democratie

دموکراسی یا ملیت گرایی

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

democratie

democratieبینام از داخل ایران

گرایشهایی که اصطلاح ملیت گرایی دال بر آنهاست، بیگمان با طغیان علیه عقل و جامعه ی باز پیوند و شباهت قوی دارند. ملیت گرایی نزد غریزه های قبیله پرستانه و شور و سوداها و پیشداوریهای ما مقبول می افتد و تار تمنیات حسرتبار ما را برای اینکه از فشار مسئولیت فردی خلاص شویم به ارتعاش در می آورد و میخواهد قسمی مسئولیت جمعی یا گروهی را جانشین مسئولیت فردی کند. – کارل پوپر

بخشی از نوشته ی « دموکراسی واقعی یا مصنوعی » چنین بود:
« بلافاصله پس از دفن نظام دیکتاتوری جمهوری اسلامی ، فرصتی پیش خواهد آمد تا مسئله ی حقوق اقوام ایرانی که طی حکومتهای فاشیستی پهلوی و جمهوری اسلامی ، ضایع شده و بر مشکلات اقوام ایران افزوده ، بدرستی و به طور کامل احقاق شود. آموزش زبان مادری و ترویج فرهنگ و اندیشه حق هر انسانی است و اگر روزی در ایران ادعای برقراری دموکراسی شود و این حق اساسی نادیده گرفته شود ، دموکراسی ادعایی ، تصنعی و پوچ خواهد بود. اساس دموکراسی بر برابری سیاسی همه ی شهروندان یک کشور است و لیبرالیسم مکمل دموکراسی و برای حفظ آزادیهای فردی و اجتماعی و مصون ماندن حوزه ی حیات خصوصی از دخالت دیگران و مخصوصا دولت است. لائیسیته لازمه ی دموکراسی و عامل جدایی دین از دولت و ضامن آزادی مذهبی و آزادی عقیده و آزادی بیان همه ی شهروندان یک کشور است. تنها در نظام سیاسی دموکراسی لیبرال حقوق جهانشمول بشر برای همه محفوظ و قابل استفاده است. برقراری عدالت در حوزه های مختلف فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی تابع برقراری عدالت سیاسی است که با برقراری دموکراسی لیبرال امکان پذیر است و در اینصورت است که همه ی گروهها و اقوام ایران میتوانند آزادانه از امکانات محیط و جامعه و کشورشان برای پرورش افکار و اندیشه های خود و بیان آنها و آموزش و ترویج و تبلیغ آزادانه ی فرهنگ و زبان قومی شان استفاده کنند و گسترش و ترویج فرهنگ های اقوام مختلف به غنای همه ی فرهنگها می افزاید و بدین ترتیب انسان ها با عقاید و اندیشه ها و منافع شخصی مختلف میتوانند با همزیستی مسالمت آمیز در کنار یکدیگر به پیشرفت خود و گروهشان و کشورشان یاری برسانند و منافع شخصی و گروهی شان را در قالب نهادهای اجتماعی و سیاسی و در چارچوب قانون با رعایت قواعد دموکراسی دنبال کنند.
واضح است که همانطور که دین به عنوان یک فرهنگ متعلق به بخشی از جامعه ی بشری، حق دخالت در دولت را ندارد، هیچ فرهنگ خاص دیگری نیز نمیتواند در دولت دخالت کند. باید تمایز فرهنگ و سیاست را بپذیریم و بدانیم سیاستهای رسیدن به اهداف فرهنگی ، اجتماعی و اقتصادی یکپارچه و تک بنی ، در همه حال فاجعه بار است و این سیاستهای یکپارچه سازی ، سیاستهای نظامهای دیکتاتوری است و رسیدن به این هدفهای یکپارچه به بهای مرگ آزادی و شرافت انسانی است.
