مارکس و سیاست استعماری سرمایه ‏داری ، منوچهر صالحی

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

استعمار واژه ‏ای است عربی که از دیرباز در ادبیات فارسی به‌کار گرفته شده و به معنی آباد کردن است. به روایت «لغت‏ نامه دهخدا» زوزنی و تاج ‏المصادر بیهقی در همین مفهوم واژه استعمار را به‌کار برده ‏‏اند. در همین معنا نیز در زبان لاتین واژه کلنی[1] مصرف شده است. در روم باستان به کسانی که به‌سرزمینی مهاجرت می‌کردند تا در آن‌جا ساکن گردند و آن‌را آبادان کنند، کلنیالیست و یا استعمارگر می‌گفتند. با کشف قاره آمریکا بسیاری از اروپائیان تهی‌دست و وابسته به آن دسته از گرایشات مسیحیت که حاضر به پذیرش پاپ به مثابه جانشین خطاناپذیر عیسی مسیح نبودند، برای در امان ماندن از تعقیب و آزار کلیسای کاتولیک و تفتیش عقاید دینی (انکیزاسیون) که در آن دوران در اروپا رواج داشت، به آمریکا مهاجرت کردند تا در آن‌جا ساکن شوند. به‌همین دلیل بسیاری از پیروان چنین فرقه ‏های مسیحی بر این باور بودند که اراده الهی سبب کشف قاره آمریکا گشت تا آن‌ها بتوانند به دور از تهدیدهای کلیسای کاتولیک در سرزمین تازه‏ای ساکن شوند که خدا به آن‌ها واگذار کرده بود. آن‌ها حق خود می‌دانستند که بر اساس درک و باور خود از تعالیم مسیح زندگی جمعی خود را در سرزمین موعود سامان دهند.

 

مارکس در جلد سوم «سرمایه» مطرح ساخت که سیاست استعماری برخی از کشورهای اروپائی در سال‏ های پایانی سده ۱۵ سبب گسترش حوزه فعالیت سرمایه‏ بازرگانی در کشورهای اروپائی شد و زمینه را برای تحقق «انباشت اولیه» سرمایه در دست سرمایه ‏داران اروپائی ممکن ساخت. به عبارت دیگر، سرمایۀ بازرگانی اروپا در پی یافتن راه دریائی مستقلی به بازارهای چین و هند بود تا بتواند تجارت این دو کشور را که در آن دوران دو قدرت اقتصادی بزرگ آسیا را تشکیل می‌دادند، از زیر نفوذ جمهوری ونیز و پس از سقوط بیزانس و پیدایش امپراتوری عثمانی، از زیر سیطره ترکان مسلمان بیرون آورد، آن‌هم با این هدف که بتواند به سود بازرگانی خود بی‌افزاید که بخشی از آن به جیب بازرگانان ونیزی و یا دیوان‌سالاری عثمانی می‌رفت. تا آن زمان بازرگانان اروپائی نمی‌توانستند به‌طور مستقیم با چین و هند داد و ستد کنند و بلکه مجبور بودند کالاهای تولید شده در این کشورها را که از «راه» تجاری «ابریشم» به بنادری که جزئی از قلمرو امپراتوری عثمانی بودند، انتقال می‌یافتند، از بازرگانان ترک و عرب خریداری کنند. پس در آن دوران، منافع سرمایه ‏داری بازرگانی سبب پیدایش سیاست استعماری کشورهای اروپائی گشت.

اما پس از آن‌که در اروپا سرمایه صنعتی به‌وجود آمد، استعمار با کیفیت نوینی پا به عرصۀ تاریخ نهاد. در این دوران، آن گونه که مارکس یادآور ‌شد، سرمایه صنعتی که در آغاز تکامل خود قرار داشت، کوشید با به‌کارگیری «سیستم استعمار» بازار کشورهای دیگر را با به‌کاربرد خشونت و نیروی نظامی در اختیار خود گیرد و آن‌هم به‌این دلیل که سرمایه صنعتی، چون بازار جهانی را در برابر خود داشت، در نتیجه مجبور بود هزینه تولید، یعنی بهای کالاهای خود را نه تنها در مقایسه با بازار داخلی، بلکه با بازار بیرونی (جهانی) تعیین کند و به‌همین دلیل وضعیتی که در بازار جهانی حاکم بود، به گونه ‏ای پایدار بر چگونگی تولید او تأثیر می‌نهاد. در آغاز پیدایش شیوه تولید سرمایه داری، این سرمایه بازرگانی بود که می‌توانست قیمت‏ های کالاها را مقایسه‏ کند و همین امر سبب سلطه سرمایه تجاری بر سرمایه تولیدی شد.[2] در این دوران که سرمایه ‏داری در مراحل آغازین رشد خود قرار داشت، هر چند سرمایه بازرگانی رهبری سیاست استعماری کشورهای پیشاسرمایه ‏داری را در دست داشت، اما این سرمایه صنعتی بود که با بهره‏ گیری از سرمایه داری تجاری، در پی استعمار کشورهای عقب‏مانده بود تا بتواند بخشی از بازار جهانی را به‌خود اختصاص دهد، آن‌هم با هدف جلوگیری از نفوذ سرمایه داران رقیب و متعلق به دیگر کشورهای سرمایه داری به آن بازار.

