elaheh boghrat 02

خانم بقراط! نه از آمدن پادشاهی می ترسیم، نه از رفتن جمهوری اسلامی؛ از تحلیلگرانی مثل شما می ترسیم!

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

elaheh boghrat 02

elaheh boghrat_02رضا پرچی زاده

چندی پیش، نگارنده این سطور جستاری قلمی کرد به نام «دو گفتمان ضد دمکراتیک در عرصه رسانه ای ایران معاصر». در آن جستار، قصد بر این بود که شیوه گفتمانی رسانه های دو کمپ سیاسی در ایران معاصر – کمپ سنتی و کمپ ایدئولوژیک – مورد بررسی قرار گیرد. با این وجود، چنانکه در مقدمه همان مقاله هم ذکر شد، از طرفی به علت فراوانی مطالب و فاکت ۱ های مربوط به موضوع و از طرف دیگر به ملاحظه سهولت دریافت مطالب مقاله برای مخاطب عام اینترنتی، تنها به بررسی برخی کلیات گفتمانی رسانه های این دو کمپ پرداخته شد، و مجالی پیدا نشد تا صحت و سقم نظریات انتزاعی مطرح شده در آن مقاله به محک تجربه خورده و در هنگام اِعمال بر مثال های حقیقی سنجیده شود.

اما به تازگی واقعه فرخنده ای روی داد که سنجیدن برخی از آن آراء و نظریات به شیوه ای عینی را میسر نمود، و آن انتشار مقاله «از چه می ترسید؟! آمدن پادشاهی یا رفتن جمهوری اسلامی؟!» به قلم سرکار خانم الاهه بقراط در وبسایت کیهان لندن بود. به نظر نگارنده، شیوه گفتمان مقاله مذکور، به حق نمونه شایسته ای از شیوه گفتمان کلی کمپ سنتی – که دربرگیرنده ایده های سلطنت طلبانه و مشروطه خواهانه است – می باشد، و بسیاری از اِلِمانهای گفتمانی این کمپ را در خود جمع آورده است. لذا، در جستاری که پیش رو دارید، با بررسی شیوه گفتمان و المانهای گفتمانی مقاله خانم بقراط، هدف این است که صحت و سقم گزاره های تحلیلی که اینجانب در جستار پیشین خود در رابطه با رسانه های کمپ سنتی مطرح کرده بودم سنجیده شود. برای سهولت خواندن، مولفه های گفتمانی مقاله خانم بقراط را به طور عمده ذیل ((تِم)) ۲ های مطرح شده در مقاله قبلی بررسی می کنم، و یکی دو تم مهم دیگر که از قلم افتاده بودند را هم به آنها می افزایم.

از قضا، قصد دارم این جستار را با یکی از همان تم هایی آغاز کنم که در مقاله قبلی به آن پرداخته نشده بود. این تم گفتمانی را، که در مقاله و کتاب، خود را در قالب اصلی نگارشی ۳ و معناشناختی ۴ می نمایاند، «اصل اعلام برائت» نام نهاده ام. توضیح آن این است که هنگامی که نگارنده می داند موضعی که قصد دفاع از آن یا تبلیغ برای آن را دارد، موضع مستحکمی نیست و نقاط ضعف بسیاری دارد که کمابیش در معرض دید همگان هم قرار گرفته، سرراست از آن موضع دفاع نمی کند، و خود را به طور مستقیم به آن موضع منتسب نمی کند؛ زیرا که می داند در آن صورت قضاوت خودش در میان جماعات بی طرف یا مخالف زیر سوال می رود و از نفوذ کلامش کاسته می شود. بنابراین، به شیوه ای آگاهانه و محتاطانه، راه «دور زدن» را انتخاب می کند؛ به این معنا که بر فرض مثال، نگارنده ما سلطنت طلب است، اما صراحتا اعلام سلطنت طلبی نمی کند. به عوض آن، ابتدا کمی سلطنت را نقد کم ضرر یا بی ضرر می کند، احتمالا از سابقه خود در مخالفت و مبارزه با سلطنت و مشقاتی که در آن راه متحمل گردیده می گوید، بلکه خود را جمهوری خواه معرفی می کند – من آن را «جمهوری خواهیِ مصلحتی» نامیده ام – و بدین وسیله بین خود و طرفداران افراطی و به قول معروف «پلاکارد-دار» سلطنت فاصله می اندازد، و سپس بدنه اصلی مقاله یا کتاب را به توصیف مزایای فراوان سلطنت اختصاص می دهد. نتیجه کار چیزی می شود در مایه های «من بسیجی نیستم، ولی بسیجیان را دوست دارم». بدین ترتیب، برای مخاطب بی طرف یا مخالف سلطنت این شبهه پیش می آید که این نویسنده مبارز که خود از سلطنت ضرر بسیار دیده و با آن مخالف هم هست، باز از آن «حمایت منتقدانه» می کنند، پس حتما سلطنت مشروعیتی دارد، لذا معقول و اخلاقی است که ما هم با او همراه شویم، یا حدقل موضع اش را به رسمیت بشناسیم. کارکرد اصل عدم برائت در رسانه های سیاسی امروز ایران بدین گونه است.

