محمد قراگوزلو
…اهمیت تاریخ ساز سوسیالیسم علمی مارکس و انگلس فقط معطوف به نقد سوسیالیسم اتوپیک اوئن، فوریه و کابه یا مرزبندی با دیالکتیک ایدهآلیستی هگل و دیالکتیک صوری و مشاهدهگر فوئر باخ و نقد پرودون و دورینگ به تنهایی نیست. علاوه بر تمام اینها مطالعات عمیق مارکس و انگلس درخصوص شیوهی تولید سرمایهداری و تدقیق ساختارهای بحرانزا و دورهیی مبنای کم و بیش دقیقی از کلیات یک اقتصاد سوسیالیستی را نیز تدوین کرد…
2. مطالعات گستردهی مارکس و انگلس…
درآمد
الف. در بخش نخست این مقاله به مقولهی افزایش دستمزد به اعتبار دو مولفهی نرخ تورم و خط فقر پرداختیم و حداقل دستمزد اعلام شده برای سال 91 را در حد فاصل 3 تا 4 برابر کمتر از خط فقر ارزیابی کردیم. همچنین تلاش مستمر به منظور افزایش دستمزد را یکی از اولویتهای مبارزهی طبقاتی کارگران دانستیم که برخلاف مصوبات شورای عالی کار محدود به اواخر اسفند نمیشود. واضح است که اولویتهای مبارزهی طبقاتی در شرایط کنونی ایران از حدود افزایش دستمزدها فراتر میرود و سطوح گستردهیی از مبارزهی تهاجمی و البته متشتت برای لغو قراردادهای موقت و دریافت دستمزدهای معوقه را فرا میگیرد و این قابلیت را دارد که به گسترهی دفاع از حقوق کارگران بیکار شده، دفع تهاجم استثمار مضاعف پیمانکاریها، حمایت از حقوق زنان خانهدار تا مبارزه برای آزادی فعالان کارگری و به تبع آن بسط آزادیهای سیاسی وارد شود. علاوه بر اینها مبارزهی جاری برای ایجاد تشکلهای مستقل کارگری و به رسمیت شناخته شدن حق اعتصاب و تظاهرات نیز کشف تازهیی نیست و در سنتهای یکصد سالهی جنبش کارگری ایران پشتوانهی قاطع مبارزاتی دارد.
ب. ما، در سلسله مقالات سهگانهیی که به مناسبت یک مه سال گذشته (1390-2011) نوشتیم، با تاکید بر “امکان عروج طبقهی کارگر” در متن بحران جهانی اقتصاد سیاسی سرمایهداری و اشاره به بخشی از مواضع و ظرفیتهای اعتراضی رو به تعرضی کارگران در کشورهای سرمایهداری پیشرفته و تبیین ماهیت طبقاتی انقلابهای نیمه تمام آفریقای شمالی و خاورمیانه، بر این نکته پای فشردیم که جنبش اشغال والاستریت با وجود جهتگیری مترقی و رادیکال ضد کاپیتالیستی هنوز جنبش هژمون طبقهی کارگر متحزب نیست. جنبشی که بیبهره از رهبری طبقهی کارگر آگاه، متشکل و رزمنده باشد، سرانجام در متن یک سلسله تغییرات رفرمیستی – حداکثر از نوع کینزینی – به خانه باز خواهد گشت. در چنین شرایط پیچیدهیی طبقهی کارگر میتواند – و راستش چارهیی ندارد – ضمن حمایت از همهی کسانی که برای کسب کار و رفاه و پس گرفتن خانههای حراج شده از سر و کول والاستریت بالا می روند، برنامهی خود برای تغییر جهان را به پلاتفرم اصلی این جنبشها تبدیل کند. “حمایت”صرف و مطلق از مبارزات و مبارزان ضد کاپیتالیستی به یک مفهوم سقوط در اکونومیسم ناب و رویکردی سلبی است که وقتی با حمایت از مبارزهی صرفاً ضد “امپریالیستی” و ضد جنگ در ایران توام میشود، شیوهی جدیدی از مواضع پرو شوروی حزب توده را بازتولید میکند. کسانی این موضع ما را آرمانگرایی خواندهاند و کسان دیگر این تحلیلها را به نظرات “دیوانهگان” مانسته دانستهاند. اگر نقد منشویسم و ارتجاعی خواندن خیزشِ بورژوازی لیبرال ایران آرمانگرایی است، اگر رد مستدل هر تنابندهیی که از چپ بودن فقط سبیل و صدای کُلُفت را یدک