محمد قراگوزلو
… سالهای ۱۸۷۰ تا ۱۹۱۴ دورانی طولانیست که بشریت شاهد جنگ نیست. در این سالها، شیوهی تولید سرمایهداری توانست حداکثر امکانات مناسب را برای رشد خود بیابد. مونوپلها و سرمایهی مالی تبدیل به ساختار اصلی و راهنمای رشد اقتصادی گردید. تقسیم جهان میان گروهها و کشورهای متروپل سرمایهداری کامل شد و سرمایهی صادراتی به بخش سودآورتر و متحرکتر سرمایه ارتقا یافت. در این برهه که “دوران طلایی سرمایهداری” خوانده شده است، اقتصاددانان بورژوازی از جمله سومبارت، لیفمان، شولتسه و گاورنیتس به ستایش از تئوری سرمایهداری سازمان یافته پرداختند…
مبارزهی طبقاتی برای افزایش دستمزد
۴. کینزینیسم و فوردیسم
محمد قراگوزلو
روزگار سپری شده ی انحلال طلبان فراری
«بعد از شکست هر انقلاب یا ضد انقلاب، در میان فراریانی که به خارج از کشور گریختهاند فعالیتهای تب آلودی آغاز میشود. گروههای حزبی گوناگونی تشکیل میشوند و یکدیگر را متقابلاً متهم میسازند که موجب به لجن فرو رفتن ارابهی انقلاب گشته و بدین ترتیب خیانت و تمام انواع ممکنه از گناهان کبیره را به یکدیگر نسبت میدهند. آنان با وطن خود فعالانه در ارتباط باقی میمانند، تشکیلاتی بر پا میکنند، توطئه میچینند، اعلامیهها و روزنامههایی منتشر میسازند و سوگند میخورند که تا بیست و چهار ساعت دیگر مجدداً حمله آغاز شده و این بار پیروزی حتمی است و در این رابطه حتا مشاغل دولتی را تقسیم میکنند. طبیعی است که این حسابها غلط از آب در میآید و به دنبال خود سرخوردهگی پشت سرخوردهگی به همراه میآورد. در سیر تاریخی تمامی گروههای مختلف فراری از مهاجرین سلطنت طلب سال 1792 (فرانسه) گرفته تا به امروز، این نکته پیوسته به چشم میخورد و هر کس که در میان فراریان از فهم و بصیرت برخوردار باشد، خود را از این جار و جنجالهای بیثمر – تا آن جا که بتواند آبرومندانه انجام شود – کنار کشیده و به کار بهتری میپردازد.» (تاکید از من است)
در ۲۶ ژوئن ۱۸۷۴ فردریک انگلس، مقالهی “برنامهی کمونارهای بلانکیست فراری” را با چند سطر پیش نوشته شروع کرد. در این رابطه تذکر چند نکته لازم است.
۱. ما جا و بیجا و ربط و بیربط در دهها مقاله – از جمله مقالهی شمارهی 3 همین مجموعه – به تاکید نوشتهایم که سوسیالیسم علمی مارکس و انگلس از درون نقد سوسیالیسم اتوپیک، عقلانی، تخیلی، غیرکارگری، خرده بورژوایی و بورژوایی امثال دورینگ و پرودون و اوئن و باوئر و استریتنر و دیگران بیرون آمد و هویت طبقاتی خود را در ارتباط تنگاتنگ و مستقیم و غیرمجازی با جنبش رزمندهی کارگری و نقد اقتصاد سیاسی سرمایهداری تثبیت کرد. بلشویک ها نیز ایضاً از طریق نقد متدولوژیک کائوتسکی و برنشتاین و پلخانف و اتخاذ تاکتیک و استراتژی هوشمندانه و به هنگام بلشویک شدند. در نتیجه در این جا نه فقط صحبت از نفی نقد نیست، بل که دقیقاً برعکس همهی تمرکز نویسنده بر ترویج نقد است.
۲. زمانی “چپهای رادیکال” به شاملو گیر میدادند که در وصف زنش شعر عاشقانه میگوید و از مایاکوفسکی فاصله گرفته است و زمان دیگر یورش میبردند که برای ناصر ملک مطیعی فیلمنامهی آبگوشتی نوشته است. چنین است رسم روزگار! حالا هم به ما گیر میدهند که در جنگ حماس و حزبالله و سایر مبارزان فلسطینی علیه اسراییل جانب نوار غزه را گرفتهایم و در نوشتن یک سناریو ی مذهبی به یاری استاد بیضایی رفته ایم. اسکن می کنند و خود را مانند مجنونان به در و دیوار می زنند که بیا و ببین. تا می توانید افشا کنید و فحش بدهید و این و آن را گوساله و بزغاله و دولیتل و استالینیست و سر دبیر پراودا و هکذا …. بخوانید. اما اگر قرار باشد آینده به گذشته باخته باشد سرنوشت شما در آب های دور دست قرون تبدیل شدن به همان تک یاخته است.
