اسماعیل نوری علا
در میان اپوزیسیون سیاسی حکومت اسلامی، من مبهم ترین، تعریف ناشده ترین و ناشناخته ترین مفهوم را در واژهء «فدرالیسم» یافته ام ـ چه در نزد موافق و خواستاران اش و چه در نزد مخالفان سر سخت آن. و در این زمینه اشاره به همین یک نکته بس که ـ در میان هر دوی این گروه های سیاسی ایرانی! ـ این واژه معنائی از جداسری و تجزیه طلبی به خود گرفته است، در حالی که در همهء آفاق سیاسی کشورهای دیگر دنیا، هر کجا این واژه بکار می رود، با خود خبر از «بهم پیوستگی» و «اتحاد» دارد، چرا که واژهء فدرال، در زبان های فرنگی، به معنی متحد و یکپارچه است.
هشت ماه است که من، بعنوان عضوی از یک تشکیلات سیاسی که خواهان بوجود آوردن یک آلترناتیو سکولار ـ دموکرات در برابر رژیم اسلامی مسلط بر ایران است، با حفظ نظرات و عقاید سیاسی شخصی ام که همواره کوشیده ام آنها را به روشنی و تفصیل بیان کنم، در جریان مذاکراتی مفصل با شخصیت ها و گروه های سیاسی مختلف قرار گرفته و گهگاه برداشت های شخصی ام را در مورد این مذاکرات در مقالات هفتگی ام توضیح داده ام. در مقالهء این هفته نیز می خواهم گزارشی بنویسم در مورد آنچه هائی که به گمان من ساختهء تأسف آور بی اطلاعی، پیشداوری، کج فهمی، عدم توجه به آنچه گفته می شود، و توجه صرف به شخصیت گوینده ای که ـ بهر دلیل ـ تأئیدش نمی کنیم، به حساب می آیند.
در واقع، در سه ـ چهار سال اخیر، من از دل توفان های بیهوده ای بر سر واژگان و مفاهیمی که در نوشته هایم آورده و می آورم گذشته ام؛ توفان هائی که از مطرح کردن اصطلاح «سکولاریسم نو» آغاز شده، از دل مفهوم «انحلال طلبی» گذشته، به فکر تشکیل «کنگرهء ملی» کشیده، به پیشنهاد ایجاد یک «آلترناتیو» رسیده و اکنون، در ساحت مفهوم «فدرالیسم»، خاک و خاشاکی را در سپهر سیاسی ما می چرخاند که نمی توانم جز به دیدهء تأسف به آن بنگرم.
برخی از این «نبردهای گفتمانی» اکنون به پایان رسیده اند و آینده مشخص خواهد کرد که بازنده و برندهء آنها کیست. اما دوست دارم در مورد این آخرین توفان (که وسعت اش می تواند هم به اندازهء فنجان قهوه ای باشد و هم بوسعت آینده ای که بر سر راه کشورمان چنبر زده) اندکی تأمل کنم، چرا که تجربهء هشت ماههء اخیر به من آموخته است که، بدون تأمل در آن، اجرای بقیهء خواست ها و آرزوهای سیاسی ما مشکل تر از همیشه می شود؛ حال آنکه اگر بتوان از راه این «مکالمه» به «مفاهمه» ای بر بنیاد روشن بودن تعاریف رسید می توان با امیدواری بیشتری به کار ادامه داد.
در واقع، در میان اپوزیسیون سیاسی حکومت اسلامی، من مبهم ترین، تعریف ناشده ترین و ناشناخته ترین مفهوم را در واژهء «فدرالیسم» یافته ام ـ چه در نزد موافق و خواستاران اش و چه در نزد مخالفان سر سخت آن. و در این زمینه اشاره به همین یک نکته بس که ـ در میان هر دوی این گروه های سیاسی ایرانی! ـ این واژه معنائی از جداسری و تجزیه طلبی به خود گرفته است، در حالی که در همهء آفاق سیاسی کشورهای دیگر دنیا، هر کجا این واژه بکار می رود، با خود خبر از «بهم پیوستگی» و «اتحاد» دارد، چرا که واژهء فدرال، در زبان های فرنگی، به معنی متحد و یکپارچه است.
