گذار شش سالهء مشایخی از توفان

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

nooriala_esmail_08.jpgاسماعیل نوری علا

براستی فاعل این «گذار» کیست؟ اگرچه می توانیم، در یک نگاه ِ از دور، همهء کسانی را که در این سال ها درگیر کار سیاسی بوده اند عابر این «گذار» بدانیم اما، خواندن زمانبندی شدهء مقالات مشایخی بلافاصله به ما می گوید آنکه از معبر این سال ها گذشته و جای پای خود را بر صفحات کاغذ بجا نهاده خود مهرداد مشایخی است و این اثر، در واقع، شرح حال فکری و معنوی خود او است که از دل سال های توفانی وطن اش می گذرد تا، در دقمرگی بن بستی دیگر، ابتدا و به تدریج سکوت پیشه کند و سپس، در خزان بی وقفه ای که همین روزها از راه رسیده تن به خاکی که در آن زاده نشده بسپارد و دل دوستان و دوستدارانش را در اندوه بشوید.

درست یک سال پیش، در چنین روزهائی، دکتر مهرداد مشایخی مجموعه ای از مقالات خود را در کتابی به نام «جنبش سبز ایران و رنگین کمان دموکراسی»[۱] منتشر کرد و هشت ماه پیش هم نسخه ای از آن را برای خانم شکوه میرزادگی و من فرستاد، با اظهار لطفی قلمی شده در حاشیهء صفحهء اول آن.

در این هشت ماهه کتاب را به تفاریق خوانده ام، هرچند اکثر مطالب آن قبلاً در اینترنت (و از جمله در سایت سکولاریسم نوی خودم) منتشر شده و از محتوای آنها آگاه بوده ام. در بازخوانی کتاب نخستین مشکلی که در گیر آن شدم آن بود که دکتر مشایخی توالی تاریخی مقالات اش را بهم زده است تا آنها را در بخش های مختلفی همچون «مقالات تحلیلی در مورد جنبش سبز»، یا در «تحلیل های متنوع»، یا «نقد و پاسخ» و نیز «مصاحبه ها» بگنجاند و نظمی طبقه بندی شده به آنها بدهد. من اما همیشه در پی آن بوده ام که، در حین مطالعهء مجموعهء مقالات یک نویسنده، آنها را در توالی تاریخی شان قرار دهم تا بتوانم، در متن نظریه پردازی ها و گزارش هایش، سیر تحول فکری خود نویسنده را نیز تعقیب کرده و دریابم که ذهن او چگونه متحول شده است. بخصوص که نویسنده خود در مقدمهء این کتاب نوشته است که مطالب آن «گزیده ای از مقاله ها و مصاحبه های کوتاه نگارنده هستند که در دورهء زمانی ۱۳۸۵ تا ۱۳۸۸ تدوین شده اند. این سال ها را می توان سال های “گذار” محسوب کرد: گذار از سال هائی که با یأس و حرمان عمومی از شکست اصلاح طلبی حکومتی و تحکیم احمدی نژاد آغاز می شود و به تکوین و خیزش مدنی “سبز” فرا می روید».(صفحهء ۹ کتاب)

براستی فاعل این «گذار» کیست؟ اگرچه می توانیم، در یک نگاه ِ از دور، همهء کسانی را که در این سال ها درگیر کار سیاسی بوده اند عابر این «گذار» بدانیم اما، خواندن زمانبندی شدهء مقالات مشایخی بلافاصله به ما می گوید آنکه از معبر این سال ها گذشته و جای پای خود را بر صفحات کاغذ بجا نهاده خود مهرداد مشایخی است و این اثر، در واقع، شرح حال فکری و معنوی خود او است که از دل سال های توفانی وطن اش می گذرد تا، در دقمرگی بن بستی دیگر، ابتدا و به تدریج سکوت پیشه کند و سپس، در خزان بی وقفه ای که همین روزها از راه رسیده تن به خاکی که در آن زاده نشده بسپارد و دل دوستان و دوستدارانش را در اندوه بشوید.

***

من با دکتر مهرداد مشایخی در خرداد ماه همان سال آغاز «گذار»، یعنی ۱۳۸۵، رویاروی شدم؛ هرچند که نوشته هایش را خوانده و کم و بیش با طرز تفکرش آشنا بودم. بیست و سومین کنفرانس سالانه و سه روزهء «مرکز تحقیقات و تحلیل‌های مربوط به ایران» (سیرا) برقرار بود، در دانشگاه «وایدنر» در شهر «چستر» در نزدیکی فیلادلفیا، با موضوع «ایران پس از خاتمی»، و خانم میرزادگی و من هم قرار بود در جلسات آن صحبت کنیم. خیلی از دوستان قبلی و بعدی ام در آن کنفرانس سخن می گفتند و من علاوه بر شرکت در جلسات روزانه، در یکی از شب هایش پیرامون «تهاجم فرهنگی: واقعیت یا ضرورت؟»، سخن می گفتم.[۲]

روز پس از آن سخنرانی بود. در تنفس نهار، مشایخی را دیدم که لبخند زنان بسوی من می آید. دست اش را دراز کرد و گفت: «من مهرداد مشایخی هستم. اگر وقت دارید برویم گوشه ای و کمی با هم گپ بزنیم». گفتم که نه تنها می شناسم اش بلکه به دو دلیل برایم بسیار عزیز هم هست؛ یکی بخاطر قلم روان و صمیمی اش (حتی اگر مواضع سیاسی اش را دوست نداشته باشم) و دیگری هم بخاطر اینکه خواهر زاده دکتر امیرحسین آرین پور است؛ مردی که روزگاری استاد بزرگوارم بود و به من عنایت داشت و در محضرش درسی چند آموخته بودم[۳]. از این سخن، آشکارا، گل از گل اش شکفت. آنگاه تعجب کرد از اینکه گفتم حتی می دانم ده سالی از من جوان تر است و در سال کودتائی ۳۲ چشم بر جهان گشوده. شرح حال اش را در بروشور کنفرانس خوانده بودم. زود صمیمی شدیم و صحبت مان گل انداخت. آن روزها اوج جریان «شصت میلیون امضاء برای رفراندوم» بود و من در چند برنامهء تلویزیونی و سخنرانی آن را «حاصل یک گاوبندی سیاسی برای ایجاد یک “احمد چلبی” برای پس از حمله احتمالی آمریکا به ایران» دانسته ولی معتقد بودم که «اکثر امضاء کنندگان اولیه ی آن حتی از این موضوع بی خبرند چه رسد به آن هزاران هزاری که پای آن امضاء گذاشته اند».[۴] او از همین نظر آغاز کرد و توضیح داد که جبهه گیری های من در مورد «اصلاح طلبان حکومتی»، از نظر او، خصمانه است و هیچ کمکی به پیشبرد مبارزه علیه حکومت اسلامی نمی کند. من هم توضیحات خود را داشتم و دادم. از آن پس، همواره، بین من و او دوستی آمیخته به احترامی برقرار بود آنگونه که اکنون دلم از اینکه باور کنم او دیگر در بین ما نیست سخت فشرده می شود و اندوه از دست رفتن این رفیق با ارزش و دوست داشتنی جانم را به درد می نشاند.