بنابراین ، وزارت کشور دولت موقت باید در دست آزادیخواهان واقعی باشد که به حقوق انسانی همه ی مردم ایران پایبند باشند و به حق آموزش زبان مادری برای همه قائل باشند و این چنین امنیت اجتماعی برای بیان نظرات همه وجود خواهد داشت و خطر سرکوب اقوام و تجزیه ی ایران نخواهد بود. »
یادداشت اول. آقای حسن بهگر در مقالات مربوط به اقوام ایرانی ، به مسائل و حقوق اقوام ایرانی پرداخته اند و به تدریس و آموزش زبان مادری و قومی تأکید کرده اند. هنگامی که در پایان نوشته ی « دموکراسی واقعی یا مصنوعی » به حق آموزش زبان مادری و تبلیغ آزادانه ی فرهنگهای اقوام ایرانی اشاره میکردم و به در اختیار گرفتن وزارت کشور دولت موقت توسط آزادیخواهان واقعی که به حق آموزش زبان مادری قائل باشند تا از خطر سرکوب اقوام ایرانی و نیز خطر تجزیه ی ایران جلوگیری شود، اشاره ام به عملی شدن راهکارهای مطرح شده توسط آقای بهگر بود. فدرالیسم برای ایران غیر مفید و تنش زا است و کارآیی نخواهد داشت. صریح میگویم که بین تجزیه طلبان و فدرال خواهان ایرانی، به وضوح فرق میگذارم. ( پس فدرال خواهان فرافکنی نکنید! ). تدریس و آموزش زبان مادری در کنار زبان فارسی ، هدفی شایسته است که به وضوح باید از طرف دموکراسی خواهان واقعی مطرح شود تا قدرت طلبان محله ای نتوانند در پشت این هدف پنهان شوند. در یک دموکراسی ، دولت باید امکاناتی برای تدریس زبان مادری و محلی در اختیار شهروندانش قرار دهد. این را نیز به وضوح به فدرال خواهان ایرانی بگویم که هرجا مثال آلمان و سویس و کانادا و آمریکا را بیاورند، من هم سریع مثال یوگسلاوی وسوئد و انگلیس و فرانسه را خواهم آورد!  پس بهتر است بجای آوردن مثالهای دور و دراز ( یا نزدیک و عمیق ) به بررسی استدلالهای انتقادی و سنجش مشکلات عملی و راهکارهای واقع گرایانه روی آوریم. ( پس تمثیل و تشبیه جای مباحثه ی عقلانی و سنجشگرانه را نگیرد. ) این را نیز بگویم که مفید و عملی شمردن راهکارهای آقای بهگر، به معنای این نیست که من همه ی تفسیرهای تاریخی ایشان را قبول داشته باشم. اعتبار روایت تاریخی، حال از سوی هر کسی که ارائه شود، مطلق نیست. میتوانم تفسیرهای تاریخی ایشان را ( که با استناد به مراجع معتبر انجام گرفته است ) بپذیرم یا نپذیرم، مثلا برای من مهم نیست که زبان مردم آذربایجان از اول تاریخ! ترکی بوده یا بعدا ترکی شده است، مهم واقعیت امروز است که زبان مادری مردم آذربایجان، زبان ترکی آذری است. برای ارائه ی نظرم، به طور روشن، از زبان خواستها یا پیشنهادهای سیاسی استفاده میکنم. به عبارت دیگر ، در صدد پاسخ گفتن به این پرسش های ماهیتی نیستم که : دولت چیست؟ دولت فدرال چیست؟ طبیعت راستین فدرالیسم چیست؟ معنای حقیقی آن چیست؟ همچنین سعی نمیکنم به این سؤال های تاریخی بپردازم که : دولت فدرال چگونه منشأ گرفته است و سرچشمه ی تعهدات سیاسی دولت فدرال و ایالتی چیست؟ در عوض ، سؤال را اینگونه مطرح میکنم که : *[ « ما از دولت چه می خواهیم؟ و چه چیز را می خواهیم هدف مشروع فعالیت دولت بدانیم؟ برای اینکه بفهمیم خواستهای سیاسی بنیادی ما چیست ، باید بپرسیم : چرا به جای اینکه بدون دولت – یعنی در حالت هرج و مرج یا بی قانونی – زندگی کنیم ، ترجیح میدهیم در لوای دولتی منظم و مرتب بسر ببریم؟ این شیوه ی عقلانی طرح مسأله است. سؤالی است که یک تکنولوژیست اجتماعی باید بکوشد به آن پاسخ دهد پیش از آنکه بتواند در صدد ساختن یا بازسازی هر نهاد سیاسی بر آید ، زیرا تنها در صورتی خواهد توانست بگوید که آیا یک نهاد با وظیفه ای که برای آن معین شده سازگار است یا نه ، که اول بداند چه میخواهد. حال اگر سؤالمان را بدین نحو مطرح کنیم ، فرد بشر دوست پاسخ خواهد داد : چیزی که من از دولت میخواهم حفاظت و حمایت است ، نه تنها برای خودم بلکه همچنین برای دیگران. میخواهم آزادی خودم و مردم حفظ شود. به عبارت دیگر ، میخواهم در برابر تجاوز دیگران محافظت و حمایت شوم. میخواهم فرق بین تجاوز و تدافع شناخته باشد و قدرت سازمان یافته ی دولت ، از دفاع پشتیبانی کند. چون میدانم بعضی محدودیتها در مورد آزادی من ضروری است ، هیچ حرفی ندارم که آزادی عملم تا اندازه ای به وسیله ی دولت محدود شود مشروط بر آنکه بتوانم برای بقیه ی آن آزادی کسب حمایت کنم. مثلا میدانم که اگر بخواهم دولت پشتیبان دفاع در برابر هرگونه حمله باشد ، باید از « آزادی » خود برای حمله دست بشویم. ولی طالب آنم که غرض اساسی از ایجاد دولت – یعنی حفظ آن قسم آزادی که به دیگر شهروندان آسیب نمی رساند – از نظر محو نشود. پس آنچه طلب میکنم این است که دولت تا حد امکان آزادی شهروندان را به تساوی محدود کند و فراتر از آنچه برای تحدید مساوی آزادی ضروری است ، گام بر ندارد. خواست یک انسان بشردوست یا تساوی طلب یا پیرو اصالت فرد چیزی است شبیه آنچه گفته شد. خواستی است که به تکنولوژیست و اصلاحگر اجتماعی اجازه میدهد با مسائل سیاسی به طریق عقلانی – یعنی از نظرگاه هدفی نسبتا روشن و معین – برخورد کند. » ]*
( اگر خیلی مایل هستیم که به بررسی ریشه ی تاریخی سرزمینها و مناطق و قدمت تاریخی اقوام و انسانها بپردازیم، بهتر است به صد و ده هزار سال پیش برگردیم، زمانی که اولین انسانها ( اجداد ما و همه ی مردم جهان ) در آفریقا زندگی میکردند و دیگر قاره های جهان خالی از انسان بود و هشتاد هزار سال پیش برخی از اجداد آفریقایی ما از آفریقا به آسیا و اروپا کوچ کردند. ) البته اینها به هیج وجه به این معنی نیست که نمیتوان از بین تفسیرهای تاریخی ، روایت معتبر و صحیح را انتخاب کرد؛ با سنجش واقعیتها و رعایت بیطرفی این کار انجام شدنی و مفید است، فقط همه ی اینها را گفتم تا بوضوح مطرح سازم که برخورد من با این مسئله از دیدگاه بشردوستانه و تساوی طلبی و اصالت فرد و ارائه ی پیشنهادها و خواستهای سیاسی است و نظرم بیشتر معطوف به شرایط و واقعیتهای امروز کشور ایران است. در این راستا، نظام سیاسی دموکراسی لیبرال و لائیک ، نظام سیاسی مناسب برای برآورده ساختن خواستهای سیاسی افراد و گروهها و اقوام با رعایت قواعد دموکراسی و تأمین و حفظ حقوق جهانشمول بشر و حقوق شهروندی برابر برای همه ی مردم ایران است.