اکنون تجربه ای که گفتم علت این ابهام و گمشدگی را روشن کرده است و من تصور می کنم که دلیل وجودی این معما را قبلاً و بصورتی گذرا در مقالات پیشین ام در این مورد بیان کرده ام. اما اجازه دهید که در اینجا سخنم را از منظری نو و با روشنی بیشتری عرضه بدارم.
در فهم من، مشکل کار ما ناشی از «همسان انگاری ِ» سادهء دو جنبه از مفهوم «فدرالیسم» است. توضیح می دهم: فدرالیسم دارای دو جنبهء کاملاً جدا از هم است که عبارتند از: ۱) توزیع و اعطای امر مدیریت مناطق مختلف یک کشور به مردم آن مناطق و ۲) تشخیص و تفکیک و تعیین مناطقی که مدیریت و امر خودگردانی شان بخودشان واگذار می شود. این دو مورد با دو واژهء «تمرکز زدائی» (decentralization) و «منطقه بندی» (regionalization)، یا «تقسیمات کشوری»، از هم تفکیک می شوند، حال آنکه بسیاری از ما می پنداریم که «تمرکز زدائی» پدیده ای در برابر و در تقابل با «فدرالیسم» است(۱).
یعنی فدرالیسم، در معنای «پخش امر مدیریت بین مناطق مختلف یک کشور»، چیزی جز «تمرکز زدائی» نیست و بنظر نمی رسد که نیروهای ترقیخواه و دموکرات کشورمان نیز، از عصر مشروطه تا کنون، نظر مخالفی با آن داشته باشند.
این «تمرکز زدائی»، بصورت پیش بینی های قانون اساسی مشروطه و متمم آن در مورد «انجمن های ایالتی و ولایتی» در سند برآمده از انقلاب مشروطه مندرج است، و در زمان محمدرضا شاه نیز چندین بار در مورد اجرای آن اقداماتی بعمل آمده که همگی، به دلایل مختلف سیاسی و اجتماعی، ناکام مانده اند. از جملهء این کوشش ها می توان به لایحهء فرستاده شده به مجلس شورای ملی در زمان نخست وزیری اسدالله علم اشاره کرد که با مخالفت روحانیون قم مواجه شده و به بلوای ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ انجامید. در چند سالهء آخر حکومت محمد رضا شاه نیز ایجاد دو دستگاه در سازمان برنامه و بودجهء کشور، به نام های «مدیریت برنامه ریزی منطقه ای» و «مدیریت آمایش سرزمین»، در واقع اقدامی بود برای منطقی کردن منطقه بندی کشور و برخوردار کردن مناطق مختلف از برنامه های توسعه که البته، چون نمی توانست با امر «تمرکز زدائی» در حکومتی که روز به روز حوزهء مدیریت اش تنگ تر از قبل می شد بخواند، قابل اجرا نبود. امروزه نیز می توان تصدیق کرد که در میان نیروهای اپوزیسیون کمتر شخصیت یا گروهی را می توان یافت که با این معنای فدرالیسم ـ «تمرکز زدائی» ـ مخالف باشد.
اما فدرالیسم، در شاخهء معنائی مربوط به تعیین مناطقی که در «تقسیمات کشوری» از یکدیگر تفکیک شده و امر مدیریت و خودگردانی به آنان وا گذار می شود، زایندهء اختلافات بسیار است و از جمله موجب آن می شود که کاربران این واژه ناگزیر شوند منظور خود از این معنای دوم فدرالیسم را با افزودن صفتی به آن روشن کنند و، مثلاً، از «فدرالیسم قومی» یا «زبانی» یاد کنند. به عبارت دیگر، تقسیمات کشوری، که روندی مجزا از امر «عدم تمرکز» است، بصورت یک عنصر نامربوط اما دائماً حاضر، خود را به بحث «عدم تمرکز» سنجاق می کند.