این را هم بلافاصله اضافه کنم که این اصل، مِلکِ طَلقِ کمپ سنتی نیست، و در کمپ ایدئولوژیک هم نمونه هایی دارد، چنانکه برخی از مشهورترین به-کار-برندگان این اصل از وابسته گان اصلاح طلبان اسلامی و سازمان مجاهدین هستند. با این وجود، اصل اعلام برائت به طور خاص شیوه تخصصی مورد علاقه رسانه های کمپ سنتی است که آن را در قطع وسیع – به خصوص در وبلاگنویسی بی نام و نشان – به کار می گیرند. از لحاظ جای-گیری در متن، اصل عدم برائت معمولا در ابتدای مقاله یا کتاب می آید که برای خواننده ای که به دنبال یافتن جهت-گیری نویسنده است تا خواندن مطلب اش را ادامه بدهد یا ندهد قابل دسترسی زودهنگام باشد؛ اما می تواند در میانه متن یا آخر آن هم بیاید، و یا اصلا در کل نوشته پخش باشد، که این روشِ آخر دقت و حوصله بیشتری می طلبد تا کل مطلب را به تناقض-گویی بدل نکند. برای نمونه «ابتدایی»، می توانید به مقدمه کتاب «ایران و سی آی اِی: نگاهی دوباره به سقوط مصدق» ۵ اثر داریوش بایندور نگاه کنید. برای نمونه «پخش-در-کل-متن»، اکثر آثار علی میرفطروس به این شیوه به نگارش درآمده اند.

در مقاله مورد بررسی ما، بقراط اصل اعلام برائت را در دو جایگاه به حالت خفیف و آمیخته به تایید به کار می برد. یکی در ابتدای مقاله، آنجا که می گوید «بزرگترین اشتباه پهلوی‌ها، به نظر من، این بود که بر خلاف قانون اساسی مشروطه از یک سو، پس از یک دوره کوتاه، به حکومت و نه سلطنت پرداختند و از سوی دیگر، باز هم بر خلاف همان قانون، قاطعانه در برابر سهم‌ خواهی مذهب در قدرت نایستادند!»؛ و دیگری در میانه های مقاله: «من تا کنون از رضا پهلوی به مثابه یک شخصیت سیاسی عمدتا بدون عنوان «شاهزاده» نام می‌بردم. ولی در برابر برخوردهای مبتذل که گذشته از «ارتش سایبری» رژیم، بر اساس انکار واقعیت موجود شکل گرفته است، از این پس او را با تیتر واقعی و به حق وی یعنی «شاهزاده» خواهم نامید». گفتنی است که رعایت این اصل، به خصوص در حال حاضر، پس از آنکه یکی از کاربران مشهور آن به تازگی با بی دقتی فراوان از آن فاصله گرفت و به صراحت از جنگ علیه ایران حمایت کرد و در نتیجه به سرنوشتی تراتژیک دچار گردید، واجب می شود.