میکشد و به بهانهی ضدیت با حملهی کذایی لشکریان درماندهی ناتو ناسیونالیسم ملی ـ مذهبیاش را در قالب نوازش گربهی عزیز ماستمالی میکند، آرمانگرایی است، اگر دفاع از ضرورت حیاتی هژمون شدن جنبش کارگری بر هر جنبش اجتماعی مترقی و تحلیل سوسیالیستی مرحلهی انقلاب “دیوانهگی” است… پس خوشا آرمانگرایی و جنون! هر “ضد کاپیتالیستی” که یک دست جام بادهی شیرینِ عبادی و دست دیگر پرچم کمپین امضا و صلح و فتوای آیتالله صانعی بلند کرده است، ضد کاپیتالیست نیست. مضاف به اینکه سوسیالیسم این حضرات نیز در نهایت چیزیست شبیه سوسیال نئولیبرالیسم تونی بلر و زاپاترو و پاپاندرئو. نوع واکس خوردهی میتران! لیبرالیسم لیبرتر شرقی!
باری اگر تیغ اجل مجال دهد، خواهیم کوشید در این سلسله مقالات به اجمال اما در فواصل مجمل مهمترین اولویتهای جنبش کارگری را نقد و بررسی کنیم. تامل شتابزده درخصوص تعمق مارکس و انگلس پیرامون فرایند بحران سرمایهداری، رهنمود غلط یا توصیههای بد ایشان به طبقهی کارگر آلمان در جریان بحران 8-1846 (که به پیراهن عثمان حقانیت طلبی منشویکها تبدیل شده)، ارزیابی تئوریهای کینز ـ گیدنز دربارهی کار و دستمزد و به دنبال آن مسایل مشخصتری همچون موانع ایجاد تشکلهای مستقل کارگری (استبداد، آگاهی، سبک کار)، تشکل به عنوان هدف اولیه یا کسب هژمونی بر جنبشهای اجتماعی ضد سرمایه، وضع حال جنبش کارگری (تعرضی یا تدافعی)، توازن قوا، بیربط شدن چپ جدا مانده از طبقه با مبارزهی طبقاتی، تحزب طبقهی کارگر و عدم امکان بستهبندی طبقه و صدور آن به فراسوی مرزها به قصد کسب آگاهی و برای خود شدن، مجازی شدن مبارزهی طبقاتی و سرنوشت مشترک چپ سکتی پیر و فرتوت با کموناردهای فراری، صادرات خرده بورژوا از فرودگاههای رسمی داخلی به کشورهای اروپایی تحت عناوین پر طمطراق فعال کارگری و دانشجویی و زنان و غیره هر کدام به اندازهی امکان و توان ما تجزیه و تحلیل خواهد شد.
مطالعات گستردهی مارکس و انگلس دربارهی فرایند بحران سرمایهداری
اهمیت تاریخ ساز سوسیالیسم علمی مارکس و انگلس فقط معطوف به نقد سوسیالیسم اتوپیک اوئن، فوریه و کابه یا مرزبندی با دیالکتیک ایدهآلیستی هگل و دیالکتیک صوری و مشاهدهگر فوئر باخ و نقد پرودون و دورینگ به تنهایی نیست. علاوه بر تمام اینها مطالعات عمیق مارکس و انگلس درخصوص شیوهی تولید سرمایهداری و تدقیق ساختارهای بحرانزا و دورهیی مبنای کم و بیش دقیقی از کلیات یک اقتصاد سوسیالیستی را نیز تدوین کرد. این شیوهی اقتصادی اگرچه در چارچوب تولید آگاهانه یا تولید برای نیازها شکل خواهد بست، اما طرحی از پیش آماده نیست. مهمترین وجه ابتدایی چنین اقتصادی البته تبدیل مالکیت خصوصی بر وسائل تولید به مالکیت اشتراکی و اجتماعی و لغو کارمزدی است. در عین حال نکتهی مهم در مطالعات مارکس و انگلس شناخت قوانین بنیادی سرمایهداری و تبیین آن در هر دورهی تاریخی بوده است. در واقع به یُمن همان مطالعات و کشفهای تاریخیست که میتوان اشکال پیشرفتهتر سرمایهداری را نیز در هر لحظه تبیین کرد. تحقیق وسیع و رویکرد اخیر (2010) دیوید هاروی به کاپیتال – در کتاب “معمای سرمایه”1– و نگاه تیز تری ایگلتون به ” چرا مارکس حق داشت” در واقع کشف مجدد یا بازگشت به مطالعات مارکس و انگلس برای ارائهی تبیینی نو از وضع کنونی سرمایهداریست.
