پیام سحابی ها
علی اصغر حاج سید جوادی
به دنبال ماه ها رنج جسمی و سال ها درد درونی، مهندس عزت الله سحابی چشم از دنیا فروبست و دختر زندانی بی گناه او، هاله را بر سر جنازه پدر آوردند تا در کنار جسم بیجان او به دست یکی از لاشخوارهای مزدور ولایت مطلقه کشته شود، اما مرگ پدر و شهادت دختر نگاهی دیگر می طلبد که گویای بسیاری از معماهای ناگشوده اجتماعی ماست.
از زاویه این نگاه دیگر، مرگ مهندس سحابی و هاله یک فاجعه است؛ اما این تنها یک فاجعه از شمار هزاران فاجعه ای که از برکت ولایت نایب امام عصر بر مردم ایران هوار شده است، نیست؛ بلکه در درون این فاجعه پیامی نهفته است؛ این فاجعه حامل پیامی است که طنین آن باید در برگ های صفحات تاریخ مبارزات مردم ایران به عنوان تحولی عمیق منعکس شود. این نگاه دیگر، اختلاط رنج های سالیان دراز و پرمشقت پدر با خون پاک فرزندی است که جان شریف خود را در اعتراض شجاعانه به خشونت مزدوران ولایت ورشکسته و زبون، در کنار جسد پدر فدا می کند. در جبر این اختلاط و گوهر آغشته به عشق به آزادی، بر پایه ایمان مذهبی است که نظم و تابوی ویرانگر مطلق گرایی تک بعدی و خودمحوری و منطق آلوده به جهل و تعصب آن در عرصه مبارزات به ثمر نرسیده ما برای آزادی و مردم سالاری شکسته می شود. اهمیت مهندس سحابی برای من با نداشتن رابطه و سابقه مستقیم با او، در پیوند عاشقانه او به گوهر آزادی و درد درونی او از فقدان آن در ساختار فرهنگ اجتماعی و سیاسی جامعه از سویی، و همت و پایمردی والای او در مسیر مبارزه با دشمنان آزادی و عدالت و مساوات اجتماعی، از سوی دیگر است.
مهندس سحابی طبق سرشت و طبیعت خود همراه با تربیت در فضای سنت خانوادگی در مخالفت با استبداد سیاسی پهلوی پای در میدان مبارزه گذاشت و در این راه به سال ها زندان و محرومیت از آزادی محکوم شد، اما آن گاه که عوارض تجاوز به حریم آزادی، همراه با خشونت نامنتظر، از استبداد سیاسی پهلوی به استبداد ولایت دینی منتقل شد؛ مهندس سحابی اندیشه نوگرایی دینی و منطق مدارا و تساهل خود را از مطلق گرایی قشری و جاهلیت ظلمانی شریعتمداران تشنه قدرت و پول جدا کرد؛ اما هرگز در عشق او به آزادی و گوهر عدالت و حق انسان بر سرنوشت خود تزلزلی راه نیافت و هرگز میدان مبارزه و قلم و قدم را تا درون شکنجه گاه های مبشران کذاب و دین مداران فریبکار رها نکرد. و به همت استوار خود با تحمل همه رنج ها و توهین ها و تحقیرهایی که از رهگذر همگامان سابق به اصطلاح دینی خود کشید هرگز به ورطه ناامیدی و انزوا و بی تفاوتی و انحراف نیفتاد.