تم مهم دیگری که در جستار پیشین درباره آن نگفته ام، «علم-ستیزی» و «روشنفکر-کوبی» کمپ سنتی – صرف نظر از اینکه روشنفکر به نظر آنان چه کسی است – از جایگاه ظاهری علم است. از آنجا که یک تحلیل منطقی نسبتا ساده، به آسانی مشروعیت و معقولیت سلطنت طلبی در عصر حاضر را زیر سوال می برد و تناقض های نظری آن را آشکار می سازد، گفتمان سنتی اصولا گرایش شدیدی به تخطئه «روش علمی» دارد – در حالی که خود مدعی است که روش اش علمی و «فلسفی» و «حقوقی» است – و به عوضِ آن بر «احساس-انگیزی» تکیه می کند؛ که در این وضعیت، تلاش سیاستمداران فاشیست و نازیست در منطق-گریزی و تکیه بر غرایز ابتدایی مردم برای هدایت و حکومت بر آنها را به خاطر می آورد. در چنین مواردی، مواضع گفتمانی کمپ سنتی بیشتر «سلبی» ۶ است تا «ایجابی» ۷ .

در این راستا، بقراط در جایی می گوید: «کسانی که انقلاب مشروطه را می ‌ستایند اما سلسله پهلوی را در ادامه آن انقلاب نه تنها آگاهانه قیچی می‌ کنند بلکه حتا مصیبت‌های آینده را نیز به گردن آن می‌اندازند، از یک سو نقش تفکر کج و معوج و ویرانگر خود را در شکل ‌گیری جمهوری اسلامی و بقای آن منکر می‌شوند و از سوی دیگر نشان می‌دهند که نه تنها تاریخ نمی ‌دانند و از آن نمی ‌آموزند، بلکه از مباحث حقوقی و فلسفی «مسئولیت» و «علت و معلول» نیز بی ‌خبرند». در جای دیگر می گوید: «با تأکید بر واقعیت دیکتاتور شدن دو شاه پهلوی و اعتقاد شخصی آنان به اسلام، می‌ خواهم به پوچی آزادی‌ خواهی و سکولاریسم برخی از مدعیان سیاست توجه دهم که در اثبات و پیاده کردن ادعای خود نه تنها به گَرد پای پادشاهان پهلوی، آن دیکتاتورهای مسلمان، نمی ‌رسند، بلکه برعکس، در روی کار آوردن و نگه داشتن یک دیکتاتوری بنیادگرای اسلامی، سنگ تمام گذاشته‌ اند!»

تم دیگری که در مقاله قبلی به طور کلی به آن پرداختم، تغییر تاریخ توسط رسانه های کمپ سنتی به قصد نتیجه گیری سیاسی دلخواه از آن است. برای مثال، بقراط در دو موضع به طور خاص تاکید می کند که حکومت پهلوی در برابر «جمهوری اسلامی» ایستاده است: «آنکه از آغاز در برابر جمهوری اسلامی، حتا پیش از تأسیس آن، ایستاده بود، اتفاقا آن «پدر و پسر» بودند!» و «بله، تلخ است، ولی حقیقت تاریخی است که آنکه در برابر خمینی و زمامداران بعدی جمهوری اسلامی ایستاد، «روشنفکران» و احزاب و گروه‌های چپ و آته‌ئیست و مذهبی و ملی مدعی آزادی نبودند، بلکه پهلوی‌ها بودند که اتفاقا هم دیکتاتور شده بودند و هم به دین اسلام و شیعه جعفری اثنی عشری ارادت داشتند!» این بیانات آشفته، به جز اینکه ترتیب و توالی پدیده های تاریخی را در هم می ریزد، به تحریف تاریخ هم نزدیک می شود؛ زیرا که حقیقت این است که روحانیتِ تاثیرگذار شیعه تا مدت مدیدی به طور عمده با حکومت پهلوی روابط حسنه و بعضا خنثی و در معدود مواردی خصمانه داشت؛ چنانکه آیت الله کاشانیِ «قیام سی تیر»، بعدا از عوامل اصلی کودتای علیه مصدق و له شاه شد؛ و آیت الله حائری حوزه علمیه قم با سیاست میانه ای نداشت و در امور حکومتی دخالت نمی کرد؛ چنانکه جانشین اش، آیت الله بروجردی، که همواره مقلدان خود را از ورود به سیاست باز می داشت، بعد از کودتا برای شاه پیام تبریک فرستاد؛ و آیت الله حکیم حوزه علمیه نجف هم که اصولا با مسائل ایران و با شاه کاری نداشت.