توجه کنیم که رابطهء این دو وجه معنائی فدرالیسم («تمرکز زدائی» و «تقسیمات کشوری») را یک پرسش منطقی بوجود می آورد: «توزیع» امر خودگردانی در بین «کدام» مناطق انجام می پذیرد؟ به عبارت دیگر، ایران دارای چند منطقهء مشخص و قابل تفکیک است که می توانند از طریق روند «تمرکز زدائی» به خودگردانی برسند؟
اختلاف پاسخ ها به این پرسش در این نکته نهفته است که هر کس معیاری خاص برای منطقه بندی کشور دارد و می خواهد آن را بعنوان راهنمای یک حکومت «تمرکز زدائی شده» جا بیاندازد. و همین تعدد معیار، و بخصوص اصرار بر سر درستی هر یک از آنها از جانب هواخواهانشان، موجب می شود که مخالفان ِ عقلائی ِ «دستکاری دلبخواه» در تقسیمات کشوری صرفاً به اصل «تمرکز زدائی» چسبیده و آن را کلاً از مفهوم «فدرالیسم» جدا کنند، و این مفهوم رایج در سراسر جهان را دو دستی تقدیم کسانی نمایند که در سوداهای خود خیال ملت سازی های متعدد و خودمختار کردن آن ملت ها و سپس مستقل ساختن آنان از طریق جدا کردن شان از تمامیت ارضی کشور را در سر می پزند. و دقیقاً همین «پرهیز منفعلانه»ی مخالفان فدرالیسم است که موجب شده ایران کشوری شود که در سپهر سیاسی اش «فدرالیسم»، بجای «همبستگی خواهی» معنای «تجزیه طلبی» را پیدا کند.
اما تا آنجا که به اینجا و اکنون ما مربوط می شود، من نیز اعتقاد دارم که مسئلهء تقسیمات کشوری در خارج کشور و در میان اپوزیسیون رژیم اسلامی قابل طرح و رسیدگی و تصمیم گیری نیست و در فردای فروپاشی حکومت کنونی چاره ای جز پذیرش تقسیمات استانی کنونی کشور وجود ندارد و در آینده نیز هرگونه دخل و تصرف در این تقسیمات باید بر جسب قانون و بوسیلهء خبرگان و کارشناسان و رضایت مردمان انجام پذیرد. به همین دلیل نیز هست که ما، در خارج کشور، و در برابر ادعاهای ناممکنی همچون فدرالیسم قومی و زبانی، شاید بهتر و عملی تر آن باشد که از اصطلاح «فدرالیسم استانی» مدد بگیریم و از آن استفاده کنیم که میتواند به معنای «تمرکز زدائی» و تقسیم امر مدیریت بین «استان های کنونی» کشور باشد.
البته تقسیمات کشوری کنونی ایران امری نیست که یکشبه، یا پس از انقلاب مشروطه و حتی انقلاب اسلامی، بخود شکل گرفته باشد. اتفاقاً، جز دوران حکومت متمرکز پهلوی ها (که در ابتدا از منطق مربوط به روند «دولت ـ ملت» سازی برخوردار بود اما، لامحاله به بازتولید استبداد انجامید)، و نیز دوران حکومت اسلامی که در میان همهء سیستم های متمرکز استبدادی برای خود لعبتی یگانه محسوب می شود، کشور ایران همواره بصورتی منطقی و کم و بیش به همین صورت استانی موجود تقسیم می شده است و اکنون نیز با پذیرش همین «منطقه بندی» می توان به چگونگی «تمرکز زدائی» بی تشنج و جنگ و خون ریزی اندیشید و برای آن راه حل یافت.