مارکس هم‌چنین در جلد سوم «سرمایه» در بخش «بازرگانی خارجی» مطرح ساخت که بازرگانی با مستعمرات عاملی است برای جلوگیری از سقوط نرخ بهره سرمایه ای که در بخش صنعت، یعنی در روند تولید فعال است.[3] بنا بر باور مارکس، از آن‌جا که کشورهای مستعمره در دوران پیشاسرمایه داری به‌سر می‌بردند و هنوز تولید سرمایه داری به وجه غالب در آن سرزمین‌ها بدل نگشته بود، در نتیجه در این کشورها به‌طور عمده مواد خام می‌توانستند استخراج گردند و یا آن که آن گونه مواد کشاورزی تولید شوند که فرآورده ضروری زیست انسان را تشکیل می‌دادند. مارکس می‌گوید سرمایه متغیر که به‌صورت مزد به کارگران پرداخت می‌شود، سرمایه ای است که برای بازتولید نیروی کار ضروری است و حجم آن بر مبنای کار اجتماعأ ضروری تعیین می‌گردد. مصرف کالاهائی که از کشورهای مستعمره به کشورهای پیش‌رفته صنعتی وارد می‌شوند، به‌طور عمده سرمایه متغییر را جذب می‌کند. همین امر سبب می‌شود تا نرخ سود در کشورهای پیش‌رفته صنعتی بالا رود، زیرا هزینه تولید برای بارآوردن محصولات کشاورزی مشابه در کشورهای پیش‌رفته سرمایه داری بسیار بیش‌تر است و بازرگانانی که چنین محصولاتی را که از کشورهای پیشسرمایه داری به کشورهای پیش‌رفته وارد می‌کردند، می‌توانستند بر اساس میانگین قیمت این کالاها در بازار جهانی، حتی با ارزان فروختن کالاهای خود در کشورهای راوپائی، سود بیش‌تری به‌دست آورند. از سوی دیگر، به‌خاطر چنین وضعیتی، یعنی واردات کالاهای کشاورزی از کشورهای عقب‏مانده و یا عقب‏نگاه‏داشته شده به کشورهای سرمایه داری چون از قیمت کالاهای ضروری زیست در این کشورها کاسته می‌شود، در نتیجه سرمایه داران برای بازتولید نیروی کار در این کشورها به سرمایه متغییر کم‌تری نیازمندند. به‌این ترتیب، آن گونه که مارکس بررسی کرده است، سیاست استعماری کشورهای پیش‌رفته سرمایه داری هر چند سبب بالا رفتن نرخ سود در این کشورها می‌گردد، اما همین امرسبب کاسته شدن حجم سرمایه متغییر می‌شود و در نتیجه با تغییر تناسب سرمایه متغییر و سرمایه ثابت، ترکیب ارگانیک سرمایه دچار دگرگونی می‌گردد، امری که سبب پائین رفتن نرخ سود می‌شود.

همین واقعیت نشان می‌دهد که با پیدایش بازار جهانی، تحولاتی که در کشورهای پیرامونی (عقب مانده و یا عقب ‏نگاه ‏داشته شده) در رابطه با نیازهای کشورهای پیش‌رفته سرمایه داری رخ می‌دهند، به گونه‏ای بلاواسطه بر شالوده سرمایه داری در کشورهای متروپل تأثیر متقابل می‏نهند. به عبارت دیگر، در ارتباط با بازار جهانی میان کشورهای پیش‌رفته سرمایه داری و کشورهای عقب‏مانده با رابطه‏ای دیالکتیکی روبروئیم با تأثیر علیتی متقابل میان آن‌ها. همان‌طور که بر اساس قانون نیوتون اجرام در رابطه با کمیت جرم خود بر روی یک‌دیگر تأثیر می‌نهند، به همان ترتیب نیز اقتصاد کشورهای گوناگون جهان، همین که در بازار جهانی وارد شوند، بر یک‌دیگر تأثیر متقابل می‌گذارند، منتهی، تأثیر کشورهائی که از توان اقتصادی بیش‌تری برخوردارند، بر کشورهائی با اقتصادی کوچک و ضعیف بیش‌تر است به همان گونه که جرم بیش‌تر خورشید سبب می‌شود تا زمین به دور آن بگردد و جرم بیش‌تر کره زمین باعث می‌گردد تا ماه نیز به دور زمین گردش کند. اما ماه نیز بر زمین تأثیر می‌گذارد و جرم ماه سبب پیدایش جزر و مد دریاها و اقیانوس‏های زمین می‌شود که بسیاری از دانشمندان زیست‏شناسی بر این باورند که بدون پیدایش جزر و مد، پیدایش هستی در کره زمین امری ناممکن بود.

