شورای دانشجویان و جوانان چپ ایران
به صد و دومین سالروز اعلام هشت مارس به عنوان روز جهانی زن، که با پیشنهاد کلارا زتکین صورت گرفت، رسیدیم. این سنگری است که با مبارزهی زنان کارگر در کارخانهی پارچه بافی نیویورک و به آتش کشیده شدن آن برپا شد و تاکنون با پیگیری مبارزات بیوقفهی زنان چه در ایران و چه در سطح بینالملل تداوم یافته است.
مبارزات زنان ایران در حالی در جریان است که فشارهای حکومتی چه در غالب اِعمال قوانین رسمی در زمینهی حجابِ اجباری و نقش حقوقی فرودست زنان در خانواده و نیز ایجاد محدودیتهای متعدد در زمینهی اشتغال اعم از عدم استخدام زنان در بعضی مشاغل دولتی، دور کاری، حذف زنان از بعضی از رشتههای دانشگاهی و سهمیهبندی جنسیتی دانشگاهها و چه در شکل تبلیغ و ترویج ارزشهای ضد زن در سطح جامعه با توسل به احکام و قوانین دینی هر لحظه بیشتر شده و ماهیتی ارتجاعیتر از پیش به خود میگیرد. ارتجاعیتر از آنرو که جمهوری اسلامی همواره در مورد مسأله زن نگاهی متحجر داشته است، اگرچه چند صباحی است بخشهایی رانده شده از خان قدرت موسوم به اصلاحطلبان سعی در تحریف تاریخ و نیز به انحراف کشیدن جنبش زنان (به شکل ایجاد فمنیسم اسلامی و کمپین یک میلیون امضاء و …) دارند. اما حافظهی تاریخی مردم که شاهدان زندهی روزهای “طلایی” آنان و دوران دهشت و تباهیشان بودند، رد مدعای آنان است.
ارتجاع جمهوری اسلامی در مورد مسألهی زنان و دخترانِ جوان همواره حدّتی انکارناپذیر داشته و دارد. چرا که حضور نسلِ نوینیست که جمهوری اسلامی هر آنچه را داشت به کار بست تا نه تنها آنان را با ملاکهای خود بار آورد بلکه گسستی میان این زنان جوان و زنان پیشروی نسل پیشین، یعنی نسل انقلاب به وجود آورد. آری! زن بودن “گناهی” است که ” مردان خدا ” هیچگاه بر زنان نمیبخشند به ویژه آن که با انرژی و شور جوانی آذین شده باشد. هر چند گسست از نسل انقلاب در آن سطحی که مطلوب بانیان آن بود، رخ نداد اما نمیتوان انکار کرد که این فاصلهی جعلی همراه با افول روحیهی جامعه که یکی از مهمترین اثرات شکست انقلابِ بهمن بود فضا را چنان به نفع راستِ جهانی و لیبرالیزم تغییر داد که اکنون بخشی از فعالین زن ایران متأثر از اندیشه و خط و مشی رفرمیستی خواستار کشوری هستند که بازوان خود را به سوی امپریالیسم بگشاید و حتی این گشودگی را به مرحلهی تن دادن به جنگی خانهمان سوز تسری دهد. این استقبال نامیمون چه به صورت استقرار دولتی راستگرا و ظاهرا سکولار نظیر ترکیه تجلی یابد و چه در شکل “جنگِ بازدارنده”ی مدل افغانستان و عراق و یا “جنگ بشردوستانه”ی مدلِ لیبی صورت پذیرد، دستاوردی بهتر از ویرانی و تباهیای که برای زنان این کشورها به بار آورده نداشته و ندارد. تباهیای که با جایزهها و تمجیدهای بنیادها و نهادهای بینالمللی برای فعالین زنان در این کشورها، رنگ و لعاب مییابد تا سرپوشی باشد بر آن جنایاتی که بر همهگان به ویژه زنان اعمال میشود. بیمایه بودن این جایزهها و عناوین زمانی به شدت عیان میشود که به مفهوم رهایی زنان در سطح کشورهای بهاصطلاح پیشگام و متصدی نهادهای حقوق زنان با دقت مینگریم. کشورهایی که سمبل آزادی زناناند بی آنکه زنان آزادی واقعی را دیده باشند و در آن جا نیز چنان اوضاع رو به وخامت است که از هشت مارس، روزی که مظهر گسست از ارزشهای مردسالارانه است برای تبلیغ ابزار و لوازم آرایش و زیبایی بر اساس ملاکهای زیبایی شناسانهی مردسالاری استفاده میشود. بله! این نهایت سهم ما زنان از آزادی در جهان سرمایهداری است. ما در اقیانوس بیرحم سرمایهداری آزادیم تا تن خود را بفروشیم ـ چه تنفروشیِ بلندمرتبه )ازدواج سنتی( و چه بیمرتبه) تنفروشی( ـ ما زنان آزادیم تا نیروی کارمان را به هر آنکه گرانتر میخرد بفروشیم، ما زنان آزادیم تا استخوانهای خود را در زیر بارِ کارِ خانگی خُرد کنیم، ما زنان آزادیم تا برای ستوده شدن در ایفای نقش مادری از همه چیز چشم بپوشیم.
آری! این شرایط واقعی زنان در جهانی دور از افق کمونیسم است. جهانی بنا شده بر پایهی ستم و بهرهکشی انسان از انسان، جهانی از خود بیگانه و … و در این میان رهایی واقعیِ زنان در گروی انقلابی همهجانبه و رهاییبخش با رویکردی طبقاتی و کمونیستی است که با تکیه بر تشکلات مستقل زنان انرژی و تداوم یابد تا در بزنگاههای سرنوشتسازِ تاریخی حافظ حقوق زنان باشد و مانع از محو شدن منافعشان در پس پردهی منافع جمعی و نیز ضامن تحقق نابرابریها به نفع برابری زنان تا رسیدن به جامعهای برابر باشد…