در این نقطه از مشاهده این گونه استمرار و پایمردی که بر پشتوانه ایمان دینی او استوار بود به این نتیجه می رسیم که مهندس سحابی و هاله سحابی ما را به بازنگری در جوهر و ذات درک خود از آزادی که در برتری حق بر زور متبلور می شود، دعوت می کنند و با راه رفته خود بار دیگر ثابت می کنند که حق آزادی گرفتنی است نه دادنی. یک جا می شنوند که «الحق یوخذ و لایعطی» : حق گرفتنی است و نه دادنی. اما از چه کسی که حق را با زور و با فریب ایمان مردم غصب می کند می توان با ارجاع به عقل مردم از او پس گرفت؟ آیا عقل باید همچنان کورکورانه از ایمان اطاعت کند؟ و در جای دیگر می گویند : «تودوا الامانات الی اهلها» امانات را به صاحبان آن ها برگردانید. مهندس سحابی در مصاحبه ای که من از او شنیدم می گوید : «ما با نوگرایی دینی موافقیم نه با حاکمیت دینی». در نوگرایی دینی یا آن گونه که من می فهمم در ضرورت انطباق احکام دین با شرایط متحول و نیازهای متغیر جامعه، حکومت و حاکمیت متعلق به مردم است و در نظام های مدرن، حکومت امانتی است که مردم به منتخبین خود برای مدت محدودی واگذار می کنند، اصل ۱۶ اعلامیه حقوق بشر و شهروند فرانسه در دویست و بیست و دو سال پیش می گوید: «هر جامعه ای که در آن تضمین حقوق مردم تامین نشود و اصل تفکیک قوا در آن به درستی مشخص نگردد، آن جامعه دارای قانون اساسی نیست.» اما خمینی و پادوهای او می گویند حکم اطاعت مسلمان از ولی امر یا حاکم، خواست و امر خدا در قرآن است؛ «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوالامر منکم» یعنی در تفسیر و تاویل خمینی، الزام اطاعت از حاکم از سوی امت اسلامی، نظیر الزام اطاعت از خدا و پیغمبر خداست؛ بنابراین در نگاه خمینی و پادوهای او و در نتیجه در قانون اساسی جمهوری اسلامی طبق اصل ۵، ۱۱۰، ۱۱۳، و مهم تر از این ها در اصل اول و دوم و اصل چهارم و اصل ۵۷، همه قوای حاکم مملکت در حیطه ولایت مطلقه ولی امر و اولوالامر درمی آید پس در نظام سیاسی ولایت مطلقه طبق معیار اعلامیه حقوق بشر و شهروند فرانسه قانون اساسی عملا در نظام سیاسی ایران وجود ندارد؛ و من متحیرم که در دانشکده های حقوق ایران استادان حقوق اساسی در کلاس های درس خود، قانون اساسی جمهوری اسلامی را چگونه تحلیل می کند. بنابراین نگاه مهندس سحابی به سیاست و حکومت از زاویه نوگرایی دینی آن گونه که خود عقیده دارد، نگاه احترام به حق آزادی در عقیده انسان و عدالت اجتماعی و اقتصادی در جامعه است؛ اما نگاه خمینی به سیاست نگاه ماکیاولی به قدرت است که در آن هدف وسیله را توجیه می کند. بنابراین با دستور خدا به مسلمانان که از اولوالامر اطاعت کنید همچون که از خدای خود و از پیامبر او، دیگر خمینی چه نیازی به اجرای دستور «و شاورهم فی الامر و امرهم شوری بینهم» دارد؟ همانگونه که اکنون احمدی نژاد دیگر نیازی به اطاعت از ولی امر و مشورت با مجلس شورای اسلامی و مجمع تشخیص مصلحت نظام نمی بیند. زیرا استبدادطلب به رهبر و آقابالاسر احتیاج ندارد. شخص خمینی این گونه نگاه به سیاست و قدرت، یعنی توجیه وسیله برای رسیدن به هدف را به وضوح تمام تئوریزه می کند آن جا که می گوید : اصل، اسلام و بقای اسلام است، و در راه بقای اسلام هرگونه مانع، حتی تکالیف شرعی را نیز باید زیر پا گذاشت؛ یعنی وسیله را باید قربانی هدف کرد. داستان این که چرا مهندس سحابی و رفقای همفکر نواندیش دینی او با قشر طلبه های سابق حوزه قم نظیر منتظری ها و رفسنجانی ها و خلخالی ها و جنتی ها و مشکینی ها و دیگران در مخالفت با استبداد سیاسی شاه همداستان شدند، شاید حافظه تاریخی آن ها به روزگاری بر می گشت که بخشی از روحانیت در جنبش مشروطه خواهی علیه استبداد قاجار مبارزه می کرد؛ اما آن بخش روحانی ضد استبداد و همپای مشروطه خواهان که خود نیز هرگز به جدایی دین از دولت معتقد نبود، در واقع نوک باریکی از کوه عظیم یخی بود، از نظام همبسته دین و دولت که در زیر اقیانوس آشفته جامعه از صدها سال قبل، هوادار نظم استبدادی قدرت و سلطنت و مددکار حاکمان، در نظارت بر بقای جهل و خرافه پرستی توده ها بودند. از طرف دیگر مهندس سحابی متعلق به نسلی از نسل هایی است که در نظام آموزشی و فرهنگی حاکم بر فضای خفقان سیاسی و پلیسی سلطنت خانواده پهلوی پرورش یافته بود که پای مراجع دینی را از میدان سیاست بریده بودند.