آقای حسن بهگر در مقاله ی « مسأله ی اقوام در ایران، مشکلات و چاره ها »  http://www.iranliberal.com/Maghaleh-ha/Hassan-Behgar/seminar%۲۰e%۲۰aghavam.htm   
به بررسی تاریخی و استدلالی مسائل مربوط به اقوام ایران و سنجش انتقادی چاره های پیشنهادی از قبیل فدرالیسم پرداخته اند. بخشهایی از مقاله ی ایشان را همینجا می آورم : [ … تدریس زبان و آموزش هر قومی تا سطح دانشگاه باید آزاد و از پشتیبانی دولت برخوردار باشد و این می تواند به غنی شدن فرهنگ ایران نیز یاری رساند. خودداری از آموزش زبان مادری ضایعات جبران ناپذیری دارد. … تفاوت زبان خود به خود موجب جدایی نیست، بلکه هدف باید آزادی و دموکراسی برای همه ی ایران باشد تا بتوان تبعیضات را برطرف کرد و موجبات مشارکت سیاسی و تعیین سرنوشت خود را فراهم آورد. گرفتاری آنجاست که برای آن که یک قوم زیر ستم بسازند در برابر باید یک قوم ستمگر نیز بتراشند و آن قوم فارس است که وجود خارجی ندارد. واقعا شوونیسم قوم فارس بی پایه است ما قوم فارس نداریم مردم فارس زبان داریم اگر مساله زبان فارسی است همانطور که گفته شد این پذیرش داوطلبانه بوده است اما یک حقیقت را نمی شود منکر شد؛ زمان رضا شاه فرمانداران و استانداران بیشتر از تهران انتخاب و تحمیل می شدند و هنوز هم می شوند که اشکال بزرگی است باید رفع شود ولی این را شوونیسم فارس نامیدن امر اشتباهی است می توان یکه تازی حکومت را درکنار خودکامگی و استبدادش به حساب آورد ولی نباید بیهوده آن را به مردم تعمیم داد. … ایران در قرن ۱۹ دارای دولت به معنای کنترل متمرکز بر منابع اداری و نظامی جامعه نبود. انقلاب مشروطه با برداشتن امتیازات اشرافی و  تصویب قانون ثبت اسناد  و تشکیلات ایالتی و انجمن های محلی و ایجاد نظام وظیفه  و تفکیک وظایف دینی و سیاسی از یکدیگر در پی ساخت دولت مدرن بود. گرچه دولت  متمرکز یکی از عوامل توسعه سیاسی ایران بوده است ولی در عین حال پس از انقلاب مشروطیت به علت داشتن انحصارات گوناگون مالی و قدرت، مانع از رقابت گروه ها و گسترش نهادهای جامعه مدنی شده است. نه تنها طرح انجمن های ایالتی و ولایتی  همچون دیگر آرمان ها ی لیبرالی مشروطیت در استبداد سلطنت پهلوی، پدر و پسر نابود شد ، حتا با تسلط ناسیونالیسم دولتی و سرکوب همه ی اقوام ایرانی تخم کینه و نفاق در همه جا کاشته گردید. کوتاه سخن اینکه حکومت های سنتی ایران گرچه مستبد و اقتدارگرا اما غیر متمرکز بودند و نخبگان ایلی و طایفه ای و برخی ملایان با نفود در اداره منطقه نفوذ خود و گاهی در سیاست های کلی کشور مشارکت داشتند. با حکومت پادشاهی پهلوی از مشارکت مردم  و گردهمایی آنها در  حزب ها و گروه های سیاسی جلوگیری شد ضمن اینکه آن مشارکت نخبگان هم دیگر وجود نداشت.  مجلس به عنوان یکی از نهادهای مهم تقسیم قدرت و کنترل دولت هیچگاه به جز مدت کوتاهی در یکی دو دوره  اوان مشروطیت و دوران دکتر محمد مصدق مورد نظر حکومت ها نبوده است. قانون اساسی مشروطه ضرورت تشکیل شوراهای استان و شهرستان را در نظر گرفته بود که هر گز مجال  تحقق نیافت. و هنوز جای یک دولت فراگیر که بتواند تنوع مذهبی و زبانی جامعه ایرانی را دربرگیرد  خالی  است. … برخی از سازمان ها (مانند سازمان سوسیالیست های ایران) که در مورد طرح فدرالیسم پیشتازهم بودند پس از مطالعه بیشتر رخدادهای رواندا و یوگسلاوی و بوسنی و صربستان  آن را پس گرفتند. آیا این خردمندانه است که برای برادرکشی سرمایه گزاری کنیم. … فدرالیسم تنها راه حل کوچک کردن دولت مرکزی نیست، بلکه برعکس وجود چند دولت در آینده از وزنه ی دولت نمی کاهد آنچه این بار را کم می کند کاهش دخالت در امور مختلف است که از خصایص دولت های لیبرال است ، دولت لیبرال با واگذاری