جناب مستطاب آ شیخ عطاالله خان مهاجرانی بنده نوازی نموده به ما رعایای عامی لطف بسیار کرده، با شیرین زبانی بسیار که مخصوص متفکران اصلاحات چی است، تنویر نموده اهل دهات را. طوطیان شکر شکن شوند زین قند پارسی که آ شیخ عبدالکریم و آ سید عطا بر زبان آرند. نطق فرمودند امام پیری ساده دل بود، از روی سادگی آ شیخ قصاب خلخالی را به قاضی القضاتی گمارد تا زبانم لال، احدی بی خدا در ولایت اسلامی لب به سخن نگشاید، البته که در قضیه اعدام نفوس بدستور امام، کسی نقشی نداشته و دستی بوده که نامه را نوشته، و چه بسا که آستین دست امر به هلاک نموده و دامان حضرات از شائبه قتل و تجاوز پاک تر از دامان مریم مجدلیه است.
گیریم دامان هم که پاک نبوده باشد دم عیسی داشتند امام امت، خون همه محارب و لیبرال و زندیق را حلال نمودند. حالا آقایان از سر شکسته نفسی رجز نمی خوانند که منم خورنده خون ضد انقلاب، لطف بسیار می کنند اما رعیت بی چشم و رو نمک نشناسی می کند که هیچ نمک ارث پدری حضرات را در ولایت خورده و نمک دان می شکند. ای تف به این روزگار.
عیال ما در کنجی نشسته مثل کنیز حاج باقر غر می زند که مرد تو نه جنم داری، نه نای ماچ کردن داری حالا چرا می خواهی موی دماغ مرد مردان اصلاحات شوی؟ هر چه به عقل ناقص خودم رجوع می کنم می بینم عیال هم حق دارد نه من خانه در پاسداران دارم، نه وکیل ملت بودم نه نشان لیاقت از دست اکبر شاه گرفته ام و نه ویلای لواسان. پس چرا باید پایم را از گلیم خودم دراز تر کنم؟
اصلا رعایا همه واقفند که دوره تفتیش عقاید گذشته و باید به عقاید اشخاص محترم چون حضرت مستطاب مهاجرانی کمال احترام را گذاشت و زمانی که جناب مستطاب آشیخ عطالله مهاجرانی می گویند “بالاخره از آغاز پیروزی انقلاب تا به امروز، افرادی با انقلاب مخالف بودند، با نظام جمهوری اسلامی مخالف بودند، با مرحوم امام خمینی مخالف بودند، با نهاد روحانیت مخالف بودند، عیبی هم ندارد سی سال مخالفت کردند، می توانند در واقع به این مخالفت ادامه بدهند، ولی این مجموعه نمی توانند مدعی جنبش سبز باشند.”
لابد صلاح کار را می دانند، هر چه باشد چهار تا پیراهن از من یک لا قبا بیشتر پاره کرده اند. اما زبانم لال، زبانم لال، هفت قرآن در میان، مگر حضرت مهاجرانی دبیر شورای نگهبان جنبش سبز هستند؟ عیال می گوید نشخوار آدمیزاد حرف است، شکر خورده ، خامی کرده شما این مرقومه را به دست ناشر نده که ما نباید هیچ گزگ و بهانه ای به دست دشمنان بدهیم. با خودم فکر می کنم این عیال ما پر بیراه نمی گوید در زمان حضرات نه کهریزکی بود و نه شیشه نوشابه ایی که در ما تحت رعیت فرو کنند.
فقط یک کبری نامی بود گویا زنا کرده بود، البته کسی هم ندیده بود، اما به هر روی قاضی شرع تشخیص داده بود، دادند تا در وسط میدان شهر چالش کنند و سنگش بزنند، یک احمد نامی هم بود محصل با ریش و موی بلند زبان درازی کرده بود در دانشگاه گرفتند تا جایی که می خورد کتکش زدند تا شاید ادب شود، نشد بعد بردنش روی میز گفتند اعدامت می کنیم تا شاید این بار ادب بشود، نشد، بعد این بار سرش را توی خلا فرنگی کردند. البته که این حرف ها همه نامربوط است و آشیخ عطالله همان زمان جشنواره فیلم بر گزار می کرد، تازه نویسنده ای متشخص به نام پائولو کوئیلو را زا فرنگ آورده بود و عوام کرور کرور می رفتند تماشا که در ولایت ما اصلا هیچ اهل دانش تا پیش از وزارت آ شیخ عطا نیامده بود.