نیز دیده ام که در میان اپوزیسیون کسانی نیز یافت می شوند که اصولاً، با توجه به تفکیک های قومی در میان ملت ایران، با خود اصل «تمرکز زدائی» مخالف اند و معتقدند همین امر موجب تجزیه ایران می شود. از جمله می گویند که: «هر نوع فدرالیسمی در ایران تبدیل به فدرالیسم قومی خواهد شد و مرزبندی فدرالیسم قومی در عمل پاک سازی قومی را به دنبال می آورد و موجب جنگ و خونریزی بسیاری خواهد شد و مدعیان حفظ حقوق اقوام را هم راضی نخواهد کرد. یعنی جامع تمامی عیوب خواهد بود». در این مورد لازم است که اندکی بر چند و چون پدیدهء «تجزیه هراسی» در کشورمان تأمل کرد؛ هراسی که در طی کمتر از یک قرن اخیر موجب اعمال سرکوب و تحمیل روند های «فرهنگ زدائی» در مناطق مختلف کشور شده است.
«تجزیه هراسی»، منطقاً، نمی تواند حاصل تأثیر یکی از «پیش فرض» های زیر نباشد:
– اقوام ایرانی (بخصوص آنها که زبان فارسی زبان مادری شان نیست) از اینکه جزئی از ایران باشند خشنود نیستند و در اولین فرصت حساب شان را از حساب ملت ایران جدا خواهند کرد.
– این در حالی است که اگرچه اکثریت اقوام کشورمان خود را ایرانی می دانند و همواره نیر از تمامیت ارضی کشورمان دفاع کرده اند اما، عناصر تجزیه طلب موجود در میان این اقوام، بجای هدف گرفتن «حکومت متمرکز و مستبد» و مبارزه وسیع در سطح ملی با آن، از اجحافات «ملیت فارس» سخن می گویند و (بی توجه به اینکه در قلمرو همهء آنها همواره ادبیات هنری و علمی به زبان فارسی نوشته شده و کسی هم نبوده که استفاده از این زبان را بین آنان «اجباری» کند) همواره بر دوران «دولت ـ ملت» سازی و اعلام زبان فارسی به عنوان زبان مشترک مردمان ایران اشاره کرده و حکومت متمرکز و مستبد را (که علاوه بر فارس زبانان افرادی از همهء اقوام ایرانی آن را بوجود آورده و گرداننده اند) به لحاظ وجود زبان فارسی بعنوان زبان اداری، «حکومت فارس ها» می خوانند و می کوشند تا بین مردم خود و فارس زبانان دشمنی ایجاد کرده و موجبات تجزیه کشور را فراهم کنند.
– همچنین کشورهای بیگانه نیز تجزیه ایران را بعنوان یک گزینهء قابل تحقق بر روی میز دارند و هر گاه که بخواهند می توانند بر آتش تجزیه طلبی بیافزایند.
براستی هم که اگر این دلایل ذهنی و عینی وجود نداشت کسی دچار «تجزیه هراسی» نمی شد. اما توجه کنیم که این دلایل در صورتی می توانند به تحقق پذیری امر «تجزیه» بیانجامند که دلیل اول بالا دلیلی واقعی و اثبات کردنی و، در عین حال، گریزناپذیر باشد. اگر این فرض درست باشد که «اقوام ایرانی (بخصوص آنها که زبان فارسی زبان مادری شان نیست) از اینکه جزئی از ایران باشند خشنود نیستند و در اولین فرصت حساب شان را از حساب ملت ایران جدا خواهند کرد» آنگاه دو راه بیشتر در برابر ما باقی نخواهد ماند:
– یکی اینکه وحدت ملی و نمامیت ارضی ایران را باید با زور و سرکوب حفظ کرد. که این راهی است که مخالفان «تمرکز زدائی» ـ چه بخواهند و چه نه ـ در صورت رسیدن به قدرت ناچارند آن را در پیش گیرند؛ و
– یکی هم اینکه بتوان، با حوصله و صرف وقت و داشتن حسن نیت، به این پرسش پاسخ داد که: «چرا اقوام ایرانی (بخصوص آنها که زبان فارسی زبان مادری شان نیست) از اینکه جزئی از ایران باشند خشنود نیستند؟» زیرا اگر پاسخ این پرسش یافت شود آنگاه می توان به راه حل هائی اندیشید که می توانند این ناخشنودی را مرتفع ساخته و ناراضیان را به وحدت با دیگر ایرانیان کشاند.