بنا بر بینش مارکس نیز تمام کشورهائی که پا به بازار جهانی می‌گذارند، به‌یک‌دیگر وابسته می‌شوند، منتهی از آن‌جا که وابستگی کشورهای عقب مانده و یا عقب نگاه‏داشته شده، به کشورهای پیش‌رفته سرمایه داری بیش‌تر است، چنین می‏پنداریم که با رابطه‏ای یک‌جانبه روبروئیم، زیرا تشخیص درجه وابستگی کشورهای پیش‌رفته به کشورهای پیرامونی امری مشکل است و نیاز به بررسی‏های بسیار دارد که بسیاری از روشنفکران کشورهای پیرامونی به‌خاطر فقر دانش و محدودیت امکانات علمی، توان انجام آن را ندارند.

با این حال روی‏آوری سرمایه داری اروپا به سیاست استعماری در دو بُعد انجام گرفت. از یک‌سو مهاجرت اروپائیان به دو قاره آمریکا و استرالیا و بخشی از افریقا سبب شد تا آن‌ها با سرکوب و نابودی مردم بومی این دو قاره که برخی از آنان هم‌چون مایاها[4] در مکزیک و هندوراس و گوآتمالا و یا اینکاها[5] در پرو از سطح تمدن بالائی برخوردار بودند، شیوه تولید سرمایه داری را که شالوده هستی اجتماعی بلاواسطه مهاجران را تشکیل می‌داد، در آن گوشه از جهان بازسازی کنند و در نتیجه با پیدایش اجتماعات «اروپائی» در این دو قاره، شیوه تولید سرمایه داری هم‌آهنگ با وضعیتی که در کشورهای متروپل سرمایه داری اروپا وجود داشت، رشد کرد. اما در آسیا که کشورهائی با تمدن‏های کهن وجود داشتند و حکومت‏های استبدادی این بخش از جهان بر شالوده شیوه تولید پیشسرمایه داری استوار بود که هیچ شباهتی با شیوه تولید فئودالی اروپائی نداشت، سرمایه داری نمی‌توانست با همان شتابی که در آمریکا و استرالیا رشد کرد، در آسیا و بخش شمالی قاره افریقا که در تصرف امپراتوری عثمانی قرار داشت، توسعه یابد و بلکه، برای آن‌که بتواند ساختار اقتصادی کشورهای آسیائی را با نیازهای بازار جهانی هم‌آهنگ گرداند، همان گونه که مارکس مطرح ساخت، سرمایه داری اروپا مجبور شد به خشونتی دهشتناک دست زند تا زمینه «متمدن» ساختن مردمی را هموار گرداند که سده‌ها در محدوده شیوه تولید ایستائی (شیوه تولید آسیائی) زندگی کرده بودند.

تا زمانی که سرمایه بازرگانی بر سرمایه صنعتی برتری داشت، انگیزه استعمار سرمایه داری در سده‏های ۱۶ تا ۱٨ میلادی توفیر چندانی با استعمار دوران‏های پیشسرمایه داری نداشت. در این دوران سرمایه بازرگانی کوشید با برخورداری از سیاست استعماری دولت خودی به منابع خام کشورهای مستعمره دست یابد و حوزه تجاری خود را گسترش دهد. نخست آن بخش از کشورهای اروپائی به سیاست استعماری روی آوردند که دارای ناوگان‏های دریائی اقیانوس‏پیما بودند. در آغاز اسپانیا و پرتغال توانستند بخش بزرگی از قاره آمریکا را به اشغال خود درآورند و هم‏زمان با این روند، در برخی از نقاط آسیا ماندگاه‏هائی برای تجار خود به‌وجود آورند. به‌طور مثال پرتغالی‏ها در اواخر سده ۱۶ جزیره هرمز را اشغال کردند و تجارت خلیج فارس را در کنترل خود گرفتند تا آن‌که انگلیسی‏ها از راه رسیدند و شاه عباس توانست با کمک برادران شرلی[6] و نیروی دریائی انگلیس، پرتغالی‏ها را از جزیره هرمز بیرون راند، اما این امر سبب شد تا انگلیسی‏ها حوزه تجاری خلیج فارس را به‌طور کامل در دست خود گیرند.[7]

