banisadr 06

وفای به عهد

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

banisadr 06

banisadr 06ابوالحسن بنی صدر

آقای محمد از ایران، یک رشته پرسشها کرده است که،  در این نوبت، به یک چند از آنها، پاسخ می دهم. پیش از آن، خاطر نشان می کنم  که محکی بس دقیق وجود دارد و آن «وفای به عهد» است. دین یا مرامی که روش عهد شناسی و وفای به عهد نباشد و نقض عهد را توجیه کند، قول زور و بیان قدرت است. مشکل انسانها، بخصوص استبداد زده ها، عهد ناشناسی، بنا بر این، قدرت باوری و دین و مرام را وسیله توجیه وفا نکردن به عهد و تن دان به حکم  زور گرداندن است:

• پرسش اول:

1 – آیا در زمان خروجتان از ایران با افکارعمومی آشنا بودیدکه بعدها چه خواهند گفت؟ آیا خرد جمعی از خروجتان آنهم با آقای رجوی دفاع کرد و میکند؟ من نمی دانم ولی همینقدر بگویم که اگر حاکمان میلیونها خرج کنند نمی توانند آقایان بازرگان و خاتمی را در دل مردم بد نام کنند و قطعا آنها همیشه در دلها جا دارند. اما متاسفانه و علیرغم میل باطنی اینجانب، این موضوع در مورد شما صدق نمی کند. چرا؟ چرا بسیاری از شما متنفرند؟ آیا نه این است که مومن نباید خود را در معرض اتهام قرار دهد؟به نظر خودتان ناخواسته با احساسات مردم بازی نکردید؟

❊پاسخ به پرسش اول:

      نخست به یاد شما می آورم که زمانی که صحبت از لغو «نظارت استصوابی» شد، مدافعان این «نظارت»، استدلال کردند که هرگاه نظارت استصوابی لغو شود، مجلس از طرفداران بنی صدر پر می شود. این امر که مثلث زور پرست همه روز به بنی صدر ناسزا می گویند و او را سانسور می کنند و دروغ می سازند و به او نسبت می دهند، لاجرم دلیلی دارد و بطور قطع دلیل آن این نیست که او چون آنان است. اینست که بر خلاف  آنان، بر حق ایستاده است:

1- از زمانی که بازسازی استبداد در دستور کار قرار گرفت، دست کم از سال دوم انقلاب بدین سو، امری که همه روزه روی می دهد و عیان است، اینست که مثلث زور پرست بر ضد بنی صدر تبلیغ می کنند. در ایران، یک کس است که یکسره سانسور می شود و نام بردن از او در وسائل ارتباط جمعی، مجازات دارد مگر اینکه بقصد ناسزا گفتن به او و جعل کردن دروغی و نسبت دادن به او باشد. در بیرون ایران نیز، هر سه رأس مثلث زور پرست، کارشان جعل دروغ و جدا کردن جمله ای از متنی و زشت کردن زیبائی و دروغ کردن راستی و نسبت دادن آن به بنی صدر هستند. از یاد نبرید که این اول بار است که پیشروان در راه استقلال و آزادی، همزمان، با هر سه رأس مثلث زورپرست رویارو هستند و در ازای دروغها و ناسزاها و بهتان های زورپرستان، آنها را به ترک زورپرستی و بازیافتن استقلال و آزادی خویش می خوانند.

2 – مردم از آنچه من در آن ایام اطلاع داشتم اطلاع نداشتند. آنها از سازشهای پنهانی ملاتاریا با امریکا و انگلستان و اسرائیل و… (اکتبر سورپرایز و ایران گیت ) اطلاع نداشتند. برغم هشدار 22 خرداد  60 ، به مردم ایران، این مردم از پیوند ارگانیک ریگانیسم و تاچریسم و خمینیسم آگاه نبودند و نمی دانستند که قرار است در سود انگلستان و امریکا و اسرائیل (واقعیتی که دیرتر، وزیر دفاع انگلستان، آلن کلارک و سفیر وقت انگلستان در عراق بر زبان آوردند)، آقای خمینی و دستیاران او جنگ را به مدت 8 سال ادامه دهند، فرصت رشد از میان ببرند و یک نسل ایرانی را نفله کنند و بخشی از ایران ویران بگردد. پس داوری آنها در آن روز و بعد از آن، از روی آگاهی نبوده است. آنکس که بر حقایق آگاه شد یا می شود و آدمی را به حق می شناسد، تصدیق می کند که تن ندادن به خطر و تن دادن به تقدیر قدرت، کاری آسان بود و زندگی را بر منتخب مردم ایران نیز آسان تر می کرد. اما تن دادن به زندگی در ترور، برای دفاع از استقلال ایران و استقلال و آزادی ایرانیان، کاری بود و هست که منتخب مردم ایران نمی باید از آن تن می زد.

3 –  مردم ایران می باید فرهنگ استقلال و آزادی را خلق کنند تا بتوانند شخص را به حق بسنجند. وگرنه، به قول شما، شخص را به محک «احساسات» ناپایدار خود می سنجند. منتخب یک ملت می باید نماد توانائی های آن ملت باشد و بر او نبود و نیست که به بازسازی استبداد و زیست در حاکمیت جبار تن دهد. ایرانیان برای برخاستن و ایستادن در برابر جبار به الگو نیاز دارند. زیست در استبداد و مماشات با آن، نه کار یک منتخب و دوستان و همکاران او است. او  برای اجرای برنامه ای انتخاب شده بود که، با اجرای آن، رشد در استقلال و آزادی و بر میزان عدالت اجتماعی تحقق می یافت.

