محمد قراگوزلو
…آموزههای منتج از جنبش چارتیستی نگاه ژرفنگر مارکس و انگلس را به زمینههای بروز بحران 48 – 1846 و انقلاب 1848 دوخت. در همین دوران رهنمود غلط مارکس و انگلس به طبقهی کارگر آلمان صادر شد. رهنمودی که مدتی بعد از سوی آنان به “توصیههای بد“ تلقی شد. این آموزه در مبارزات جاری طبقهی کارگر کشورهای فرعی سرمایهداری (ایران) از اهمیتی ویژه برخوردار است. آموزههایی که در جریان انقلاب اکتبر از سوی منشویکها به رهبری پلخانف هدایت میشد و نیروی طبقهی کارگر را ذخیره ی این یا آن جناح بورژوازی و مشخصاً بورژوازی لیبرال می ساخت…
3. دوران گروندریسه و کاپیتال
در آمد
1. سلسله مقالات “مبارزهی طبقاتی برای افزایش دستمزد” برآیند تأمل نویسنده در اولویتهای جنبش کارگری ایران است و تبعاً قصد ورود به مباحث پایهیی و تئوریک سوسیالیسم علمی را ندارد. واضح است که اشاره به مواضع مارکس و انگلس درخصوص مسالهی دستمزد در پروسهی مبارزهی طبقاتی به اعتبار اهمیت مزد در تاریخ مبارزات همیشه جاری طبقهی کارگر شکل بسته. کما این که بزرگان سوسیال دموکراسی، جناح چپ بورژوازی (کینزینها)، راه سومیها (گیدنز) و صد البته هارترین ایدهئولوژی بورژوازی (نئولیبرالیسم هایک ـ فریدمن) نیز هر کدام به شیوهی خود موضع کار و مزد را بحث و ارزیابی کردهاند. طرح این مباحث در این مجموعه مقالات صرفاً به منظور تعریض و غنیسازی موضوع صورت گرفته و از دقت نقد تئوریک بهرهی عمیقی ندارد. نگارنده در کتاب “امکان فروپاشی سرمایهداری و دلایل شکست سوسیالیسم اردوگاهی“ تبیین نسبتاً جامع و دقیقی از موضوعات مورد نظر به دست داده است.
2. “اسطورهی بورژوازی ملی، مترقی“ – با وجود ارزش و اهمیت بی تردید در نقد پوپولیسم و چپ رادیکال و مستقل از جنبههای منفی آن در هجو سنتهای چپ انقلابی و نگاه تحقیرگرا به گذشته ی چپ ایران- نقطهی آغازی در متن جنبش کارگری و سوسیالیسم چپ محسوب نمیشود. چنین نقدهایی در میان سوسیالیستهای انقلابی و رادیکال پر پیشینه است و از تئوریسینها و پیشروان حزب کمونیست ایران (جناح سلطانزاده) تا مسعود احمدزاده سابقهمند است.
در افزوده: اهمیت طرح این موضوع از آن جا ریشه میگیرد که کم و بیش صد سال پس از ورود سرمایهداری به عصر امپریالیسم و متعاقب جهانیسازیهای نئولیبرالی، هنوز هم در مدح ائتلاف پرولتاریا با بورژوازی (از سبز اصلاح طلب تا زرد جمهوری خواه و سیاه سلطنت طلب و البته خاکستری منشویک و چپ بریده ی پروغرب) نسخهها پیچیده میشود، که مپرس!
باری در سال 1908 فراکسیون واسو خاچاطوریان – آرشاویر چلنگریان (سوسیال دموکراتهای تبریز) طی نامهیی خطاب، به کائوتسکی و پلخانف از جمله چنین نوشتند:
«در ایران در کنار صنعتگران کوچک، طبقهی پرولتاریایی وجود دارد و این وضعیت پایهی فعالیت سوسیالیستی را پدید میآورد.» همچنین آواتیس سلطانزاده، ضمن تجزیه و تحلیل توازن طبقاتی در ایران حمایت از جنبش بورژوا ـ دموکراتیک را به مثابهی غلتیدن به آغوش ضد انقلاب ارزیابی کرد: «در مقام مقایسه با جنبشهای بورژوا ـ دموکراتیک مساله عبارت است از انجام و حفاظت از انقلاب دقیقاً کمونیستی. هر ارزیابی دیگری از این واقعیت میتواند نتایج تاسف انگیزی به بار آورد.» (محمدحسین خسرو پناه، 99 :1382)
نیز: مجموعه مجلدات اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران، مقالات سلطانزاده: ص53.