۳.خود تبعیدیانی که از طریق فرودگاه به آغوش گرم سوسیال دموکراسی و دولت های کریمه ی رفاه غلتیده اند البته حق دارند در این “افشا گری” نقش اول را بازی کنند.کسانی که نون رسانه های امپریالیستی مانند رادیو تله ویزیون بی بی سی و آمریکا و زمانه و فردا و دی روز را می خورند البته که نباید نگران سلامت رضا شهابی باشند.حساب و کتاب این خود تبعیدیان بی شک با تبعیدیان اجباری لیبرال هم متفاوت است تا چه رسد به تبعیدیان چپ و سوسیالیست که از درون آتش و خون دهه ی شصت جان به در برده اند. تبعا نوشته ی انگلس – مستقل از مناسبت آن – برای وصف حال این فراریان تقلبی بر صدر این مقاله آمده است.در قیاس با این” مبارزان” کاغذی نگارنده دست بلانکیست ها را می فشارد و در برابرمبارزات بی امان آنان سر تعظیم فرود می آورد. گیرم که این قیاس از اساس مع الفارق است.باری فراریانی که حالا به جای اصلاح طلب انحلال طلب شده و بر طبل جنگ و تحریم می کوبند و در کنفرانس های “دموکراتیک” برای دولت آینده رئیس جمهور و نخست وزیر تعیین می کنند و برای اعضای کابینه شان از مجالس به غایت ارتجاعی شاه عبدالله و آل خلیفه رای اعتماد می گیرند و اپوزیسیون یک سره ضدانقلابی سوریه (برهان غلیون) را سرمشق قرار می دهند؛ واقعی ترین مصداق کلیات نقد انگلس محسوب می شوند.باری…
***در ادامهی سلسله مقالات “مبارزهی طبقاتی…” به نقد یکی دیگر از جریانهای حاضر در عرصهی تضاد کار ـ سرمایه میپردازیم و از تئوریپردازیهای جان مینارد کینز سخن میگوییم. با این یاد آوری که:
در چند مقاله به ابعادی از نقد کینزینیسم و سوسیال دموکراسی وارد شده و به تفصیل سخن گفتهایم. از جمله در مقالهی “کینزیسم به جای نئولیبرالیسم“ مندرج در ماهنامهی اطلاعات سیاسی اقتصادی، ۱۳۸۷ ش ۲۵۷ و ۲۵۸ / بخش سوم مقالهی “امکانیابی مکان دفن نئولیبرالیسم – عروج و افول سوسیال دموکراسی“، ۱۳ بهمن ۱۳۸۹ – ۳ فوریه ۲۰۱۱ / روزی به قامت عصر طبقهی کارگر ( و پاسخی کوتاه به سوسیال دموکراتهای لیبرال وطنی)، 8 اردیبهشت ۱۳۹۰ – ۲۸ آوریل ۲۰۱۱ [دو مقالهی اخیر در سایتهای مختلف منتشر شده] و البته در کتاب بحران.
در میان سوسیال دموکرات های لیبرال، مهرداد مشایخی از آن درجه شعور آکادمیک بهره داشت که در سخنرانی بروکسل و یکی دو جای دیگر در نقد مواضع نگارنده و دفاع از موضع خود – که طبقهی کارگر ایران را یک اقلیت ۲۰ درصدی میدانست – مباحثی جدی را به میان بگزارد.اختلاف نظر سیاسی؛ روشی و فکری به جای خود اما جای مشایخی در میان سوسیال دموکرات ها خالی است.
