چماقداران دوران مشروطه و امروز … تاریخی که همواره تکرار میشود

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

م.سعیدی

اینجا ایران است. سرزمینی در فلاتی به همین نام که چون گربه ای نشسته بر جای، همواره خود را در منطقه همیشه پر آشوب خاور میانه به منصه ظهور گذارده است. نازنین کشوری که خصوصا در دویست سال اخیر بار بسیاری از تحولات اجتماعی منطقه را به دوش گرفته است. کشوری که پیش از دیگر همسایگانش ، که اغلب آنان از کشور های مسلمان منطقه نیز می باشند ، قدم در تحولات سیاسی اجتماعی گذارد

و پیش از بسیاری از همسایگانش و با توجه به عدم وجود ارتباطات فرهنگی و اقتصادی و سیاسی با کشور های غربی، در آن روزگار ، که تقریبا همه کشور های همسایه از ان بهره مند بودند، دمکراسی را تجربه کرد، صاحب مجلس شورا شد، صاحب قانون اساسی شد، صاحب انقلاب مشروطه شد، صاحب پادشاهی مشروطه شد، صاحب نمایندگان مردم شد، و صاحب سرداران اسطوره ای و آزادیخواه و رب گونه ای چون ستار خان و باقر خان شد. و از همه مهم تر ، صاحب اعتمادی فراخ بین مردم و نمایندگان منتخب کشورش شد. گر چه این اعتماد دوران طولانی را طی نکرد تا مورد سو تعبیر و سو استفاده قرار بگیرد اما به عنوان یک کشور عقب نگه داشته شده در آن دوران، دارای بسیاری از نخستین ها در عرصه فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی بود. و اینها زمانی رخ داد که دیگر همسایگان ایران، چه در شمال ، غرب، جنوب و شرق، همه از امکاناتی بسیار گسترده تر در مقایسه با ما قرار داشتند.
حال، امروز، در شرایط کنونی کشور، که از حساسیت بسیار بالایی نیز بر خوردار هست، بررسی بعضی از نکات تاریخی هم ضروری و هم جالب و هم سوال برانگیز جلوه می کند. شباهت های بسیاری از وقایع چند ماهه اخیر با دوران [ تاریخ مشروطه ایران ] این مساله را بار دیگر مطرح کرده است که " آنکس که تاریخ کشورش را نداند آن را دوباره تکرار می کند. ‎ " وقایعی که بعد از انتخابات خرداد ۱۳۸۸ در تهران رخ داد، از طرف بسیاری از تاریخ دانان و سیاستمداران داخل و خارج از کشور ، به کودتای نا فرجام محمد علی شاه و به توپ بستن مجلس شورای ملی و دوران استبداد صغیر ، که کشور را به کام جنگی داخلی و مرگبار رهنمون کرد، شباهت داده می شود و بسیاری برین عقیده اند که سال های فوق ، حدود یکصد سال بعد ، دوباره در حال تکرار هستند.
اما به نظر نگارنده ، شرایط موجود، نه به آن سال ها، که به سال های قبل از روی کار آمدن محمد علی شاه ، و سال های آخر حکومت پدرش، مظفرالدین شاه شباهت بسیار دارد، سال هائی که به امضای قانون مشروطه انجامید، و تقریبا در بسیاری از رخدادهای آن ایام، به شکل دوباره ای گرته برداری و در حال کپی برداری می باشد. جریاناتی چون تهمت به آزادی خواه، برداشت جریانات مذهبی به سود یک گروه و ایراد تهمت های غیر قابل اثبات توسط گروهی دیگر، خارجی خواندن و کافر و بابی و بهائی خواندن طرفداران آزادی در آن زمان و بی دین خواندن و ضد اسلام و ضد شیعه خواندن طرفداران و سردمداران اصلاحات در جریان جنبش سبز در این روزگار و بی احترامی به رهبران مشروطه در دوران توسط عده ای که از دین به عنوان وسیله ای برای سرکوب استفاده می کردند و اجرای همان روش و مهره، امروز، توسط جریان ولایت فقیه برای سرکوبی سردمداران جنبش سبز، چه سردمداران مذهبی و شیعی این جنبش چون آیت اله منتظری و سردمداران لاییک و غیر مذهبی و در واقع ملی گرای این جنبش و تهمت های بی روایی که در طول این صد و پنجاه سال ، همواره با یک متد و روش ، به اجرا در آمد و هنوز هم کار آرایی خویش را از دست نداده است. یعنی روش دروغ، تهمت، چماق ، تفنگ، استفاده شدید و غیر قابل انکار از رجاله ها و نوکران و فراشان و چماق بدستان و بسیجی های امروز که به قول ناظم السلام کرمانی ، نویسنده تاریخ بیداری ایرانیان ، که صد و بیست سال پیش، آنان را خلق رجاله ای نامید که به پفی مشتعل و به تفی خاموش می شوند و به یک اشاره مردم متفرق.