تاکید و پافشاری بر استقلال طبقاتی پرولتاریا در متن هر جنبش اجتماعی میراث تروتسکیسم نبود. این تئوریهای علمی و عملی برآیند دستآورد مبارزهی طبقهی کارگر اروپا و کاوشهای مارکس و انگلس بود. بلشویکها نیز با وجود عدم انکشاف مناسبات تولیدی بورژوایی و بدتر از آن فقدان توازن میان شهر و روستا آن آموزهها را به درست از بنیانگذاران سوسیالیسم علمی فرا گرفتند و زنجیرهای بردهگی پرولتاریای روسیه را – به پشتوانه ی مبارزه ی مستقیم خود پرولتاریا -در ضعیفترین حلقهی سرمایهداری شکستند.
توصیهی بد و اشتباه محاسباتی مارکس و انگلس
آموزههای منتج از جنبش چارتیستی نگاه ژرفنگر مارکس و انگلس را به زمینههای بروز بحران 48 – 1846 و انقلاب 1848 دوخت. در همین دوران رهنمود غلط مارکس و انگلس به طبقهی کارگر آلمان صادر شد. رهنمودی که مدتی بعد از سوی آنان به “توصیههای بد“ تلقی شد. این آموزه در مبارزات جاری طبقهی کارگر کشورهای فرعی سرمایهداری (ایران) از اهمیتی ویژه برخوردار است. آموزههایی که در جریان انقلاب اکتبر از سوی منشویکها به رهبری پلخانف هدایت میشد و نیروی طبقهی کارگر را ذخیره ی این یا آن جناح بورژوازی و مشخصاً بورژوازی لیبرال می ساخت. آموزههایی که بر محور مرحلهی انقلاب تا انترناسیونال چهارم نیز استمرار یافت و به اعوجاج مواضع سیاسی احزاب کمونیست درخصوص متحدان طبقهی کارگر در عصر امپریالیسم دامن زد. باری مارکس و انگلس با تاکید بر ضرورت انکار ناپذیر مبارزهی طبقهی کارگر در راستای خلع ید سیاسی از طبقهی حاکم نقد سوسیالیستهای اتوپیایی و خرده بورژوایی را در دستور کار خود قرار دادند. اما از آن جا که خیزش آیندهی آلمان را انقلابی بورژوایی میدانستند، طی یک نشانی مطلقاً اشتباه طبقهی کارگر آلمان را فراخواندند تا برای ساقط کردن حکومت استبدادی از طبقهی بورژوازی حمایت کند!
در سالهای 49 – 1848 و همزمان با شعلهور شدن زبانههای آتش انقلاب فوریه (فرانسه) مارس (آلمان) و قیامهای دیگر در ایتالیا و اتریش مارکس و انگلس به مبارزهی طبقاتی کارگران در سطوح جهانی پیوستند. آنان در بازگشت به پاریس کمیتهی مرکزی اتحادیهی کمونیستی را شکل دادند و در سفر به کلن (آلمان) برای پیشبرد امور تبلیغاتی اتحادیه نشریهی “Neue rheinische zeitung” را منتشر کردند.
آموزههای بسیار مهمِ این دوران از هر نظر باید مورد توجه و بررسی دقیق تحلیلگران قرار بگیرد. در این مدت یک ساله که مارکس و انگلس کمیتهی مرکزی اتحادیه را منحل و نشریهی پیش گفته را به محلی برای نشر تحلیلها و تبلیغات سازمانی تبدیل کرده بودند و میکوشیدند بر جهتگیریهای مبارزهی طبقهی کارگر اروپا تاثیر بگذارند یک اتفاق یا بهتر است بگوییم خطای محاسباتی از سوی آنان رخ داد. مارکس و انگلس به تبعیت از اصول اولیه و خام مانیفست، طبقهی کارگر را به دنبالهروی از خیزش بورژوازی علیه قدرتهای استبدادی دعوت کردند. اما در اواخر پاییز 1848 آنان به فراست خطای فاحش خود را دریافتند. شواهد و مدارک فراوانی به مارکس و انگلس نشان داد که بورژوازی در این مبارزه، سخت ناپیگیر و بیکفایت است و قادر به اعمال هژمونی خود برای تغییر دموکراتیک اوضاع استبدادی نیست. متاسفانه تقریباً تمام سال 1848 نشریهی پیش گفته به تقلیل مبارزهی طبقاتی پرولتاریا ـ بورژوازی پرداخته و نقش استبداد ستیزی بورژوازی آلمان را برجسته ساخته بود. مارکس و انگلس به محض فهم اشتباه بزرگ خود به جبران برخاستند. مارکس در ماه دسامبر طی مقالهیی به نام “بورژوازی و ضد انقلاب” چیستی انصراف بورژوازی پروس از ایفای نقش موقت خود را توضیح داد و برای بازگشت اصولی به میدان نبرد اصلی کار ـ سرمایه یک سلسله سخنرانی تحت همین عنوان ایراد کرد که در نشریهی مورد نظر منتشر شد.