پس از آن‌که انگلستان و فرانسه تولید سرمایه داری دوران مانوفاکتور را پشت سر نهادند و تولید کارخانه‏ای جای آن را گرفت، این دو کشور توانستند با ساختن کشتی‏هائی که مدرن‏تر از کشتی‏های اسپانیا و پرتغال بودند و با سرعت بیش‌تری حرکت می‌کردند، بخش بزرگی از ناوگان‏های دریائی اسپانیا و پرتغال را نابود سازند و خود به نیروی استعمارگر برتر در جهان بدل گردند.

همان‌طور که مارکس و انگلس در «مانیفست» مطرح ساختند و آن‌را یکی از خصلت‏های انقلابی سرمایه داری نامیدند، سیاست استعماری دولت‏های سرمایه داری اروپا تا پایان سده هیجده در خدمت گسترش حجم بازاری که می‌توانست در اختیار سرمایه داران «خودی» قرار گیرد، استوار بود. چنین استعماری سبب شد تا تولیدِ بسته و متکی بر خودکفائی بسیاری از کشورهائی که در دوران پیشسرمایه داری به‌سر می‌بردند، جذب بازار جهانی گردد و تحت تأثیر نیازهای آن قرار گیرد و در نتیجه مجبور به دگرگونی درونی شود. استعمار کشورهای پیشسرمایه داری سبب شد تا به گونه‏ای بی‏سابقه به حجم «بازار داخلی» کشورهای متروپل افزوده شود، زیرا در این دوران هر دولت سرمایه داری می‌کوشید با گسترش مستعمرات خویش، زمینه را برای رشد سرمایه داری خودی هموار گرداند، امری که سبب افزایش درآمدهای مالیاتی آن دولت می‌گشت. در عین حال توانمندی مالی دولت زمینه را برای به‌وجود آوردن نیروی دریائی نیرومند فراهم می‌ساخت. پس به نسبتی که سرمایه داری بومی فربه می‌شد، در تناسب با آن به سهم مالیاتی دولت سرمایه دار نیز افزوده می‌گشت.

با پیدایش نظام استعماری، سرمایه داران اروپائی قادر شدند در تجارت با کشورهای پیشسرمایه داری سودهای سرشار به‌دست آورند و با مبادله کالاهای مصرفی و ارزان قیمت خود با مواد کانی و کشاورزی آن کشورها به ثروت‏های بیکرانی دست یابند.

خلاصه آن‌که نخستین مرحله از سیاست استعماری کشورهای سرمایه داری اروپا با غارت تجاری کشورهای پیشسرمایه داری آغاز شد و پس از چندی، برای آن‌که بازار آن کشورها به‌طور کامل در اختیار سرمایه داران کشورهای اروپائی قرار گیرد، هر دولت اروپائی، با توجه به امکانات نظامی خود به تصرف سرزمین‏هائی پرداخت که در آن‌ها شیوه تولید پیشسرمایه داری وجود داشت. تقسیم جهان میان کشورهای سرمایه داری اروپا تقریبأ سه سده به درازا کشید و سرانجام انگلستان، به‌خاطر رشد خارق‏العاده صنعتی خویش موفق شد در پایان سده نوزدهم تقریبأ بیش از نیمی از جهان را به تصرف خود درآورد و در نتیجه به بزرگ‌ترین نیروی اقتصادی، سیاسی و نظامی جهان بدل گردد.