4 – چون بر حق ایستادی، اهل حق با تو موافق می شوند و اهل قدرت از تو متنفر می گردند. هرگاه پندار و گفتار و کردار آدمی چنان باشد که همگان را خوش بیاید و کسی از او متنفر نشود، بی تردید، او وسط باز است و دیر یا زود، جانب جبار را می گیرد. به یاد شما می آورم که تبلیغات دستگاه اموی، علی (ع) را اول کافر و … باوراند و مردم شام در قنوت نماز به او ناسزا می گفتند برای تقرب به خداوند! اما امروز، نزد مسلمانان، او و پیامبر (ص) تنها دو شخصیت مقبول و محبوب جمهور مسلمانان هستند.

5 – درنتیجه، آدمی همواره می باید پندار و گفتار و کردار خود را به محک حق بسنجد. چراکه، چون حق ذاتی حیات است و ناحق عارض بر حیات، حق ماندنی و ناحق رفتنی است. چنانکه استقلال و آزادی انسان ماندنی و قدرت و قدرتمداری رفتنی هستند. چون چنین است، زمان بسود ایستاده برحق گواهی می دهد. آن زمان که دو جریان آزاد اندیشه ها و اطلاع ها و داده ها برقرار می شوند، ایستاده برحق، الگوئی ماندگار می گردد. بنا براین،

6 – ایران تا بوده در استبداد زیسته است. تجربه ها برای بیرون بردن ایران از استبداد و جانشین ضد فرهنگ قدرت کردن فرهنگ استقلال و آزادی، نیمه کاره رها شده اند. این بار، جمع ما بنا ندارد تجربه را رها کند. بعد از سه دهه استقامت، اینک مطمئن شده ایم که ایران از ظلمات استبداد به روشنائی استقلال و آزادی می آید و می ماند و رشد می کند. جامعه باز و مردم حقوق و کرامتمند و منزلت جسته، اینست آن آرمان دست یافتنی که جمع ما را به وجد می آورد و همچنان بر هیجان کار ما می افزاید.

• پرسش دوم:

2 – آیا سخنان شما و بیانیه هاتان ما را به سمت اصلاح نظام دعوت میکند یا دشمنی با او؟ آیانمی شود این سیستم را اصلاح کرد؟ اگر پیامبر بود و یا ائمه بودند چه می کردند؟ میگفتند بیاییم حکومت را ناکار کنیم یا می فرمودند: همه باهم بیاییم خودمان را اصلاح کنیم. در واقع آیا نمی گفتند که بود این حاکمیت از مردم و این جامعه است. تا آنها اصلاح نشوند حاکمان هم اصلاح نمی شوند؟

❊ پاسخ  به پرسش دوم:

2– به این پرسش نیز چند نوبت پاسخ نوشته ام. باوجود این، نکاتی در آنست که پرداختن به آنها می تواند مفید باشد:

2/1- سخنان و نوشته های من شما را به دشمنی نمی خوانند، «برضد» نمی خوانند برای هدفی می خوانند. هر نظامی که بر محور قدرت پدید می آید و عنصر فعالش عامل و آلت قدرت است و عناصر فعل پذیرش، مطیع امر جبار، مدار بسته ای دارد که، در آن، تنها در جهت فعال مایشائی عنصر فعال و فعل پذیرتر شدن مطیع های امر جبار قابل اصلاح است. ادعای اصلاح چنین نظامی در جهت کاستن از فعال مایشائی عنصر فعال وکاستن از فعل پذیری عناصر مطیع، ادعائی ناممکن و دروغ است. آیا هنوز تجربه به شما و همه ایرانیان نشان نداده است که اصلاحات در چهارچوب نظام حاکم  در جهت کاستن از فعال مایشائی ولی فقیه و افزودن بر اندازه اختیار کارکنان رژیم و برخورداری مردم از حقوق خویش، میسر نگشت اما در افزودن بر فعال مایشائی ولی فقیه و فعل پذیری همگان، ممکن گشت؟ پس گفته ها و نوشته های من شما را به تغییر نظام می خواند. به ایجاد نظام باز و تحول پذیری می خواند که، در آن، جمهور مردم، بر میزان حقوق، بر یکدیگر ولایت دارند. یعنی بایکدیگر نه رابطه قوا که رابطه حق با حق برقرار می کنند و همگان، در جریان رشد، فعال هستند و جمهوری شهروندان را تشکیل می دهند.  برای این کار،

2.2 – پیامبر (ص) ما را به اصل «تغییر کن تا تغییر دهی» فرا خوانده است. بهوش باشید که بنا بر رهنمود قرآن، فرا خواندن طاغوت به ترک فرعونیت ( سوره طه آیه های 14 و 43 و النازعات آیه 17 و…) و به مبارزه برخاستن با طاغوت