بدین ترتیب مراجعه به دستآوردهای مطالعاتی بنیانگذاران سوسیالیسم علمی، با تاکید بر روند تحقیقاتی ایشان میتواند ما را در نقد صورتمندیها جدید بحران و شناخت مکانیسم امکان فروپاشی سرمایهداری کومک کند. روند بحران رکود بهبودی رونق
بحران به دقیقترین شکل ممکن در مطالعات مارکس و انگلس مورد تجزیه و تحلیل علمی و تاریخی قرار گرفته است. آنچه که در این مطالعات مکتوب به درستی تدقیق نشده است، چگونهگی گذار از بحران سرمایهداری به سوی شیوهی تولید سوسیالیستی است. پوزیتیویسمی که از انترناسیونال اول و دوم تاکنون بر مارکسیسم ارتدوکس حاکم بوده، به یک معنا ناشی از همین ابهام است. از درون چنین پوزیتیویسمی است که بسط بازتولید و نحوهی گذار سرمایه از اعماق بحرانهای بزرگ نه فقط به درست نقد نمیشود، بلکه این انگاره بیرون میآید که گویا مارکس وقوع بحرانهای بزرگ را به عروج اجتناب ناپذیر سوسیالیسم پیوند زده است.
مارکس و انگلس پیش از ملاقات با یکدیگر، مطالعات جدی خود را در مورد اقتصاد سیاسی و بحران سرمایهداری در دورهی بعد از بحران 42-1841 آغاز کردند. بحرانی که به عنوان “فاجعه بارترین رکود اقتصادی قرن نوزدهم” توصیف شد و هیچ یک از ایشان برای فهم و توضیح آن آمادهگی نداشتند. مطالعات مارکس زمانی شکل بست که حکومت نشریهی rheinische zeitung را – که مارکس ویراستارش بود – تعطیل کرد و او لاجرم به پاریس رفت. کم و بیش در همین زمان نیز انگلس برای انجام یکسری کارهای تجاری و بازرگانی ریسندهگی به منچستر رفته بود. چنانکه دانسته است، مارکس در پاریس به جریانانها و گرایشهای (trends and tendencies) مختلف جنبش سوسیالیستی و کارگری وصل شد و در همان حال انگلس در منچستر خود را در میان طبقهی کارگر رشد یابنده و معترض انگلستان دید. طبقهیی که تحت لوای جنبش چارتیستی حرکت و مبارزه میکرد. در واقع مارکس و انگلس در دو موقعیت تقریباً متفاوت قرار گرفته بودند. به همین سبب نیز مطالعات معطوف به نقد اقتصاد سیاسی مارکس با مباحث فلسفی جاری در محیط پیوند خورد و انگلس در شرایطی دیگرگون به سوی بررسی نحوهی توسعهی سرمایهداری صنعتی سمتگیری کرد. در این دوران مارکس – که هنوز با ساختارهای هگلی اندیشههای خود دست به گریبان بود – به تدوین مرزبندیهای خود با هگلیها پرداخت و نقد نظریهی هگل درخصوص دولت (1843) و نقد “فلسفهی حق هگل” را منتشر کرد. انگلس که با دغدغههای دیگری سر و کار داشت به تدوین طرح خلاصهی نقد اقتصادی سیاسی (1844) وارد شد و اثری را فرموله کرد که بعدها زیرساختهای اصلی تئوری بحران از منظر مارکس را نیز شکل داد. در این طرح اجمالی، انگلس متعاقب نقد مقولات اقتصادی مطروحه در اقتصاد سیاسی کلاسیک (مالکیت خصوصی، ارزش، مبادله، قیمت، بهره، کار، سرمایه) به طرح و شرح موضوع رقابت میان سرمایهداران، کارگران و به طور کلی طبقات دست زد و مولفهیی همچون انحصار و بحرانهای بازرگانی را تجزیه و تحلیل کرد. دستآوردهای تئوریک انگلس در این مدت، سخت قابل تامل است. به نظر انگلس بحران ناشی از پیشی گرفتن تولید از بازار است:
«اگر تقاضا بیشتر از عرضه باشد قیمتها افزایش مییابند و در نتیجه عرضه تا میزان معینی تحریک میشود و به محض آن که بازار رنگ عرضه را میبیند، قیمتها نزول میکنند. در صورتیکه عرضه بیش از تقاضا باشد، تنزل قیمتها تا آن جا پیش میرود که تقاضا بار دیگر تحریک میشود و به شکلی پایان ناپذیر ادامه مییابد…» (Engels.F, 1843:433)
در نتیجهی این مکانیسم، ناگزیر اضافه تولید پیش میآید. به نظر انگلس این ناترازمندی که منجر به بحران میشود، ناشی از فقدان یک نظام اجتماعی ناظر بر تولید است. نظامی که میزان عرضه را بر اساس اندازه و نیاز و تقاضا کنترل کند. انگلس به درستی رمز جنون آسای رقابت میان سرمایهداران را کشف کرده و به دقت دریافته بود که:
«قانون رقابت این است که عرضه و تقاضا همیشه در تلاش برای تکمیل یکدیگرند… اگر تولید کنندهگان میدانستند که نیاز مصرف کنندهگان چه قدر است، اگر تولید را سازمان میدادند، اگر آن را بین خود تقسیم میکردند، آنگاه نوسانات رقابتی و گرایش آن به بحران غیر ممکن میشد… مبارزهی سرمایه علیه سرمایه، کارگر علیه کارگر، زمین علیه زمین و غیره تولید را به تب داغ میکشاند.» (Ibid, PP, 433-435)
در زمینهی پیشنهاد انگلس بنگرید به: (قراگوزلو، 104-102 :1388)
اگرچه انگلس در این تحقیقات و اثر خود: (Qutline of critique of political economy)به وضوح وارد تعلیل ساختارهای بحران سرمایهداری و سبب شناخت اضافه تولید و بحران و بهبودی و رونق سرمایهداری نشد و تبیین چیستی سبقت گرفتن تولید و عرضهی بیبرنامه و فاقد دستور نظام اجتماعی از تقاضا را مسکوت نهاد، اما همان مطالعات نکتهی بسیار مهم ادواری بودن فرایند بحران اضافه تولید را مورد توجه قرار داد:
«بحرانهای تجاری همچون ستارههای دنبالهدار ظاهر میشوند و ما اکنون میدانیم که به طور متوسط هر پنج تا هفت سال یکبار به وقوع میپیوندد. در هشتاد سال گذشته این بحرانهای تجاری به شکلی منظم رخ دادهاند.» (Ibid, P.433)
علاوه بر این نکتهیابی دقیق، انگلس از مطالعات خود به چند کشف تاریخی بسیار مهم نیز دست یافت، که بعدها مورد توجه او و مارکس در تبیین تئوری بحران قرار گرفت. انگلس با فراستی کم مانند فهمید که بحرانهای ادواری با پیشرفت و تکامل سرمایهداری به گونهی تصاعدی حادتر و عمومیتر میشوند و تعمیم بحران سرمایهداری در چارچوب افزایش تضاد میان طبقات دارا و ندار امکان بروز انقلاب سوسیالیستی را تسریع میکند. لغزش تحلیل تئوریک و تاریخی انگلس این بود که او امکان فروپاشی سرمایهداری متعاقب وقوع یک بحران بزرگ را به نحوی اجتناب ناپذیر به شرایط انقلابی پیوند زد و فروپاشی سرمایهداری بحران زده را امری قطعی دانست و از امکان و توان ترمیم سرمایهداری به منظور عبور از بحران به سادهگی گذشت. تصویری که انگلس از انقلاب عظیم اجتماعی متاثر از وخامت اوضاع سرمایهداری به دست میدهد، به تاکید خود او در ذهن هیچ یک از فیلسوفان و اقتصاددانان نیز نمیگنجد. آنچه که انگلس گفت و توجه مارکس را نیز برانگیخت معطوف به این نظریه بود که:
«در پیشرفت تولید باید مرحلهیی فرا برسد که در آن به قدری نیروی کار زیادی وجود داشته باشد که به تبع آن تودهی عظیم فرودستان چیزی برای ادامهی زندهگی ندارند و مردم به دلیل وفور (کوه کالا) گرسنهگی میکشند.» (Ibid, P.435)