کینزینیسم و فوردیسم
سالهای ۱۸۷۰ تا ۱۹۱۴ دورانی طولانیست که بشریت شاهد جنگ نیست. در این سالها، شیوهی تولید سرمایهداری توانست حداکثر امکانات مناسب را برای رشد خود بیابد. مونوپلها و سرمایهی مالی تبدیل به ساختار اصلی و راهنمای رشد اقتصادی گردید. تقسیم جهان میان گروهها و کشورهای متروپل سرمایهداری کامل شد و سرمایهی صادراتی به بخش سودآورتر و متحرکتر سرمایه ارتقا یافت. در این برهه که “دوران طلایی سرمایهداری” خوانده شده است، اقتصاددانان بورژوازی از جمله سومبارت، لیفمان، شولتسه و گاورنیتس به ستایش از تئوری سرمایهداری سازمان یافته پرداختند. این نظریه پردازیها از سوی جناح راست انترناسیونال دوم – به ویژه در دوران انحطاط آن – وام گرفته شد تا تغییرات جدید در سرمایهداری و جهتگیری به سوی سوسیال دموکراسی بهانهیی برای به بایگانی سپردن آموزههای سوسیالیسم علمی باشد. اولین جنگ جهانی، تئوری سرمایهداری سازمان یافته را زیر خروارها خاک دفن کرد. اما در متن بحران ۱۹۲۹ این تئوری بار دیگر برخاست و این دفعه در مقام تنها دماسنج تشخیص، کنترل و حل بحران از سوی جان مینارد کینز و هواداراناش فرموله شد. به نظر کینز در جامعهی مدرن بورژوایی عرصهی قوانین اقتصادی – خود کنترلی بازار – به تدریج محدودتر میشود. حال آن که تنظیم آگاهانهی فعالیتهای اقتصادی به پشتوانهی عملکرد بانکها به نحو خارقالعادهیی توسعه مییابد. به این اعتبار کینز و روشنفکران طرح نو، به رهبری و دخالت مستقیم دولت در تمام امور اقتصادی رسیدند.
در تئوریهای کینز رکود اقتصادی نتیجهی فقدان سطح مناسبی از سرمایهگذاری مولد توسط سرمایهداران است. آن هم بدین اعتبار که موقعیت و دورنمای سود (profit) قابل توجه نیست. به همین سبب نیز دولت میتواند – و باید – شرایط مناسب برای سرمایهگذاری توسط سرمایهداران را فراهم کند. کینز گمان میزد که اوضاع اقتصادی زمانی از رکود خارج خواهد شد که دولت تقاضای مصرف را از طریق اعطای اعتبار اضافی به سرمایهداران تشویق کند.
مبنای اساسی جان مینارد کینز بر پایهی مصالحهی طبقاتی میان بورژوازی و پرولتاریا، توزیع مجدد درآمد و ثروت و تنظیم سرمایه بود. در دوران طلایی سرمایهداری، کشورهای اصلی از رشد سریع اقتصادی، بیکاریِ کم، افزایش استانداردهای زندهگی و ثبات اجتماعی بهرهمند بودند و کشورهای فرعی نیز میتوانستند از طریق جایگزینی واردات با صنعتی سازی اجتماعی رشد داخلی را ارتقا دهند.
الگوی اصلی کینز در حیطهی سرمایهداری مبتنی بر مداخلهی مستقیم و همه جانبهی دولت به منظور تنظیم اقتصاد و کنترل بازار بود. به نظر کینز از آن جا که بازار قادر به تنظیم و محدود سازی خود نیست، الزاماً دولت میباید ضمن مبارزه با هرگونه مقررات زدایی بازار، مانع بحران در نظام سرمایهداری شود. از یک منظر روش اقتصادی کینز – به مثابهی جناح چپ بورژوازی – واکنشی در برابر آنارشی درونی سیستم بازار آزاد و استفاده از ابزار سیاسی دولت در تنظیم مناسبات اقتصادی کار ـ سرمایه بود. در مواجهه با بحران ۱۹۲۹ کینز از ایجاد یک بانک جهانی بر مبنای پولی خنثا به نام بانکور دفاع کرد. این پول علیالقاعده میانگینی از پولهای معتبر و رایج جهان آن روز بود. به عقیدهی کینز طلا واسطهی مناسبی برای تجارت نبود.
روزولت و طرح نو در نوامبر ۱۹۳۲ در ایالات متحد آمریکا به قدرت رسیدند. هیتلر و حزب نازی در ۱۹۳۳ زمام امور آلمان را قبضه کردند و متن برنامهی اقتصاد کینز در سال ۱۹۳۵ منتشر شد. در این دوران دولتهای اصلی سرمایهداری یک سلسله اقداماتی عمومی را در دستور کار خود قرار دادند. تاسیس نهادهای تعاونی اعطای کومکهای مالی نقدی به سرمایهداران مقاطعه کار، ایجاد محدودیتهای گمرکی به منظور حمایت از صنایع داخلی و البته سرمایهگذاری (صدور سرمایهی امپریالیستی) به کشورهای دیگر به قصد توسعهی نفوذ اقتصادی و مالی در کشورهای فرعی – به ویژه سرمایهگذاری کلان در صنایع نظامی – و رونق صنعت فوردیسم از اهم این اقدامات بود. یکی از ویژهگیهای سیاسی این دوران گسترش تبلیغات سرسامآوریست که دولتهای سرمایهداری تحت عنوان دفاع از منافع مشروع ملی – که گویا از جانب کشورهای دیگر مورد تهدید قرار گرفته بود – دامن زدند. در همین برهه سیستم اعتباری کشورهای مختلف سرمایهداری دوباره به شکل هماهنگ سازماندهی شد و تحت نظر و نظام بانک مرکزی درآمد.