شکست انقلاب 1848 مارکس و انگلس را به ترک کلن واداشت. مارکس به پاریس رفت و اندک زمانی پس از اخراج به لندن مهاجرت کرد. اما انگلس که به شورشیان بادن ملحق شده و به ارتش خلقی آن دیار مشاورهی نظامی میداد، پس از شکست قیام (ژوئیه) به سوئیس گریخت و از آن جا به لندن رفت.
در لندن مارکس و انگلس با این تصور که متعاقب شکست انقلاب، دور جدیدی از انقلاب در قاره عروج خواهد کرد به بازسازی اتحادیهی کمونیستی پرداختند. آنان ظهور انقلابی جدید، این بار در انگلستان را انتظار میکشیدند. انقلابی که به زعم مارکس و انگلس قرار بود – یا میتوانست – از یک طرف به دوران شکوفایی بورژوازی انگلستان پایان دهد و از طرف دیگر بحرانی جدید در کل قارهی اروپا و به ویژه کانال مانش به وجود آورد:
«از آن جا که این بحران لاجرم با درگیریهای شدید در قاره مصادف خواهد شد نتیجهیی متفاوت از تمام بحرانهای پیشین به بار خواهد آورد. در شرایطی که هر بحران تاکنونی ضرب آهنگ پیشرفت و پیروزی جدید بورژوازی صنعتی بر زمینداران و بورژوازی مالی را فزونی بخشیده است، اما این بحران نقطهی آغاز انقلاب مدرن انگلستان را شکل خواهد داد.» (Marx, 1974: 274-275)
مارکس بحران زایندهی انقلاب در انگلستان را نزدیک و تا حدودی پیشبینی پذیر و در همان حال اجتناب ناپذیر تصور میکرد:
«نتایج بحران اقتصادی نزدیک جدیتر از همیشه خواهد بود. انگلستان برای نخستین بار یک بحران صنعتی و کشاورزی را به طور همزمان تجربه میکند. این بحران دوگانه در انگلستان و همزمان در قاره- که نزدیک به بروز عینی است – تشدید خواهد شد. میداناش گسترش خواهد یافت و حتا سطح آن انفجاریتر خواهد گشت. تاثیر عواقب و عوارض بحران انگلستان بر بازار جهانی، ناگزیر یک خصلت سوسیالیستی بیسابقه خواهد یافت.»
(Ibid, PP.282-283)
این تحلیل خوشبینانهی مارکس در بهار سال 1850 نوشته شد. این خوشبینی چندان دوام نیاورد. در تابستان 1850 ضد انقلاب بورژوایی بر تمام قارهی اروپا مسلط شده بود. بدینسان مارکس به بازبینی دقیقتر تبیین بحران سرمایهداری با تاکید بر تناقضهای ذاتی آن و تعلیل امکان فروپاشی سرمایهداری پرداخت.
در این تبیینها مارکس و انگلس اگرچه تفسیر جدیدی از ساختارهای اصلی ظهور بحران ارائه ندادند، اما ظهور بحران انگلستان و گسترش آن در قارهی اروپا را محصول توسعهی صنعتی و تجاری سالهای 45 – 1843 دانستند. با وجودی که درهای متعددی از بازارهای خاور دور (هند) به روی اقتصاد انگلستان باز شده بود و با وجودی که جهان نوین روزنههای تازهیی برای کالاهای انگلیسی گشوده بود،[1] اما با این حال مارکس و انگلس بار دیگر بر اضافه تولید به عنوان منشا بروز بحرانهای اقتصادی سیاسی تاکید کردند.