طرح اجمالی انگلس در سال 1844 مورد توجه مارکس قرار گرفت. چنانکه از آن به عنوان اثری مهم یاد کرد و آن را به موجزترین شکل ممکن (دو صفحه) باز نوشت. در این سال (1844) مارکس ضمن تدوین و تنظیم “دست نوشتهها” در اشارهیی شتابزده و کوتاه از طرح اجمالی انگلس گذشت. دست نوشتهها در تابستان سال قبل از ملاقات با انگلس جمعبندی شد. در این برهه مارکس هنوز تمام اهتمام نظری خود را معطوف شناخت انتقادی آثار اقتصاددانان کلاسیک (از جمله فیزیو کراتها، ریکاردو، اسمیت) و نحلههای مختلف سوسیالیستها (مانند سنت سیمون، پرودون، باوئر، استرینتر و غیره) کرده بود. در این دوران چند مقاله در حمله به سیاستهای نادرست سوسیالیستهای اتوپیک منتشر شد. به موازات این نقدها مارکس به یک پوستاندازی اساسی فلسفی نیز دست زد و ضمن مرور اندیشههای فلسفی و تعلقات ذهنی گذشتهی خود مدار حرکتاش را بر محور مبارزهی طبقاتی کارگران تنظیم کرد. در پاییز 1844 کتاب “خانوادهی مقدس” منتشر شد. این اثر حاصل کار مشترک مارکس و انگلس بود و هدفاش را در نقد هگلیهای جوان (باوئر و استرینتر) دنبال میکرد.
انگلس در کنار همکاری با مارکس به طور منفرد نیز قد کشید و تحلیل بسیار دقیقی از چگونهگی پیشرفت مادی مبارزهی طبقاتی و شکلبندی انباشت سرمایه ارائه داد. کتاب جامع “وضعیت طبقهی کارگر انگلیس” در همین سال (1845) نوشته و به “طبقهی کارگر بریتانیای کبیر” پیشکش شد. تمام توجه انگلس در این کتاب نیز به ارتباط بحران و مبارزهی طبقاتی از مدخل رقابت صنعتی و ادواری بودن آن متمرکز شده است. واضح است که در این اثر، جمعبندی کاملتری – نسبت به “طرح اجمالی” – از بحران ناشی از اضافه تولید به دست آمد. اگرچه انگلس بازهم از دلایل اصلی اشباع شدن بازار گذشت، اما فرض او بر این پایه مستقر بود که سرریز شدن بازارها از یک کالای خاص، نتیجهی این مشکل ساختاریست که سرمایهداران قادر به درک زمان و روز واقعه نیستند. نکتهی مهم دیگر این اثر انگلس نگاه دقیق او به “چیستی حفظ رقابت کارگران به عنوان کلید کنترل آنان از سوی سرمایهداران” بود. انگلس توضیح داد که چرا و چگونه ایجاد “ارزش ذخیرهی بیکاران” گسترهی تقسیماتی را دامن میزند که رقابت زیانآور کارگران بر پایهی آن واقع شده است. انگلس خاطر نشان شد که رشد سریع ارتش ذخیرهی بیکاران در فرایند بحران اگرچه به تضعیف کارگران مزدی و تقلیل دستمزد میانجامد اما در همان حال به رشد کشمکشهای طبقاتی نیز کومک میکند. انگلس در مورد وضع زندهگی کارگران بیکار شده نوشت:
«این کارگران به گدایی درمیغلتند، اما مانند گداهای خیابانی گردن کج نمیکنند. این کارگران به اعتبار کمیتشان سرمایهداران و دولتهای سرمایهداری را زیر فشار میگذارند. در نتیجه، تنشهایی در جامعه به وجود میآید. در میان کارگران شور و شوق و خشم مبارزه شعلهور میشود و تا وقوع قیام عمومی در مناطق تولید پیش میرود.» (Ibid, P.381)
فصل دربارهی “جنبش کارگری” تنشهایی را پیش میکشد که از سوی کارگران معترض شکل میگیرد و در مسیر خود به انسجام طبقاتی و تشکیلاتی اتحادیههای صنفی و مجامع کارگری میانجامد. چنین مبارزاتی در تحلیل انگلس اگرچه قادر به تغییر شیوهی تولید سرمایهداری نیست اما استمرار این مبارزات سبب میشود که بورژوازی از یورش به معاش پرولتاریا – از جمله کاهش دستمزدها – ناتوان بماند.
