امروز مصدق تنها سمبل دمکراسی، آزادیخواهی و سکولاریسم، در مبارزه بزرگ امروز ایران که به جنبش سبز موسوم شده شناخته میشود. جوانان که اکثریت مبارزین این جنبش را میسازند عکس های مصدق را حمل میکنند و نام او را فریاد میکشند. جوانان این نسل که قرنی از دوران مصدق فاصله دارند رفته رفته با نام مصدق آشنا شدند و راه او را در امتداد راهی که در پیش گرفته اند یافتند. پیکره کورش بزرگ یا نقش پاسارگاد، آرامگاه او، بالا برنده غرور ملی و مخالفت با عرب زدگی حکومتی هاست ولی حرفی برای دنیای امروز را ندارد،عکسهای ستار خان وباقر خان که روزی یادآور نهضت مشروطه ایران بود در این روزها بچشم نمیخورد، شاید بدلیل آنستکه مبارزین امروز راه حل را تفنگ و نشستن بر گرده اسبهای جنگی نمیشناسند. و ادامه نهضت مشروطه را در راه مصدق که راه مبارزه بدون خشونت ودستیابی بحکومتی که بر آن قوانین برآمده از مردم حاکم است میدانند.
آنطور که ما را در غرب شناخته اند و یا شناخته بودند و هنوز بسیاری بر این باورند، اینکه در خاورمیانه هیچگاه دمکراسی وجود نداشته و آنها دمکراسی را نمیشناسند. اینکه آنجا سرزمینی است که همواره سر یکدیگر را بریده اند!، این افسانه وکلیشه باور غربی ها درباره خاورمیانه است که از نژاد پرستانشان آموخته اند، خوشبختانه سالهای زیادی نمیگذرد که برخی از رهبران نامدار غرب خلاف این ادعای موهوم ساخته نژادپرستی را بپرسش کشیده اند. رهبرانی چون بیل کلینتون، مادام اولبرایت و باراک اباما و بسیاری از روشنفکرانشان از مصدق بعنوان سمبل دمکراسی و متنخب مردم یاد کردند و از رفتار نامعقول و خلاف منافع دنیای متمدن کشور های خود در رفتار خشن و مخرب آزادی در ازمیان برداشتن مصدق با کودتای 28 مرداد پوزش خواستند. و رفته رفته افسانه های تاریخی جای خود را بواقعیات می بخشید.
مصدق در دوران خود پیشتاز مبارزات ضد استعماری در شرق بود. او هنگام بازگشت از شورای امنیت در قاهره برای ملاقات نحاس پاشا مورد استفبال وسیع مردم قاهره قرار گرفت و بسیاری از رهبران دنیای عرب همچون کمال جمبلات از لبنان برای ملاقات او بقاهره شتافتند. ناصر با آنکه در خاطرات خود نوشت که او از مصدق الهام گرفته است، اما هرگز مصدق و راه مصدق را نشناخت و با آنکه روزی قهرمان ملت های عرب شناخته شد و در برابر استعمار ایستاد و کانال سوئز را ملی کرد، و در تشییع جنازه اش بیش از شش ملیون فلاح مصری درعزا بحرکت درآمند، ولی با تمام وعده و وعیدی که در ابتدای تبدیل سلطنت به “جمهوری” ، برای گشایش پارلمان ملی داد، هیچگاه انتخابات آزاد انجام نداد و همواره “نظامی” و دیکتاتور باقی ماند. رادیوی مصر “صوت العرب” ندای مردم استعمار زده عرب شد ولی هیچگاه نمونه ای برای آزادیخواهی و پیمودن راه دمکراسی از آن دوران بیادگار نماند. افتخار بمصدق تنها برای ایرانیان نیست بلکه برای مردم استعمار زده شرق است، که رهبری آزادیخواه و دمکرات در میانشان بوده که در حکومت ملی کوتاه خود بآن عمل میکرده، وافسانه “هیچگاه در خاورمیانه دمکراسی وجود نداشته و مردمان آن دمکراسی رانمیشناسند” را به باتلاق باورهای نژادپرستانه انداخته است.