( بقره آیه 256 و نساء، آیه 60 ) نیز بخشی از «تغییر کن تا تغییر دهی» است. بسیارند کسانی که فعل پذیری و تسلیم شدن به حکم جبار را توجیه می کنند به ضرورت اصلاح خویش و یا «مبارزه فرهنگی». حال اینکه زورزدائی از پندار و گفتار و کردار، بنا بر این که انسان در جامعه زندگی می کند، جدائی ناپذیر است از مبارزه با ضد فرهنگ قدرت و نیز جدائی ناپذیر است از مبارزه با دولت جباران. چنان که پیامبر اسلام نیز چنین می کرد. در حقیقت، از زمانی که عقل آدمی استقلال و آزادی خود را باز می یابد و پندار و گفتار و کردارش از زور خالی می شوند، زورپرستان با او رویارو می گردند. بر او است که از زورپرستان اثر نپذیرد و عقل مستقل و آزاد خویش را به کار طبیعی خود که ابتکار و ابداع و خلق است، واگذارد. الگو بگردد و  انسانها را به استقلال و آزادی و حقوق ذاتی خویش بخواند. رابطه قدرتی که در کله ها، بر مسند خدائی نشسته است را با دولت جباران، خاطر نشان کند و فراخوانی بگردد به رهائی از جبر قدرت، خواه در شکل دولت جباران و هم در شکلها که بت قدرت می یابد و هر دربند تقدیر قدرتی، شکلی از آن را می پرستد.

2/3- مبارزه با دولت جبار، از راه  پیشنهاد بیان استقلال و آزادی بمثابه اندیشه راهنما به مردم و الگوی این اندیشه راهنما گشتن و مردم را به تغییر خواندن و پذیرش این فراخوان از سوی مردم، به ثمر نمی رسد، هرگاه مردم برای خلع ید از جبار  نیز برنخیزند. اگر فرمود برو بطرف فرعون، بدین خاطر بود و هست که تغییر کردن و تغییر دادن در گرو رها شدن از جبر جبار است. چراکه دولت جبار تنها فرآورده قدرت باوری و روابط قدرت در سطح جامعه و میان جامعه و جامعه های دیگر نیست، بلکه بنابر تمرکز طلبی و برخود افزائی روز افزون قدرت، دولت جباران، بزرگ ترین ویرانگر نیروهای محرکه  می شود و جامعه را بی توان می کند. از میان برداشتن چنین قدرت ویرانگری، وقتی حاصل تغییر کردن انسانها و توان تغییر دادن آنها می شود، انقلابی است که، بدان، جامعه ای با نظام اجتماعی باز و اعضائی مستقل و آزاد و رشد یاب، تحقق پیدا می کند.

2/4- حق و ناحق را نمی توان در هم آمیخت و اگر چنین کنیم، اصالت قدرت (= زور) را پذیرفته ایم و ناحق را بر حق غالب گردانده ایم. باورهای جبرگرایانه ای از نوع مصلحت و حقیقت و تقدم مصلحت بر حقیقت و ترجیح بد بر بدتر و خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو و مشت با درفش نمی جنگد و یک دست صدا ندارد و دولت جباران را رها کن و به اصلاح خود بپرداز و تقدم با مبارزه فرهنگی یا سیاسی است و تقدم استقلال بر آزادی و یا آزادی بر استقلال و… ، ترجمان طرز فکرهائی هستند که به قدرت اصالت می دهند. صاحبان این طرز فکرها گمان می برند که می توان میان قدرت و حق، وسط را گرفت. غافل از این که نسبت حق به قدرت (= زور) نسبت تضاد است و این دو وسطی ندارند که بتوان آن را گرفت. در حقیقت، وقتی حق است قدرت (= زور) نیست و چون قدرت را پدید آوردی از حق غافل گشته ای. پس وسطی وجود ندارد که بتوان آن جا را اقامتگاه خویش کرد و با زور، از راه تسلیم شدن، کنار آمد و در همان حال، به حق عمل کرد.

• پرسش سوم:

3 – خرد جمعی”میتواند اطمینان بخش و قابل اتکا و معیارسنجش افراد قرار گیرد. البته تا جایی که بنده به آن رسیده ام. چرا هیچیک از گروهها و اشخاص میانه رو(لااقل در ظاهر هم که شده) از شما جانبداری نکرده اند؟ بنظرتان همه بخاطر زوری که بالای سرشان است سکوت کرده اند؟ آقای منتظری(ره)هم گویا با شما مخالف بوده اند. من فقط به قوه خرد خودم شما را تایید کرده ام و این عین ثواب است ولی بنظرم کافی نیست.

❊پاسخ پرسش سوم:

3- خرد جمعی در استقلال و آزادی و بر فرض برقراری دو جریان آزاد اندیشه ها و اطلاعات، در زمانی که وجدانهای تاریخی و همگانی و علمی جامعه غنی هستند و وجدان اخلاقی جامعه با معیار حقوق، می سنجد و داوری می کند، آرائی صادر می کند که به حق نزدیک تر هستند. حق ویژگی های خود را دارد و معیار شما می باید سنجیدن هر پندار و گفتار و کرداری به این ویژگی ها باشد.

     با این وجود، از آنجا که ادامه حیات هر ملتی به میزان معرفت آن ملت به حقوق خود و حقوق هر انسان و طبیعت و جانداران و عمل به این حقوق بستگی دارد، خرد جمعی، حتی در شرائط سانسور، می تواندحق را از ناحق تمیز  دهد.