در مورد مبارزات اتحادیهیی، بعد از این سخن خواهیم گفت تاکید انگلس بر نقش و اهمیت اتحادیهها، به ویژه در راه کسب امتیازات صنفی و دفاع از دستآوردهای جنبش کارگری قابل تامل است. از منظر همین شناخت دقیق از ضرورت شکلبندی اتحادیهها بود که انگلس مبارزهی چارتیستی طبقهی کارگر انگلستان را تائید کرد. حمایت صریح انگلس از جنبش چارتیستی، از یکسو معطوف به حمایت از جنبش مادر و همیشه جاری طبقهی کارگر بود – که میتوانست در صورت استمرار به عروج سوسیالیسم بینجامد – و از سوی دیگر نقدی همهسویه علیه سوسیالیسم بورژوایی انگلیسی (اوئنیسم) و اتوپیستهای فرانسوی بود. “ایدهئولوژی آلمانی” (45-1844) و “فقر فلسفه” (1847) اگرچه نقد ماتریالیسم مشاهدهگر فوئر باخ و ذهنی گرایی فلسفهی فقر پرودون را هدف گرفته بود، اما در این آثار به تدریج مولفهی اصلی و مرکزیت تضاد طبقاتی در مسیر تکامل اجتماعی مورد توجه مارکس قرار میگیرد و رگههای واضحی از تحقیقات انگلس (طرح اجمالی) وارد ساز و کارهای فکری مارکس میشود. از تدوین این اثر به بعد است که مارکس و انگلس بر نگاه خود به تاریخ جوامع پیشین – در مُقام تاریخ مبارزهی طبقات – وسعت میبخشند و به عنوان نگرش تاریخی خود تفکیک میان نیروهای مولد و نقش و تکامل این نیروها در روابط تولیدی را برجسته میکنند. مارکس که پس از اخراج از پاریس – توسط حکومت گیزو – به بروکسل رفته بود پس از تکمیل مباحث “ایدهئولوژی آلمانی” به اتفاق انگلس تصمیم به ایجاد یک کمیتهی مکاتباتی کمونیستی (communist correspondence committee) گرفت. وظیفهی این کمیته ابتدا ایجاد ارتباط وسیع با هوادارانی بود که به تحلیلهای ایشان گرایش داشتند. کمیتهی کومک کرد تا مارکس و انگلس به وسیلهی نامهها و نشستها پیشروان رزمندهی طبقهی کارگر آلمان و فرانسه و انگلستان را به همدیگر متصل کنند. آنان روی جذب انجمن عدالت (league of just) متمرکز شدند. این انجمن را جمعی از مهاجرین مخفی و چپ آلمانی در لندن تاسیس کرده بودند. افرادی که با بلانکیسم و اتوپیسم مرز بسته و به جنبش کارگری – از جمله چارتیسم – سمت گرفته بودند. پیوند پیشینی انگلس با چارتیستهای انگلیسی این ارتباط را آسان میکرد. در این دوران تلاش آنان برای جذب پرودون ناکام ماند و مارکس در پلمیکی جانانه (فقر فلسفه، 47-1846) پنبهی تئوریهای پرودون (فلسفهی فقر) را زد. پرودون افزایش دستمزدها را به سود افزایش قیمتها و در نتیجه کمیابی کالا و فقر فرودستان میدانست. مارکس در نقد خود به پرودون از تحلیلهای انگلس دربارهی دستمزدها بهره برد و متدولوژی تئوری پرودون را در هم شکست. مارکس با اشاره به این که مبارزات دستمزدی نه تنها منجر به افزایش قیمتها نشده، بلکه به گسترش تولید نیز انجامیده است – چرا که سرمایهداران مجبورند ابزار تولید را نوسازی کنند – علیه نظرات پرودون استدلالهای عینی را به میان گذاشت. در این جا مارکس بر ضرورت نقش مبارزات اتحادیهیی در پیشبرد اهداف صنفی و طبقاتی کارگران پای فشرد:
«صنعت بزرگ تعداد زیادی از مردمی که همدیگر را نمیشناسند، در یک مکان متراکم میکند. رقابت بین کارگران منافع آنان را شکننده میسازد اما حفظ دستمزدها نفع مشترکی علیه کارفرمایان است. به همین سبب نیز مبارزه برای دستمزد، کارگران را پیرامون یک تفکر و هدف مشترک متحد و مقاوم میکند.» (Marx, 1847:210)
بسط مبارزات اتحادیهیی تا شکلبندی طبقهی کارگر از طبقهی در خود به طبقهیی برای خود در همین اثر مارکس به درستی مورد توجه قرار گرفته است:
«اگرچه نخستین آماج مقاومت صرفاً حفظ دستمزدها بود اما همان گونه که سرمایهداران برای حفظ منافع خود متحد میشوند و اتحادیه تشکیل میدهند، کارگران نیز در روند مبارزه از انزوا بیرون میآیند و به صورت گروههای متشکل دست به مقاومت علیه سرمایه میزنند. در جریان این مبارزهی مستمر و پیگیرانه – که شکل یک جنگ داخلی واقعیست – اتحادیهها به تدریج خصلتی سیاسی به خود میگیرند. و زمانیکه طبقهیی برای خود ساخته شد، کارگران میتوانند از منافع همهجانبهی طبقاتی خود دفاع کنند.» (Ibid, P.210-211)
آنچه که انگلس در طرح اجمالی “مدرسهی جنگ” خوانده بود، در قالببندی مارکس تمرینی برای خلع ید بورژوازی از عرصهی قدرت سیاسی تلقی و تفسیر شد.
در اواخر سال 1847 و طی ژانویهی 1848، مارکس بر زمینهی دست نوشتهی “اصول کمونیسم” انگلس، مانیفست کمونیست را تدوین کرد. مانیفست در آستانهی انقلابهای گستردهی بورژوایی اروپا نوشته شد و تحلیل جامعی از توسعهی سرمایهداری و مناسبات بورژوازی ـ پرولتاریا بر مبنای مبارزهی طبقاتی به دست داد.
در عین حال، مارکس پس از تکمیل اثر مهم “ایدهئولوژی آلمانی” و در پرتو همین اندیشه به بررسی اشکال داد و ستد اجتماعی پرداخت و به اتفاق انگلس طرح تازه و مدونی درخصوص تعلیل بحرانهای اقتصادی سیاسی در انداخت و از “تاریخ قیام نیروهای مولد مدرن علیه شرایط تولیدی مدرن” سخن گفت. در این اثر اشاره به ادواری بودن بحران – که پیشتر از سوی انگلس مورد توجه قرار گرفته بود – با دقتی خاص تئوریزه شد:
«کافیست به بحرانهای تجاری اشاره شود که به محض برگشت ادواریشان به شکلی تهدید آمیزتر از گذشته جامعهی بورژوایی را در معرض نابودی قرار میدهند. در این بحرانها یک اپیدمی به وجود میآید که در تمام تاریخ گذشته به نظر مسخره میآمد: اپیدمی اضافه تولید. در چنین شرایطی تمدن بیش از حد وجود دارد، وسائل بیش از حد، صنعت بیش از حد، تجارت بیش از حد… اما اوضاع جامعهی بورژوایی بیش از حد تنگ است. آن قدر تنگ که نمیتواند ثروتی را که [به پشتوانهی نیروی کار] به وجود آورده است در برگیرد.»
