رضا پرچی زاده
چندی است که تحقیق در گفتمانِ «تجزیه طلبی»[1] در حوزه ایرانِ معاصر و برخی مُبَلِّغانِ آن در ایران و خارج از ایران ذهن مرا به خود مشغول کرده است، و در این باره تا به حال اطلاعات، اسناد و مدارک نسبتا قابل توجهی گردآوری کرده ام، که در آینده نتیجه آن را در مقاله ای جامع و مستند به انتشار خواهم رسانید. با این وجود، نکته ای هست که لزوما به طور مستقیم به آن تحقیق مربوط نمی شود، اما در رابطه با موضوعِ آن جای مطرح کردن و پاسخ دادن دارد.
آن نکته این است که تجزیه طلبان – که اصولا خود را به طرزی گمراه کننده «هویت-خواه»[2] می نامند – معمولا به «یکپارچه-خواهانِ»[3] سرزمینِ ایران اتهامی وارد می کنند مبنی بر اینکه موضع آنها صرفا «احساسی/ناسیونالیستی» است، و پایه علمی ندارد. این اتهام تا به حال در چند مورد به طور خاص به خودِ نگارنده نیز وارد شده، و مثلا در حین گفتگویی که چندی پیش با وبسایت ایران گلوبال – که از رادیو البرزِ دانمارک هم پخش شد – درباره سلطنت و جمهوری داشتم، به دلیل حمایتم از یکپارچگی ایران، برخی از شرکت کنندگان در بحثِ پس از گفتگو، محترمانه موضعِ بنده را ناسیونالیستی خواندند، و برخی دیگر نیز با صراحت بیشتری برایم پیغامِ «شوونیست»[4] فرستادند.
اینجا قصد ندارم به اتهاماتِ شخصی درباره خودم پاسخگویی کنم، که این اتهامات را در بستری عریض تر و در راستای اهدافی فراتر از تخطئه شخص یا اشخاص می پندارم. به همین ترتیب، در این جستار مجال آن نیست تا به این حقیقت بپردازم که «هویت-خواهیِ» مورد نظر، خود تا چه اندازه پایه «علمی» دارد، که تشریحِ این مهم را به همان تحقیقِ جامع موکول کرده ام. دغدغه من در جستار حاضر، روشنگری درباره این حقیقت است که یکپارچه-خواهیِ ایران در نزد بسیاری از طرفدارانِ آن، فراتر از «احساسِ» طبیعیِ وطن-دوستی که وجودِ آن را در ابناء بشر در سراسر جهان نمی توان انکار کرد، دلایل کاملا کارکردی در رابطه با استقرارِ «دموکراسی» در ایران دارد. در این راستا، هنگامی که صحبت از «ایران» می شود، منظور آن امپراطوریِ نیمه تاریخی-نیمه تخیلیِ «پارس» که برخی گذشته گرایان با حالتی رویایی/تعصبی به آن اقبال دارند نیست، بلکه مملکتی حی و حاضر در روزگار معاصر است که طی دو سه قرنِ اخیر، با آب رفتنِ مداوم در پی توطئه های خارجی و بی کفایتی ها و خیانت های داخلی، مقدار معتنابهی از پتانسیل های سیاسی-فرهنگی-اقتصادیِ خود که بر موقعیتِ اجتماعیِ شهروندانِ رنگین کمانی اش تاثیر مستقیم گذاشته را در عرصه ملی و بین المللی از دست داده است.
به نظر اینجانب، یکپارچگیِ ایران در درجه اول از منظرِ بین المللی و در ساز و کارِ قدرتِ جهانی است که اهمیت می یابد. در این باره، باید تعارفاتِ معمول را به کناری گذاشت و با رویکردی واقعگرایانه به مسائل نگاه کرد. در دنیایی که پهناوری جغرافیایی، غنی بودنِ منابعِ طبیعی و معدنی، موقعیتِ استراتژیکِ «زمین»، و اندازه جمعیت نقش عمده ای در بازی های قدرتِ بین المللی و در نتیجه در تامین منافع شهروندانِ کشوری در قبال دیگر کشورها بازی می کند، «بالکانیزه»[5] شدن (تکه تکه شدن سرزمینی به شیوه آنچه که از اوایل قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم در شبه جزیره بالکان در اروپا اتفاق افتاد) کشورهایی که از همه یا برخی از این خصوصیات برخوردارند، به ایجاد سلول هایی ضعیف یا خنثی در حوزه سیاست/اقتصاد بین المللی می انجامد، و بدین ترتیب واحدهای خُردِ به جا مانده از سرزمین بزرگتر را دنباله روی سیاست های قدرت های برتر – که از قضا شاید خود در فرآیند بالکانیزه شدنِ سرزمین مذکور صاحب اثر بوده اند – می کند.