از نظر من، چرائی این ناخشنودی دو دلیل بیشتر ندارد و، در نتیجه، دو راه حل نیز بیشتر برای آن نمی توان یافت؛ یکی سلبی و دیگری ایجابی:
– آنها ناراضی اند، چرا که محدودیت های متعددی بر آنها تحمیل می شود (از محدود بودن استفاده از زبان مادری گرفته تا امور مربوط به فرهنگ ها و ادیان و مذاهب محلی). آشکار است که این محدودیت ها باید برداشته شوند تا ناخشنودی جای خود را به رضایت دهد.
– آنها ناراضی اند، چرا که حق مدیریت امور منطقه و زندگی اجتماعی خود را ندارند، خدمتگذاران خود را از میان خود بر نمی گزینند، و برای هر کار باید منتظر تصمیمات «مرکز» باشند. واضح است که این حق و آزادی عمل باید به آنان بازگردانده شود.
کار روند «تمرکز زدائی»، آن هم در درون مفهوم عام و بین المللی فدرالیسم، انجام همین دو کار سلبی و ایجابی است که اگر موفق شود روند منطقی کردن «تقسیمات کشوری» را نیز از صورتی مجادله انگیز و دشمن ساز به روندی خشنود کننده مبدل می سازد و موجب برقراری صلح و آرامش و رضایت می شود.
در واقع، اگر هراسی هست نخست باید متوجه خطراتی باشد که از ناحیهء بیگانه وجود دارد و بی عملی ما در راستای اتحاد موجبات تحقق آن را فراهم می کند و سپس باید عملکرد سوء استفاده گران تجزیه طلب در میان اقوام را از یکسو، و تمرکز گرایان (تا سر حد فاشیسم) را از سوی دیگر آماج خود قرار دهد. والا اگر بپذیریم که ما در آن سرزمین (که روزگاری بسا فراخ تر از این بود که هست) همگی با افتخار خود را ایرانی دانسته و می دانیم در آن صورت مبارزهء ما باید با کسانی باشد که از سر بی توجهی، گمراهی و گاه غرض ورزی در راه رسیدن ملت ایران به حقوق برابر فردی، اجتماعی، فرهنگی، عقیدتی و البته سیاسی خود سنگ می اندازند.(۲)
پانویس ها:
۱. مثلاً، نگاه کنید به درس هفتم از مجموعهء درس های پروفسور راجر کنگلتون در
Roger D. Congleton. Constitutional Design and Public Policy. Lecture ۷: Decentralization and Federalism. Department of Economics, West Virginia University. ۲۰۰۳
۲. من فکر می کنم که، در عین حال می توان برای مواضع کسانی که به هیچ ترتیبی زیر بار واژهء «فدرالیسم» (حتی در ترکیب «فدرالیسم استانی) نمی روند، و بخاطر این مواضع از حضور در اتحاد مابین انحلال طلبان سکولار ـ دموکرات تن می زنند، نیز چاره ای اندیشید. به اعتقاد من، این چاره را می توان در راه حل هائی یافت که کشورهای دیگر، از طریق اجرای منطقه بندی علمی سرزمین و نهادن نامی جز «فدرال» یا «فدراتیو» در نام سیستم خود، برگزیده اند. اگر از این منظر بنگریم می بینیم که اگرچه نحوهء اجرای «تمرکز زدائی» و آمایش سرزمین در کشورهای مختلف سخت متفاوت است و حتی سیستم های برخاسته از این روند نام هائی بدون واژهء «فدرال» دارند اما ـ از یک منظر کلی ـ سیستم های همهء آنان به همان معنائی «فدرال» است که سازمان «فوروم فدراسیون ها» (که از سال ۱۹۹۹ در کانادا بصورت شبکه ای برای تبادل تجربه ها در میان کشورهای دارای سیستم فدرال بوجود آمده) آن را تعریف می کند. بعبارت دیگر، براحتی می توان از آوردن صفت «فدرال» در توصیف یک «سیستم فدرال» پرهیز کرد اما همین سیستم را با نام های دیگری ایجاد و برقرار ساخت.