دورهی کینزینی ـ فوردیستی برههیی از تاریخ سرمایهداری است که در جریان آن مبارزهی طبقهی کارگر در چارچوب رفرمیسمِ متکی بر افزایش دستمزدها پیش رفت. در این دوران اتحادیههای کارگری در قالب نمایندهگان طبقهی کارگر به جای پیشبرد مبارزهی طبقاتی علیه کل طبقهی بورژوازی، رفرمیسمی را سازمان دادند که بر مبنای آن روند مبارزهی ضد استثماری در چارچوب مطالبات دستمزدی تقلیل یافت. پیروزی در افزایش مستمر دستمزدها اگرچه حامل عقب نشینی سرمایه بود اما در همین فرایند، بورژوازی موفق شد به شیوهی تشدید شرایط کار و گردش هر چه فزونتر به سوی سرمایهگذاریها کمتر کاربر، بازدهی نیروی کار را افزایش دهد. افزایش دستمزد کارگران در متن چنین روندی تداوم یافت.
چنین رویکردی با استقبال بخشی از افراد و جریانهای چپ مواجه شد. آتونومیستها در مواجهه با رفرمیسم این دوران، مبارزهی طبقهی کارگر را به عنوان موتور انباشت و حرکتی موثر در گردش سرمایه تلقی کردند و به استقبال فوردیسم شتافتند. بخشی از طرفداران تئوری فروپاشی با مشاهدهی قدرت ترمیم گر و توان خروج از بحران سرمایه به طور کلی از پوزیتیویسم بریدند و به ایدههایی همچون رویکردهای ساماندهی (regulation aprroach) غلتیدند. جریانهای موسوم به ساختارگرا (structuralism) برای حفظ رویکرد ساماندهی در متن عینیت گرایان وارد گود شدند.
جریان رویکرد کوشید به نظریهی تازهیی در ارتباط با واقعیات عینی سرمایهداری مدرن دست یابد. افرادی همچون آگلی یتا (Aglietta) و لی پییتز (Lipietz) دوره بندیهای سنتی و کلاسیک بحران سرمایهداری (مرکانتلیسم بازار آزاد رقابتی نزول سوسیالیسم) را پس زدند و به اندیشهی “نظام انباشت” رسیدند. بر پایهی این تئوری مراحل توسعهی سرمایهداری از سوی ساختارهایِ نهادیِ مرتبط و متصل در کنار الگوی ضوابط اجتماعی تعیین مییابد. بحران طولانی سرمایهداری میتواند نمایانگر بحرانهای ساختاری نهادهای تنظیم کننده و کنترل گر و ضوابط اجتماعی سرمایهداری باشد. این جریان برای تفکیک دو دوران سرمایهداری رقابتی و انحصاری به تعبیر گذار از “نظام بسط یابندهی انباشت و تنظیم رقابتی” به “نظام انباشت متمرکز و منظم انحصاری” دست زد. برخلاف مارکسیستهای ارتدوکس که میکوشیدند با گنجاندن دورهی پسا جنگ در چارچوب اندیشهی عصر انتقال و طرح سرمایهداری انحصاری دولتی به آرمان فروپاشی سرمایه عینیت ببخشند و به یک عبارت سرمایهداری انحصاری را با هزاران مشکل نماد پایان دوران سرمایهداری جا بیندازند، جریان رویکرد ساماندهی دوران پسا جنگ را نه دورهی نزول سرمایهداری، بلکه عصر تحکیم نظام متمرکز انباشت دانست. روشهای کینزینی ـ فوردیستی و مصرف انبوه و افزایش رفاه عمومی به این جریان امکان میداد که حتا بحران دههی هفتاد را هم از منظر بحران نظام متمرکز انباشت ارزیابی کند. بدین ترتیب امثال تونی نگری و آتونومیستها بحران سوسیال دموکراسی را ناشی از درهم شکستن ارتباط میان افزایش دستمزد و بارآوری و تضعیف آگاهی اجتماعی دانستند و به این نتیجه رسیدند که گسست افزایش بارآوری به بحران مالی دولت انجامیده است. تمام تحلیل و نگاه این جریان نه بر پایهی مبارزهی طبقاتی کارگران، بلکه بر اساس روابط درون سرمایه متمرکز بود. برآیند نهایی چنین جریانی به نظریهی غیر مارکسیستی، لیبرالی و تمام خلقی نگری ـ هارت در دو کتاب مولتی تود (انبوه خلق) و امپایر (امپراتوری) منجر شد و ایشان را از درون چپ سوسیالیستی بیرون انداخت.