سعدی در بوستان در داستان رابطﮥ مردی دنیا دیده و سرد و گرم چشیده با شاه، در وصف دو صفت شاخص از صفات او می گوید: «جهان گشته و دانش اندوخته – سفرکرده و صحبت آموخته». از تامل در شناخت مفهوم این ترکیب «صحبت آموخته» نمی توان به آسانی گذشت. زیرا در برنامه های درسی و تعلیماتی یا آموزشی و پرورشی نظام های خودکامه مطلقه، سنت «صحبت آموختن» به شاگرد، یعنی فرهنگ پرورش اندیشه ورزیدن و ایجاد تحرک ذهنی در او وجود ندارد؛ رابطه معلم و شاگرد، شاخه ای از رابطه دستگاه استبدادی حاکم با مردم است. در این رابطه، پرسش و پاسخ و انتقاد بدون ترس و بحث و جدال آزاد فکری و تبادل آرا فارغ از خشونت در کلاس درس و در پهنه اجتماع ممنوع است. در فرهنگ مسلط استبداد، بین اختلاف در عقیده که لازمه اش آزادی حق پرسش و انتقاد و در نتیجه شکوفایی و روشنگرایی و مدارا و همزیستی در فضای امنیت جمعی و روانی است، با دشمنی که لازمه اش نابودی و سرکوب رقیب و خاموشی و تسلیم است مرزی وجود ندارد. مهندس سحابی در مصاحبه خود می گوید : طرفداران حاکمیت دینی ما را که طرفدار نوگرایی دینی هستیم رقیب خود می دانند نه دشمن خود؛ زیرا به نظر آن ها رقیب به مراتب خطرناک تر از دشمن است. بنابراین در منطق مهندس سحابی جدایی دین از دولت بدون جدایی دین مداران از قدرت میسر نمی شود؛ زیرا دین در ذات خود عاری از جسمیت و مادیت است و ذات عاری از جسم و ماده قادر به حکومت نیست.
مهندس سحابی دانش اندوخته بود اما در نظام خفقان سانسور، فرهنگ «صحبت آموختن» را در میدان ایمان خود به آزادی و عدالت و گسیختن قید سکوت و ترس به قیمت جان و هستی خود تجربه کرده بود و شاخص ترین نقطه مرکزی شخصیت او در عشق به آزادی و دشمنی با زورگویی و جباریت است؛ چه این عشق و ایمان از آبشخور اندیشه دینی عبور کند و یا از اندیشه مادی؛ زیرا اصل و اساس در مبارزه با استبداد، نلرزیدن و نلغزیدن بر سر ایمان به آزادی است. از این نظر مسلما سرنوشت مهندس سحابی و فاجعه قتل هاله در کنار جسد پدر، فقط گویای اندازه ترس و وحشت لاف زنان و گندم نمایان جوفروش ولایت مطلقه نیست؛ این فاجعه نمودار فقدان فرهنگ «صحبت آموختگی» و فقر تجربه اندوزی و تجربه آموزی ما از شکست های گذشته و فقدان اراده برای ورود به جهان واقعیت موجود بر روابط بشری است. ریشه این فاجعه را باید در آن جایی جست که سلطنت استبدادی رضاشاه نسل های جوان را نسبت به شناخت مذهب و پیرایه های خرافی بسته بر آن و میزان خطر تسلط آن بر ذهن و اندیشه مردم، بی تفاوت کرد و در دوران سلطنت محمدرضاشاه پس از شهریور ۱۳۲۰ و باز شدن فضای سیاسی و هرج مرج اجتماعی، به دنبال آزادی دو جریان متضاد مذهبیون قشری دشمنان تجدد و تحول، و چپ فریفته شده به الگوی بدلی وارداتی و نه درونی برخاسته از عمق تضادهای جامعه، نسل های تازه به عرصه رسیده و ناراضی از دوران استبداد رضاشاهی را از بی تفاوتی به مذهب به دشمنی با مذهب تبدیل کرد. اگر دانش آموختیم، اما بینش نیاموختیم و به پژوهش نرسیدیم زیرا نظام های استبداد مطلقه برای گردش امور کشور بر محور استبداد، به دانش عاری از پژوهش نیاز دارد نه به بینش پرسجوگر؛ به کارگزار و کار راه انداز مطیع احتیاج دارد نه به متفکر و اندیشه ورز منتقد. شگفت انگیز نیست که سعدی در همان شعر در نقد وزیری که در لباس خیراندیشی، سوظن شاه را نسبت به مرد سفرکرده و صحبت آموخته مورد محبت خود تحریک می کرد، یکی از خصوصیات دشمنی او با اصول و آداب و مبادی درباری شاه را این گونه توصیف می کند: « سفرکردگان لاابالی زیند – که پرورده ملک و دولت نیند »؛ شاید گویاتر از سخن استاد سخن ما نتوان چهر روشنفکر ضد استبداد و اندیشه پژوه و ضد سازشکاری و بی اعتنا به پول و به مقام را این گونه ترسیم کرد. به این جهت است که از درون بختکی که از صد سال قبل به جان فرهنگ ما افتاده است شیادانی فرصت طلب ضد فرهنگ، نظیر احمدی نژادها یا دانشجویان سابق دانشگاه به اصطلاح علم و صنعت، با عبور از شانه های فریبکارانی نظیر رفسنجانی ها یا طلبه های سابق مدرسه فیضیه قم سر برمی کشند و به اریکه قدرت می نشینند. و این خود یکی از جنبه های ببخشید «تراژی-کمیک» استثنایی از آفات ناشی از سلطنت خانواده پهلوی است که در آن در کشور ما یک وزارت فرهنگ یا آموزش و پرورش وجود داشت اما با دو نظام آموزشی متضاد با هم؛ یکی نظام رسمی دولت با برنامه مدون در مدارس دولتی و دیگری نظام غیر رسمی با برنامه های غیر مدون سنتی در حوزه های مذهبی.
