . این شیوه اگر هم زمانی در گذشته مشروعیت زمانی میافت امروز فاقد هر گونه ارزش حقیقی میباشد. بنابراین باید در فضایی بدور از پیش داوری، بدور از احساس مالکیت و اقایی و برتری فرهنگی سیاسی بر سر خاک، با پذیرش اینکه همه ساکنین ایران سهامداران این سرزمین مشاع هستند نشست و چاره ای اندیشید.