در مجموع مارکسیستهای ارتدوکس – و در این دوره پل ماتیک – کینزینیسم را فقط یک راهحل موقت و کنترلی در مواجهه با بحران سرمایهداری دانستهاند و مکانیسمهای حاکم بر دولت رفاه را ناتوان از ایجاد تغییر در قوانین جهان شمولِ سرمایه خواندهاند. بحران دههی هفتاد به وضوح درستی این تحلیل را ثابت کرد. در این واقعیت کمترین تردیدی نیست که جان مینارد کینز از جمله نظریه پردازان راهبردی و شاخص خانوادهی سرمایه به شمار میرود. تمام اهتمام دستگاه تئوریک کینز – که مطلقاً به استخدام دولتهای بحران زدهی سرمایهداری آمریکا و اروپای دههی سی تا هفتاد درآمد – تلاشی در راستای مهار جنبش سوسیالیستی طبقهی کارگر بود. برای تحقق چنین هدفی، تبعاً روشهای شبه سوسیالیستی اتخاذ شد و از همین رو پیروان مکتب وین کینزینیسم را “سوسیالیسم خزنده” خواندند. حال آن که این جریان – و متعاقب آن خط سوم آنتونی گیدنز – بر پایهی تقلیل و مهار تضاد کار، سرمایه در مسیر حفظ منافع سرمایه شکل بسته بود. کینز و دولتهای رفاه مبارزهی طبقاتی کارگران را از طریق افزایش دستمزدها به چالش گرفتند. این دستمزدها بیشتر با هدف افزایش بارآوری نیروی کار پرداخت میشد و در سطح اقتصاد کلان ضمانت نامهی مدیریت اقتصادی جامعه را به دولت بورژوازی میسپرد. چنین وضعی برای یک دورهی کوتاه به تعادلی موقت در سرمایهداری آمریکا و بخشهای وسیعی از اروپا انجامید. اما از آن جا که پدیدهیی به نام سرمایهداری متعادل و با ثبات وجود ندارد. از اواخر دههی 60 و 70 (میلادی) تهاجم تازهی طبقهی کارگر بنیاد تعادل را فرو ریخت و روند انباشت سرمایه را به بحران دیگری پیوند زد. حملهی طبقهی کارگر علیه خشونت سرمایهداری دستگاه اقتصادی کینزینی ـ فوردیستی را درهم شکست. با این همه طبقهی کارگرِ در خود و غیر متحزب که حداکثر در چارچوب تشکلهای اتحادیهیی محافظهکار سازماندهی شده بود، بار دیگر مغلوب بورژوازی و ایدهئولوژی جدیدش (نئولیبرالیسم) شد. در اواخر دههی 70 هیات حاکمهی سرمایهداری برای بازتولید سرمایه و غلبه بر بحران دولت رفاه یورش گستردهیی را در تمام زمینههای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی علیه طبقهی کارگر آغاز کرد. مرکز و ستاد اصلی این جنگ طبقاتی انگلستانِ تاچر و آمریکای ریگان بود.
ادامه دارد….
بعد از تحریر
اوسیم بولت اهل جامائیکاست. اوسیم بولت قهرمان بلامنازع دو صد متر المپیک است.سرعت اوسیم بولت فقط به خودش مانسته است. با این حال در ایران یک پدیده با سرعت اوسیم بولت در حرکت است. تورم در کنار بی کاری و بی کارسازی….حالا دیگر سخن گفتن از بی کفایتی دولت نهم و دهم فقط یک فرافکنی است که نماینده گان مجلس به رهبری جناح لاریجانی آن را تبلیغ می کنند. 600 میلیارد در آمد نفتی در عرض شش سال گذشته و حذف یارانه ها و فقیر شدن لحظه به لحظه ی فرودستان کم ترین دلالتش این است که برای اجرای عدالت اجتماعی هیچ چهار چوب مشخصی وجود ندارد و به همین منوال نیز بورژوازی ایران روز به روز فربه تر می شود.