مهدی رود
نمی دانم شاید بیشتر به اخلاق و روحیات ما ایرانی ها باز می گردد , شاید به دنبال انتقام هستیم , انتقام از چه کسی ؟ انتقام از چه چیزی ؟ برای چندمین بار ویدئو مصاحبه مسیح علی نژاد با آقای رضا پهلوی را نگاه کردم , حقیقتا بار اول و دوم , بیشتر از آنچه محتوای این گفتگو نظر من را جلب کند , این برخوردها که حالا نمی دانم اسمش می توان انتقام گذاشت یا محاکمه , و یا به چالش کشیدن …
من و مسیح علی نژاد از نسلی هستیم که از آن به عنوان نسل سوخته یاد می کنند , چشممان را که باز کردیم از همان کودکی جنگ را پیش رویمان دیدیم بعد از تمام شدن این نبرد بی ثمر , هر چه بزرگ و بزرگتر شدیم حصارهایی که حکومت اسلامی از جنس استبداد و تزویر و سرکوب برایمان ساخته بود تنگ و تنگتر شد , حقیقتش من هر زمان که صحبت از تحریم به میان می آید ناخودآگاه به جای آنکه ذهنم به سوی مبحث کلیشه ای تحریم های اقتصادی – سیاسی آمریکا و غرب برود , به رژیمی فکر میکنم که نسل من را چگونه با ایدئولوژی ساخته دست خویش از آمال و آرزوهایمان تحریم کرد , آری ما تحریم شدیم , از فکر کردن , از آزاد زندگی کردن , از خوش گذراندن , از عشق ورزیدن , از فریاد کردن , از گفتن , از نوشتن , از دیدن , از دیده شدن , از …. بگذریم که اگر بیش از این بگویم در فرصت این نوشتار نمی گنجد .
امروز که از آن حصار پا برون گذاشتم و دنیای آزاد را با وجودم لمس کردم بیشتر دل آرزده میشوم , باور کنید بارها برایم پیش آمده که در حال قدم زدن در خیابان همین سرزمین مملو از آزادی , هنوز روح خود را در قفسی محصور می بینم , هر چه مردم را شادتر و پرجنب وجوش تر می بینم بیشتر دل گیر می شوم , شاید برای انسانهایی که سالها از موطن دور بوده اند مشکل است که تصویر این گفته های من را در ذهن خود تداعی کنند , جسمی آزاد و رها اما روحی محصور و آزرده , در این مدت چندین مرتبه برایم پیش آمده , با افرادی که سالهاست ترک وطن کرده اند به گفتکو می نشینم و ناخودآگاه صحبت از مسائل سیاسی – اجتماعی و حتی اقتصادی داخل ایران پیش می آید آنچنان تند می روم که خود احساس می کنم بحث ما به جایی رسیده که من در حال انتقام گرفتن از بابت همه این مصیبتهای بر مردم رفته از طرف مقابلم هستم , شاید تصور می کنم که او را هم در این حقیقت تلخ شریک می دانم , شاید فکر می کنم او نیز در بنا گذاشتن این حکومت استبدادی نقش داشته و نسل من را مانند یک بچه سر راهی در آن سرزمین بخت برگشته رها کرده و خود به دیاری دیگر گریخته است واز مهلکه فرار کرده , اما ناگه به خود می آیم و از فضای دو نفره قاضی و متهم پا برون می گذارم , با گذشت اندکی زمان در می یابم که حقیقت خارج نشینان و نسل سوخته و آوره غربت شده من درباره ایران ویران شده فراتر از این حرفهاست .
مسیح علی نژاد روزنامه نگاریست که در داخل ایران و در آن شرایط دشوار قرار داشته , با آن فشارها و تهدیدها دست و پنجه نرم کرده , حبس را با تمام وجود احساس کرده , در راستای خط فکری خود تا انجا توانسته پیش رفته و دست از مبارزه و احقاق حقوق هموطنان خود برنداشته , اما او باید به این موضوع اگاه باشد که شرایط سیاسی – اجتماعی ایران , حتی با چند سال پیش تفاوت چشمگیری دارد, خانوم علی نژاد شما که خود را نماینده مردم داخل ایران می دانید , بهتر از همه آگاهید که همین مردم دیگر حتی به اصلاحات و به اینکه زیر یوغ یک حکومت دینی دیگر زندگی کنند , تن در نمی دهند . تصور میکنم شما هم مانند من به این گفته اعتقاد دارید که خبرنگار و فعال سیاسی نیز باید با توجه رخدادها و تحولات جامعه امروزی پیش برود و در نهایت بازخورد اعضای این جامعه را در قبال این تحولات جدید منعکس کند . من در یک سال اخیر روند این به روز شدن شما به موازات با خواسته اکثریت مردم ایران را کمی کند می پندارم , چرا که اگر غیر از این بود , شما در مصاحبه با آقای رضا پهلوی , تنها به خاطر اتحاد و همدلی با مردم تمام افکار متعصب و حب و بقض ها را پشت در اتاق وا می نهادید و با افکاری باز و فراگیر قدم به آغاز این گفتگو می گذاشتید .
من , شما و این نسل سوخته باید بدانیم که اکنون زمان انتقام گرفتن نیست , نه از رضا پهلوی و نه از هر نام دیگر , باید آگاه باشیم که همین تنها به قاضی رفتن ها و محاکمه از این نامهاست که اینگونه ما را عقب رانده و فرصت ایجاد یک اتحاد فراگیر را از ما دریغ کرده است . نباید تصور کنیم که اگر امروز هر فردی که به نام ایران و منظور ایجاد یک اتحاد همه گیر و فراجناحی پا پیش می گذارد , از پس فردای سقوط رژیم , قصد فرامانروایی و چپاول مملکت را دارد . اینکه در مقابل یکدیگر اینگونه جبهه گیری کنیم که ما وارث مملکتیم و شما هیچ حقی ندارید و تنها با این سخنان و رفتارها دل هواداران و پیروان خط فکری خودمان را خوش کنیم , به جایی نخواهیم رسید , این چاه است نه راه , بانو … کنون وقت انتقام نیست , باید به اتحاد فکر کنیم و بس
به قلم مهدی رود