القصه حالا که ملوک خانم دستم را در حنا گذاشتند باید اعتراف کنم که یقین دارم آ شیخ عطاالله خان مهاجرانی یک قران هم پول دریافت نکرده اند تا این صحبت را بکنند و همه صحبت از سر غیرت است، ترس که ندارد از کسی، بسیار صحیح فرمودند این مخالفان انقلاب در جنبش سبز نیستند. حالا بروند پارچه سبز بخرند، در برابر سفارت خانه ها جیغ و داد کنند. سند شش دانگ این جنبش در دست آقایان است، اصلا کل این ولایت قابل حضرات را ندارد. نشنیده اید که شاعر می گوید بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را؟ آ شیخ عطا هم بی منت مشاطه و سرخاب دلبری می کند از همه خلق.
اما ملوک خانم می گوید مردم که مغز خر نخورده اند بروند در خیابان شعار بدهند رای من کجاست؟ در آخر حصرت به دل بمانند در خیابان پهلوی یک شب جمعه به همراه دلبرکان دست در درست نتوانند راه بروند؟ آخر این انصاف است؟ اصلا این همسایه سبیل از بنا گوش در رفته ما از فردای روز انتخابات می گفت می روم تظاهرات تا عرق خوری را آزاد کنم. حالا من مانده ام چطور این عیال را خر فهم کنم که فلانی جنبش دمکراتیک همان است که آ شیخ عطا فهمیده نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد. همین اطاعت از ولی فقیه و شورای نگهبان و اینها. مگر جنبش دمکراتیک هدفش آزاد سازی این جلف بازی ها و خدای نکرده مفسده است؟ نعوذ بالله اگر آزادی اجتماعی می خواستیم که همان خدا بیامرز داده بود، تازه خیلی هم از حضرات خوش قیافه تر بود، زبان فرانسه را هم مثل بلبل تکلم می کرد.
القصه خدا رفتگان همه را بیامرزد، در قاقازان ما یک ملایی بود یزدی کاشف العلوم، فخر الفلاسفه برای خلق الله مسئله می گفت، قبل از او هم هیچ عهدی در معنای آزادی و تساهل و تسامح غور نکرده بود. همون شیر پاک خورده منبر می رفت و می گفت زنده باد مخالف من؛ عوام هم غریو بر می آوردند زنده باد مخالف من.
بعد می گفت نه آنگونه که شما می گویید آمدیم کسی مخالف مقام معظم رهبری بود، مخالف اسلام و مسلمین بود یا زبانم لال مخالف قانون اساسی بود. او که شامل این کلام فلسفی نمی شود. مخالف نظام محارب است حکمش را هم که شرع خدا داده. اما همین ملای یزدی جحد زیاد کرد تا دهاتی جماعت را با معنای آزادی و مردمسالاری دینی آشنا کند. اما خداوند عالمیان به این ملت هیچ هوش و حواس نداده. یک روز می گویند مرگ بر دیکتاتور می گوییم اشکالی ندارد بعد می گویند خب دیکتاتور همان خمینی را می گوییم. باز مرحوم ملای یزدی و آ شیخ عطالله به تکاپو می افتند منبر می روند نه دیکتاتور فلان است و بهمان است و امام قلبی مهربان داشتند.
عیال می گوید ترک عادت موجب مرض است، دست از سر کچل حضرات بردار. می گویم عیال شاهنامه آخرش خوش است، این حضرات نتوانستند یک بار حقوق ملت را در برابر استبداد استیفا کنند. بقول ننه جونم اگر به امید من منانی برو شوهر بکن بیوه نمانی. ما هم اگر به امید آشیخ عطالله خان مهاجرانی بودیم که فاتحه ما خوانده شده بود.
یکی را تو ده راه نمی دادند سراغ کد خدا را می گرفت. حالا حکایت عطاالله خان مهاجرانی است که اینگونه دلبری می کند، عطا جان منتظر بمان ما دوستی کلید ولایت را می دهیم خدمتتان تا با آشیخ محسن کدیور دو تایی هر دستوری دادید رعایا بی چون و چرا اجرا کنند.