مارکس که در سده نوزده می‌زیست، در رابطه با بررسی‏های خود درباره شیوه تولید سرمایه داری، سیاست استعماری کشورهای صنعتی اروپا را نیز از جنبه‏های گوناگون مورد مطالعه قرار داد و آشکار ساخت که تمامی نهادهای این سیاست استعماری در خدمت استثمار سرمایه داری بازرگانی و تجاری قرار داشت. او در مقاله‏ای که در سال ۱٨٨٣ برای نشریه «نیویورک دیلی تریبون» نوشت، خاطرنشان کرد که استعمار «انگلستان در هند دارای رسالتی[8] دوگانه است، یکی تخریب‏کننده و دیگری نوآفریننده- تخریب جامعه آسیائی کهن و ایجاد زیرپایه‏های مادی یک نظم اجتماعی غربی در هند.»[9] او در همین مقاله خاطرنشان ساخت که عرب‏ها، ترکان، تاتارها و مغول‏ها پس از اشغال هند با شتاب در ساختارهای حاکم در آن کشور که پیش‌رفته‏تر و کمال‏یافته‏تر از ساختارهای اقوام اشغالگر بودند، جذب و جزئی از آن نظام گشتند، اما انگلستان نه تنها جذب نظام هند نشد. بلکه برعکس، اشغال هند توسط انگلستان از ماهیت دیگری برخوردار بود. اشغالگران انگلیسی نخستین کسانی بودند که در مقایسه با ساختار تولیدی موجود در هند در درجه بالاتری قرار داشتند و به‌همین دلیل نه تنها جذب تمدن هند نگشتند، بلکه برای آن‌که بتوانند ساختار تولیدی خود را در این کشور حاکم سازند، باید تمدن هند را نابود می‌ساختند. آن‌ها با نابود ساختن همبائی‏های هندی به نابود ساختن تمدن هند پرداختند. آن‌ها ریشه تولید پیشه‏وری هند را ‏کندند و به هم راه آن تمامی نظم اجتماعی موجود در هند را که بزرگ و برجسته بود، هم‌سطح نهادهای کوچک و بی‏ارزش ساختند. تاریخ سلطه بریتانیا در هند تاریخ تخریب همه‏جانبه است. مارکس یادآور می‌شود که «رد پای نوسازی را نمی‌توان به‌خاطر ویرانه‏ای که به‌وجود آمده است، دید. با این حال این امر از هم اینک آغاز شده است.»[10]

مارکس در همان مقاله نوشت «نخستین پیش‏شرط این نوسازی وحدت سیاسی هندوستان بود که مستحکم‏تر و همه‏جانبه‏تر از دوران سلطه مغول‏های بزرگ به‌وجود آمد. این وحدت که به‌وسیله شمشیر بریتانیا تحمیل شد، اینک به‌وسیله تلگراف‏های برقی از نیرو و استمرار برخوردار گشته است. ارتشی که از بومیان توسط استوارهای بریتانیائی تعلیم داده شده است، بدون برو و برگرد[11] برای خودرهائی هندوستان و این که هند در آینده دیگربار طعمه نخستین مهاجمان بیگانه نگردد، دارای اهمیت است. مطبوعات آزاد که برای نخستین بار راه به یک جامعه آسیائی گشوده‏اند و به ویژه توسط نوادگان مشترک هندوها و اروپائیان انتشار می‌یابند، اهرمی بسیار با قدرت برای نوسازی است. حتی اشکال تنفرانگیزی نظیر زمین‌داری و رعیت‏وری تجسم دو شکل از مالکیت خصوصی بر زمین را نمودار می‌سازند که جامعه آسیائی خواهان آن است. از میان تعداد اندکی از هندی‏ها که در کلکته برخلاف خواست خود زیر نظر بازرسان انگلیسی تربیت شده‏اند، طبقه جدیدی به‌وجود می‌آید که دارای خصوصییات لازم برای حکومت کردن می‌باشد و دانش اروپائی را آموخته است. نیروی بخار به‌طور منظم و با شتاب میان هندوستان و اروپا رابطه برقرار ساخت و موجب ارتباط مهم‏ترین بنادر هند با تمامی بنادر جنوبی و شرقی اقیانوس گشت و هند را از وضعیت انفرادی خویش که عامل اصلی ایستائی‏اش بود، رها ساخت. آن روز دیگر دور نیست که به‌خاطر تأثیر متقابل راه‏های آهن و کشتی‏های بخاری فاصله میان انگلستان و هندوستان تا به هشت روز تقلیل یابد و تا آن سرزمین افسانه‏ای واقعأ جزئی از جهان غرب گردد.»[12]

مارکس در ادامه بررسی‏های خود در رابطه با هندوستان یادآور شد، که لایه‏های مختلف بورژوازی انگلیس، با توجه به منافع لحظه‏ای و دراز مدت خویش، مجبورند ساختارهای سنتی موجود در این کشور را دگرگون سازند و همین امر، یعنی به‌دست آوردن سود بیش‌تر سبب می‌شود تا آن‌ها نقشی تعیین‏کننده در تحول هند بازی کنند. او در مقاله «نتایج آتی حاکمیت بریتانیا در هند» نوشت: «تا به اکنون طبقات حاکم بریتانیای کبیر تنها خواستی لحظه‏ای، گذرا و استثنائی نسبت به پیش‌رفت هند داشتند. آریستوکرات‏ها[13] خواهان تسخیر، پلوتکرات‏ها[14] در پی چپاول و میلوکرات‏ها[15] در پی ولخرجی بودند. اما اینک ورق برگشته است. میلوکراسی دریافت که تبدیل هند به کشوری تولیدکننده برایش دارای اهمیتی حیاتی است و برای تحقق این امر بیش از هر چیز ضروری است که تأسیسات آبیاری و راه‏های ارتباط داخلی را ساخت. میلوکراسی خود را با این فکر مشغول ساخته است که در هند شبکه‏ای از راه‏های آهن را به‌وجود آورد و به این نیت خود جامه عمل خواهد پوشاند. این امر هم‌راه است با نتایجی غیرقابل پیش‏بینی.»[16]