***

در غیاب اش به کتاب اش برگردم. اولین مقالهء کتاب (از نظر زمانی) دو ماهی قبل از دیدارمان، یعنی در اردیبهشت ۸۵، نوشته شده و «رابطه از نوع سوم: در باب مناسبات میان سکولارها و اصلاح طلبان حکومتی» نام دارد. چه عنوان با مسمائی؛ با سه عبارت که اسکلت نظریه پردازی های او را تشکیل می دهند: «سکولارها»، «اصلاح طلبان حکومتی»، و «رابطهء آنها».

او در این مقاله از هویت سیاسی گروهی سخن می گوید که خود به آن تعلق دارد و مستقل از اصلاح طلبان حکومتی است و «مخالفان سکولار ـ دموکرات حکومت اسلامی» نام دارد اما می خواهد تا به مدد «اصلاح طلبان دموکرات حکومتی» کشورش را از شر حکومت اسلامی خلاص کند. در آن زمان، و تا مدت ها بعد، نظر او آن است که: «نظام دموکراتیک در ایران آینده بر شالودهء توافق های اصولی میان اسلام گرایان دموکرات و سکولارهای دموکرات بنا می شود».(ص ۹۹). و نوع رابطهء درست سکولارها با اصلاح طلبان حکومتی را چنین فرمول بندی می کند: «من از [این رابطه] به عنوان یک “قرارداد” میان نیروهای سکولار با نیروهای اصلاح طلب حکومتی نام می برم. بدین معنی که اگر اصلاح طلبان خود را متعهد به طرح علنی و پیگیری بخشی از خواسته های سکولارهای دموکرات بنمایند، سکولارها هم خود را موظف به حمایت از کاندیدا(ها)ی اصلاح طلب نمایند».(ص۱۰۱)[۵]

اما، در عین حال و عملاً، در این زمینه رغبتی در اصلاح طلبان حکومتی مشاهده نمی کند و از این رو، او که با دوم خرداد خاتمی به هیجان آمده و هشت سال تمام از اصلاح طلبان حکومتی دفاع کرده است، در پی شکست یک سال پیشتر خاتمی و معین و رفسنجانی در انتخابات ریاست جمهوری نهم، و تسلیم دولت اسلامی به احمدی نژاد، در این مقاله از اصلاح طلبان مذهبی سخت آزرده بنظر می رسد و به صراحت اعلام می کند که: «کمتر کشوری را می توان سراغ گرفت که جناح اصلاح طلب در دل حکومت آن، خود را از نظر هویتی تا به این اندازه جدا از مخالفان دموکرات نظام بداند!»(صفحهء ۹۶).

انتقاد او از اصلاح طلبان حکومتی در واقع بیشتر ناشی از حیرت او نسبت به واکنش حقارت آمیز آنان در پی بقدرت رسیدن احمدی نژاد است: «متعاقب شکست اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری، آنها مجدداً سیاست “بازگشت به خویشتن اسلامی ِ” خود را در پیش گرفته اند و از همکاری و تعامل با نیروهای سکولار در ایران (حتی در مقیاس سال های پیش) سر باز می زنند.»(ص۹۸) و: «حتی “پیشرو”ترین اصلاح ‌طلبان مشارکتی، زمانی که می‌باید انتخابی میان سایر طیف‌های سیاسی غیر انقلابی (ولی سکولار و دگراندیش) از یک سو و نظام کنونی (ولی اسلامی) انجام دهند، معمولاً در جوار دومی قرار خواهند گرفت ».(۸۴)

این موضع فکری مهرداد مشایخی است در بهار سال ۱۳۸۵، همان سالی که او آن را سرآغاز «گذار» می گیرد و امیدهایش را در سازمانی به نام «اتحاد جمهوریخواهان ایران» متمرکز می کند که قرار است بر اساس همان ایدهء «قرارداد با اصلاح طلبان» فعالیت کند.

این ایده دارای چند مؤلفه است که به تدریج شکل می گیرند و یک سال بعد، در نوشته بعدی اش (در ۲۶ مرداد ۸۶) به تفصیل مطرح می شوند:

مؤلفهء نخست ارائهء تعریف مشخصی از سکولارها است: «سکولارها کسانی هستند که در جریان زندگی روزمره، دین و مذهب و معیارهای وابسته به آن‌ها را برای توضیح و پیشبرد زندگی‌شان به کار نمی‌گیرند. معیارهای آن‌ها عمدتاً تخصصی، عقلانی، عرفی و پراگماتیک هستند. سکولارهای مخالف تسلط و فرادستی دین بر سیاست، حکومت، آموزش و پرورش، ورزش، هنر، قانون، فرهنگ و نظایر آن می‌باشند.(ص۸۳) و می افزاید: «بنظر ما جمهوری‌خواهان، سکولار بودن جزیی اساسی از هویت مرکب ما را تشکیل می‌دهد؛ هویتی که با دموکراسی، جمهوری‌خواهی، حقوق بشر و سکولاریسم عجین است. مبارزه برای ایران دموکراتیک آینده نمی‌تواند بدون پایان دادن به تسلط دین و روحانیت بر حکومت و سایر نهادها به سرانجامی مطلوب رسد».(ص۹۲)

دومین مؤلفه، فرمول بندی ِ ماهیت نگاه سکولارها به مشکلات اصلی حکومت اسلامی است: «قانون اساسی جمهوری اسلامی به حذف و تبعیض علیه گروه‌های اقلیت، به ویژه سکولارها، رسمیت بخشیده است… جمهوری اسلامی ـ به عنوان یک حکومت دینی ـ بیشترین تبعیض را متوجه سکولارها و لائیک‌ها می‌کند… برای روشنفکران و آزادی‌خواهان ایران که برای ایجاد جامعه‌ای آزاد، عادلانه و دموکراتیک تلاش می‌کنند، بی‌اعتنایی به این شکل از تبعیض نتایج مخرب بسیاری را در پی خواهد داشت».(۹۱)

مؤلفهء سوم تأکید بر لزوم خودآگاهی سکولارها نسبت به هویت خویش است: «اصولاً اگر خود اعضای یک گروه اجتماعی مورد تبعیض، به خودآگاهی جمعی و دفاع از حقوق انسانی و گروهی‌شان اقدام نکنند، دیگران به دفاع از آن‌ها بر نخواهند خاست. در این مرحله، بر روشنفکران و روزنامه‌نگاران و دست‌اندرکاران رسانه‌‌های جمعی[۶] است که موضوع تسلط دین و روحانیون بر حکومت و دیگر نهادهای اجتماعی و سیاست‌های حذف و تبعیض ناشی از آن را، به طور مستمر وارد گفتمان روشنفکری و فرهنگی مسلط در ایران نمایند».(ص۹۲)