توجه مارکس و انگلس به انتقال بحران اقتصادی از انگلستان به فرانسه و آلمان و سایر کشورهای اروپایی و بازگشت رونق به اقتصاد انگستان حائز اهمیت است. در واقع هنگامی که انقلابهای فوریه و مارس 1848 در فرانسه و آلمان شکل گرفتند، بحران انگلستان رو به بهبودی بود. مارکس و انگلس به تبیین این رابطه پرداختند و از اضطراب و وحشت حاکم بر پاریس پس از انقلاب فوریه و تسری آن به سراسر اروپا سخن گفتند. گرچه به علل مشخص و معینی در این ارتباط دست نیافتند:
«تا آن جا که ورشکسته گیهای بانکی و تجاری در بخشهای دیگر تازه مد نظر است، تعیین این که اینها تا چه حدی محصول تداوم و گسترش تدریجی تجاری بودند امکان پذیر نیست. و این که اینها تا چه حدی واقعاً محصول زیانهای معلول فضای وحشت و اضطراب بودند. به هر حال این قطعی است که بحران تجاری در انقلاب 1848 خیلی بیشتر نقش داشت تا انقلاب در بحران اقتصادی تجاری.» (Ibid, P:292)
چنین استدلالی به مارکس و انگلس کومک کرد تا تحلیل واقعی خود را در ارتباط با بازگشت رونق اقتصادی به انگلستان و به تبع آن کاهش تضادهای طبقاتی تدوین کنند.
در این مبحث آنان نسبت به تاثیرات مفید قیامهای متعدد اروپا بر اقتصاد انگلستان و آمریکا توضیح دادند. بخش عمدهیی از رونق نوین اقتصادی بر پایهی سرمایهیی بنا شده بود که در جریان قیامهای اروپایی به حرکت درآمده و مجراهای سوداگری را حذف کرده و سرمایه را به سمت بهبودی و سودآورسازی مراکز تولید مادی سوق داده بود. بزرگترین ضربهی این دگرگشت اقتصادی تضعیف و نابودی تدریجی جنبش کارگری چارتیستی بود. (Engels, 1892:365) از سوی دیگر مارکس و انگلس به روشنی نشان دادند که نتیجهی بازگشت بهبودی و رونق به اقتصاد انگلستان شکست انقلابها و قیامها و تسری رونق به اروپا بود. آنان در تابستان 1859 به این نتیجه رسید که به دنبال فرایند پیش گفته، بازگشت سریعِ وضع انقلابی منتفی شده است.
«مادامی که این رونق عمومی دوام دارد و نیروهای مولد جامعهی بورژوایی را قادر میسازد که با حداکثر وسعت ممکن در چارچوب شیوهی تولید سرمایهداری توسعه یابند، هیچ امکانی برای یک انقلاب واقعی وجود ندارد. چنین انقلابی، فقط زمانی ممکن است که دو نیرو در تضاد با یکدیگر قرار بگیرند: نیروی مولد مدرن و اشکال بورژوایی تولید. وقوع انقلاب جدید فقط به مثابهی نتیجهی یک بحران ممکن خواهد شد. با این وصف فرا رسیدن انقلاب حتمی و قطعی است. درست با همان قاطعیت و قطعیت که بحران فرا میرسد.» (Marx, 1973: 131)
مارکس و انگلس در نتیجهی این بررسی پیشبینیهای پسینی و پوزیتیویستی خود از انقلاب را تا حدودی تعدیل کردند و به این درک واقعی رسیدند که بازگشت شرایط انقلابی به زمان بیشتر نیاز دارد. زمانی که این گردش نظری تا تغییر فکری آشکار شد که آنان به مخالفت با کسانی برخاستند که به تصور بازگشت سریع انقلاب در صدد سازماندهی فوری اتحادیهی کمونیستی بودند. چنین تعارضی به انشعاب انجامید. ارتجاع در سراسر اروپا نهادینه شد و در سال 1851 پلیس پروس سازمان اتحادیه را از هم گسست و بدین ترتیب مارکس و انگلس یک سال بعد ناگزیر اتحادیه را منحل کردند.