هر چند مارکس در هنگام نگارش آن مقاله نتایج کارکردهای سرمایه داری انگلیس در هند را غیرقابل پیش‌بینی دانست، با این حال روشن ساخت که هدف میلوکراسی انگلیس از کشیدن راه‏آهن در هند آن است که بتواند با مخارج کم‌تری «پنبه و دیگر مواد خام را از هند به مقصد کارخانه‏های خویش بیرون آورد. اما هرگاه راه‏های ارتباطی را ماشین‌رو کنیم، آن‌هم در سرزمینی که دارای معادن آهن و زغال سنگ است، دیگر قادر نیستیم او را از تولید کارخانه‏ای چنین ماشین‏هائی بازدازیم. نمی‌توان در سرزمینی با چنین وسعتی شبکه راه‏آهن به‌وجود آورد، اما بدون تمامی روش‏های صنعتی مورد نیاز آن که برای تأمین ضرورت‏های آنی و جاری خطوط راه‏آهن ضروریند[17] مارکس بنا بر تجربه امریکا می‏پنداشت که با تأسیس راه‏آهن، زمینه برای صنعتی شدن هند نیز فراهم خواهد گشت و «بنابراین نهاد راه‏آهن در هند کاملأ به‌طور طبیعی منادی صنعت مدرن خواهد شد.»[18]

مارکس هم‌چنین خاطرنشان ساخت که: «هندی‏ها بذر عناصر جامعه نوین را که بورژوازی بریتانیا در سرزمین‌شان پاشید، تنها هنگامی درو خواهند کرد که در خودِ بریتانیای کبیر طبقاتی که اینک در آن حاکم هستند، به‌وسیله پرولتاریای صنعتی رانده شوند و یا آن‌که هندی‏ها خود آن‌قدر نیرومند گردند که بتوانند خود را یک‌بار برای همیشه از یوغ انگلیس رها سازند. به‌هر حال می‌توانیم با قاطعیت انتظار آن‌را داشته باشیم که در آینده نه چندان دوری شاهد نوسازی این سرزمین پهناور و جالب باشیم[19]

با توجه به این واقعیت که از تاریخ نگارش آن مقاله بیش از ۱۵۰ سال می گذرد و هند هنوز کشوری عقب‏مانده و تازه به روند صنعتی شدن پا نهاده است، آن هم با شتابی چشم‌گیر، می‌توان نتیجه گرفت که مارکس در رابطه با تأثیرات استعمار انگلیس در هندوستان بیش از پیش دچار خوش‌بینی گشته بود، بدون آن‌که بتوان گوهر اندیشه‏اش را نفی کرد. در درستی اندیشه مارکس مبنی بر این‌که سیاست استعماری کشورهای پیش‌رفته سرمایه داری سبب ویرانی شیوه‏های تولید پیشسرمایه داری در کشورهای مستعمره می‌گردد، تردیدی وجود ندارد. اما آن‌چه را که مارکس نتوانست در آن دوران تشخیص دهد، یکی سخت ‏جانی شیوه تولید آسیائی حاکم در هند و مابقی کشورهای آسیائی و خاورمیانه بود و دیگری این حقیقت ساده بود که بورژوازی کشورهای متروپل تنها تا به آن حد که منافع‌شان ایجاب می‌کند، در جهت رشد عناصر شیوه تولید سرمایه داری در کشورهای مستعمره فعالند و فراتر از آن نخواهند رفت. و نیز با توجه به تجربه بورژوازی انگلستان در آمریکا، یعنی استقلال کشوری پهناور از بریتانیا، آن‌هم به‌این دلیل که سرمایه داری انگلستان خود در گسترش شیوه تولید سرمایه داری در آن مستعمره نقشی بسیار فعال داشت، گسترش عناصر و نهادهای شیوه تولید سرمایه داری در ارتباط مستقیم با سیاست استعماری این امپراتوری قرار گرفت و آن‌جا که گسترش این عناصر می‌توانستند موجب تضعیف سلطه سیاسی بریتانیا در مستعمرات گردد، جلوی آن روند به‌سود پروژه‏های دیگری گرفته شد که می‌توانستند در ارتباط با بازار جهانی تحقق یابند.