مؤلفهء چهارم بیان مشخصات «اصلاح طلبان مطلوب» است: « دین‌گرایان سکولار؛ یعنی آن‌ها که خود را دینی می‌دانند، ولی در عین حال، برای دستیابی به دموکراسی، خود را با یک نظام سکولار همراه می‌دانند».(ص۹۱)

مؤلفهء پنجم آسیب شناسی این اصلاح طلبان «مطلوب» است: «در میان روشنفکران اصلاح ‌طلب اسلامی این نگاه معمولاً به صورت متناقض بیان می‌شود. یعنی از یک سو، نیاز به حکومت سکولار و یک تعریف حداقلی از سکولاریسم را می‌پذیرند و از سوی دیگر، با هزار و یک استدلال تلاش می‌کنند ثابت کنند که تار و پود جامعهء ایرانی دینی است و به این خاطر «”طبیعی” است که در آخر، حکومت و نظام و شکل دموکراسی با پسوند اسلامی عجین شوند!»(۹۱) و عاقبت اینکه «آن‌ها خود را رقیب دراز مدت سکولارهای دموکرات می‌دانند و، طبعاً، به خاطر آن‌ها حاضر به تضعیف جایگاه خود در درون نظام نیستند».(ص۹۱)

در واقع، اگر به رابطهء ذهن مشایخی با اصلاح طلبی حکومتی دقیق شویم در می یابیم که او چون به گستردگی پایگاه اجتماعی سکولارها در ایران اعتمادی ندارد، ناچاراً و مصلحت بینانه، فکر می کند که سکولارها تنها از راه همکاری با اصلاح طلبان حکومتی است که می توانند به حداقل هائی از خواسته های خود برسند.

***

از نظر من، داستان مهرداد مشایخی با اصلاح طلبان حکومتی، داستانی آکنده از عشق و نفرت، نیاز و استقلال، و امید و سوء ظن است؛ آنگونه که خوانندهء علاقمند کنجکاو می شود که بداند علت این احساس دو گانه چیست؟ من علت را در اعتقاد عمیق مشایخی به «انتخابات»، بعنوان تنها راه مسالمت آمیز رسیدن به دموکراسی یافته ام. یعنی، آنچه در ساحت «تفکر» او بصورت بارزی مطرح می شود آن است که کلیت این تفکر بر حول محور «انتخابات» می گردد و اگر صحبت از انعقاد «قرارداد»ی بین سکولارها و اصلاح طلبان حکومتی به میان می آید، این قرارداد نیز کلاً در مورد همکاری این دو گروه در امر انتخابات است.

بدین سان می توان محور اندیشهء نظری مشایخی را در تابستان ۱۳۸۶ «همکاری با اصلاح طلبان حکومتی» در امر «انتخابات» دانست. بخصوص که قرار است تا دو تابستان دیگر عمر دورهء اول ریاست جمهوری احمدی نژاد به سر آید و انتخابات ریاست جمهوری دیگری انجام گیرد.

مطالب کتاب نشان از آن دارند که، طی این دو سال، ذهن مشایخی به توسع بخشیدن به مفهوم «انتخابات» مشغول است. عامل محرکهء این توسع را هم کنش های اصلاح طلبان حکومتی فراهم می کنند چرا که او هیچ اقدام مثبتی را از جانب آنها رصد نمی کند. او، در اسفند ماه ۸۶، در مقاله ای با عنوان «از اصلاح طلبی حکومتی تا جنبش حقوق شهروندی»، می نویسد: «واقعیت این است که حرکتی که تا چند سال پیش ادعای دموکراتیک سازی ایران را داشت و حتی برخی از اندیشمندان اش بر سر میزان سکولار بودن نظام سیاسی به بحث می نشستند، امروز در چنان بن بستی قرار گرفته که راه پیش و پس برایش نمانده است!(ص۷۵) و «استراتژیست های بلوک قدرت [هم] طی هفت سال گذشته دست اصلاح طلبان را خوب خوانده اند. آنها به خوبی آگاهند که اصلاح طلبان از جادهء “اصلاحات حکومتی” ـ حتی به اندازهء یک وجب ـ خارج نخواهند شد. معنی این مشی محدود ماندن اصلاح طلبان به بازی های انتخاباتی نظام است؛ بازی ای که در هر دور اخیر آن محدودتر و غیر آزاد تر از پیش بوده است». و «تأسف آورتر از موقعیت اصلاح طلبان در ایران، گفتار و رفتار شماری از اصلاح طلبان برون مرزی است که حتی در چنین شرایط سرکوبگرانه ای تا آخرین لحظه در تلاشند که مخالفان سیاسی را به همسوئی و هماهنگی با یک استراتژی شکست خورده و امتحان شده فرا بخوانند».(ص۷۶) (تأکیدها همه جا از من است)

اما براستی اگر «انتخابات» نوعی «بازی نظام» است و «استراتژی شکست خورده و امتحان شدهء اصلاح طلبان حکومتی»، منظور مشایخی از عقد قرار داد با اصلاح طلبان در راستای انتخابات چه معنائی می تواند داشته باشد؟ بنظر من پاسخ را باید در تمایل ناگزیر و از سر ناچاری به همکاری با اصلاح طلبان دانست که در ذهن او با این امید درآمیخته که این همکاری می تواند ماهیت و کارکرد هر دو طرف قرارداد را متحول کند.

او، در عین حال، این تحول را در لزوم سازمان دهی و تشکل نهادهای مدنی می بیند و در همان مقاله چنین می نویسد: «مبارزه برای دموکراسی در ایران امروز محتاج نوآوری است… اگرچه مبارزه برای اصلاحات همواره ارزشمند و قابل دفاع است اما این اصل هیچ ربطی به شیوهء بی اثر اصلاح گری حکومتی ندارد. اصلاح طلبان هشت سال فرصت داشتند که اصلاحات مورد نظرشان را پیاده کنند و نتوانستند… هرگونه امکان اصلاحات معنی دار در ایران محتاج عقب نشینی نیروهای حکومتی است. [اما] قدرت سازمان یافتهء نیروهای مدنی از این ظرفیت برخوردار است که در حوزه های معینی که مربوط به منافع گروهی آنها می شود حکومت را به عقب براند… مبارزه برای دموکراتیک سازی جامعهء ایران امری مربوط به آیندهء نامعلوم پس از کنار گذاشتن حکومت نیست. مقدمات و مراحل اولیهء آن مربوط به همین امروز، در تقابل با نظام اقتدارگرا است. تشکیل جنبش های اجتماعی و سیاسی دموکراتیک اولین گام های دموکراتیک سازی ایران است… اگر رهبری سیاسی دموکراتیک بتواند شکل گیرد قادر خواهد بود مجموعهء متشکل و فراگیر مبارزات مدنی را با خواست های معین سیاسی، نظیر برگزاری انتخابات آزاد برای گذار به دموکراسی پیوند دهد». و بلافاصله بر این نکته پای می فشرد که در برابر تبعیض های ناشی از ماهیت حکومت اسلامی مبارزه برای رفع تبعیض از وظایف سکولارها است و نمی توان در این مورد نیز امیدی به اصلاح طلبان حکومتی داشت: «این مبارزه در اساس سکولار است و پرچم داران آن طبعاً افراد و تشکل های سکولار می باشند. اصلاح طلبان حکومتی هیچگاه موضوع مبارزه شان حق “دیگران” نبوده است».(ص۷۷)