در این برهه به تدریج مارکس و انگلس ضمن تصحیح مواضع نادرست خود به فراست دریافتند که بحران اواخر دههی 1840 برخلاف تصور آنان نه فقط مقدمهی یک تحول عظیم منجر به فروپاشی سرمایه و ظهور انقلاب سوسیالیستی نبود، بلکه اساساً زمینهیی برای گسترش یک دوران طولانی سرمایهداری بود. به قول انگلس بهبود تجارت بعد از بحران 1847 طلوع یک دورهی نوین صنعتی بود. بدین ترتیب دفتر یک دورهی پر تلاطم در زندهگی مبارزات سیاسی و نظری مارکس و انگلس بسته شد. از این پس مارکس و انگلس برای یک دهه شکل مبارزهی خود را تغییر دادند. به تبع اوضاع حاکم بر اروپا این دوره اگرچه کم و بیش توام با انزوا بود، اما نتایج تئوریک درخشانی برای انسجام ساختارهای نظری مبارزهی طبقاتی جنبش کارگری به ارمغان آورد. فعالیت آنان در این دوره اگرچه فقط نظری نبود، اما واقعیت این است که انسداد مبارزهی طبقاتی در سراسر قاره به همراه شکست جنبش چارتیستی مارکس و انگلس را به این جمعبندی رساند که عروج یک جنبش اجتماعی سوسیالیستی با اهداف مشخص سیاسی، فقط در پرتو ظهور یک بحران بزرگ اقتصادی ایجاد خواهد شد. حتا این جمعبندی جدید نیز صورت دیگری از معادلهی جبری بحران اقتصادی مساوی انقلاب اجتماعی است را فرموله کرد.
دوران گروندریسه و کاپیتال
طبقهی کارگر اروپا – که نماد و نمایندهی واقعی خود را در افکار و وجود مارکس و انگلس میدید – برای یک دورهی معین از میدان مبارزهی طبقاتی عقب نشست، ابتکار عمل را به بورژوازی سپرد و در مقابل به ترمیم آن بخش از ضعفهای تئوریک خود پرداخت که قرار بود در آینده به شیوهی عینی و عملی دشواریهای مسیر مبارزه را ساده کند. در این برهه مارکس به بسط خلاق چارچوب و پایههای تئوری نقد اقتصاد سیاسی خود پرداخت و منطق طرح اجمالی انگلس را به نقد خود تلفیق و تطبیق داد و با انسجام کامل به تبیین چیستی ارزش مبتنی بر کار – در شیوهی تولید سرمایهداری – دست زد.
گروندریسه به یک مفهوم نخستین اثر آببندی شده و پختهی مارکس در حوزهی نقد اقتصاد سیاسی سرمایهداری است. مبنای حرکت مارکس به سوی تدوین کاپیتال و تنظیم ساختار اصلی نظریهی ارزش اضافه از گروندریسه شکل بسته است. این اثر در برگیرندهی کاملترین ارزیابی مارکس در خصوص بسط سیستماتیک وارگانیک تئوری بحران سرمایهداری است. در سال 1859 سهمی در نقد اقتصاد سیاسی در چارچوب بازنویسی بخش اول گروندریسه بر زمینهی ارزیابی مارکس از ارزش و پول منتشر شد. این تلاشهای تئوریک دو سال بعد با تکمیل گروندریسه ادامه یافت. با تدوین نخستین مجلد کتاب سرمایه (1867) مارکس و انگلس بار دیگر وارد میدان مبارزهی سیاسی شدند. دربارهی انگیزهی بازگشت آنان به این عرصه چند عامل مهم قابل تامل است:
- گسترش سریع پرولتاریای صنعتی به موازات انبساط سرمایه در کل قاره.
- آغاز خیزشهای کارگری به طور مشخص در دههی 1862- 1852.
- شکلبندی انترناسیونال اول در سال 1869.
جامعهی انترناسیونال کارگران با هدف پشتیبانی از اعتصاب کارگری و کومک به ایجاد همآهنگی میان فعالیتهای حمایتی و مبارزه با اعتصاب شکنها تشکیل شد. جامعه در یکی از همان فراخوانهای اولیه از مارکس و انگلس برای مشارکت فعال در برنامههای خود دعوت کرد. آنان با حضور قاطع خود در انترناسیونال چند اقدام برجسته را در دستور کار قرار دادند و با استادی تمام عملیاتی کردند:
- تهیهی قطعنامهی افتتاحیه.
- تنظیم اساسنامهی موقت.