یکی از قهرمانان وقایع آن دوران که در مقام بی وجدانی و خود فروشی، در بسیاری از موارد، قابل قیاس با عالمانی چون مکارم شیرازی معروف به آیت اله شکر فروش، یا جناب آقای مصباح یزدی، اسلام شناس فاخر ، یا حضرت مستطاب حاج آقا یزدی صاحب لاستیک فروشی دنا، می بود فردی ست بنام [ حاج میرزا ابولقاسم امامجمعه ] . این آقا، آخوندی بود درباری که از تمام امکانات سلاطین قاجار به بهترین وجهی بر خوردار بود و برای حفظ اقتدار ملی و اجتماعی خود، به هر کثافتکاری دست میزد. نمونه صد و پنجاه سال پیش همین آخوند های درباری دور و بر ولایت فقیه خودمان. برای اینکه شخصیت این ملای فاسد بهتر برای خوانندگان روشن شود ، کافیست به کار هائی که در آن دوران انجام داده نظری بیاندازیم. او در ایامی که عین الدوله ، نخست وزیر مستبد وقت، و یکی مسببین جریانات و وقائع و درگیری هایی که به مشروطه انجامید ، احتیاج به قداره چی و گردن کلفت داشت با بسیجی های آن زمان این مرحمت را برای دشمنان آزادی و مشروطه فراهم می کرد. در تاریخ مشروطه مرحوم کسروی می خوانیم … [ … هر گاه عین الدوله به گروهی احتیاج داشت ، نوکران امامجمعه و فراشان دولتی دم دروازه ایستاده، و به جلوگیری می کشیدند، و کار را به کشاکش و شلیک تپانچه می کشانیدند …
… عین الدوله دستور داد که بازاریان را به باز کردن دکان ها وا دارند و اگر کسی باز نکرد دکانش را تاراج کنند. او می خواست کار ها را با زور پیش برد، پس از رفتن آنان با امامجمعه و حاج شیخ فضل الله و دیگران … کوشش های آنان را بی پاداش نگذاشت … مدرسه خازن الملک و مروی ، که تولیت آن با حاجی شیخ مرتضی بود از آن ملای آزاده گرفت، یکی را به ملا محمد آملی و دیگری را به امامجمعه سپرد. ابن بابویه که تولیتش با صدر العلما می بود را هم به امامجمعه داد. بدینسان هر یکی را با پاداشی خوشدل گردانید… ] آیا این توصیفات ، شما را به یاد مراجع دولتی امروز نمی اندازد که آخوند های وابسته ای چون آن آیت الله شکر فروش یا آن جناب مستطاب صاحب بیزنس با همه جور مرحمت خلیفه صاحب قدرت روبرو می شوند و مراجع صادقی چون آیات اعظام منتظری مرحوم و دیگر بزرگوارانی چون آنان مورد بی احترامی و هتک حرمت مدام ؟
اینها تنها شباهت های این آقا و آن آقایان نیست. به این دیگر بخش غم انگیز تاریخ توجه بفرمایید. [ … موقر السلطنه که با آزادی خواهان پیوسته بود، و از نزدیکان دربار و شاه به حساب می آمد ، همواره مورد نفرت این گروه ( شیخ فضل الله نوری و دور و بری هایش ) بود، و وی را به بد خواهی شاه می شناختند … زمانی که شاه ( مظفرالدین شاه ) در واپسین سفر اروپا بود، با دستور محمد علی میرزا ( نایب السلطنه ) ، " موقر " را گرفتند و نگه داشتند و با زور زنش را از او جدا کردند و طلاقش را گرفتند … ملایان طهران ، این طلاق را زورکی دانسته و چنین می گفتند که این زن را به کس دیگری شوهر نتوان داد و از حاج شیخ فضل الله و امامجمعه که طلاق در نزد آنها انجام گرفته بود بد می گفتند. پس زن را به امامجمعه دادند و "عقد " را هم حاج شیخ فضل الله خواند. ] واقعا فساد اخلاقی آقایان تا به حدی بود که زن و ناموس عقدی یکی از سیاسیون بلند مرتبه را فقط به دلیل مخالفت فکری از او می گرفتند و گوشت چرب و چیلی را به چه کسی بهتر از خودشان هدیه بکنند؟ که می کردند. وقاهت و خفتی که اندازه آن فقط بعد از گذشت این همه سال، در زمان آقایان مشاهده شد. در بخش دیگر از وقایع اتفاقیه آن روزگار پر فراز و نشیب ، یکی از سخنوران خوش گفتار و خوش عقیده آن روزگار که خود نیز به جامه روحانی ملبس بود، به نام شیخ سید جمال الدین اصفهانی، ملقب به آ سید جمال واعظ، ( پدر جمالزاده معروف داستان نویس ) که از سخنرانان بنام آن روزگار بود مورد حملات اهانت آمیز و فیزیکی این آقای امامجمعه قرار می گیرد. [ … شبی سید جمال اسپهانی در مسجد شاه به منبر رفت و شروع به سخنان سودمندی از سر دلسوزی برای توده نمود … از عین الدوله و دیگران آزردگی نمود و مردم را به هوشیاری دعوت نمود … در جایی گفت … اعلیحضرت شاهنشاه اگر مسلمان است با علمای اعلام همراهی خواهد فرمود و عرایض بی غرضانه علما را خواهد شنید، والا … که امامجمعه نگذاشت سخنش را دنبال کند و به یکبار بانگ بر آورد " … ای سید بی دین … ای لا مذهب … بی احترامی به شاه کردی . ای کافر، ای بابی ، چرا به شاه بد می گویی؟ … " از این رفتار او ، سید جمال ، بالای منبر خیره ماند و باشندگان سخت در شگفت شدند. ایشان خویشتنداری نموده، گفت : … من بی احترامی به شاه نکردم … گفتم والا اگر. کلمه اگر پیداست چه معنایی می دهد … امامجمعه چون خواستش چیز دیگر بود، گوش به سخن او نداد و فریاد بر آورد … " بکشید این بابی را، بزنید … آها بچه ها کجایید ؟ …" این را بگفت، نوکران او با فراشان دولتی که از پیش بسیجیده شده بودند ، با چوب و قداره، به میان مردم ریختند، برخی هم تپانچه داشتند … و مسجد از هیاهوی فراشان و نوکران یکباره به هم خورد … دو سید ( طباطبایی و بهبهانی که از رهبران مشروطه بودند ) در جای خود ایستاده و بکسان خود بانگ می زدند ، آرام باشد و دستی در نیاورید. اطرافیان او می گفتند " … باشد که امامجمعه امشب بخواهد به آقای بهبهانی آسیبی رساند…" ].
بعدا در نامه ای امامجمعه به شیخ فضل الله این را یک پیروزی برای خودشان شمرده و حتی به دروغ قضیه را کمی گنده تر هم کرد تا ارباب و هم پیاله ای خود را خوشنود سازد . پس در نامه ای برای او نوشت : [ … بنده امامجمعه طاقت نیاوردم، حکم فرمودم که سید جمال واعظ را از منبر کشیدند، و بنای کتک زدن و چوب زدن را گذاشتند و در این بین جناب آقا سید عبدالله ( بهبهانی ) و جناب آقا سید محمد ( طباطبایی ) و سایرین هم کتک وافری خوردند … ].
واقعا اگر یک نظر بی طرف تاریخی حضور پیدا کند و بدون هیچ گونه ابراز نظری ، شاهد ماجرا باشد، از این شباهت بی اندازه بر خود نخواهد لرزید ؟!! که چگونه ، حدود صد و بیست سال پیش ، آدم هایی که خود را والی و مجری امور دینی مردم می دانستند، برای حفظ مقام و مال و شهوت دنیوی، دست بر پاک ترین آدم های روی زمین بلند کنند و آن را حتی افتخاری بس عظیم بدانند. از آن غم انگیز تر اینست که این قصه به شکلی کاملا تکراری به وقوع بپیوندد و مردمی بی گناه، امروزه و در آغاز دهه دوم قرن بیست و یکم، درست به همان شیوه ها و روش های متحجرانه ، مورد اهانت و حمله و آزار قرار گیرند. آن روزگار، فراشان دولتی و قداره بندان تپانچه به دست باشند و امروز بسیجییان و اطلاعتی ها و پاسداران و قداره بندان هفت تیر بدست دولت جمهوری اسلامی. آن روزگار ، شیخ جمال واعظ و آیت الله بهبهانی و آیت الله طباطبایی و اطرافیانشان مورد ضرب و شتم قرار بگیرند، امروز و تحت نام حکومت اسلام و ولی فقیه ، آیت الله منتظری و صانعی و دستغیب. آنروز نام بابی و بهایی و بی دین به آنان و طرفداران آزادی و مشروطه و عدالتخوانه می دادند، امروز نام مرتد و منافق و کافر و ساختار شکن به طرفداران جریان و جنبش سبز.
جناب شیخ فضل الله نوری در نامه ای که بعد ها به پسرش نوشت، نسبت به همه این موارد شکایت می کند و می گوید : [ … یک حکم در نظامنامه ، آزادی قلم ذکر شد، این همه مفاسد روزنامه ها. وای اگر آزادی در عقاید بود. چنانکه اصرار دارند. آتش به جان شمع فتد کین بنا نهاد این کلمات را … ] .
که داستان نه از بهر مخالفت با اسلام است، داستان از بهر اختناق و ظلم است و آنانی که از این دین رأفت و پر از مهربانی، آنچنان قرائتی را دارا هستند که حتی سر سوزنی آزادی قلم هم برایشان گناهیست نا بخشودنی. دینی که به قلم سوگند یاد می کند، آنچنان در اذهان این بدویان تغییر شکل یافته که بقای آن را در شکستن این قلم می بینند. و آرزو می کنند آتش به جان شمع نویسندگان آزاد اندیش بیفتد. دانایان می گویند، هر ملتی که تاریخش را نداند آن را دوباره تکرار می کند. وه که چه حقیقت تلخیست تکرار تاریخ !!!
 

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.