بدینسان، هرچه به مقطع انتخابات ۸۸ نزدیک تر می شویم او بیشتر از اصلاح طلبان حکومتی دلزده شده و به جستجوی نیروی تازه تری بر می آید که در ماهیت خود تا حد اصلاح طلبان حکومتی با آرزوها و اهداف سکولارها تنافر نداشته باشد. در این راستا او، در مرداد ۱۳۸۷، ده ماهی مانده به انتخابات ریاست جمهوری، در مقالهء «انتخابات ریاست جمهوری از منظر حقوق شهروندی»،این پرسش را به میان می آورد که: «آن بخش از جامعهء ایران که ما خود را با آن هم هویت می دانیم کیانند؟ پاسخ به این پرسش بسیار اهمیت دارد. پاسخ من آن است که در جامعهء متنوعی مثل ایران، می باید منافع بخشی از جامعه را که مدرن هستند، سکولار هستند، از وضع موجود جداً ناراضی هستند، مشمول تبعیضات و ستم های این نطام قرار داشته اند، نگاهی مثبت به جامعهء جهانی دارند، و دنبال گزینهء دموکراتیک جدیدی هستند را فرموله و نمایندگی کرد».(ص۱۰۷)

اما آشکار است که این «بخش از جامعه» که «حماسهء دوم خرداد» را آفریده و از نتیجهء آن سر خورده است و در انتخابات ۸۴ شرکت نکرده و احمدی نژاد را فرصت داده است، این بار هم رغبتی به شرکت در انتخابات ـ که محبوب و مطلوب مشایخی است ـ نخواهد داشت. پس او، به همین لحاظ، با «تحریم» انتخابات پیش رو مخالفت می کند اما استدلال اش را بیشتر بر «فقدان لوازم تحریم» استوار می کند تا بر درستی و نادرستی آن: «برای تحریم انتخابات موجودیت یک ارگان هماهنگ کنندهء مخالف حکومت (یا مخالف انتخابات) که از حداقلی از نفوذ در میان مردم برخوردار باشد و قادر باشد یک هماهنگی مشهود در راستای تحریم انتخابات ایجاد کند [ضروری ست]».(ص۱۰۴)

بدینسان، با نفی گزینهء «تحریم»، او هنوز به انتخابات در حکومت اسلامی بعنوان یک امکان می نگرد و، در نتیجه، نمی تواند ضرورت همکاری با اصلاح طلبان حکومتی را نفی کند. می گوید: «من امکان برقراری نوعی قرارداد / معاملهء انتخاباتی در شرایط غیر آزاد کنونی[۷] را پیش نهاده ام».(ص۱۰۸) اما، در عین حال، معتقد است که نباید با اصلاح طلبان حکومتی از موضع ضعف روبرو شد و می گوید: «نباید به اصلاح طلب ها چک سفید هدیه کرد»(ص۱۰۹).

در اینجا باید به یک نکتهء با اهمیت دیگر هم توجه داشت: او، با اینکه عضو مؤسس اتحاد جمهوریخواهان ایران و یکی از نظریه پردازان آن است، بیشترین سهم از فکر خود را به داخل کشور می دهد و می کوشد در نیروهای داخل تأثیرگذار باشد. این کم اهمیت دادن به خارج کشور، و توان اثرگذاری احتمالی آن بر جریانات داخل، تا آخرین ماه های زندگی فعال او وجود دارد و حتی در نظریهء «قرارداد بین سکولارها و اصلاح طلبان» سهمی برای خارج کشوری ها (در هر دو اردوگاه) قائل نیست و کوشش برای سازمان دهی نیروهای سکولار، میدان عقد قرارداد، بین آنها و اصلاح طلبان حکومتی، و مسئلهء شرکت کردن در یا تحریم نمودن انتخابات همه به داخل کشور بر می گردد.

و به دلیل همین تمرکز بر امکانات داخل کشور و بی اثر دانستن خارج کشوری ها است که با آغاز مبارزات انتخاباتی سال ۸۸ مجذوب جریانی می شود که با نام «مطالبه طلبی» وارد کارزار شده است. او حس می کند که ممکن است کلید گشودن قفل استبداد در این جریان باشد و، لذا بلافاصله، می خواهد در آن دخالت سازنده داشته باشد: «گفتمان مطالبه محور بدون آنکه با یک استراتژی سیاسی پیوند بخورد سر جای فعلی خود درجا خواهد زد».(ص۳۹) او این نکته را، همراه با تأکید بر یک اصطلاح تازه، توضیح می دهد: «گفتمان مطالبه محور گام نخست سازمان یابی و هویت یابی مدنی است [و] باید به مدد تشکل ها و جنبش های اجتماعی حالت دایمی و پایدار به خود بگیرد و از یک تحرک انتخاباتی فراتر رود… [و] جنبش اجتماعی را به جنبشی سیاسی فرا برویاند… [آنگاه] جنبش سیاسی می تواند حکومت را در تنگنا و به این معنی در “محاصرهء مدنی” خود قرار دهد».(ص۴۰)

اما، در عین حال، آشکار است که او هنوز امید دارد که براستی بتوان «از انتخابات غیر آزاد یک فرصت سیاسی ساخت»[۸] چرا که می اندیشد «جمهوری اسلامی یک رژیم اقتدارگرای دینی است که به علت ویژگی های متعدد و یگانه اش آن را یک “رژیم استثنائی” خوانده ام. یکی از این خصوصیات، وجود “ساختار فرصت های سیاسی” معین است… در شرایط استثنائی بخش حذف شدهء جامعه [۹] از این موقعیت برخوردار شده اند که نظام را غافلگیر کنند… دوم خرداد ۱۳۷۶ نمونهء بارز این موقعیت بود».(ص۴۵)

***

بزودی انتخابات ۸۸ سر می رسد و تقلب بزرگ همه را غافلگیر می کند، اصلاح طلبان و مطالبه کاران بازی را می بازند، و ذهن پویندهء مشایخی به دنبال دلیل این شکست بر می آید. یک هفته پس از انتخابات (۲۹ خرداد ۸۸) و در شروع تظاهرات خیابانی می نویسد: «احتمالاً بلوک قدرت، در ارزیابی خود از شرایط پس از انتخابات، به این نتیجه رسیده که دولت موسوی قادر به حفظ “ارزش ها” و “ارکان” نظام نخواهد بود و موج اجتماعی منطق و ارزش های سکولار ـ دموکراتیک خود را دیکته خواهد کرد».(ص۵۳)