مارکس در بخش پایانی همین مقاله نکات بسیار برجسته‏ای را که مطالعه آن برای درک استعمار سرمایه داری و گرایش آن به امپریالیسم بسیار ارزشمند است، مطرح ساخت. این نوشته را با بازگردان این بخش از نوشته مارکس به پایان می‌بریم و بررسی جنبه‌های دیگر اندیشه مارکس و انگلس درباره نقش مثبت و منفی سیاست استعماری کشورهای پیش‌رفته سرمایه‌داری را در آینده ادامه خواهیم داد.

«من نمی‌توانم بدون برخی توضیحات پایانی مسئله هند را ترک کنم.»

«چاپلوسی تمدن بورژوائی و بربریت جداناپذیر از آن به گونه‏ای عریان در برابر چشمان ما قرار می‌گیرند، هنگامی که نگاه خود را از میهن آنان که در آن به اشکالی احترام‏انگیز ظاهر می‌شوند، به سوی مستعمره‏ها نظاره گیریم، جائی که خود را کاملأ برهنه آشکار می‌سازند. بورژوازی مدافع مالکیت است؛ اما آیا هیچ‌گاه یک حزب انقلابی توانست چنین انقلاب کشاورزی نظیر آن‌چه در بنگال، در مدرس و در بمبی موجود است، به‌وجود آورد؟ با به‌کارگیری اصطلاحی از لُرد کلایو،[20] این دزد بزرگ، آیا بورژوازی در هند، هنگامی که ارتشأ تکافو نمی‌کرد، به کلاشی ستم‌گرانه متوسل نگشت تا آز دزدانه خود را ارضأ کند؟ آیا او در همان زمانی که در اروپا از قروض غیرقابل انکار و مقدس دولتی وراجی می‌کرد، در هندوستان سودهای راجاها را مصادره نکرد که پس‏اندازهای شخصی خود را صرف خرید اوراق قرضه کمپانی کرده بودند؟ آیا او در همان زمانی که به بهانه دفاع از “دین مقدس ما“ علیه انقلاب فرانسه به مبارزه برخاست، تبلیغات به نفع دین مسیح در هندوستان را ممنوع نساخت و آیا این او نبود که به‌خاطر پول درآوردن از زواری که به معابد اوریساس[21] و بنگال هجوم می‌بردند، به جنایت و فاحشگی حرفه‏ای در معبد چگانت[22] ادامه نداد؟ مردان “مالکیت، نظم، خانواده و دین“ چنین‏اند!»

«تأثیر ویرانگر صنایع انگلیس بر هند، بر سرزمینی که به پهناوری اروپا با مساحتی برابر با ۱۵۰ میلیون آکر،[23] به گونه‏ای تکان دهنده نمایان می‌شود. با این حال اجازه نداریم فراموش کنیم که آن نتیجه ارگانیک مجموعه سیستم تولیدی‏ای است که امروز وجود دارد. زیرپایه این تولید عبارت است از سلطه مطلق سرمایه. تمرکز سرمایه اصلی است برای ادامه وجود سرمایه به مثابه قدرتی مستقل. تأثیر ویرانگرایانه این تمرکز بر بازارهای جهان فقط در ابعادی غول‏آسا اندرباشی[24] قوانین ارگانیک اقتصاد سیاسی را هویدا می‌سازد که امروزه در هر جامعه متمدنی تأثیرگذارند. مرحله بورژوائی تاریخ وظیفه تحقق مادی اصول بنیادی جهان نوینی را بر عهده دارد. از یک‌سو وابستگی متقابل خلق‏ها را که تکیه بر مراوده جهانی دارد و ابزار مراوده لازم با آن، و از سوی دیگر انکشاف نیروی مولده انسانی و تبدیل مادی تولید به حاکمیت علمی بر نیروهای طبیعی.»

« صنعت بورژوائی و بازرگانی بورژوائی پیش‏شرط‏های مادی جهان نوین را به همان گونه فراهم می‌سازند که انقلاب‌های زمین‏شناسانه سطح زمین را به‌وجود آورده‏اند. نخست هنگامی که انقلاب اجتماعی بزرگی که نتایج دوران بورژوائی، بازار جهانی و نیروهای مولده مدرن را آموخته و آن‌را به زیر کنترل مشترک خلق‏هائی در آورده است که بیش‌تر از همه پیش‌رفت کرده‏اند، در آن زمان است که پیش‌رفت انسانی شباهت خود را به بت‏های کفرآمیز زشت از دست خواهد داد که فقط خواهان نوشیدن شهد از جمجمه کشتگان هستند


 

مجموعه آثار مارکس و انگلس، آلمانی، جلد ۲۶، بخش سوم، صفحه ۴۶۲

[3] مجموعه آثار مارکس و انگلس، آلمانی، جلد ۲۵، صفحات ۲۵۰-۲۴۷

[4] مایاها Maya اقوام سرخ‌پوستی بودند که در آمریکای مرکزی و به‌ویژه در مکزیک می‌زیستند و توانستند تمدن باشکوهی را به‌وجود آورند و حتی امپراتوری پر قدرتی را در این منطقه پایه‌گذاری کنند.

