ی. صفایی
تأسف انگیز است که اندیشمندان ما و نیز ما فعالان سیاسی، در روند تحولات ایران به ویژه در طول حکومت استبداد مذهبی، واقعیت های سیاسی و اجتماعی ایران را آنگونه که بوده و هست، نه تنها نمی بینیم بلکه آنگونه که خود می پسندیم، تحلیل و بیان می کنیم و همین مسئله، سبب ساز شرایطی شده که مناسبات سیاسی در ایران همواره به سود ستمگران پایان یافته است.
در طول این سال ها تا به امروز، از طرف ما نیروهای سیاسی، آنقدر تحلیل در مورد ایران ارائه شده که قابل شمارش نیستند. ولی هیچیک از ما تلاش نکردیم درد مشترک مردم را به درستی بیان کنیم و از آنجایی که فرهنگ خود بزرگ بینی و خود محوری و “من، من” کردن های پوچ در درون همۀ ما ریشه دوانده، همیشه سعی بر این بوده که به جای علت ها به معلول ها بپردازیم. در این میان برخی نیز گوی سبقت را از دیگری ربوده و سیاست یکی به میخ و یکی به نعل زدن را پیشه کرده اند و هر از چند گاهی فیل شان یاد هندوستان می افتد و از نداشتن آلترناتیو نق می زنند! در حالی که وقتی پای درد و دل شان بنشینی “خود” را بهترین و محق ترین آلترناتیو می بینند.
جالب است که پس از گذشت ۳۲ سال، هنوز درد مشترک اپوزیسیون نداشتن آلترناتیو است، در حالی که هیچیک حتی حاضر نیستیم گامی به سوی دیگری برداریم! و درست به همین دلیل است که حکومت جنایتکار جمهوری اسلامی ایران، همچنان حق مردم را می خورد. ما نیز از واقعیت های موجود دور مانده ایم و به جای اینکه به سوی یکدیگر گام برداریم و با نقد شرایط موجود پیرامون نظریه های مشترکمان فعالیت کنیم، زحمت خود را کم کرده و بر علیه همدیگر قلم می زنیم! چرا..؟
فداکاری ها و از جان گذشتن های مردم ایران، شکیبایی ها و اعتراض ها، پرداخت هزینه های سنگینی همچون زندان و شکنجه و اعدام، تحمل این همه نابرابری و گرانی … را همه ی ما به خوبی می دانیم، هم اینک بحث بر سر این است که چرا خیزش های اجتماعی مردم ایران به سرانجام نمی رسد؟
از سوی دیگر باید گفت که در خیزش اجتماعی اخیر، ما فریادهای درد جوانان، زنان و مردان آزادیخواه مردم ایران را نشنیدیم، زیرا که طبل قدرت طلبی خودمان صدایی رساتر داشت.
واقعیت و هدف خون هایی که بر کف خیابان ها ریخته شدند، نادیده گرفته شد و متأسفانه به جای فریاد بر علیه ستمگران، نعره های “حفظ نظام” به گوشمان رسید و نتیجه آن شد که بهار ما به گِل نشست.
سی و اندی سال است که تحلیل های بی اثر به خورد این مردم و در واقع به خورد خودمان می دهیم ولی حاضر نیستیم زبان واقعیت را بگشاییم و تلنگری به خود بزنیم که …هی …بیدار شو….! چرا؟
و چراهای بسیاری که به جای نقد و بررسی، آنها را به گذشت زمان می سپاریم و منطقی ترین پاسخ مان این است که تاریخ باید پاسخگو باشد…. مگر غیر از این است که تاریخ این سرزمین را ما که مردمانش هستیم می سازیم؟!
ناگفته نماند که اگر در این نوشتار فعل و فاعل “جمع” را به کار می برم به این دلیل است که تافتۀ جدا بافته ای نیستم زیرا که همۀ ما کوتاهی کردیم.
رژیم نسل کش، انسان ها را می کشد، شکنجه می کند… کهریزک می سازد… منابع زیرزمینی و روزمینی و ملی را نابود می کند… برای حفظ و بقای حکومت و چپاول ثروت کشور، به هر جنایتی دست می زند، ما نیز تماشاچیان خوبی هستیم…. و این را می گویند راز بدبختی یک ملت! در حالی که تاریخ و تمدن و فرهنگی چندهزار ساله را یدک می کشیم، خودمان در بستر همین فرهنگ دست و پا می زنیم.
بیاییم برای یک بار هم که شده پیرامون محور همفکری و همگرایی به یکدیگر نزدیک شویم. به یقین که چیزی از دست نمی دهیم و فقط اندکی از سکتاریسم، خودمداری و “من، من” کردن هایمان کاسته می شود و در نتیجه، درد مشترک مردم را بهتر می فهمیم.
من مخالف این همه اختلاف سلیقه بین خودمان نیستم، ولی اکنون وقت آن رسیده که پس از این همه سال و با این همه ادعاهای رنگارنگمان بتوانیم به یک تفاهم سیاسی برسیم و آلترناتیوی را تشکیل دهیم که قدرت به لرزه درآوردن و فرو پاشیدن این نظام را داشته باشد.
وقت آن رسیده که از فلسفه بافی های پوچ و تحلیل های بی ارزش دست برداریم و به این حقیقت بیاندیشیم که همیشه در طول تاریخ به دلیل درک نادرست از واقعیت های تاریخی و اجتماعی، رویدادهای سیاسی ایران به ورطه خیانت و یا به ورطه اشتباه های جبران ناپذیر درغلتیده است.
سی واندی سال است که از این شاخه به آن شاخه پریدیم، به امید اینکه شاید تغییری در جهت منافع مردم رخ نماید. غافل از اینکه این روزها در ایران، از این شاخه به آن شاخه فقط طناب اعدام است!
زمان آن رسیده که به خود آییم و گامی در جهت همبستگی و تفاهم سیاسی برداریم، در این صورت طبیعی است که گام بعدی به یقین تشکیل یک آلترناتیو قوی خواهد بود. آلترناتیوی که لرزه بر پایه های پوسیدۀ نظام بیاندازد و اگر در این میان خیمه اصلاح طلبان هم ترک بردارد، جای دوری نمی رود!!!
بدیهی است که فردای روزگار همۀ ما دستکم پاسخگوی نسل پس از خود هستیم و باید باشیم……
پس تا دیر نشده کاری کنیم که ناچار نباشیم، ” بسپاریم بر سنگ مزارمان تاریخ نزنند؛ تا آیندگان ندانند بی عرضگانِ این برهه از تاریخ ما بوده ایم.”!*
ی. صفایی
۲۴ ژانویه ۲۰۱۲
پانویس: * خسرو گلسرخی