در عمده دوران پهلوی، بار مخالفت سیاسی را – صرف نظر از کیفیت آن – دو گروه به شیوه ای منقطع و و سوا و گهگاه با هم به دوش کشیدند، که یکی حزب توده بود و دیگری جبهه ملی. مشهورترین زندانیان سیاسی عصر رضا شاه، «پنجاه و سه نفر»، گرایشات مارکسیستی داشتند و نه اسلامگرایانه. به همین ترتیب، توده ای ها و ملی گرایانی که بعد از کودتای ۱۳۳۲ مورد سرکوب شدید حکومت پهلوی قرار گرفتند و طولانی ترین دوره های زندان را تحمل کردند، با اسلامگرایی و روحانیت شیعه ارتباطی نداشتند. بسیاری از روایات مربوط به این دوره در کتاب «اعترافات زیر شکنجه» ۸ آبراهامیان به طور مستند نقل شده. البته خانم بقراط که به گفته خود در روزگار جوانی با «چریک های فدایی خلق» در ارتباط بوده اند باید این حقایق را بهتر بدانند.

اتفاقا این خود شاه مرحوم بود که برای ایجاد موازنه منفی در قدرت مخالفان، اسلامگریان را پر و بال داد تا علیه «لیبرالیسم» و «کمونیسم» وارد میدان شوند؛ غافل از اینکه در روزگار ضعف ملی گرایان و توده ای ها، اسلامگرایان گوی سبقت را می ربایند و در آخر خود را بر کرسی می نشانند. بنابراین، اسلامگرایان به طور عمده از اواخر دهه سی و اوایل دهه چهل بود که وارد صحنه سیاسی ایران شدند، و توانستند جمعی از توده ای ها و ملی گرایان پریشان-حال را نیز به خود جذب کنند. به همین ترتیب، «ارتجاع سیاه»ی که شاه در اوایل دهه چهل به روحانیت نسبت داد، بیشتر به هوای اعتراض پر سر و صدای شخص خمینی به لایحه کاپیتولاسیون، انجمن های ایالتی و ولایتی، قانون حمایت از خانواده، و حق رای زنان بود، تا به خاطر مخالفت جمعی و سازماندهی شده روحانیون با طرح های ایشان؛ و تنها در دهه پنجاه بود که ارتجاع سیاه، رنگی تیره تر و موضعی جدی تر و تقریبا هم سطح «ارتجاع سرخ» به خود گرفت. بنابراین، تاکید بر اینکه «پدر و پسر» «از آغاز در برابر جمهوری اسلامی، حتا پیش از تأسیس آن» ایستاده بودند، حکم مغلطه تاریخی قهرمان-سازانه شبه اسطوره ای را دارد که خیر را در برابر شر قرار می دهد و یکی را تقدیس و دیگری را تکفیر می کند.

تم دیگری که در جستار پیشین به آن پرداخته ام، «تحلیل مغلوط» است. در این شیوه، با استفاده از تعدادی فاکت تاریخی، نتیجه ای گرفته می شود که لزوما صحیح نیست، بلکه در اکثر مواقع غلط است. برای مثال، بقراط، به قصد دفاع از شخص پادشاه و نقش اجتناب ناپذیر او در بهبود مسائل سیاسی-اجتماعی، چنین می نویسد که «این، مظفرالدین شاه بود که با امضای فرمان مشروطیت، ضربه محکمی بر قدرت فاسد روحانیت در حکومت فرود آورد و پهلوی‌ها بودند که در عمل و با اقدامات ترقی خواهانه خود در برابر این رژیم ایستادند، آن هم پیش از آنکه احزاب و گروه‌های سیاسی ایران دست چپ و راست خود را بشناسند». ساده-انگاری این موضع چنان است که اگر فرض نکنیم که نویسنده اش واقعا ساده-اندیش است، باید بگوییم که دارد قطعا مغلطه می کند؛ زیرا که این گفته چنین معنی می دهد که اگر در زمان مظفرالدین شاه از هیچ کس صدایی درنمی آمد، اگر بازار تهران در اعتراض به چوب زدن تاجران شکر بسته نمی شد، اگر مردم عریضه به شاه نمی نوشتند، اگر روحانیون و مردم و روشنفکران بسط نمی نشستند، اگر پای سفارت انگلستان وسط نمی آمد، و بسیاری اگرهای دیگر، مظفرالدین شاه خود آماده نشسته بود تا فرمان مشروطه از غیب نازل شود تا وی آن را امضا کند. به عبارتی دیگر، این گفته، «فاعلیت تاریخی» ۹ تمام عوامل در صحنه مشروعیت را به حد «هیچ» تقلیل می دهد، و به اصطلاحِ خود بقراط، از مبحث فلسفی «علت و معلول» بی خبر می ماند، و همه چیز را در ید قدرت شاهنشاه قرار می دهد که اگر بخواهد بدهد و اگر نخواهد ندهد؛ و در این راه حتی به تناقض منطقی هم درمی افتد، زیرا که اگر شاه در این حد لیبرال می بود که مشروطه را «نخواسته» بدهد، و اگر حکوت شاهنشاهی همه چیزش بر وفق مراد خلق بود، دیگر مشروطه خواهی و بعد از آن انقلاب برای چه بود؟ که دقیقا درباره حکومت پهلوی هم صدق می کند.