3/1- میانه رو، بنا بر این که معیار سنجش شما حق باشد و یا  کنار آمدن با قدرت، دو معنای متضاد پیدا می کند:

• راه حق مستقیم و بیراهه قدرت (= زور) ناراست و پر پیچ و خم است. تنها راهی که مستقیم است راه حق است و این راه، دو بیراهه در دو سوی چپ و راست خود دارد. هر دو بیراهه قدرتمداری هستند. کسی که بر راست راه حق است، «امت وسط» بدین معنی است که نه زور مدار راست و نه زورمدار چپ است. پس آنها که بر صراط مستقیم حق هستند، نه بر آن و نه بر این افراط هستند.

• اما در علم سیاست بمعنای علم بر راه و روش دست یافتن به قدرت و بکاربردن قدرت و حفظ آن،  میانه رو تعریف دارد و او کسی نیست که راست راه حق را در پیش می گیرد و در آن می شود، بلکه کسی است که نه افراطی راست (از نوع استبدادهای فراگیر راست چون نازیسم و فاشیسم و فرانکیسم و…) و نه افراطی چپ (از نوع استالینیسم و…) است. بلکه کسی است که بیان قدرتی را در سر دارد که فوکو آن را «بیان قدرت دموکراتیک» نام می نهد. بدین قرار، در اینجا، سه نوع تنظیم رابطه عمومی نه با حق که با قدرت وجود دارند: افراطی راست و افراطی چپ و میانه رو. تازه، هریک از اینها نیز گرایشهایی دارند. چنانکه میانه روها نیز بنوبه خود، وسط و راست و چپ دارند.

• قرآن از نوع دیگری از آدمها سخن گفته است: منافقان. یعنی کسانی که در ظاهر اهل حق می نمایند و در باطن، بندگان قدرت هستند.

      وسط ها، هم وقتی مراد کسانی هستند که در رابطه با قدرت، جای خود را وسط توصیف می کنند و هم نفاق پیشگان، در رویاروئی نهائی، همواره جانب قدرت و قدرتمدارها را می گیرند.

3/2- اما آنها که بر صراط مستقیم حق هستند، ویژگی هایی دارند. از ویژگی هایشان یکی اینست که برای خود ولایت مطلق قائل نمی شوند و بر مسند قضاوت نمی نشینند و حکم غیابی در باره کسی صادر نمی کنند. آنها که خود را قاضی دیگران می کنند و در ذهن خویش برای آنها حکم محکومیت صادر می کنند و حق فرجام خواهی نیز برای محکوم قائل نمی شوند، زورپرست هستند و چون در روشهای عقل قدرتمدار – با آنکه هر روز بارها آنها را بکار می برند – خویش تأمل نمی کنند، متوجه نمی شوند که این عقل، جبراً، با تخریب شروع می کند و اندر نمی یابد که با تخریب خود شروع می کند.

    حال برای این که ببینیم فرق بیان استقلال و آزادی با بیان قدرت در چیست و چگونه می توان بیان قدرت را به بیان استقلال و آزادی برگرداند، تمرینی را انجام می دهیم:

• تنها وقتی انسان بر راست راه حق است، زور بی محل می شود. علت نیز اینست که رابطه ای که نیاز به بدل کردن نیرو به زور و بکار بردن آن باشد، بوجود نمی آید. بدین قرار،

الف – هر بیان قدرتی این یا آن نوع تنظیم رابطه با قدرت است و در هر بیان قدرتی، زور کاربرد دارد.

ب – هرگاه به حق عمل شود، خلاء بوجود نمی آید و با غفلت از حق، خلاء بوجود می آید و این خلاء را قدرت (=زور) پر می کند.

• وقتی انسان بر راست راه حق است، پندار و گفتار و کردار او، خالی از تناقض و تضاد می شود. به سخن دیگر، پندار و گفتار و کردار او خالی از تناقض و او نه با حقوق ذاتی خود و نه با حقوق ذاتی دیگران، تضاد پیدا نمی کند. ممکن است گوینده ای بگوید: اما با قدرت تضاد پیدا می شود. به او یادآور می شوم که چون بر حق عمل کنیم، قدرت وجود پیدا نمی کند تا عمل به حق آدمی را در تضاد با قدرت قرار دهد. قدرت فرآورده یک رابطه، رابطه قوا، میان دو کس و یا دو گروه است. این رابطه را نیز، انسانها با غفلت از حقوق ذاتی خویش برقرار می کنند.

• بدین قرار، راست افراطی و میانه رو و چپ افراطی، وقتی رابطه انسان با قدرت تنظیم می شود، با این تناقض ها و تضادها روبرو می شوند: با حقوق انسان در تضاد می شوند. پس هم با یکدیگر و هم با خود، در تضاد می شوند. قول و فعل آنها نیز متناقض می شود. زیرا وقتی حق نمی گویند و به حق عمل نمی کنند، راست نمی گویند و دروغ به ضرورت تناقض آمیز است. اما تضاد با خود و تضاد با دیگری، با معرفت بر حقوق و عمل به حقوق (قرارگرفتن در راست راه حق) از میان بر می خیزد. و قول و فعل متناقض نیز

الف – با خالی کردن آنها از زور، بنا براین،

ب – منطبق کردنشان با حق، بی تناقض می گردد. بدین سان، انسان راست راه حق را باز می یابد، استقلال و آزادی خویش را باز می یابد زیرا قدرتی که استقلال او در گرفتن تصمیم و آزادی او را در گزیدن نوع تصمیم، نقض و یا محدود کرده بود، از میان برخاسته است. بیانی که بدین سان بازیافته می شود و راهنمای اندیشه و عمل انسان می گردد، بیان استقلال و آزادی است.