(Marx and Engels, 1976: 489-490)
اگرچه مارکس و انگلس دربارهی مکانیسمی که به مراتب فراتر از “فروپاشی تجاری” بود و فروپاشی نظام تولید سرمایهداری را فرا میگرفت، هرگز تبیین مستقلی ارائه ندادند و چیستی به هم خوردن تعادل نیروهای مولد را روشن نکردند، ولی آنان به وضوح نحوهی برخورد بورژوازی با این به هم خوردن کنترل را ترسیم کردند:
«بورژوازی برای برخورد با بحران اضافه تولید از یکسو به از بین بردن اجباری انبوهی از نیروهای مولد دست میزند و از سوی دیگر در صدد تسخیر بازارهای جدید و بهرهمندی کاملتر از بازارهای قدیمی بر میآید.» (Ibid, P.409)
بخش عمدهی تفسیر مارکس و انگلس از چگونهگی برخورد طبقهی کارگر با این بحرانها را همان روند جاری مبارزات جنبش کارگری چارتیستی انگلستان شکل میدهد و در مجموع متاثر از آلترناتیوی است که بر مبنای مبارزه بر اساس افزایش دستمزد پیرامون تشکلهای اتحادیهیی صورت میبندد:
«رقابت روزافزون بین بورژواها و بحران تجاری ناشی از آن، دستمزد کارگران را دچار نوسان میکند. برخوردهای متواتر بین کارگران منفرد و بورژواهای منفرد بیش از پیش خصلت برخورد میان دو طبقه را به خود میگیرد. در این زمان کارگران به ائتلافهای اتحادیهیی روی میآورند و برای افزایش نرخ دستمزدشان با بورژوازی درگیر میشوند.» (Ibid, PP.492-499)
ادامه دارد…..
بعد از تحریر
1. گمان میزنم تکههایی از درآمد این مقاله، به ویژه آن جا که از سرنوشت مشابه کموناردهای نبعیدی و فراری و چپ سکتی فسیل و گسیخته از مبارزهی عینی طبقهی کارگر سخن میگوید و شرح آن را به آینده حواله میدهد… به مزاج افراد و محفلهایی که خود را مصداق این قیاس میبینند، تلخ خواهد افتاد. مهم نیست. همه میدانند که در متن سیاهترین استبداد تزاری، سوسیال دموکراسی روسیه نه فقط فعال کارگری صادر نمیکرد بلکه بخش موثری از رهبری بلشویکها در داخل کشور مبارزه میکردند.
2. در عصر ارتباطات که فلان فعال جنبش اشغال والاستریت از اروپای غربی برای رضا شهابی نامهی همدردی مینویسد، نمیتوان پشت شعار “کارگران جهان متحد شوید” پنهان شد و کف مبارزه در پتروشیمی ماهشهر و ذوب آهن را به حریف وانهاد و برای اعضای غایب ث.ژ.ث و سود روضههای بدیهی خواند. احتمالا ویدئو کنفرانس و تکنولوژی وب کم را برای همین مواقع ساخته اند؟! مضاف به این که اتحاد طبقهی کارگر جهانی مستلزم تلاش برای ایجاد وحدت طبقاتی در میان کارگران داخل است.
3. اگرچه سوسیالیسم اردوگاهیِ برآمده از تئوری “سوسیالیسم در یک کشور” شکست خورده است اما برای استقرار سوسیالیسم در سطح منطقه و جهان لاجرم باید از پیروزی سوسیالیسم در یک کشور آغاز کرد. بله. پیروزی سوسیالیسم در یک کشور ممکن است اما…..
4. فهم این نکته که جمع کثیری از فعالان چپ ناگزیر زهراب تلخ تبعید اجباری را میچشند، آسان است. کما این که درک شرح حال “مبارزان مهاجر فیس بوکی” نیز چندان دشوار نیست!
منابع و ماخذ
– قراگوزلو. محمد (1388) بحران، نقد اقتصاد سیاسی نئولیبرال، تهران: موسسهی انتشاراتی نگاه.
– Engels. F (1843) Qutline of critique of Political Economy in Marx & Engels collected works. Vol.III .1843-44, New York: International Publishers.
– Marx and Engels (1976) The German Ideology in Marx & Engels collected workes, Vol.5. 1845 – 1848. New York: International Publishers.
– Marx. K (1847) The Poverty of Philosophy, in Marx & Engels collected works, Vol.6.1845 – 1846, New York: International Publishers. 1976.
پینوشت:
1.Harvey.David (2010) The Enigma of capital: And the crises of capitalism, published by profile Books ]march 2010[
کتاب معتبر” چرا مارکس حق داشت” از سوی نشریه ی نتی آلترناتیو ترجمه شده و به تدریج در حال انتشار است.