- میانجیگری موثر و مفید میان نحلههای فکری حاکم بر جنبش کارگری.
در این دوران پرودونیستهای فرانسوی در کنار چارتیستهای انگلیسی و مازینیهای ایتالیایی در صدد اعمال هژمونی نظری و برنامهیی خود بر جنبش کارگری بودند. مارکس و انگلس با استفاده از تجربیات عملی خود در اتحادیهی کمونیستها و بهرهگیری از دستآوردهای جدید مطالعات برههی پیش گفته گرایشهای باکونیستی و پرودنیستی را نقد و ضعیف کردند. سخنرانیهای مارکس در ژوئن 1865 – که بعدها تحت عنوان “دستمزد، قیمت و سود” منتشر شد – گامی موثر در راستای پیشبرد برنامههای تبلیغاتی و آموزشی به منظور تنزیه جنبش کارگری از انواع و اقسام جریانها و گرایشهای انحرافی بود. مارکس در متن سخنرانیهایی که بر محور دستمزد استوار بود، دقیقاً با شناخت از اوضاع حاکم وارد مبارزه شد. در این برهه اعتصابهای گستردهی کارگری همه گیر شده و غوغایی شگفت بر محور افزایش دستمزدها راه افتاده بود. مارکس در این سخنرانیهای مستند و موثر به وضوح توانست مواضع مخرب اوئنیستها (جان وستون) را نقش بر آب کند. وستون با سختی از این نظر دفاع میکرد که کارگران باید از مبارزه برای افزایش دستمزد دست بکشند چرا که مبارزات دستمزدی میتوانست به رکود و افزایش تورم دامن بزند و تبعاً نتایج مبارزه را به صفر برساند. در برابر این مواضع نادرستِ اوئنیستها مارکس با تکیه بر شناختی که از بحران سرمایهداری به دست آورده بود، به تحلیلهای جان وستون حمله کرد و نتایج دست کشیدن از مبارزه برای افزایش دستمزد را همچون فاجعهیی به زیان طبقهی کارگر دانست. به نظر مارکس درست است که بحران سرمایهداری منافع کارگران را همیشه تهدید و تحدید میکند، اما این نیز درستتر است که طبقهی کارگر بدون این مبارزه وضعاش رو به وخامت بیشتر میگذارد. مارکس بر این موضوع واضح که دستمزد مثل کالاهای دیگر در چرخهی متلاطم تجارت به سطوحی بالا و یا پایینتر از ارزش متوسط خود نوسان مییابد، تاکید کرد و در عین حال نشان داد که به دلیل همین پاندولیسم است که در فرایند بحران سرمایهداری، دستمزد – و به تبع آن نرخ سود – گرایش نزولی پیدا میکند. در نتیجه مبارزهی طبقهی کارگر سبب میشود حداقل دستمزدها در دوران بهبود و رونق سرمایهداری افزایش یابد.
«اگر در جریان دوران رونق – یعنی زمانیکه سرمایه سودآور میشود – طبقهی کارگر برای افزایش دستمزد خود مبارزه نکند، با مد نظر قراردادن چرخهی صنعتی نمیتواند حتا دستمزد متوسط نیز دریافت کند. این دیگر اوج حماقت است که در شرایطی که دستمزدها متاثر از برههی متغیر چرخه [بحران، بهبودی، رونق] هستند، از کارگران خواسته شود، نسبت به جبران خسارات متحمل شده در دورهی بحران و رکود مبارزه نکنند و در برههی رونق خاموشی پیشه سازند.» (Marx, 1980:69)
مارکس در پروژهی دفاع از دستمزد در واقع روند تشکلیابی و اتحاد طبقاتی و پیشبرد مبارزهی متشکل کارگران را نیز پی گرفت. علاوه بر این دستآوردهای تبعی، به نظر مارکس مبارزات دستمزدی میتوانست در مسیر تکامل مبارزهی طبقاتی پرولتاریا گامی موثر در راستای نابودی سیستم مبتنی بر کارمزدی باشد و به فروپاشی سرمایهداری کومک کند.
ادامه دارد….
بعد از تحریر
1.طبقهی کارگر ایران و جنبش کارگری چنان خود را بر سپهر سیاسی کشور تحمیل کرده است که جناب دکتر محسن رضایی (دبیر محترم مجمع تشخیص مصلحت نظام) عنایت فرموده و با سخاوتمندی تمام؛ پیشنهاد دادهاند که: “در روز جهانی کارگر وزارت کشور به کارگران مجوز راهپیمایی بدهد.»