پس چارهء کار سکولار ـ دموکرات ها در چیست؟ ذهن واقع بین و، در عین حال، مصلحت جوی و امیدوار او در میانهء توفان ابتدا به تسکین خود می پردازد و می نویسد که، با انجام تقلب بزرگ، «نظام جمهوری اسلامی و احمدی نژاد، ناخودآگاهانه، به گستردگی، مقاومت و سیاست های نوآورانهء جنبش مدنی خدمات بسیار کرده اند!»(ص۵۱) و سپس این نکتهء دریغ زده را مطرح می کند که «در فقدان رهبری سیاسی سکولار ـ دموکرات، جنبش ضد احمدی نژاد، خواه ناخواه، توسط موسوی و برخی از اصلاح طلبان رهبری خواهد شد».(ص۵۴)

پس، سکولارها باید مواضع خود را اندیشیده و معین کنند: «این شرایط سیاست های ظریفی را از سوی سیاستمداران لیبرال ـ دموکرات طلب می کند: از سوئی همراهی و همسوئی عمومی با رهبری موسوی [و] اصلاح طلبان فعلاً لازم بنظر می رسد؛ زیرا فقدان تشکیلات فراگیر سکولار ـ دموکرات، حفظ شبکه های موجود برای تداوم اعتراض ها ضروری هستند. از سوی دیگر، طرح تدریجی خواست های بنیادین از سوی فعالان مدنی نیز حیاتی هستند».(ص۵۴)

و در این راستا است که می افزاید: «جنبش اعتراضی مدنی از ما “عینک” تازه ای را طلب می کند. این نگاه می باید کمتر ایدئولوژیک و بیشتر عملگرا باشد. اگر تا دیروز سیاست های ایدئولوژیک “تحریم همیشگی” و یا “مشارکت همیشگی” جواب ندادند، شرایط امروز ، به طریق اولی، از ما نوآوری فکری، تجزیه و تحلیل دقیق تر، و برنامه ریزی برای کوتاه مدت، متوسط مدت و راهبرد دراز مدت طلب می کند».(ص۵۸)

او، در عین حال، در کنار این تلواسه های ذهنی برای یافتن «عینک تازه»، عبور جریانات نوینی را، با نام «جنبش سبز» در فضای سیاسی کشور رصد می کند و شرح می دهد: «جنبش سبز … به تدریج به سبز “دیگری” فرا می روید. اگر تا دیروز موضوع سبز انتخاب میرحسین موسوی به ریاست جمهوری اسلامی بود، امروز، نماد سبز نماد مقاومت، اعتراض، ابطال انتخابات و رها کردن انتخابات غیرآزاد[۱۰] از قید و بندهای قانونی و فراقانونی جمهوری اسلامی و «آزاد» سازی آن است.(ص۵)

با این همه، ذهن او هنوز از فکر «قرارداد با اصلاح طلبان حکومتی» آسوده نیست و می نویسد: «تجربهء جوامع استبداد زده نشان می دهد که برای گذار به دموکراسی دستکم دو نیروی اساسی می باید با هم به مصالحه و چاره اندیشی نهائی بپردازند: بخش دوراندیش، اصلاح گر، و مسئول تر رژیم استبدادی، از یکسو، و اپوزیسیونی معتدل، عمل گرا و محکم، از سوی دیگر، که مشترکاً بتوانند این بار سنگین را به مقصد برسانند. تا امروز موسوی و کروبی را می توان نماد جزء اول دانست. ولی نیروی متشکل معتدل، دموکراتیک، سکولار و عمل گرا کجا است؟»(ص۶۰)

سه ماه پس از انتخابات و شروع جنبش سبز، مشایخی، در مقالهء «خیزش نسل سومی ها» (۳۰ شهریور ۸۸ / ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۹) می کوشد تا تمرکز خود را از روی اصلاح طلبان حکومتی برداشته و معطوف نیروی تازه ای کند که موج های بلند جنبش سبز آن را به ساحل سیاست کشور آورده است. او جوانان شرکت کننده در جنبش سبز را «نسل سومی ها» می خواند و می نویسد: «آنچه اکثریت آنها [نسل سومی ها] از جمهوری اسلامی می فهمند محدودیت های غیرقابل فهم آن است! یعنی تبعیض ها و مقرراتی که برای این نسل دیگر قابل توجیه نیست».(ص۱۸) و «نقطهء عزیمت اکثریت این جوانان، اما، بیشتر از آن که آرمان های سیاسی باشد “رهائی اجتماعی” از قید و بندهائی است که مقررات و فرهنگ رسمی بر آنها چیره کرده است… این نسل پراگماتیسم را به جای آرمان گرائی نشانده است».(ص۱۹)

او در همین زمینه، و طبعاً، به اصلاح طلبان حکومتی هم بر می گردد تا بگوید که: «رابطهء نسل سوم با جریان اصلاح طلبی را نباید رابطه ای اعتقادی و ایدئولوژیک ارزیابی کرد… نسل دومی ها می خواستند از فرصت انتخاباتی برای “اصلاح نظام” بهره گیرند، در حالی که نسل سومی ها، با استفاده از “تجارب مشترک” نسلی شان، می دانستند که کارزار انتخابات را می باید به یک بسیج عمومی برای “تغییر” تبدیل کرد… پویشی که با “رأی من کو؟” جرقه زد، به سرعت از عرصهء انتخابات غیر آزاد فاصله می گیرد و مراحل متکامل تری را در انتهای تونل رؤیت می کند: انتخابات آزاد، نظام دموکراتیک، نظامی که دین را از حکومت جدا نگه دارد، و قانون اساسی اش با مبانی حقوق بشر در تضاد نباشد».(ص۲۰)

و دو ماه بعد، در ۲۹ آبان ۸۸، در بحبوحهء تظاهرات مردم و سرکوب ها و زندانی کردن های جنایت آمیز رژیم، هنگامی که نسل سومی ها شعارهای «الله اکبر» و «یا حسین، میرحسین» را فرو هشته اند تا شعارهای واقعی خویش را فریاد کنند، مشایخی، در مقالهء «همچنان سرگردان میان نظام و جنبش» (۲۰ نوامبر ۲۰۰۹ / ۲۹ آبان ۱۳۸۸) از مخالفت همرزمان خودش در اتحاد جمهوری خواهان با «شعارهای ساختارشکن» بر می آشوبد و می نویسد: «در جوامعی که رفتار حکومت‌های متمرکز و قدرتمند امکانی برای تجلی جنبش‌های حق‌مدار شهروندی فراهم نمی‌کند، بسیار عادی است که منفذی کوچک در نظام سرکوب زمینهء گسترش اعتراض‌ها و رادیکالیزه شدن سطح مطالبات و شعارها را ایجاد کند. فروپاشی اتحاد شوروی و انقلاب ۱۳۵۷ ایران، دو نمونه گویای چنین شرایطی هستند. کسانی که فاقد چنین تحلیلی از نظام سیاسی و “جنبش سبز” هستند، صرفاً نگران “شعارهای تند” مردم در خیابان‌ها و چگونگی کنترل آن‌ها هستند، بدون آن که به دلایل آن توجه کافی مبذول دارند. این رویکرد سطحی نسبت به خطر رادیکالیزه شدن “جنبش سبز” را در طیف محافظه‌کار این جنبش (اصلاح‌طلبان حکومتی، توده‌ای‌ها، بومی‌گرایان و سکولارهای حامی “جنبش اصلاحات”) می‌توان شاهد بود. نمونهء بارزی از این برخورد را می‌توان در نوشتهء آقای بیژن حکمت «شعارهای تند در تظاهرات خیابانی»[۱۱] مشاهده کرد. آقای حکمت که از مدافعان ثابت قدم اصلاح‌طلبی حکومتی در دو دهه اخیر هستند، در این مقاله پر از تناقض و احساسی صرفا به ردیف کردن جملاتی در تقبیح “شعارهای تند” بسنده کرده‌اند. این رویکرد درست مثل آن می‌ماند که یک روانپزشک به جای تشخیص زمینه‌های محیطی و خانوادگی فردی که رفتارهای نا‌ به هنجار از خود بروز می‌دهد، تنها و تنها روی آن رفتارها مکث کند و از علل و زمینه‌های آن پرهیز کند».(ص۶۲)