برای مثال، ایران از نظر جغرافیایی، گستردگی ارضی و تنوع آب و هوایی دارد، و از قضا، بر اساس «عنایت الهی» یا «جبر جغرافیایی»، در این گستره، انواع و اقسام منابع طبیعی و معدنی در حیطه سرزمین ایران قرار گرفته است. بدین ترتیب، برای مناطقِ مختلفِ ایران این امکان وجود دارد که به شیوه ای اشتراکی به یکدیگر یاری برسانند و کمبودهای همدیگر را جبران می کنند. برای مثال، نفت خوزستان از منابع اقصادی اصلی کشور است؛ کانی های اصفهان و کرمان چرخ صنعت را در تمام کشور به گردش درمی آورد؛ محصولات غذایی خراسان تمام مملکت را تحت پوشش قرار می دهد؛ و مرکبات گیلان و مازندران در تمام ایران خواهان دارد. در صورت استقرار حکومتی دموکراتیک، برای همه این موارد در سرتاسر ایران تعرفه «ملی» وجود خواهد داشت، به این معنا که در اقصی نقاط ایران مردم می توانند به طور یکسان از این منابع برخوردار شوند. در هنگام صادراتِ این اقلام هم منفعت آن برای همه مردم خواهد بود. در صورت تجزیه ایران، بسیاری از این موارد از «لیست ملی» حذف شده به «لیست واردات» اضافه می شوند، و به کالاهایی خارجی تبدیل می شوند که تعرفه «بین المللی» و «حق گمرکی» به آنها تعلق می گیرد؛ که همه و همه گستردگی انتخاب و توانایی خرید شهروندان را محدود می کند.
با این وجود، در این باره تنزل اقتصادی در سطح ملی چندان مورد دغدغه اینجانب نیست، که معتقدم با کم خواهی و صرفه جویی هم می توان روزگار گذراند. برای من، آنچه که در عرصه سیاستِ بین الملل محمول بر این تنزلِ سیاسی/اقتصادیِ ملی است اهمیت دارد؛ زیرا که بالکانیزه شدن تنها بر اقتصاد ملی تاثیر نمی گذارد، بلکه بازخوردِ تنزلِ اقتصادی در سطح ملی، در قبالِ استقلال سیاسی و استقرار دموکراسی است که به شدیدترین وجه ممکن خود را می نماید. هنگامی که کشوری، به خصوص در دنیای تک قطبیِ سرمایه داری امروز، توان اقتصادی بالایی نداشته باشد، صدای خود را در امور بین المللی از دست می دهد، و به آسانی دستخوشِ حرکتِ امواجی می شود که قدرتهای بزرگتر ایجاد می کنند. به همین دلیل است که ملی شدن نفت ایران، چنانکه مصدق خود به آن معتقد بود، در درجه اول به نیتِ حفظِ استقلالِ مملکت و استقرار حکومت ملی در ایران بود تا به قصد اقتصادی. بدین ترتیب، تجزیه طلبی، در راستای استعمار خارجی و به علاوه استبداد داخلی، از دشمنانِ درجه اولِ تبلورِ اراده ملی و در نتیجه پا گرفتن دموکراسی در ایران است؛ چرا که با خُرد کردن کشورِ بزرگِ ایران به قطعات کوچک، خرده ریزهای آن را تحتِ هژمونیِ قدرتهای منطقه ای و جهانی قرار می دهد.