      وقتی انسان از حقوق ذاتی خود غافل می شود و گرفتار جبر قدرت می گردد، به ضرورت، به قدرت اصالت می دهد و اگر هم به حقی قائل باشد، آن را تابع قدرت می شناسد. از این رو، هر سه گروه تضاد قدرت با حق را بسود قدرت «حل» می کنند. غافل از این که حق هستی دارد و قدرت هستی ندارد مگر وقتی دو کس بایکدیگر رابطه ای برقرار می کنند که ترجمان حقوق آنها نیست و نیرو را در تخریب  یکدیگر بکار می برند. پس قدرت جز نیروی تغییر جهت یافته نیست. هرگاه نیرو را به حال طبیعی بازگردانیم، قدرت از میان بر می خیزد. از این جاست که هر حکمی که میان دو کس رابطه قوا برقرار کند، گویای غفلت از حق و اکراهی است حاصل تغییر جهت دادن به نیرو. این حکم ناقض حق و متناقض کننده نیرو با خود (زور همان نیرو و بلحاظ ویرانگری ناقض نیرو است که در حیات کاربرد دارد)، بنا براین، نه تنها از اسلام نیست که ضد آنست. بدین قرار، هرگونه ولایتی که اعمال قدرت یکی بر دیگری معنی دهد، حکم زور است و از اسلام نیست. معنی در دین اکراه نیست، همین است.

• اما منافق با تضاد دیگری نیز روبرو است: تضاد ظاهر با باطن. رفع این تضاد به اینست که ظاهر و باطن او عارف و عامل به حق بگردد. هرگاه او چنین کند، از بند این تضاد و تضاد و تناقض های دیگری که در رابطه با دیگران، بدانها گرفتار می شود، رها می گردد.  بدین رهائی، او استقلال و آزادی و حقوق و کرامتمندی خویش را باز می یابد.

3/3- در آنچه به آقای منتظری مرحوم، مربوط می شود، یک دوره او مخالف من بود از جمله به این خاطر که مخالف ولایت فقیه بودم. اطلاعات نادرستی که به او می دادند نیز مؤثر بودند. با این وجود، وقتی رژیم به حقوق انسانی و کرامت او تعرض کرد، از حقوق و کرامت او، با تمام توان، دفاع کردم. در سالهای پایانی حیات او، رابطه برقرار شد و با واسطه، مکاتبه نیز شد. او نخستین مرجع شیعه شد که در باب حقوق انسان جزوه ای انتشار داد. برحق ایستاد و ولایت مطلقه فقیه را از مصادیق شرک شمرد.

• پرسش چهارم:

4 – ایراداتی که به جامعه و حاکمیت ایران دارید این تصویر را مینمایاندکه این سیستم یک سیستم سرطانی است. پس چرا سی واندی سال دوام دارد؟ سیستم سرطانی باید زود از هم بپاشد. چرا نپاشیده؟چرا فدایی”آقا” بسیار داریم؟ شما گفته اید آقای خامنه ای در اقلیت است. درست. اما نه پنج درصد. شاید برای تبلیغ میگوئید. ولی برای من این آمار جای تامل دارد. مردمی هم که من دیدم فقط نگران گرانیها هستند و بس. پس فقط قشر روشنفکر و اندیشمند سخنان شما را در می یابند. باور کنید مردم از انقلاب 57 زده شده اند و دیگر مایل نیستند انقلاب کنند.

❊ پاسخ  پرسش چهارم:

4 – سرطان وقتی موجود زنده را از پا در می آورد که نیروی حیاتیش را به پایان می برد. پس تا وقتی رمقی برای مردم باقی است، سرطان می ماند و سرتاسر پیکر جامعه را نیز فرا می گیرد. برای جامعه یکی از دو کار می ماند: حق حیات خویش را به یاد آوردن و زندگی را عمل به حقوق خویش کردن و تغییر کردن و تغییر دادن. به دیگر سخن، رها کردن خود از سرطان ولایت مطلقه جبار. و یا فعل پذیرانه تسلیم تقدیر بی شفقت قدرت ماندن و دم فرو بسته بکام مرگ رفتن. جامعه ایران جوان است و به یمن انقلاب ایران، ایرانیان تغییر کرده اند و حقوق ذاتی خویش را به یاد می آورند و بر می خیزند. علامتها می گویند که عزم بر ادامه حیات ملی در ایرانیان استوار است. دو علامت از علامتها مشاهده کردنی تر هستند: یکی این که این رژیم هیچگاه نتوانسته است به اکثریت بدل شود. و دیگری این که هنوز سه دهه از عمرش نگذشته، همه روز، بر زبان ایرانیان این جمله جاری است: چه وقت از شر این رژیم می آسائیم؟ این رژیم چه وقت می رود؟ این پرسش آنقدر همگانی است که سران و مبلغان رژیم نیز فکر و ذکرشان «انقلاب مخملی» به قصد تغییر رژیم است.  آیا شما نمی شنوید که، هربار،  آقای خامنه ای، سخن خود را با دشمن آغاز و با دشمن به پایان می برد