به همین ترتیب، بقراط که به طور تلویحی از «کشف حجاب» اجباری دوره رضا شاه حمایت می کند، و می گوید «اگر بی ‌درنگ پس از انقلاب مشروطه، اقدامات ترقی ‌خواهانه و ایستادگی شاهان پهلوی در برابر زیاده‌ خواهی آخوندها و روحانیت نبود، ایران در چنگ «ارتجاع سرخ و سیاه» درست مانند افغانستان، یا طعمه کودتای روسی (بهار ۱۳۵۶) می‌ شد و یا پیچیده در چاقچور به دامان طالبان وطنی می‌ افتاد»، چشم را بر این حقیقت می بندد که چادر از سر مردم کشیدن به زور و علی رغم میل باطنی شان نه تنها «اقدام ترقی خواهانه» نیست، بلکه استبدادی است که به لباس کار فرهنگی ملبس شده. با زورسالاری که نمی توان ذهن مردم را مدرن کرد. مدرنیته، ابزار فرهنگی و آموزش می خواهد و انجامش صبر و سعه صدر می طلبد، چیزی که پهلوی اول در چشم و هم چشمی با همسایه اش آتاتورک آن را از کف داده بود، اگر نگوییم که از ابتدا نداشت. به عبارت دیگر، کشف حجاب زمانی ارزش فرهنگی-اخلاقی دارد که زن ایرانی، با آگاهی به اختیار شخص خویش بر بدنش، خود مقنعه و چادر از سر و بدن بردارد؛ وگرنه هر چقدر که به او زور آوری که چادر را بردار، در گوش جانش نمی رود و نتیجه اش همین می شود که بعد از چندین دهه، حجاب به شیوه ای بس افراطی تر بازمی گردد، که در دوره معاصر حتی در برخی کشورهای عربی که مطلقا اسلامی هستند نیز سابقه ندارد.

بدین ترتیب، برنامه «ترقی خواهانه» کشف حجاب در ایران در اصل حرکتی بود در راستای مدرنیته به سبک برنامه های ترقی خواهانه استبدادی استالین در شوروی سابق در دهه ۱۹۳۰ که گرچه شوروی را بالنسبه از لحاظ صنعتی به پیش برد، اما به فجایع بسیار دیگری انجامید که از جمله کمک به تمرکز قدرت در دست حکومتی جبار و خونریز در اثر پیشرفت تکنولوژیکی از یک طرف و عقب ماندگی فرهنگی مردم شوروی در اثر امتداد فرهنگ استبدادی از طرفی دیگر بود. با این وجود، نباید از حق گذشت که «قانون حمایت از خانواده» که در زمان پهلوی دوم به تصویب رسید قانون درست و سودمندی بود که متاسفانه با ظهور جمهوری اسلامی بالکل نادیده گرفته شد، و قانون مدنی خانواده به وضعیت کمافی السابق شرعی و حتی بدوی تر از آن ارجاع داده شد.