تاریخ خاورمیانه تنها مصدق را بعنوان رهبر دمکرات این سرزمینها در خاطره خود ثبت نموده است. بهمین دلیل نه تنها نام مصدق در این سرزمینهای استعمار زده زنده مانده است بلکه سمبلی برای مبارزات آزادیخواهی مردمانشان گردیده است. در دوران حکومت ملی مصدق در کنار همه کوششهائی که برای تآمین آزادی انتخابات صورت میگرفت، روزنامه ها آزاد بودند که شدید ترین حملات را بدکتر مصدق ، نخست وزیر بنمایند و کسی مزاحم ایشان نشود. هر دسته و حزب و گروهی اجازه تظاهرات در میان مردم را پیداکرده بود، حتی احزابی چون حزب توده که بجز حادثه آفرینی علیه نهضت ملی ایران و در خدمت منافع دولت شوروی قرار داشتن کار دیگری در برنامه نداشتند.
سی سال تجربه حکومت اسلامی بروشنفکران، تحصیل کرده ها و مردم اگاه جامعه در ایران نشان داده است که “آزادی و دمکراسی” برای بهروزی مملکت و رشد سالم جامعه ضروری است و بدون آن مردم جامعه از خود بیگانه اند وسلامت وامنیت فردی و اجتماعی در جامعه باقی نخواهد ماند. این آگاهی جمعی در طی مبارزات یکساله اخیر گروههای مختلف را بهمدیگر نزدیک کرد تا با یک بردباری جمعی بسوی جامعه ای برخوردار از آزادی حرکت نمایند. همه میدانند که آزادی و دمکراسی در نزد گروههائی که در کنار هم در این جنبش قرار گرفته اند یک معنی مساوی باهم را ندارند. ولی در همین حال رفته رفته آموخته اند و یادگرفته اند که در این مرحله از مبارزه باید یکدیگر را تحمل نمایند. تحصیل آزادی و دمکراسی در یک پروسه دراز مدت امکان پذیر است. دورانی که همه مردم بخصوص آگاهان مردم و مبارزین تحمل یک دیگر را در تجربه ادامه مبارزه میآموزند، پلورالیزم را درک مینمایند، تفاوتهای، عقیدتی، مذهبی، نژادی ووو در میان گروههای مختلف جامعه را میشناسند و میپذیرند که باید آنرا تحمل نمایند. و بالاخره چگونه زیستن در جامعه با انگارهای متفاوت را میآموزند.
آزادی و دمکراسی را در تجربه بزرگ مملکتی باید آموخت و آموزه های دنیای غرب سرمشقهائی است که راه را بما نشان میدهند. مردم ما در پایه گزاری فرهنگ امروز جهان نقش بزرگی بعهده داشته اند و این میراث گرانبها ما را در جهان سرافراز نگاه خواهد داشت، که نتوانند افسانه ی “در آن دیار ها همه دنبال ازمیان بردن دیگری هستند” را برای سرکوبی ما بکار برند. ولی ما هم افسانه “هنر نزد ایرانیان است و بس” را باید فراموش کنیم. کورش مرد بزرگی بود و افتخار ما ایرانیان است که از میان ما پیدا شد وایرانیان در زمان اوبه صاحبان ادیان مختلف احترام میگذاشتند، دین ایشان ” آئینی” بود برای خودشان، آئین ایرانیان بود[i]، بهمین دلیل این دین را مانند صاحبان دین های دیگری که در همان سرزمینها پیدا شدند، پس از کشورگشائی، بکشورهای دیگر نبردند و مردمان دیگر را در داشتن ادیان خود و حفظ معابد خود آزاد گذاردند. داشتن چنین آئینی در آنزمان نشانه پایه های تحمل ادیان گوناگون در سرزمین ایران بود، و فرهنگی بس انسانی . ولی با شناخت امروز مردم جهان از حقوق بشر دنیائی فاصله دارد. دین زرتشت راه دیگری را گرفت و خمینی های زمان خود، موبد موبدان ها، را بوجود آورد. واز