***

آنچه او را به اندیشیدن به همکاری با اصلاح طلبان حکومتی وادار می کرده، و او بارها از آن با عنوان «فقدان تشکیلات مستقل سکولار ـ دموکرات ها، البته در داخل کشور» نام برده، اکنون نیز او را به یافتن همراهانی در جنبش سبز می کشاند و در این راستا، در میان همهء تردیدها و دو دلی ها، ذهن او در جستجوی بازتعریف سکولارها و گفتمان اکنونی آنها است.

می گوید: «گفتمان سکولار ـ دمکراتیک [ها] نگاهی [ست] که حمایت از “جنبش سبز” را به صورت مشروط و با فاصلهء انتقادی دنبال می‌کند. اکثریت قریب به اتفاق این کوششگران را سکولار ـ دمکرات‌هایی تشکیل می‌دهند که نسبت به دو تجربهء سیاسی مهم قبلی‌شان (مشارکت در انقلاب ۵۷ و حمایت از حرکت اصلاحی دوم خرداد) موضعی نقادانه دارند. برای این افراد صرف حضور مسلمانانی نظیر موسوی و کروبی در رهبری نمادین حرکت سبز آنقدر مشکل‌آفرین نیست که برخی مواضع و ارزش‌های امروزی آن‌ها. ‌برای اکثریت این فعالان، مساله امروزی ایران دیگر “اصلاحات” نیست بلکه “تغییرات ساختاری” و یا، به قولی، “تحول” است. با این همه، این نگاه واقعاً و بدون تعارف، “جنبش سبز” را ـ مادامی که از حداقلی از برنامه دمکراتیک فاصله نگیرد ـ شایستهء حمایت و دفاع می‌داند. این دسته از کنشگران سیاسی با شرایط دشوارتری مواجهند: از یک سو، نمی‌توانند به حذف و نادیده انگاشتن ارزش‌های بنیادی شان، دمکراسی، سکولاریسم، جمهوری‌خواهی، حقوق شهروندی توسط برخی “رهبران” و ایادی آن‌ها بی‌اعتنا باشند و، از سوی دیگر، آگاهند که نباید به ‌طور مصنوعی، اراده ‌گرایانه، و خارج از ظرفیت‌های هر مقطع، “جنبش سبز” را رادیکالیزه کنند. این گفتمان در اکثر تشکل‌های سیاسی دمکراتیک ایران فرادستی دارد و در میان غالب تحصیل کردگان کشور و جوانان نیز، به صورتی ابتدایی و غیر فرموله شده، نگاه غالب را تشکیل می‌دهد».(۶۳) و می افزاید که «اگر چه اصلاح‌طلبان از این اعتبار برخوردار هستند که استفاده از ابزار انتخاباتی در ایران را توصیه کردند، ولی آنچه که آن‌ها را از سکولار ـ دمکرات‌ها متمایز می‌کند نگاه متفاوت آن‌ها به انتخابات است. اصلاح‌طلبان در انتخابات ریاست جمهوری امکانی برای “اصلاح نظام” جستجو می‌کردند، در حالی که، سکولار ـ دمکرات‌ها به آن صرفا به عنوان یک “فرصت سیاسی” برای تغییر تعادل قوا نگاه می‌کردند».(ص۶۴)

و اندیشیدن به همین «گفتمان تازه» آغاز جدائی از «رهبری جنبش سبز» هم هست. در این مورد نیز مسئله در گفتگوی او با همرزمان اش در اتحاد جمهوریخواهان مطرح می شود: «برخی از سکولارهای اصلاح‌طلب، نظیر بیژن حکمت… در مقاله اخیرشان، سرگردانی را در وجهی دیگر به نمایش می‌گذارند: از یک سو وفاداری به موسوی و کروبی، و در همان حال پذیرش این که “سبز به جنبشی عمومی برای احقاق حقوق فردی و اجتماعی فرا رسته است”. او حتی “شعار انتخابات آزاد” را هم در چارچوب مورد پذیرش رهبری “جنبش سبز” قرار می‌دهد! بیژن حکمت خود را در تناقضی گرفتار می‌کند که تنها راه خروج از آن را در این می‌بیند که با آوردن نقل قول‌هایی از محمد خاتمی و میرحسین موسوی آن‌ها را نیز طرفدار انتخابات آزاد قلمداد کند!»(ص۶۶)

در همین مقاله نارضایتی عمومی او از عملکرد اتحاد جمهوریخواهان هم رو می شود: «[اتحاد جمهوری خواهان]، چه در تارنما و چه در اعلامیه‌های خود، نیازی به پرداختن به شعار “جمهوری ایرانی ِ» مطرح شده در میان بخشی از مردم حس نکرده است! ظاهراً اتحاد جمهوری‌خواهان ایران، که بزرگترین تشکل جمهوری ‌خواه سکولار ایران است، قاعدتاً می‌باید پرچم‌دار ترویج این شعار باشد[۱۲]. در مورد سکولاریسم هم عین همین مباحث را می‌توان با آقای حکمت و همفکرانش در “اتحاد جمهوری‌خواهان ایران” طرح کرد. پرسش اصلی از دوستان این است: “چگونه تعادلی میان ارزش‌ها و مطالبات ویژهء خود به عنوان یک نیروی تحول‌طلب، جمهوری‌خواه، سکولار از یک سو و لزوم حمایت از رهبری جنبش سبز ایجاد می‌کنید؟” راه حل آقای بیژن حکمت چیزی به جز تسلیم‌ طلبی نیست؛ همان راهی که جنبش‌ها و گرایش‌های غیر دینی ایران دوبار، در جریان انقلاب ۵۷ و در جریان دوم خرداد، آن را تجربه کرده‌اند».