پس پیام مهندس سحابی به دنبال سال های دراز مبارزه و زندان و شکنجه در دو نظام استبداد مطلقه و شهادت هاله بی گناه به خاطر ایمان راستین به آزادی، به نسل جوان و به آیندگانی که سطور سیاه این دوران ظلمانی را از مد نظر می گذرانند، نگاه به گذشته ها و بررسی و ریشه و علت شکست های پیاپی ما در تلاش برای آزادی و حاکمیت بر سرنوشت خویش است؛ گذشته ما در چشم بستن به ارزش های مشترک یا حق هر شهروند به آزادی بیان و حق آزادی عقیده و حق آزادی اجتماع و حق آزادی انتخاب و حق آزادی در تساوی حقوق زن و مرد و حق تفاوت فرهنگ های قومی، صرفنظر از هرگونه تفاوت های مذهبی و نژادی و قومی رقم خورده است؛ به همین علت است که ما هنوز این حقوق اساسی را از پس صد سال مبارزه از انقلاب مشروطیت تا کنون به دست نیاورده ایم. و هنوز به قول سید جمال الدین اسدآبادی در دریغ از پراکندگی مسلمانان در برابر هجوم غارتگران و استعمارچی های غرب، ما «در اختلاف با هم متحدیم و در اتحاد با یکدیگر مختلف». در نگاهی به آن سوی مرزهای وطن خود می بینیم که چگونه مردم عرب در تونس، در بحرین، در مراکش، در سوریه، در یمن، در لیبی و در الجزایر و در میدان تحریر قاهره، شانه به شانه هم و فارغ از تفاوت های فرهنگی و مذهبی و جنسی و نژادی و سنی، طالب آزادی و عدالت و حاکمیت به سرنوشت خود هستند یعنی خواستار ارزش های مشترک برای هر انسان که شرط اصلی همزیستی در کنار یکدیگر است و نه چیز دیگر؛ مردم ایران نخستین ملتی است که ندای این پیام جهانی را در شرکت در انتخابات ۱۳۸۸ ریاست جمهوری به گوش مردم زیر ستم استبداد منطقه خاور میانه و خاور نزدیک رساند. همچنان که ۷۰ سال قبل دکتر مصدق با ملی کردن صنعت نفت، نخستین گام را در شکستن سلطه امپراطوری انگلیس در خاور میانه برداشت و بر خلاف آمد عادت، کودتا را به سلطنت استبدادی تحمیل کرد. این هر دو پیام، پیام احترام به تنوعات عقیدتی و طبقاتی و جنسی و نژادی و قومی بر اساس همبستگی در مبارزه برای استقرار حقوق و ارزش های مشترک غصب شده است. رمز اختلاط بین رنج های سالیان دراز پدر با خون پاک دختر در بیان این حقیقت است که عشق به آزادی و مبارزه برای رهایی از استبداد به هدف استقرار حقوق مشترک و ارزش های مشترک، به حق عام بشری و حق جهانی در آن سوی مرزهای عقیدتی و نژادی و جنسی و قومی و ملی است. این است رمز حقیقت در پیام پدری که هرگز بر سر ایمانش نلرزید و پیام دختری که از حیات ثمربخش پاکش به خاطر دفاع از عقیده اش گذشت.
علی اصغر حاج سید جوادی