طرفی عمده سربازان کامبوزیا، پسر کورش در گشودن مصر، بسنت رایج آنزمان، از بردگان کشورهای تحت حمایت ایران شکل گرفته بود، که در همه ی لشگرکشی های آنزمان بکار گرفته میشدند. در ایران مانند غرب سیستم برده داری وجود نداشت ولی سربازان جنگها را بردگان تشکیل میدادند و برده خانگی تا این اواخر بسیار مرسوم بود. آموزشهای تحمل دیگران در ایران یکی از پایه های فرهنگ انساندوستی جهانی بشمار میرود که اسباب افتخار ماست، ولی امروزه حقوق بشر را باید از دنیای متمدن امروز یاد بگیریم. اینکه در این دنیای متمدن امروز چه فجایعی در زیر پرچمهائی که روزی پرچم آزادی خواهی مردمی و کشوری بوده اند انجام میشود، خود وظیفه ای نو را برای مدافعین حقوق بشر امروز را میسازد که در برابر آن بیعدالتی ها بایستند. بعبارتی حقوق بشر را با مفهموم امروزی آن باید یاد گرفت و همه را در استوانه چند خطی بازمانده از کورش بزرگ ندانست، که خود در جای خود آموزش بزرگی برای “بردباری” و تحمل دیگران بود. آنرا پرده ای برای چشم بستن بدست آوردهای دنیای غرب از حقوق بشر و دورماندن از فرهنگ مترقی امروز جهانی نساخت. فرهنگ ما که از پایه های فرهنگ پرغنای امروز جهان میباشد، اسباب افتخار ماست ولی نظر بگوشه های درخشان آن نباید ما را از شناخت فرهنگ مترقی امروز جهان دور بدارد. افسانه نه شرقی و نه غربی را برای هموار کردن دیکتاتوری مذهبی بر گرده ما ساخته اند. وگرنه در طول تاریخ، همه ما، شرق و غرب و میانه از هم آموخته ایم و بهم میآموزیم!
مصدق بانظر به آموزه های دنیای غرب از دمکراسی کوشید تا دستاورد های نهضت مشروطه که آنهم نگاهش بدمکراسی بود را بسرمنزل مقصود برساند. او باهمان دشمنانی روبرو بود که نهضت مشروطه با آن روبرو بود و امروز مردم ما با آن روبرو هستند، لذا نه تنها کار مصدق کار آسانی نبود بلکه امروز هم ادامه راه مصدق کار آسانی نیست. و مردم ما در ادامه راه برقراری آزادی و دمکراسی در مملکت “خوان” های بسیاری را پشت سر گذاده اند و مسلمآ “خوان” های بسیاری را در پیش خواهند داشت.
در ایران ” آزادی” همواره معنی ای بزرگتر از خود داشته است. مردم مبازرین دوران مشروطه را آزادیخواه می نامیدند. قوانین مجالس اول و بخصوص دوم، در بیان قوانین ناشی از مردم، و توضیح حقوق مردم و روابط دمکراتیک میان مردم، همه را آزادی میخواندند. امروز است که دمکراسی را بیشتر میشناسند و صحبت دمکراسی بیشتر بگوش میرسد. اگر دمکراسی معنی حکومتی که از مردم سرچشمه گرفته است را بدهد که در آن قوانین مردمی حاکم باشند و مردم در کنار هم بتوانند بآرامی و با تحمل در کنار یکدیگر زندگی کنند و در چارچوبی بیاندیشند که چگونه میتوان زندگی در کنار یکدیگر را آسان تر و زیبا تر نمود. آنگاه می بینیم که مبارزات امروز مردم ما با همه تفاوتهائیکه در میانشان وجود دارد با آگاهی از این واقعیات آغاز گردیده است. آنهائیکه همه چیز را مشی الهی میدانند با تمام صورت های متفاوت ایشان و با تمام معنی و یا فهم های متفاوت ایشان از آزادی و دمکراسی، زندگی در زیر سقف دیکتاتوری حاضر را بر نمیتابند و آنهائیکه