پس از آن که حضرت باراک اوباما از سوی مخالفان نئوکنسرواتیست آمریکایی خود “سوسیالیست” خوانده شد و همان عبارت از سوی یک روزنامه نگار باند بورژوایی امنیتی آقای عطریانفر (موسوم به محمد قوچانی سردبیر کنونی مهرنامه) ایضاً تکرار شد، دور نیست که در آیندهیی نزدیک – یحتمل در آستانهی انتخابات ریاست جمهوری یازدهم – یک کمپین انتخاباتی با استناد به این جملهی مشعشع دکتر رضایی، کلیهی حریفان را ضربه فنی کند و برای درو کردن رای طبقهی کارگر و کم کردن روی زیاد قالیبافان و خواباندن مچ “خانهی کارگران” این جمله را سند منگولهدار بزند! با این توصیهی دکتر رضایی خداوند یک مه این سال (1391-2012) را به خیر کناد. آمین!
2. محمود صالحی پس از سفری کوتاه به فرانسه و ملاقات با رهبران جنبش کارگری آن کشور و طرح جسورانه ی مشکلات طبقه ی کارگر ایران به کشور بازگشت.واضح است که طبقه ی کارگر میهن ندارد اما چنان که بارها ناکید کرده ایم درجه یی بی بدیل از انکشاف مبارزه ی طبقاتی و آگاهی و سازمان یابی عینی و مادی و واقعی مستلزم حضور مستقیم فعالان پیشرو جنبش کارگری در متن طبقه است.محمود عزیز از این حیث در میان طبقه از اعتبار و جایگاه ویژه یی برخوردار است و خود به اهمیت مسئولیت خویش واقف است. به او خسته نباشید و خیر مقدم می گویم و امید به شادی و سلامتی اش دارم.
3. در همین حال اپوزیسیون بورژوایی و پرو غرب وطنی تحت حمایت و مدیریت داهیانه ی نهادهای سرمایه داری و در ادامه ی کنفرانس ارتجاعی اولاف پالمه در گوشه یی از “آمریکای گرامی و دموکرات” گردآیشی را ترتیب داد که قرار بود لباسی را که امپریالیسم برای عراق و افغانستان و لیبی و تونس و مصر و البته سوریه پروو کرده و دوخته است برای مردم ایران اندازه بگیرد.می توان تصور کرد آن آقایان و بانوان – از شهریار آهی سلطنت طلب تا فاطمه ی حقیقت جوی اصلاح طلب- نشست “گذار به دموکراسی” را با یک دقیقه سکوت و ادای احترام به روح و روان هانتینگتون و تئوری دموکراسی روال کار شروع کرده و با فاتحه به روان شاد میلتون فریدمن خاتمه داده اند.گیرم که جای آقای رضا پهلوی در جمع این شخصیت های شاخص و شخیص خالی بوده است تا از همان تریبون مشخص به متحدان اسراییلی اپوزیسیون محترم ارائه ی طریق نمایند که به جای خالی کردن بمب های ناقابلش بر سر و کله ی مردم ایران به اپوزیسیون کومک کنند. به عبارت روشن تر به جای بمب معادل آن یعنی دلار مرحمت فرمایند.
پینوشت:
[1]. توجه رزا لوکزامبورگ به این وجه شیوهی بازتولید سرمایهداری میتواند در افزودهیی بر تئوری بحران اضافه تولید مارکس تلقی شود.
منابع:
خسرو پناه. محمدحسین (1382) نقش ارامنه در سوسیال دموکراسی ایران [1911-1905]، تهران: نشر پژوهش شیرازه.
سلطانزاده. اوتیس (بیتا) اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران، مقالات سلطانزاده، تهران: علم.
– Cleaver. Harry M (1979) Reading Capital Politically. Austin: university of texas Press. Now (2000) Published by Anti / Theses throught Ak Press.
– Engels. F (1892) “Introduction” to English editition of conditition of the working class in England, Stanford university Press.
– Marx. K (1973) Political writings, Volume Two, surveys from Exile. New York: vintage
– ———- (1974) Political writings, volume one The Revolutions of 1848. New York: vintage.
– ———— (1980) wages, Price and Profit. Peking: Foreign Languages Press