4/1- «فدائی آقا» نداریم. شیفته قدرت و فدائی نماد قدرت داریم. در رژیم های استبدادی، بخصوص در آنها که به استبداد فراگیر متمایل هستند، نماد قدرت فدائیان دارد. اگر تأمل کنید، در شگفت می شوید که همه آنها فدائی داشته اند. هیتلر فدائی بسیار داشت. استالین نیز فدائی بسیار داشت و صدام نیز «فدائی » داشت و… و قذافی و اسد و خامنه ای هم «فدائی» داشته اند و دارند. سازمانهائی که بر محور قدرت ایجاد می شوند، نیازمند «فدائی» هستند وگرنه برجا نمی مانند. چنانکه القاعده نیز «فدائی» بسیار دارد. کسانی را دارد که آماده عملیات انتحاری هستند. وجود این فدائی ها، جز بر شدت جباریت اینگونه رژیم ها گواهی نمی دهند. چرا که در جامعه های باز که ولایت با جمهور مردم است، نماد قدرتی وجود ندارد تا نیاز به «فدائی» داشته باشد. از راه درس عبرت گرفتن یادآور می شوم که علی (ع) فدائی نداشت و معاویه «فدائی» داشت. او بود که خطاب به ایرانیان گفت: شاهان را شاه پرستان سودی نمی رسانند. و بر شما است که وجود «فدائیان آقا» را دلیل قوت کیش شخصیت و پرستش نماد قدرت، بنا بر این، ضعف فکری و اخلاقی جامعه و ضعف رژیم بشمارید که نماد زور است و وجود «فدائی آقا» دلیل زورمداری آقای خامنه ای و رژیم ولایت مطلقه فقیه است.

4/2 – در نخستین انتخابات ریاست جمهوری، در 5 بهمن 1358، نامزد حزب جمهوری اسلامی، حدود 4 درصد رأی داشت. در انتخابات فرمایشی مجلس، در 12 اسفند 1390، کسانی که به هر دو فهرست متعلق به «اصول گرایان» رأی داده اند، 4 درصد دارندگان حق رأی هستند. آرائی که برای منتخب اول تهران، آقای حداد عادل خوانده اند، 1.1 میلیون رأی است که کمتر از 14 درصد دارندگان حق رأی در تهران است. از تهران، تنها 5 تن در دور اول رأی داشته اند. بقیه کمتر از 25 درصد رأی دهندگان رأی داشته اند. آرای آنها را که نسبت به دارندگان حق رأی در تهران بسنجیم، حدود 5 درصد می شود. می دانم که در شهرهای متوسط و کوچک و مناطق روستائی شمار بیشتری رأی داده اند. اما وقتی با وجود تمامی امکاناتی که رژیم در اختیار دارد و از آنها (از جمله تهدید به قطع یارانه ) استفاده می کند، تحریم وسیع انتخابات نمی تواند از وجدان ملی فرمان نبرده باشد.

      و نیز بدانید در مبارزه با استبداد ضد دین و ایران، جز برحق نباید ایستاد و جز حق نباید گفت. تبلیغ دروغ ضد تبلیغ و به زیان آنها است که بر حق می ایستند. پس محض تبلیغ، خلاف حقیقت نمی گویم. به برآورد من، وقتی ایران استقلال و آزادی خویش را بازیافت و ایرانیان در استقلال و آزادی رأی دادند، مشاهده خواهد شد که زور پرستی (مثلث زور پرست) در جامعه ایرانی پایگاه 5 درصدی نیز ندارد.

4/3– وقتی شما می نویسید مردم تنها نگران گرانی هستند، توصیفی از جامعه بدست می دهید که سخت هشدار دهنده است. توضیح اینکه استبداد وقتی ویرانگری بر ویرانگری می افزاید و جو خشونت را هرچه سنگین تر می کند، جز خوردن آنهم بقدر «بخور و نمیر»، ذهن ها را به خود مشغول نمی کند. وقتی کار جامعه ای به جائی رسید که ابعاد  زندگی اعضایش در حداقل زندگی خلاصه شد و گرانی او را با خطر از دست دادن همان حداقل روبرو کرد، آنهم باوجود فروش ثروت ملی کشور، رژیم پیش از آنکه تصور شود، ویرانگر گشته است و دارد کار جامعه را به جائی می رساند که اعضای آن، زندگی خویش را در زندگی گیاهی ناچیز کنند.