قوانین جامعه را همانطور که قانون گزاران مشروطه نوشتند تنها ناشی از مردم میدانند و هیچ تبصره ای برای سرچشمه قانون بجز مردم باز نمی نمایند، در کنار هم مبارزه میکنند. همدیگر را تحمل میکنند و از یکدیگر یاد میگیرند. راه حل دیگری برای پیمودن این راه باقی نیست. آقای میرجسین موسوی و مهدی کروبی به قتل ناحق پنج نفر از هممیهنان مبارز ما اعتراض نمودند، در حالیکه هیچکدام ایشان هنوز بکشتار بالغ بر سه هزار نفر از مخالفین حکومت در زندان، بامر امام راحل در سال 67 سخنی نگفته اند، و صحبت های بی مسؤلیت آقای خاتمی که باید سکولار ها را کنار گذاشت را هرگز تکرار نمیکنند و شعارهای ضد ولایت فقیه سکولار ها را بگونه ای تحمل میکنند و از سوی دیگر مبارزین سکولار که ولایت فقیه و حکومت سرکوبگر اسلامی را پایه خرابی ها میدانند، از میرحسین موسوی و مهدی کروبی بنوعی بعنوان رهبران امروزجنبش دفاع مینمایند. زندگی در کنارهم ایشان واقعیت جامعه ماست که هنوز فهم از آزادی و دمکراسی و یاد گرفتن آن بزمان های بسیاری نیازمند است. ولی همه مبارزین میدانند که باید در کنار هم علیه دشمنان آشکار آزادی بمانند و مطمئنآ درسها و تجربیات آینده ایشان راهگشای پیروزی ایشان خواهد بود. و مطمئنآ در پروسه راه همه آزادیخواهان به حقیقت لزوم جدائی دین از ساختار حکومتی پی خواهند برد. و اگر بهر دلیل چنین نشود بهار پیروزی باین زودی ها سر نخواهد رسید.
آموزش دمکراسی از یادگیری شخصی تا یادگیری در میان جامعه و یا یادگیری در میان گروههائی از جامعه که با یکدیگر زندگی میکنند و یا یادگیری در سازمانهائی که فعالیت دارند و صورتهای اجتماعی دیگر آموخته میشود و در پروسه تجربه شکل میگیرد. سازمان جبهه ملی ایران نیز در بالغ بر پنجاه سال مبارزه که در سخت ترین شرایط آن برهبری دکتر مصدق پایه گذار آن بود، راههای دمکراسی در درون سازمان را در دورانهای مختلف و در صورتهای گوناگون تجربه کرده است. مصدق در ابتدای کار از جبهه ملی که خود پایه گذارش بود کناره گرفت تا شاید تضمینی برای یگانگی بیشتر اقشار مختلف مرم در مبارزه باشد و اداره امور کشور را بهتر بجلو ببرد.در آنزمان در واقع جبهه ملی هیچ شکل سازمانی بخود نگرفت و احزاب و سازمانهای دیگر جبهه ملی تنها سیاست های دولت ملی دکتر مصدق، یعنی رهبری کامل مصدق را پشتیبانی و دنبال میکردند و محل دیگری برای بحث و تصمیم گیری و یا سیاست گذاری غیر از آن در جبهه ملی وجود نداشت. در آستانه تجدید حیات جبهه ملی در تابستان سال 1339 باقی مانده احزاب و گروههای وابسته بجبهه ملی نقش اساسی سازماندهی را بعهده داشتند. ولی رشد و گسترش سازمان بزودی ایشانرا به اقلیت کوچکی تبدیل کرد، در حالیکه هنوز آنچه باقی مانده بود، مانند امروز، بهترین و فعالترین افراد سازمان جبهه ملی را میساختند. در این شرایط بود که غیر حزبی ها که اکثریت غیرقابل مقایسه ای را تشکیل میدادند دررشد چشمگیر سازمان در آنزمان کمک اساسی را نمودند. و برای اولین بار، درزمانی که مصدق گرفتار حبس خانگی و او را از مردم جدا نموده بودند، در جبهه ملی رهبری دسته جمعی بوجود آمد.