از نتیجه گیری های کژ-روانه دیگر بقراط، یکی تاکید تلویحی بر لزوم استبداد شاهنشاهی و عدول از قانون مشروطه برای مقابله با خواسته های ملایان است: «این اما بر عهده تاریخ‌ نویسان است که با توجه به شرایط آن دوران و نفوذ روحانیت در دستگاه سیاسی کشور، به بررسی این تز بپردازند که آیا پهلوی‌ها می ‌توانستند بدون زیر پا گذاشتن اصل سلطنت، به محدود کردن قدرت آخوندهایی بپردازند که در ساختار سیاسی و دستگاه دولتی و امنیتی نفوذ داشتند و هراسان از تغییر و تحولاتی که می‌ دیدند، به پشتوانه همان «مذهب رسمی» می‌خواستند همچنان احکام شریعت را در جامعه اِعمال کرده و نفوذ خود را حفظ نمایند؟!» امروز بدون شک هیچ آدم عاقلی که ریگی به کفشش نباشد، از کوتاه شدن دست ملایان از شئونات سیاسی و اجتماعی ملت و مملکت ایران گلایه ای نمی کند. اما گره بحث بقراط در جای دیگری است، و نتیجه گیری از آن همچون ایستاندن این بحث بر سرش و به مثابه از آن طرف پشت بام افتادن است. بزرگترین دغدغه دمکراسی-خواهی که با مشروطه در ایران معاصر تبلور می یابد این است که استبداد ساقط شود، چه از نوع مذهبی باشد و چه از نوع سلطنتی. حال اگر «پدر و پسر» استبداد آخوندی را تضعیف کردند – که در واقع چندان هم نکردند – تا خود را بر اریکه قدرت مستقر کنند، این چه دخلی به دمکراسی دارد که بخواهد برای آن هلهله و پای کوبی کند؟ مشکل این نتیجه گیری ناصواب در زیربنای نانموده بحث آن خوابیده است، که به خطا «سکولاریسم» تنها را اکسیر شفابخش درد ایران می داند، و به استبدادِ محتمل یا قطعیِ محمول بر آن گونه سکولاریسم ایرادی نمی بیند؛ و این دقیقا ترجمان همان موضع معروف امروز رضا پهلوی است که «حکومت ایران سکولار باشد، نوع آن فرقی نمی کند».

اما کنایه کار اینجاست که با وجود این همه این تاکید بر سکولاریسم که انگار «الف و یاء» زندگی است، بقراط، در یک پیچش پراگماتیستی و البته «گذشته-گرایانه» – چنانکه در جستار پیشین بر آن تاکید کرده بودم – به مذهب راه می دهد تا بتواند سلطنت را هم مثل آن به ستون فرهنگی ازلی-ابدی ایران تبدیل کند: «ایران دو هزار و پانصد سال تاریخ مدون پادشاهی دارد که پس از حمله اعراب و در طول هزار و چهارصد سال تسلط اسلام بر ایران نیز ادامه داشته است. کسانی که «اسلام» را به مثابه یک فرهنگ، به دلیل پیشینه هزار و چهارصد ساله از ایران نازدودنی می‌شمارند، نمی ‌توانند مدعی زدودن فرهنگی شوند که نه تنها دست کم هزار سال بیش از آن قدمت دارد، بلکه پا به پای آن و به مراتب پربارتر از آن در جامعه حضور تعیین‌ کننده داشته و دارد». در همین حین، در کمال شگفتی، وی چراغ سبزی هم به «نهاد مذهبی» – و نه صرف مذهب – نشان می دهد، و آن را در آینده سیاست ایران، همچون گذشته، شریک قدرت سلطنت می کند: «تا پیش از انقلاب اسلامی، نهاد روحانیت در کنار نهاد پادشاهی، حتا پیش از اسلام، در دوران موبدان زرتشتی، از اعتبار و منزلتی برخوردار بود که جمهوری اسلامی آن را به گونه ‌ای گسترده و تصورناپذیر بر باد داد. هیچ عجیب نخواهد بود اگر بخشی از روحانیت، که من فکر می‌کنم هر چه می ‌گذرد بر شمار آنها افزوده خواهد شد، به دنبال باز یافتن امنیت و اعتبار دین و نهاد خویش در کنار نهاد پادشاهی باشد». به قول معروف، این وسط دعوا سر لحاف ملاست، وگرنه نتیجه کار برای ملت که باید به هر ترتیب در سرمای استبداد بخوابد چندان تفاوتی نمی کند.