      با این وجود، بنا بر پاسخ  دوم، مردم ایران نیز مسئول وضعیتی که درآنند، هستند. مردمی که ندانند حقوق ذاتی دارند و این حقوق مجموعه ای را تشکیل می دهند و غفلت از حقی غفلت از بقیه حقوق نیز هست، وقتی ندانند کسی که از دو حق استقلال و آزادی محروم است، حق کار و نان را نیز از دست می دهد، سرنوشتی را پیدا می کنند که مردم ایران پیدا کرده اند. مردمی که فکر می کنند نان واجب است اما استقلال و آزادی را اگر هم نداشتی زندگیت لنگ نمی شود، چگونه ممکن است وضعیتی را نیابند که اینک مردم ایران یافته اند؟

      دانستنی است که استبدادهائی نیز وجود داشته اند و دارند که جامعه را به مصرف خو می دادند و می دهند. جامعه های تحت این استبدادها، با غفلت از حقوق ذاتی خویش، در نمی یابند که محروم شدن از استقلال و آزادی، محروم شدن از اقتصاد تولید محور است. زمانی به خود می آیند و بر می خیزند که بسیار دیر است. وضعیت های لیبی و سوریه و عراق و ایران و …، حاصل اقتصاد مصرف محور و غفلت از استقلال و آزادی و دیگر حقوق ذاتی هستند.

• پرسش پنجم که نظر پرسش کننده است:

  به هررو، من احساس میکنم اگرروحانیت وکارگزاران درهمان بدو انقلاب به سیره و روش پیامبرکه دائم هم از آن دم میزنند جلو میرفتند و واقعا دغدغه دین داشتند و بازیگری در کار نبود و”من من کردنها”حذف می شد و همه گروهها را به مشارکت دعوت میکردند، حتی آقای رجوی و گروهشان و قتل و خونریزی صورت نمی گرفت و به همه عفو عمومی میدادند، عاقبت اینگونه نمیشد. بسیار متاسفم از حرفهای بدون عمل.

 ❊ توضیح در باره نظر پرسش کننده:

    نظر صحیح امروز شما هم بهنگامی که آقای خمینی در نوفل لوشاتو (فرانسه) بود و هم بهنگام بازگشت به تهران، مرتب به او پیشنهاد شد. اما حتی تعهدهایی که در برابر جهانیان بر عهده گرفته بود، نیز نقض شدند:

1 – در نوفل لوشاتو، او متعهد شد که ولایت با جمهور مردم است و میزان رأی مردم است و هر عاقلی می داند که تصدی امور مردم با خود آنها است. پیش نویس قانون اساسی نیز بر پایه ولایت جمهور مردم تدوین شد. اما او و دستیارانش عهد بشکستند و ولایت مطلقه فقیه را برقرار کردند.

2 – او متعهد شد، نه خود او و نه روحانیان دیگر در دولت نخواهند بود. اما دولت را تصرف و استبداد را مرگبارتر و ویرانگرتر برقرار کردند.

3 – او متعهد شد که آزادی عقیده برقرار شود و همه طرز فکرها حق تبلیغ فکر خود را بیابند. اما امروز، مراجع نیز آزادی فتوا دادن را ندارند.

4 – او متعهد شد که زنان در پوشش خود آزادند و با مردان در حقوق برابر هستند. اما امروز، وضعیت زنان کشور چنان است که بانویی چون نسرین ستوده به جرم دفاع از حقوق زنان به 11 سال زندان محکوم می شود و …

5 – او به استقلال و آزادی متعهد شد و گروگانگیری را که نقض آشکار استقلال ایران بود، انقلاب دوم خواند. آن را دست آویز بازسازی استبداد کرد و جنگ 8 ساله را ببار آورد. در همان حال، دستیارانش، سازشهای پنهانی اکتبر سورپرایز و ایران گیت را بعمل آوردند و هم اکنون، قدرت خارجی محور سیاست داخلی و خارجی رژیم است.

6 – او به رعایت حقوق انسان متعهد شد و در اعدام کردن از جباران تاریخ گوی سبقت ربود. به دستور او، در سه شب، حدود 4000 تن را اعدام کردند.

7 – او متعهد شد که انقلاب کسانی را بر سر کار آورد که اقتصاد کشور را در راه رشد اندازند. اما چون دید داریم اسباب اقتصاد تولید محور را تدارک می کنیم و کار دارد پیشرفت می کند، گفت: اقتصاد مال خر است. بنی صدر می خواهد ایران را سوئیس و فرانسه کند و مردم برای اسلام انقلاب کرده اند!

8 – او متعهد شد تبعیض ها را از میان بردارد و وجود تبعیض ها در جامعه را فرآورده استبداد شاه دانست. اما خود تبعیض را اساس گرداند. روحانیان قشر ویژه شدند. و دیگران، به چهار گروه مکتبی و ضد مکتبی و نیمه مکتبی و بی تفاوت تقسیم گشتند و مقرر کرد که اقلیت 5 درصدی (حزب اللهی و مکتبی) بر اکثریت 95 درصدی حکومت کند.

9 – او متعهد شد که افراد نیروهای مسلح در زندگی مردم مداخله نداشته باشند. هرچند «نهادهای انقلاب» را حکومت موقت ساخت، اما این او و دستیاران او بودند که این «نهاد» ها را در سرکوب مردم بکار گرفتند و امروز، دولت و اقتصاد کشور در قبضه سپاه پاسداران است.

10 – او متعهد شد که احزاب و سازمانهای سیاسی آزادند و هم او بود که احزاب را تعطیل کرد. حتی حزبها و سازمانهائی را نیز که به طرفداری و با حمایت او ساخته بودند (حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی)، منحل کرد.