در میان راههائی که آنزمان برای گسترش جبهه ملی عنوان میشد سه راه حل بیشتر بچشم میخورد، یکی آنکه تنها مجموعه احزاب و گروههای جبهه ملی در زیر رهبری احزاب و احیانآ برخی از شخصیت های جبهه ملی سازمانی بسازند، دیگری راهبرد در درون نظام کار کردن را داشت، که تز آنرا زنده یاد خلیل ملکی میداد و صحبت از “اپوزسیون سازنده ” و “جناح فاسد و جناح صالح” هیآت حاکمه بمیان میآورد، درست مثل بخشی از اصلاح طلبان امروز که تصور میکنند نظام قابل اصلاح است و باید از درون سیستم بدنبال اصلاحات رفت. خلیل ملکی که زمانی آموزگار بزرگی برای نسلی از جوانان ایران بود و بزرگترین خدمت را برای رهائی جوانان از چنگ دیکتاتوری “سوسیالیم” شوروی و انحراف از راه “ملی” و دمکراسی نمود، این بار بدلیل آنکه جبهه ملی تنها “بآزادی، انتخابات آزاد و دمکراسی” و نه سازش با هیآت حاکمه، ولو “سازنده”، تن نمیداد در جبهه ملی “دوم” راه نیافت. جبهه ملی دنبال هیچ برنامه دیگری نمیخواست برود، تزهای ملکی در قالب “اپوزسیون سازنده”، “نقشه و برنامه داشتن” با سیاست تنها دنبال برقراری “آزادی و دمکراسی و داشتن یک مجلس منتخب مردم ” بودن جبهه ملی، خوانائی نداشت. جبهه ملی میدید که اگر بخواهد هر نوع نقشه و برنامه ای را به هیآت حاکمه برای گذار از بحران مملکت پیشنهاد کند، بفرض آنکه هیآت حاکمه آنرا بپذیرد، در عمل آنرا وارونه و مناسب با منافع خود انجام خواهد داد و سر انجام استقرار آزادی و دمکراسی و داشتن یک مجلس منتخب مردم، که کلید همه مشکلات مملکت است نافرجام میماند.
راه سوم که همان راهی بود که در عمل پیش گرفته شد و سازمان جبهه ملی مجموعه ای از احزاب، گروهها و افراد غیر حزبی، که در عمل اکثریت را میساختند، گردید. هرچند افراد غیر حزبی هرکدام بشکلی در گروهی مانند، دانشجویان، بازاری ها، اصناف، کارگران، اداری ها، معلمین و حتی ورزشکاران حضور یافتند. در خفقان آنزمان، مانند امروز، گسترش احزاب ملی غیر ممکن بود و سازمان جبهه ملی در قالب سازمان وسیعی که همه سازمانهای مختلف و افراد را در بر بگیرد شکل یافت و نضج گرفت. و با اینکه رهبران صاحب نامی چون الهیار صالح، کریم سنجابی، غلامحسین صدیقی و مهدی آذر از سازماندهی جبهه ملی در این شکل سازمانی پشتیبانی کامل میکردند، حمله و فشار برخی از حزبی های متعصب و افراد و گروههای “چپ” آنزمان که جبهه ملی نیرومندی را بر نمی تافتند و افراد و گروههائی دیگر با پایه های بیشتر شخصی، بصورت یک “باند” متوجه رهبران کمترشناخته شده ای از جبهه ملی ایران گردید، که درعمل جبهه ملی “دوم” را ساختند، یعنی زنده یادان دکتر محمد علی خنجی، از دانشوران فرهیخته زمان خود و دکتر مسعود حجازی، از مبارزین خستگی ناپذیر نهضت ملی ایران و بیجا ادامه یافت. رشد دمکراسی سازمانی اشکال ” قالبی” سازمانی را نمی پذیرفت. “جبهه” تنها با تعریف “جبهه مقاومت ضد فاشیست فرانسه” عنوان میشد، که احزاب فرانسه در جنگ جهانی دوم با همکاری با یکدیگرآنرا ساختند. ولی در عرصه مبارزات مملکتی تا وقتی اجازه فعالیت احزاب داده نشده و حزبی در میان نیست و سندیکائی وجود ندارد، ساختن “جبهه” از مجموعه احزاب تنها در تخیل افرادعملی است. اینکه باید حزب ساخت و احزاب رانیرومند نمود و این لازمه رشد دمکراسی در مملکت است، بدون شک خواسته ای منطقی است ولی وقتی ساختن احزاب امری غیر ممکن است، و می بینیم هنوز هم پس از گذشت نزدیک شصت سال باز بجائی نرسیده است، باید بجای تشکیل قالبی جبهه ای مانند فرانسه زمان جنگ دوم، دنبال سازمانهای دنیای سومی مانند جبهه آزادیبخش الجزایر و یا فلسطین بود واز تجربیات آنها که احزبی بآن شکل در میانشان وجود نداشت آموخت، سازمانهائیکه با تعاریف “قالبی” موجود آنزمان نه “حزب” بودند و نه “جبهه”، و سازمانی مؤثر برای ییشبرد مبارزات زمان خود را ساختند. و گرنه صحبت از نقش احزابی که وجود ندارند نمودن، تعلیق بمحال کردن مبارزه است: اگر کوتهی پای چوبین مبند/ که در چشم طفلان نمائی بلند![ii] . در حبس خانگی ماندن مصدق که تنها
اجازه ملاقات با افراد خانواده و در شرایط استثنائی افرادی نظیر وکیل او بجا مانده بود اورا ازدسترسی و ارتباط با مردم ایران و در جای خود جبهه ملی ایران محروم ساختند، که بسهم خود مردم ایران را از رهبری خردمند بی نسیب ساخت و درجای خود بر اثر آن صدمات بزرگی بجبهه ملی ایران وارد آمد.
در عرصه جامعه “چپ” کسی استکه پیشرو و معتقد به “عدالت اجتماعی” است. و کسی را “ملی” می شناسند که مدافع منافع مردم باشد و از آنجا که منافع مردم تنها با حضور آزادی و دمکراسی در جامعه تآمین میشود، لذا یک فرد “ملی” اجبارآ طرفدار سر سخت آزادی و دمکراسی است[iii]. این تعریف پایه تاریخی دارد و “ملی” در طول مبارزه
از دوران مشروطه تا بامروز اینگونه شناخته شده و اینگونه عمل نموده است. از واژه “ملی” عدالت اجتماعی مستفاد نمیشود ولی “ملی” ها نه تنها در مقابله با “عدالت اجتماعی” نیستند، بلکه رهبران ملی از جمله خود دکتر مصدق طرفدار “عدالت اجتماعی” بودند[iv]. و بسیاری از ایشان مانند رهبران حزب ایران یا حزب زحمتکشان
ملت ایران ویا حزب مردم ایران، احزاب “سوسیالیست” زمان خود را میساختند. “چپ” واقعی که طرفدار عدالت اجتماعی است نمیتواند مدافع منافع ملی و آزادی نباشد. و این تنها “چپ” استالینیستی بود که منافع ملی را فراموش کرد و با دفاع از واگذاری نفت شمال به شوروی ( منظور “برادران بزرگ” روس)، بنای بزرگ حزبی که با همت و فداکاری وکوشش خستگی ناپذیر انبوهی از روشنفکران ایران ساخته شده بود را ناگهان درهم فروریخت وجای آنهمه وامید و آرزو دردل مردم انساندوستی که به بیراهه کشیده شده بودند، را به ناامیدی و بی اعتمادی اجتماعی بخشید. حزب توده “ملی” ها را “بورژوازی” و وابسته بانگلیس و امریکا معرفی میکرد و نهضت ملی ایران و رهبر مردم دوستش، ناجوانمردانه آماج سنگین ترین ضربات آن حزب قرار گرفتند. حملاتی که در”اطاعت کورکورانه” از حزب برادر بزرگ صورت میگرفت. حزبی که تحت رهبری “آموزگار خردمند طبقه کارگر”، استالین، بسوی “سوسیالیسم” میرفت! ملی شدن صنعت نفت را “چلنگر” نشریه مشهور طنز سیاسی حزب در زمان ملی شدن صنعت نفت، اینگونه معرفی میکرد:
صنعت کشک و لبو ملی شده/ حزب دکتر بق بقو ملی شده!