و پنج ماه گذشته از شروع جنبش سبز، مشایخی، امیدوارانه، با «رهبری جنبش» هم اتمام حجت می کند: «ضروری است که رهبری کنونی مساله انتخابات آزاد و رقابتی[۱۳]، همراه با شرکت احزاب و تشکل‌های اسلامگرا را علناً اعلام کرده و بر آن صحه گذارند. اگر هر یک از مفاد قانون اساسی کنونی پذیرای رفع تبعیض از شهروندان باشد طبعاً می‌تواند فعلاً بر جای بماند. ولی هر یک از آن‌ها که با حقوق شهروندی درتقابل باشد می‌باید تغییر کنند. اگر رهبری با چنین مضمونی به جلب افکار عمومی برخیزد طبعاً زمینهء محکمی برای اجماع و مصالحه سیاسی میان دو گرایش اصلی جنبش سبز، یعنی اسلامگرایان اصلاح‌طلب و نیروهای سکولار ـ دمکرات – فراهم خواهد آمد. در غیر این صورت، نیروهای سکولار به تدریج با احساس یاس و سرخوردگی، طبعا به انفعال و یا به رادیکالیسم بیشتر روی خواهند آورد. با نصیحت و تهدید نمی‌توان از رادیکالیزه شدن شعارهای جنبش ممانعت کرد».(ص۶۹)

آنگاه دی ماه سرد و خونین ۸۸ فرا می رسد. مشایخی همچنان از عدم توجه درست «صاحبنظران» اصلاح طلبی همچون یدالله سحابی به ماهیت واقعی آنچه در خیابان های تهران می گذرد خشمگین است. او در مقالهء «بدفهمی هائی دربارهء مبارزهء غیر خشونت آمیز»[۱۴] می نویسد: «آقای یدالله سحابی در ابتدا روی “پرهیز از خشونت” تکیه می کند و پس از آن با مترادف دانستن “رادیکالیسم” با خشونت طلبی، هر دو را به یک چوب می زند… در حالی که هیچ ارتباط منطقی میان مبارزهء غیرخشن و نوع شعار / مطالبهء سیاسی وجود ندارد. یک طرفدار مبارزات غیرخشونت آمیز حتی می تواند طرفدار رادیکال ترین مطالبات سیاسی (ولو انقلابی) باشد. .. [در عین حال] روش های غیر خشن الزاماً بیانگر مذاکره جوئی یا مصالحه نیستند».(صص۳/۱۲۲)

***

تابستان ۸۹ است. مشایخی و من در سالن کنفرانس تلویزیون فارسی زبان «شبکهء بین المللی واشنگتن (وین تی.وی)» رو به روی هم نشسته ایم. دکتر فرج الله اردلان ما را برای شرکت در یک مناظرهء تلویزیونی دعوت کرده است. او تکیده و لاغر بنظر می رسد، و با چشم هائی پر از پرسش و کنجکاوی منی را می نگرد که خود دیر زمانی نیست که از زیر تیغ جراح برخاسته. صحبت مان را گردی از فلسفهو حسرت در خود گرفته است. می گویم: «این روزها وقتی جلوی کامپیوتر می نشینم تا مطلبی بنویسم، بی اختیار به خطوط روی مانیتور حسودی ام می شود. می دانم که روزی من نخواهم بود و این خطوط باقی خواهند ماند. یعنی از ما آنچه نوشته ایم و گفته ایم باقی می ماند. پس صحبت از “دو روزهء” زندگی است. می توان به مذهب خوشباشان پیوست و می توان منضبط و وقت تلف نکن شد. من این دومی را برگزیده ام. تا نفسی باقی است باید کار کرد. این امیدی راستین برای ادامه دادن است». او سر به زیر دارد و با فنجان چای اش بازی می کند و زمزمه وار می گوید: «من می خواهم تا هستم خاطرات سیاسی ام را بنویسم. اما دلم می خواهد که به تو گفته باشم که همهء امیدهامان به اصلاح طلبان پوچ و بی معنی شده است. باید کار دیگری کرد. باید روی پای خودمان بایستیم». و مناظرهء تلویزیونی که به پایان می رسد خبر می شویم که این آخرین برنامه بوده «وین تیووی» برای همیشه تعطیل شده است!

***

سی ام تیر ۱۳۹۰ (سه ماه پیش) «سازمان حمهوریخواهان ایران» اعلام موجودیت می کند. نام دکتر مهرداد مشایخی میان نام بیست و دو نفر دیگر، و از جمله آقای بیژن حکمت، نشسته است. آنها از اتحاد جمهوریخواهان ایران جدا شده و در اعلامیهء خود نوشته اند:

«امروز ما در ادامهء کوشش هایمان برای ایجاد یک بدیل جمهورخواهانه و رسیدن به اتحاد گستردهء نیروهای جمهوریخواه و دمکرات، تاسیس سازمان “جمهوریخواهان ایران” را بر پایه منشوری که در بیانیه “برای اتحاد جمهوریخواهان” آمده است، اعلام می کنیم… هدف ما نهادن منشور جمهوریخواهی در برابر هر نوع دین سالاری است، زیرا که حکومت دینی در رحمانی ترین تفسیر خود بر اساس تبعیض بنا شده است و جنبش دمکراسی خواهی مردم ایران برای برابری و رفع تبعیض به میدان آمده است. ولی ما در تجربهء سی ساله دیده ایم که برای هماهنگی میان جمهوری خواهان و دمکراسی خواهان بطور کلی، توافق روی اصول و هدف ها کافی نیست، راه رسیدن به هدف است که وحدت ها و جدایی ها را رقم می زند. از این رو گام دوم ما کوشش برای هماهنگی جنبش سبز زیر یک راهبرد مشترک است».

موجی از شعف به ذهنم هجوم می آورد. گوشی را بر می دارم و شمارهء دکتر امیر حسین گنج بخش، همرزم دیگر او که پای بیانیه امضاء گذاشته است، را می گیرم و، در عین گفتن تبریک برای این تصمیم مهم، از حال «مهرداد» می پرسم. می گوید «حالش هیچ خوب نیست و روزهای زیادی برایش نمانده است». چند ساعتی گذشته از این گفتگو تلفن من زنگ می زند. مهرداد است. با صدائی که، بقول قدیمی ها، از ته چاه در می آید. می گوید: «امیرحسین گفت که تلفن زده ای و حال مرا هم پرسیده ای. خواستم هم برای احوالپرسی و هم برای حمایت از “سازمان” تشکر کنم». لحظه ای مکث می کند و می افزاید: «راستی آن تکه از اعلامیه را دیدی که می گوید “حکومت دینی در رحمانی ترین تفسیر خود بر اساس تبعیض بنا شده است”؟» فکر می کنم که می خواهد بگوید که «این تکه افزودهء من است». می گویم: «البته. و برای همین بود که می خواستم تبریک بگویم. حالا به تو هم می توان گفت “سکولار ـ دموکرات انحلال طلب!”» خنده ای رنگ پریده می کند و خداخافظی اش بوئی از همیشه و هیچ وقت می گیرد.

