رضا پرچی زاده
اگر پادشاهی را در یک دستم و جمهوری را در دست دیگرم بگذارند تا از دمکراسی چشم بپوشم، اول سبک و سنگین می کنم تا ببینم کدامشان روی سینه دمکراسی کمتر سنگینی می کند، بعد انتخاب می کنم. رئیس جمهور دیکتاتور بر شاه دمکرات ارجح است، زیرا که شاه «حق» دارد که دمکرات نباشد، و تو «حق» اعتراض نداری، و او تا هست «حق» انتخاب مرامش با خودش است؛ اما رئیس جمهور «حق» ندارد دیکتاتور باشد، و تو «حق» داری که معترض او شوی، و «حق» داری که چهار سال دیگر به او رای ندهی، و بلکه هم امروز او را راهی کنی.
در جمهوری اسلامی:
• بزرگترین دستاورد جمهوری اش این بود که سلطنت را سرنگون کرد؛ بزرگترین دستاورد اسلام اش این بود که ولایت را به جایش نشاند.
• چنانکه مشروطه، مشروعه نشد، جمهوری هم اسلامی نمی شود.
• دین، دمکراسی نمی شود؛ دمکراسی، دینی نمی شود.
• دین، «بد» نیست، «خوب» هم نیست؛ «کارکرد» دارد.
• در ایران «جمهوری» نداشته ایم: سلطنتی بوده که به خود لباس روز پوشانده و به بهانه صندوقِ رایی چند، خود را جمهوری جا زده.
• وقتی چرچیل گفت «دمکراسی بدترین نوع حکومت است، به جز تمام حکومتهایی که تا به حال وجود داشته اند»، دمکراسیِ جمهوری اسلامی را ندیده بود.
• اندر جهان، تنها یک جمهوری بود که کاری کرد تا دلها برای سلطنت تنگ شود، و آن جمهوری اسلامی بود.
• در ایران، سلطنت و ولایت با هم می مانند تا در جهان آخرت در کنار حوض کوثر باز هم با هم محشور شوند.
در مشروطه و سلطنت:
• سلطنتِ مشروطه را وقتی برقرار می کنند که پادشاهی هنوز بر سر کار است، نه سی سال و اندی بعد از اینکه به هوای استبدادش منقرض شده.
• در ایران، سلطنت، مشروطه نمی شود.
• بزرگترین زیان «غربزدگی» برای ما این بود که «پرشیا-پَرَست» شدیم.
• ایرانیان به درستی که از اعراب «متمدن تر» بودند، چرا که به جای سنگ و چوب، آدم می پرستیدند.
• بدترین عذر سلطنت طلب در دفاع از پادشاهی این است که بگوید سلطنت خوب است چون 2500 سال پادشاهی داشته ایم.
• بدترین عذر سلطنت طلب در نفی جمهوری این است که بگوید جمهوری اسلامی بد است.
• در پادشاهی ۲۵۰۰ ساله، چنانکه در اسلام ۱۵۰۰ ساله، امروز نداشته هایی را می جوییم که دیروز هم نداشتیم شان. اما از همه اینها که بگذریم، نوستالژی برای چیزِ نداشته هم از مشخصه های بارز «ایرانی» بودن است.
• سمبل ها از واقعیتها واقعی تر اند: در طول تاریخ، مردمان بیشتر به هوای سمبل ها کشته اند و کشته شده اند تا برای نان و آب.
• سمبل ها از واقعیتها خالص تر اند: سمبل استبداد، مستبد تر از استبداد است و سمبل آزادی، آزاد تر از آزادی.
• دو شاه هرگز نمی میرند: شاه ایران و شاه ذهن ایرانی.
• برای دمکراسی، باید گردن شاه ذهن را زد.
در استبداد:
• حکومتها می آیند و می روند؛ این استبداد است که می ماند.
• استبدادیان تا پای بر زمین دارند، آزادی خواه اند و مردم-دوست؛ به محض اینکه بر خر مراد سوار شدند، بر مردم می تازند و آزادی را هِی می کنند.
• «قهرمانان» در ظاهر طلایه داران دمکراسی اند و در باطن دشمنان آن، حتی اگر خود ندانند.
• از زمان سزار تا به امروز دستاویز مستبدان برای استبدادشان این بوده که «مملکت در خطر است! بیایید زیر پرچم من متحد شوید!»
• تناقضی است که هیچگاه حل نمی شود: نباید در برابر استبدادی که راه آزادی را بر تو بسته خشونت کنی؛ اما اگر خشونت نکنی از کدام راه به آزادی می رسی؟ از راه آلترناتیوسازی پشت درهای بسته؟
• دمکراسی را به در خانه و بر سر سفره نمی آورند؛ باید آن را در خیابانها و میادین شهر جستجو کرد.
• در تمام دنیا این یک اصل ثابت شده است که وقتی خیابان از انسان خالی شود، از استبداد پر می شود.
• امروز که می توانیم، اگر نگوییم، فردایِ نتوانستمان، نالیدنمان تف سر بالاست.
• امروز که می توانیم، اگر خود قدمی برنداریم، فردای خزیدنمان نباید از کسی انتظار دلسوزی داشته باشیم.
• هر کاری زمانی دارد: اگر این را با آن اشتباه بگیری، به درستی سرکوبت می کنند.
در دمکراسی و جمهوری:
• در راه دمکراسی، مصلحتِ بزرگتر «حقیقت» است.
• دمکراسی «شیء» نیست، «پدیده» است.
• دمکراسی «انتها» ندارد، «ادامه» دارد.
• جمهوری، دمکراسی نیست، اما تا به امروز شایسته ترین ظرف برای دمکراسی بوده است.
• بهترین جمهوری ها هنوز از دمکراسی فاصله بسیار دارند؛ پادشاهی که دیگر جای خود دارد.
• قیاس پادشاهی از نوع «انگلیسی»اش با جمهوری از نوع «اسلامی»اش قیاس مع الفارق است: «پادشاهی» است که باید با «جمهوری» مقایسه شود.
• پادشاهی چیست؟ حکومتی است که در آن یک نفر زور می گوید و الباقی باید تمکین کنند.
• جمهوری چیست؟ حکومتی است که در آن همه حق زور گفتن دارند و هیچ کس هم تمکین نکند.
• بدترین عذر جمهوری خواه در دفاع از جمهوری این است که بگوید جمهوری خوب است چون دمکراتیک است.
• باز، بدترین عذر جمهوری خواه در دفاع از جمهوری این است که بگوید سلطنت بد است.
• از پادشاهی به جمهوری قدمی رو به جلوست؛ از جمهوری به پادشاهی قدمی جالب است.
• اگر پادشاهی را در یک دستم و جمهوری را در دست دیگرم بگذارند تا از دمکراسی چشم بپوشم، اول سبک و سنگین می کنم تا ببینم کدامشان روی سینه دمکراسی کمتر سنگینی می کند، بعد انتخاب می کنم.
• رئیس جمهور دیکتاتور بر شاه دمکرات ارجح است، زیرا که شاه «حق» دارد که دمکرات نباشد، و تو «حق» اعتراض نداری، و او تا هست «حق» انتخاب مرامش با خودش است؛ اما رئیس جمهور «حق» ندارد دیکتاتور باشد، و تو «حق» داری که معترض او شوی، و «حق» داری که چهار سال دیگر به او رای ندهی، و بلکه هم امروز او را راهی کنی.
• دمکراسی هم مدینه فاضله ای نیست، ولی قطعا بر مدینه جاهله شرف دارد.
• دمکراسی معلوم نیست چه می گوید، اما «صدایش» از استبداد خوش تر است.