11- او متعهد شد که انسان ایرانی منزلت و کرامت خود را باز می یابد. اما کار را بجائی رساند که مشاور رئیس جمهوری را به جاسوسی او گماشت و از او خواست آبروی خود را «بخاطر اسلام» از دست بدهد. بدیهی است در ضد اسلامی که وسیله استبداد کرده بود، عمل به «دین» آبرو می برد. وگرنه، دین برای آن نیست که کسی بخاطرش آبرو ببازد. دین برای اینست که آدمی حقوقمندی خود را دائم به یاد داشته باشد و روش عمل به حقوق را بداند و به یمن عمل کردن به حقوق خویش، کرامت خویش افزون کند.

     او بدتر از این کرد: برخلاف نص قرآن، ایرانیان را به جاسوسی یکدیگر گماشت. در آغاز، ساواک شاه منحل شد اما واواک را جانشین ساواک کرد و امروز، چندین دستگاه تفتیش عقیده و سانسور و سرکوب و جنایت وجود دارند.

12 – او به فساد زدائی متعهد شد. اما امروز، ایران در شمار فاسدترین کشورهای جهان است. فساد را نیز دستگاه او و دستیاران «روحانی» او آغاز کردند و کار را به جائی رساندند که امروز دولت و منابع ثروت کشور در دست مافیاهای نظامی – مالی رانت خوار است.

13 – او متعهد شد که ایران جامعه سالمی خواهد یافت. در آغاز، از جمله، مبارزه با مواد مخدر نیز فرصتی به آقای خلخالی داد که عطش اعدام کردن خود را فرو نشاند. و امروز، ایران 15 درصد مواد مخدر را مصرف می کند و در جهان مقام اول را دارد. در فحشاء، تهران مقام دوم را دارد و…

14 – او می گفت رژیم شاه استعدادها را از کشور فراری می دهد و متعهد شد که با پیروزی انقلاب، استعدادها به کشور بازگردند و کشور را بسازند. در آغاز، شماری به وطن بازگشتند اما به زودی، «مکتبی» های بی سواد که بی قرار تصدی مقامها بودند، دستیار ملاتاریا در تاراندن استعدادها شدند و آقای خمینی گفت: می روند به جهنم! و امروز، سالانه، 150 هزار استعداد از ایران مهاجرت می کنند. صندوق بین المللی پول این مهاجرت را معادل خروج سالانه 50 میلیارد دلار از کشور برآورد می کند. اما چه کسی نمی داند که چنین نیروی محرکه ای را نمی توان کالا گرداند و ارزش آن را به دلار برآورد کرد.

15 – او، در برابر جهانیان، به  اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، متعهد شد و ضد اسلام زور را جانشین آن کرد.

 و…

     عفو عمومی به او پیشنهاد شد و از او خواسته شد که همان روش انسان متعالی را بکار برد که پیامبر (ص) بهنگام ورود به مکه بکار برد. و او، ضد آن روش را بکار برد و امروز، ایران سرزمین خشونت گریها است. و  نیز، از او خواسته شد به تعهد خود عمل کند و بگذارد همه سازمانهای سیاسی، در آزادی، خویشتن را به جامعه بشناسانند. به او پیشنهاد شد که همگان را به بحث آزاد بخواند تا که رابطه ها میان گروه های سیاسی، سیاسی بگردد و خشونت محل پیدا نکند. موافقت کرد و از همه خواست با بنی صدر به بحث آزاد بپردازند. اما چون دید اینگونه بحثها هم مردم را در صحنه نگاه می دارند و هم سبب ارتقای ایرانیان به مقام شهروندی می گردند و سازمانهای سیاسی را در برابر مردم مسئول می کنند و محلی برای آمریت قدرتمدارانه یک فرد باقی نمی گذارند. اما، نه تنها بحث آزاد ممنوع شد، بلکه از مردم خواسته شد «تحلیل نکنند و اطلاعت کنند»!

       با اینهمه، مردم ایران مبّرا از مسئولیت نیستند. توضیح این که اندیشه راهنمای آنها این ضد اسلام نبود. چراکه اگر اندیشه راهنمای آنها این ضد اسلام بود، اولا˝ دلیلی برای برخاستن برضد استبداد پهلوی نمی ماند و ثانیا˝ ممکن نبود یک ملت با فرهنگ، با «دین ولایت فقیه» ضد حقوق و کرامت انسان و جامعه ملی، نمی توانستند به چنان جنبش بی مانندی برخیزند که، در آن، گل بر گلوله پیروز شد. بر مردم ایران بود که شخص را به حق بسنجد و عهد شکنی آقای خمینی و دستیاران او را برنتابند و برخیزند. بر آنها بود که «سی و پنج میلیون بگویند بله من می گویم نه» را بی پاسخ نگذارند. برآنها بود و هست که خود را تحقیر نکنند و نپذیرند که اسلام، همین ضد اسلام بوده و اندیشه راهنمای آنها در انقلاب، همین ضد اسلام بوده است. برآنها بود و هست که اجازه ندهند که از سوئی ملاتاریا و از سوی دیگر ضد انقلاب مطرود این ضد اسلام را اسلام بخوانند و اسلام استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی را که اندیشه راهنما در انقلاب بود، از خاطره ها پاک کنند و بیزاری از اسلام را بر ذهن ها حک کنند. چراکه، بدین کار، تنها حق را ناحق نکرده اند، خود را سخت تحقیر کرده اند و تحقیر شده سرنوشتی جز زیست در استبداد ندارد.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.