***

او دیگر از میان ما رفته است و من همچنانکه کتاب اش را ورق می زنم و قسمت هائی را که خط کشیده ام مرور می کنم، از خود می پرسم که «اکنون او را چگونه باید توصیف کنم؟» و ذهنم در نفس کشیدنی پاسخم را پیش رویم می گذارد: یاد نکته ای می افتم که او، در تیر ماه ۸۸، در مقالهء «نسبت بنیاد گرائی سکولار با دموکراسی»در مورد من و در پاسخ ایرادهایم به خودش و عقایدش[۱۵] نوشته بود؛ با این واژه ها: «یکی از مشکلاتی که من در نقد دیدگاه‌های آقای نوری‌علا دارم مشخص نبودن جایگاه ایشان است. معلوم نیست که آیا من باید صرفاً در حوزهء “روشنفکری” با ایشان به بحث بنشینم یا در حوزهء سیاسی؟ اگر بخواهم صرفاً با عقاید “صد در صدی” ایشان در حوزهء روشنفکری برخورد کنم، آن وقت درگیری مدام و هفتگی ایشان با جزیی‌ترین سطح وقایع سیاسی در ایران و خارج را نمی‌توانم توجیه کنم! از سوی دیگر، اگر قرار است ایشان حتی در حوزهء تاکتیک و استراتژی سیاسی و در مورد آکسیون‌های اعتصاب غذا[۱۶] نیز اظهار نظر کند، در آن صورت چگونه می‌تواند از تعاریف “صد در صدی” و ناب روشنفکرانه از سکولاریسم و دموکراسی بهره گیرد؟! آقای نوری‌علا لابد به خوبی آگاه است که کارکرد روشنفکری محدودیت را بر نمی‌تابد. ایشان حق دارد که در این حوزه تمامی معیارهای خود را در وجه کامل، ناب و صد در صدی بکار گیرد، ولی آیا می‌توان همین معیارها را به حیطهء سیاست‌ورزی هم گسترش داد؟»(ص۱۳۳)

حیف که دیگر نیست تا از او بپرسم که خودش جایگاه خویش را چگونه مشخص می کند؟ آیا او روشنفکر بود یا سیاست ورز؟ و اگر این گزینهء دوم را در نظر بگیرم او، به عنوان یک سیاست ورز، چرا «با جزیی‌ترین سطح وقایع سیاسی در ایران و خارج» در گیر نمی شد؟ و اگر روشنفکری را برگزیده بود چرا «از تعاریف صد در صدی و ناب روشنفکرانه از سکولاریسم و دموکراسی» کناره می گرفت؟

اما من، در کل، با مهرداد مشکلی ندارم. او از آباء «سکولار دموکراتیسم رادیکال شونده» ی کشور من است ـ در هر لباسی که زیسته و در هر خاکی که تن به مادر زمین سپرده باشد. او متأسفانه فرصت نکرد تا سیاست ورزی را در صحنهء واقعی سیاسی کشورمان بیازماید اما می توان یقین داشت که نام اش در دفتر مبارزات دموکراسی خواهی کشورش برای همیشه ثبت شده است. و این دست آورد کوچکی نیست.

و بگذارید این مطلب را با سخن دیگری که او خطاب به من نوشته است پایان برم: «جدایی دین از حکومت اصلی آغازین و بنیادین است ولی می‌باید این مبحث را در دقایق و جزییات اش به گفت و گویی عمومی در میان اندیشمندان ایرانی ـ اعم از دینی یا غیر دینی ـ تبدیل کرد؛ که از این بابت، هنوز ما در ابتدای راهیم». آیا من خواهم توانست، به سهم خود، بخش کوچکی از این آرزوی بزرگ او را عملی کنم؟

پانویس ها:

۱. دکتر مهرداد مشایخی، جنبش سبز ایران و رنگین کمان دموکراسی، نشر ایرانیان، واشنگتن مهر ۱۳۸۹

۲. ر. ک. به سایت اسماعیل نوری علا، صفحهء فهرست آثار. مقالهء «تهاجم فرهنگی: واقعیت یا ضرورت؟»

۳. ر.ک. به کتاب من «تئوری شعر»، در سایت من، صفحهء ۹۸

۴. ر. ک. به سایت اسماعیل نوری علا، صفحهء فهرست آثار. ذیل «در حاشیه کنفرانس “سیرا”»

۵. مشایخی در هنگام تدوین مقالاتش برای کتاب گاه تفصیلی را در داخل هلالین به اصل مطلب افزوده است که من آنها را به این زیرنویس منتقل می کنم تا توالی زمانی اندیشه های او مخدوش نشود. او در اینجا، پس از نام بردن از «سکولارها»، افزوده است: «بشرطی که از حداقل سازماندهی برخوردار باشند».

۶. افزوده به عبارت «رسانه‌‌های جمعی»: «به ویژه در جامعهء برون‌مرزی»

۷. مشایخی، به هنگام تدوین مطالب کتاب برای انتشار، این «شرایط غیر آزاد» را داخل هلالین چنین وصف می کند: «[شرایطی] که دگر اندیشان / سکولارها فاقد امکان شرکت مستقل در انتخابات هستند و همچنین از سازماندهی سیاسی ـ تشکیلاتی مکفی نیز برخوردار نیستند».

۸. نام مقالهء او در ۱۹ جون ۲۰۰۹ / ۲۹ خرداد ۱۳۸۸ چنین است «چگونه می توان از انتخابات آزاد یک فرصت سیاسی ساخت؟» (۴ ۴۳ کتاب)

۹. او پس از واژهء جامعه افزوده است: «به ویژه سکولارها»

۱۰. او پس از فعل «رها کردن» قید «تدریجی» را به متن افزوده است.

۱۱. اصل مقالهء بیژن حکمت در تارنمای “ایران امروزگ”، جمعه ۱۳ نوامبر ۲۰۰۹ منتشر شده است.

۱۲. این جمله در ویراست نهائی اینگونه تکمیل شده است: قاعدتاً می‌باید پرچم‌دار ترویج این شعار (ولو در سطح دیگری به جز تظاهرات سبر) باشد (که نیست).

۱۳. افزوده به عبارت «مساله انتخابات آزاد و رقابتی»: «با شرکت تمامی گرایش‌های سیاسی، همراه با حق برخورداری از تجمع، تبلیغات، استفاده از رسانه‌های دولتی و خصوصی و همراه با نظارت بین‌المللی».

۱۴. منتشر شده در روز آنلاین، ۷ دی ۱۳۸۸

۱۵. ر. ک. به سایت اسماعیل نوری علا، صفحهء فهرست آثار. مقالهء «نسبت میانه روی با قاطعیت»، ۲۶ تیر ۱۳۸۸

۱۶. اشاره به اعتصاب سه روزهء غذای اکبر گنجی در برابر سازمان ملل و شرکت گروهی از ایرانیان بهمراهی او است؛۲۲ جولای ۲۰۰۹ / سی و یکم تیر ۱۳۸۸

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.