در این میان، در تحلیلی مغلوط و با «نازل ‌ترین سطح برخورد»، بقراط به جمهوری خواهان هم سخت می تازد: «وقتی از جمهوری‌هایی نام می ‌برید که بدتر از هر سلطنت هستند، اینان مدعی می‌شوند: اینها که جمهوری نیستند! از جمله جمهوری اسلامی هم جمهوری نیست! ولی وقتی خودشان در برابر انتخاب یک پادشاهی ممکن و یک جمهوری اسلامی موجود قرار می ‌گیرند، این جمهوری را ترجیح می‌دهند! این نازل ‌ترین سطح برخورد از سوی کسانی است که مشکل ‌شان ظاهرا فقط یا نام «جمهوری» است یا پهلوی‌هایی که هیچ جمهوری‌ واقعی نمی ‌تواند به بررسی تاریخ معاصر ایران بپردازد و دستاوردهای سلسله آنان را نادیده بگیرد ! » مشکل این بحث در اینجاست که جمهوری را کعبه آمال جمهوری خواهان می داند، و از نظر آنان صرف وجود جمهوری را تضمین دمکراسی می داند. در این باره چیزی نمی گویم که پیشتر گفته ام، و شاید در آینده به طور مستقل به این مبحث بپردازم که جمهوری به نفسه تضمین دمکراسی نیست، اما در قیاس با سیستم پادشاهی و ولایی پتانسیل های ضعیف تری برای استبدادی شدن دارد. چنانکه قبلا هم گفته ام، دمکراسی اجزایی دارد که وجود تک تک شان به نگهداری و پیشبرد آن می انجامد، و سکولاریسم و جمهوری خواهی تنها دو جزء از مجموع این اجزاء هستند.

بدین ترتیب، در این گیر و دار «بی-انتخابی» در میان «گروه‌های قانونی و غیرقانونی» که تا کنون «جز خطا و خیانت از آنها ندیده‌ایم» و محشر کبرایی که جمهوری اسلامی بر پا کرده، «اتحاد آپوزیسیون» زیر لوای حق و حقیقت «شاهزاده رضا پهلوی» – که در جستار پیشین به آن شاره کردم – اجتناب ناپذیر می شود : «شاهزاده رضا پهلوی را باید به مثابه امکانی سنجید که بدون وی صحنه سیاست ایران قطعا نه تنها پربارتر نخواهد شد بلکه انصراف یا نبود وی، آن را بسی حقیر خواهد کرد چرا که همچنان با همان‌ گروه‌های قانونی و غیرقانونی روبرو خواهیم بود که تا کنون بوده‌ایم و جز خطا و خیانت از آنها ندیده‌ایم. شاید تنها فرصت یک همگراییِ فراتر از خود، که شاهزاده رضا پهلوی برای آن تلاش می ‌کند، بتواند آنها را از طلسم ناکامی‌های مکرر برهاند».

این مشت-نمونه-خروارِ شیوه گفتمان رسانه ای حرفه ای کمپ سنتی در عرصه سیاسی ایران معاصر است، و متدولوژی ۱۰ یا روش-شناسی آن هم، چنانکه دیدیم، این است که معمولا در مقصود نهایی اش صراحت ندارد، به همه مخالفان و منتقدان ناسزا می گوید و آنها را تحقیر می کند، تاریخ را سودجویانه تحریف می کند، از فاکت ها نتیجه گیری مغلوط نموده آنها را مصادره به مطلوب می کند، فرصت-طلبی می کند، مردم را به سینه زدن زیر عَلَمِ «شاهزاده» می خواند، و در یک کلام، رفتار پوپولیستی ۱۱ دارد؛ و با این وجود، «روشنفکران کوردل و تاریخ ‌ستیز» را به کژ-و-کوژی اندیشه متهم می کند.


۱ – Fact
۲ – Theme
۳ – Compositional
۴ – Semantic
۵ – Bayandor, Darioush (۲۰۱۰). Iran and the CIA: The Fall of Mosaddeq Revisited. UK: Palgrave-Macmillan.
۶ – Negative
۷ – Positive
۸ – Iran. Berkeley: University of California Press.
۹ – Historical subjectivity
۱۰ – Methodology
۱۱ – Populistic

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.