[5] اینکاها Inka نیز تبار دیگری از سرخ‌پوستان قاره آمریکا بودند که در آمریکای جنوبی می‌زیستند و در این منطقه و به‌ویژه در کشور پرو توانستند تمدن درخشانی را به‌وجود آورند.

[6] برادران شرلی Sherley 1598به‌نام‌های آنتونی Anthony و روبرت Robert به‌عنوان سفیر انگلیس به ایران آمدند و در قزوین به دیدار شاه عباس رفتند. آن‌ها ساختن توپ‌های جنگی را به ایرانیان آموختند، با این هدف که با دامن زدن به جنگ میان عثمانی و ایران، دولت عثمانی در اروپا تضعیف خواهد شد و اروپائیان می‌توانند خود را از یوغ سلطه ترکان رها سازند. در دورانی که آن‌ها در ایران به‌سر می‌بردند، توانستند 500 توچ برنجی برای ارتش شاه عباس بسازند. آنتونیشرلی 1608 از سوی شاه عباس به انگلستان بازگشت تا زمینه را برای یک اتحادیه نظامی میان ایران و دولت‌های اروپائی علیه امپراتوری عثمانی هموار سازد. روبرت شرلی با دختری ایرانی ازدواج کرد و در جنگ‌های ارتش ایران با ارتش عثمانی شرکت داشت. او در ایران درگذشت.

[7] باستانی پاریزی، سیاست و اقتصاد عصر صفوی، انتشارات سفی‏علی‏شاه، چاپ چهارم، تهران، صفحات ۱۱۵-۱۱۴

[8] Mission

[9] مجموعه آثار مارکس و انگلس، آلمانی، جلد ۹، صفحه ۲۲۱

[10] همان‌جا، همان صفحه

[11] sine qua non

[12] همان‌جا، صفحات ٣۲۲- ۲۲۱

[13] Aristokraten

[14] پلوتکرات Plutokrat ‏ کسی است که به‌خاطر به‌دست آوردن ثروت زیاد به قدرت سیاسی زیاد نیز دست می‏یابد.

[15] میلوکرات Millokrat واژه‏ای است قدیمی که دیگر به‌کار گرفته نمی‌شود. منظور ثروتمندانی (میلیونرهائی) هستند که ثروت خود را با تولید کالا به‌دست می‏آورند.

[16] مجموعه آثار مارکس و انگلس، آلمانی، جلد ۹، صفحه ۲۲۲

[17] همان‌جا، صفحات ۲۲۴-۲۲٣

[18] همان‌جا، صفحه ۲۲۴

[19] همان‌جا، صفحات ۲۲۵-۲۲۴

[20] منظور مارکس به‌طور حتم لُرد روبروت کلایو Lord Robert Clive است که در 29 سپتامبر 1725 زاده شد و در 22 نوامبر 1774 در لندن درگذشت. او ژنرال و دولت‌مرد انگلیسی بود و استعمار انگلیس در هند را پایه‌گذاری کرد. او در 18 سالگی به هند رفت و در آن‌جا برای :کمپانی هند شرقی» به‌کار پرداخت. در 21 سالگی در ارتش به‌خدمت پرداخت و توانست ارتشی از بومیان در هند فراهم آورد که هزینه آن را «کمپانی هند شرقی» تأمین می‌کرد. کلایو توانست با این ارتش به‌تدریج مهاراجه‌نشین‌های هند را اشغال و آن مناطق را مستعمره انگلیس سازد.

[21] اوریسا  Orissa یکی از مهاراجه‌نشین‌های هند بود و اینک ایالتی از هندوستان است.

[22] ‌Dschagant

[23] هر آکر Acer برابر است با ۴۰۵۰ متر مربع، یعنی چیزی حدود ۴۰ درصد از یک هکتار. آن‌را می‌توان معادل یک جریب ایرانی نیز ترجمه کرد، زیرا در برخی از نواحی ایران یک جریب برابر با ۴۵۰۰ مترمربع بود.

[24] immanente

[25] مجموعه آثار مارکس و انگلس، آلمانی، جلد ۹، صفحات ۲۲۶-

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.