برای مثال، از زمان تقسیم شبه قاره هند در سال 1947، پاکستان مدام درگیر بحران های داخلی و بین المللی و بازیچه دست ابر قدرتهای خارجی بوده است. شاید به همین دلیل باشد که اهالی پاکستان پس از بیش از نیم قرن «استقلال» هنوز درگیر بحران هویتی هستند که بسیاری از آنها را به عنوان شهروندان درجه سه و چهار آواره اروپا و آمریکا کرده است. به همین ترتیب، جمهوری های شوروی سابق، که روسیه اش حتی پس از پرسترویکا[6] هنوز پهناورترین کشور جهان می باشد، پس از جدایی هرگز استقلال حقیقی نیافتند، و در جایی که به طور عمده در فقر اقتصادی به سر می برند، از نظر سیاسی هم دنباله روی سیاستهای قدرتهای منطقه ای و جهانی اند. خود روسیه هم عمده قدرت خود در عرصه بین المللی را از دست داده، به طوری که امروز دنیا به جهانی تک قطبی تبدیل شده است. به همین ترتیب، جماعات فراوانی از بلوک شرق، بعد از بالکانیزه شدنِ آن، که ظاهرا در راستای دموکراسی بود و آنها را از زیر یوغ کمونیسم و شوروی سابق خارج کرده بود، به دلیل وضعیت بد اقتصادی و موقعیت آشفته اجتماعی در ممالکشان به اروپای غربی و آمریکا پناهنده شده اند؛ و بر فرض مثال، در سوئد بسیاری از پزشکان اهل اروپای شرقی هستند.
در خاورمیانه در روزگار معاصر، در جایی که کشاکش قدرت نزدیک به یک قرن است میان چند واحد سیاسی عمده بالا گرفته، بالکانیزه کردن از دیرباز یکی از شیوه های استراتژیک برای از میدان به در کردن رقیبان بوده است. امروز ایران، به دلیل مجموعه مشکلات ملی و بین المللی که با آن دست به گریبان است، در نوکِ پیکانِ روندهای تجزیه طلبانه که از سوی چند قدرت منطقه ای و جهانی هدایت می شود قرار گرفته است. مطابق آنچه پیشتر ذکر شد، دودِ این بالکانیزه شدن در نهایت به چشمِ مردمِ ایران می رود. معترضه بگویم که اگر این پروژه «ملت-سازی» که چندگاهی است درباره «اقوامِ ایران» بر سر زبانها افتاده، چنانکه مبلغانش ادعا می کنند پروژه ای «معقول» و «منطقی» و با کارکردِ جهانی بود، باید به موازاتِ آن لاتین های تگزاس، کالیفرنیا، و فلوریدا، فرانسوی های کبک، و ایرلندی ها، اسکاتلندی ها، ایتالیایی ها، آلمانی ها، چینی ها و یونانی های استرالیا که جمعیتی هم دارند و به دلیلِ مهاجرت شان در طول یکی دو قرن اخیر بسیاری از خصوصیاتِ فرهنگیِ سرزمینِ مادری شان را حفظ کرده اند هم به ترتیب از آمریکا، کانادا، و استرالیا جدا می شدند. اما می بینیم که بازارِ این گفتمان فعلا برِ سر ایران است که گرم است.
بنابراین، در روزگاری که مستبدان و تندروانِ سابق پرچمدار دموکراسی شده اند، و در جایی که در اوجِ بحرانِ اندیشه در ایران، «تاریخ نگاری» معنای خود را از دست داده و ابزارِ دستِ دریوزگانِ قدرت شده، تجزیه طلبان هم با تاریخ سازی، دروغ پردازی و نفرت پراکنی می خواهند از قافله قدرت-خواهی عقب نیفتند. در این راستا، عده ای معدود که سودای خامِ «ملت شدن» در سر می پرورانند، به هوای قدرت-خواهیِ خودشان و در راستای مقاصد استعماری بیگانگان قصد کرده اند مردمانی را به خفت و خواری و به زجر و مشقت دراندازند؛ و در گیر و دار بیداریِ دموکراسی-خواهی در میان ایرانیان، اینها به هوای دشمنی با جمهوری اسلامی یا با سوء استفاده از رفتارِ استبدادی آن می خواهند سرزمین ایران را تکه تکه نموده استقلال نیم-بندش را نیز بر باد دهند. به همین دلیل است که بسیاری شان در آشکار و نهان از جنگ بر ضد ایران حمایت می کنند. مثالِ کارِ این کینه توزان همانا به آتش کشیدن قیصریه به هوای دستمال است. لذا به هموطنانم هشدار می دهم که هیولای چندسرِ تجزیه طلبی که تحت پوششِ «هویت-خواهی» چندی است از یمین و یسارِ ایران سر برآورده را جدی بگیرند و در مبارزه با آن کوشا باشند؛ باشد که «ملتِ ایران» برای «ایرانِ بزرگ» خواستار آزادی، عدالت، و دموکراسی باشد.