زمانی که سیاست وابسته و در مقابل منافع مردم ایران حزب توده برملا و رسوا شد، زمانی بود که حکومت ملی دکتر مصدق و نهضت ملی ایران مورد وحشیانه ترین حمله غارتگران نفت قرارگرفته بود و نوکران سیاست استعماری بسرکار آمده بودند. کاخ بزرگی را که مردم با خون دل ساخته بودند را بسر مردم خراب کردند و حزب توده که در شکست نهضت ملی ایران سهم عمده ای داشت از ضربات سهمگین این خرابی در امان نماند. از این زمان بود که نماد “ملی” در میان روشنفکران و آگاهان سیاسی بیشتر و بشکل وسیعتری، برای خود جای باز نمود. و ایشان دور از لجن پراکنی های حزب توده با مفهوم “ملی” آشنا شدند. و ” آزادی ودمکراسی” در میان “چپ” های رهائی یافته از قیود استالینیستی مفهوم واقعی خود را یافت. هرچند معدودی هنوز “عدالت احتماعی” را در میان مردابهای جنایات استالین جستجو میکنند. حزب توده که رشد سازمان های زنان و کارگران در ایران، هرچند بایک سیاستی ضد ملی، میراث باارزش اوست، در جای خود، مهر استالینیستی خود را بر بسیاری از سازمانهائی که شکل “کلاسیک” سازماندهی را از حزب توده تقلید کرده اند، زده است. در این شکل سازماندهی، درغالب “زرورق” فریب ” سانترالیسم دمکراتیک”، محتوی اطاعت کورکورانه و دنباله روی مذهبی، جای گرفته است.
“ملی” ها درهر خط و کشش سیاسی و اجتماعی میتوانند حضور داشته باشند. ترکیب احزاب اصلی جبهه ملی، ناسیونالیست، سوسیالست و خداپرست سوسیالیست[v]
نشان دهنده خوبی برای این واقعیت است. ازجمله بسیاری از عناصر وابسته و یا طرفدار نهضت ملی و جبهه ملی را روحانیون آزادیخواه میساختند، که همه پشتیبان منافع ملی و آزادیخواه بودند. حالا شما با معیار های خود در این طیف بزرگ نهضت ملی ایران “ملی” های “چپ” و “راست” و “میانه”! را میتوانید از هم جدا کنید. اگر همه چیز را نسبی بدانیم، از آنجا که درک همه از آزادی و دمکراسی و مدرنیته یکسان نیست و “ملی” ها هم از این واقعیت خارج نیستند، مترقی بودن نیز در میان ملی ها نسبی است.
شخصیت های”ملی” مورد احترام و بیش از هر کس دیگر مورد اعتماد مردم می باشند. این بزرگترین سرمایه اجتماعی ایشان را ساخته است. اعتماد مردم بایشان، درسیاست های مستقل ودردفاع ایشان از منافع ملی، در پاکدامنی ایشان، در نجابت و اصالت ایشان، که حرمت مردم را پاس میداشتند و میدارند، گره میخورد. نهضت ملی ایران الهیارصالح، غلامحسین صدیقی، کریم سنجابی، علی شایگان، مهدی بازرگان، کاظم حسیبی، احمد زیرکزاده، حاج سید رضا زنجانی، محمود طالقانی، مهدی آذر، داریوش فروهر، شاپور بختیار، خلیل ملکی، محمدعلی خنجی،…… را ساخت. که بسیاری از ایشان با دعوت شخصی دکتر مصدق بمیدان سیاست کشانده شده بودند. شاید بهتر بود نامی نمینوشتم تا حق همه آنهائی که نامشان نوشته نشد محفوظ مانده بود و ترتیب نوشتن احیانآ سؤالی را باقی نمیگذاست. اگر چه در نقطه عطف انقلاب ایران درعملکرد برخی از ایشان سؤال هائی باقی است ولی همه ملی بودند و بخاطر منافع مردم ایران مبارزه میکردند.
جنبش آزادیخواهی و دمکراسی طلبی امروز، که در داخل و بخصوص در خارج از کشور جنبش سبز نام گرفته است، همچنان زنده است و محکم و پایدار در برابر سرکوبگران و غارت کنندگان ثروت ملی باقی مانده است. آنچه فصل مشترک میان مبارزین را میسازد قبول یک سیاست دفاع از منافع ملی ایران و مبارزه برای استقرار آزادی و دمکراسی در ایران است. این یک سیاست “ملی” است. و بدون جهت نیست که مصدق را فریاد میکنند و تصاویر مصدق را در تظاهرات خود بنمایش میگذارند. اینکه گروهی از مبارزین هنوز نام امام راحل را تکرار میکنند و از نظر ذهنی و گاه بدلیل سیاسی و احتیاط واقعیات سی سال گذشته را بفراموشی می سپارند و گاه تعصبات مذهبی اجازه قضاوت درست را بایشان نمیدهد، جزئی از واقعیات مبارزات امروز است. باوجود این آشکارا می بینیم که نام وعکسهای امام راحل در تظاهرات بزرگ ملیونی مبارزین بچشم نمیخورد. و این در حالی است که درعمل رهبران فعلی مبارزات را کسانی تشکیل میدهند که امام راحل را هنوز مراد خود میخوانند و میدانند! لذا جنبش آزادیخواهی مردم ایران یک حرکت ملی است تا مبارزه ای که خواسته های مذهبی و مکتبی برآن حاکم باشند و برای ما تداعی مصدق و راه مصدق است.
شناختن و روشن کردن این واقعیات در شرایط امروز مبارزه، بخصوص شناسائی راه ملی مبارزه امروز، پیشروی ما بسوی پیروزی را آسانتر وپردوام تر خواهد نمود.
صد و بیست و هشتمین سالروز مصدق، نماد آزادی، دمکراسی و سکولاریسم ایران فرخنده باد!
محسن قائم مقام- نیویورک
پنجم ماه ژوئن 2010
Email Address: mgg19@Columbia.Edu
[i] – خانمMary Boyce بزرگترین پزوهشگر دین یا آنین زردشتی، در دانشگاه آکسفورد، در هنگام سخنرانی در دانشگاه کلمبیا در پاسخ سؤال من که چرا ایرانی ها مذهبشان را بکشور هائی که می گشادند نبردند؟
[ii] – انچه مرا بنوشتن برخی مطالب مورد اختلاف درونی سازمان ترغیب کرد نوشته های مکرری است که جدا از آنهائیکه در جریان بودند، آنهائیکه کوچکترین اطلاعی از جزئیات پروسه ندارند، علیه زنده یادان دکتر محمد علی خنجی، دانشمند فرهیخته و دکتر مسعود حجازی مینویسند. خواستم بخشی از تاریخ سیاسی جبهه ملی ایران را آنطور که بود بیان نمایم، وگرنه ادامه اینگونه بحث ها را در شرایط امروز مبارزه نادرست میدانم.
[iii] – آقایان دکتر امیر پیشداد و دکتر محمدعلی کاتوزیان در جزوه کوچکی بنام “ملی کیست و نهضت ملی چیست؟ بحث های جالب و خواندنی ای پیش کشیده اند و در ابتای بحث “ملی” را از “ناسیونالیست” جدا میکنند. بعد ها خیلی ها ترجمه “ملی” را در “popular” بهتر یافتند، فی المثل حکومت ملی دکتر مصدق را حکومت”popular” خواندند.
[iv] – نگاه کنید بسخنرانی دکتر مصدق در در روز اول ماه مه سال 1330
[v] – حزب مردم ایران خود را ” خدا پرستان سوسیالیست” میخواندند. پان ایرانیستها خود را ناسیونالیست میدانستند و حزب ایران و حزب زحمتکشان ملت ایران (نیروی سوم) احزاب سوسیالیستی بودند.