اختیارات به کمون ها اختیارات تام ندارد و کوچک شده است. هر جا ایالت فدرال درست کنید یک اقلیت درست می کنید و تازه راه را هم برای پیدا شدن چند اقلیت دیگر در دل آن خواهید گشود، نمونه ی شوروی و اروپای شرقی پیش چشم ماست ، نهایت این تقسیم شدن ها هم معلوم نیست. … این دیگر بسیار آشکار است که  آمریکا با استفاده از گونه گونی  اقوام در  خاورمیانه، و زخم های تاریخی که به عنوان مرز انگلیس در منطقه جا گذاشته است  برنامه‌ریزی گسترده‌ای برای تحریک قومیت‌ها، تجزیه کشورها و تغییر جغرافیای سیاسی در خاورمیانه در سر می پروراند. … پس از انقلاب همین حکومت اسلامی چند بار خواسته است به تقسیم بندی استانی دست بزند با شورش و بلوا روبرو شده است ، اعتراضات مردم قزوین در رابطه با مرکز استان شدن زنجان و شورش مردم در تقسیم استان خراسان را از یاد نبریم . پس بیایید زخم های کهنه را تازه نکنیم ، ما نمی توانیم نه زبان و نه نژاد و نه سرزمین را عمده کنیم اگر واقعا هدف ما  دفاع از حقوق انسان  است که این حقوق فارغ اززبان و جنسیت و نژاد و رنگ و این قبیل قیدها  رعایت شود  فقط با عدالت سیاسی تامین می شود نه با کپی برداری فدرالیسم شوروی که آخرش این کشتارهایی بود که هنوز هم ادامه دارد و اقلیت های بی شماری که هنوز هم طلبکارند، دامن زدن به بغض و کینه قومی راه چاره نیست خود مشکل است. آذربایجانی ها زمانی که حاکمیت ترک بود تصمیم به جدایی نگرفت ، چرا حالا بگیرند؟ بدیهی است نگرش من به این مساله نگرش یک آزادیخواه است و تعصب قومی معنی ندارد و همه حقوق برابر دارند. کسی که برای دموکراسی تلاش می کند نمی تواند محورگفتار و عمل خود را بر مسایل قومی قرار دهد.
…  نابرابری فردی و قومی را می توان با مفهوم شهروندی  حل کرد. منطق شهروندی خواستار هماهنگ سازی و همانند سازی نیست بلکه به معنی برابر شناختن حقوق و هویت های همه ی افراد جامعه است که حاکمان خود را انتخاب کنند و حق مشارکت در تصمیم گیری ها را داشته باشند، مفهوم شهروندی باید دربرگیرنده حقوق مدنی ، سیاسی و اجتماعی باشد که حقوق مدنی  بتواند آزادی بیان ، آزادی اندیشه و آزادی دین ، مالکیت ، حق قراردادهای معتبر و حق برخورداری از عدالت را تضمین کند. حقوق سیاسی دربرگیرنده حق رای دادن و گرفتن شغل دولتی است و حقوق اجتماعی که دارای محتوای اقتصادی است. بدین ترتیب همبستگی ملی نیز حفظ می شود، تقویت همبستگی ملی در کشورهای جهان سوم  شرط اصلی نوسازی و توسعه سیاسی عنوان گردیده است. در میهن ما حکومت اسلامی کوشش می کند هویت ایرانی را نابود کند و از آن امت بسازد و آمریکا نیز در صدد بهره گیری از ناآرامی های قومی است. طرح نادرست این مسایل یاری رساندن به استبداد داخلی و استعمار است.  در حالی که با طرح درست و منطقی مطلب می توان  اپوزیسیون را با هم متحد کرد و در بدست آوردن حقوق همه ی مردم ایران موفق تر عمل کرد. … بجاست  بپرسیم  آیا امروز که در برابر ما یک حکومت خونخوار مذهبی تا دندان مسلح قرار دارد اولویت برای گروه های سیاسی مساله سیاسی است یا اجتماعی ؟ این گروه ها  با گفتار قوم گرایانه  پشتیبانی مردم را جلب نخواهند کرد و دارای آن قدرت و نفوذ  در میان مردم نیستند تا به یک سری جریان های اجتماعی دامن بزنند و از آن ها بهره ببرند. این کار فقط به هرج و مرج مدد خواهد رساند و درنهایت قدرت های بزرگ از این آب گل آلود ماهی خود را صید می کنند و این مرتبه مردم را بیش از پیش از گروه های سیاسی گریزان می نماید. … در انقلاب مشروطیت ما  از رعیت به شهروندی رسیدیم و در نهضت ملی کردن نفت و انقلاب ۵۷ مبارزه با انگلیس و آمریکا عمده بود و بیشتر به یکپارچگی ملی پرداختیم و از پرداختن به آزادی و حقوق فردی و شهروندی غافل ماندیم و قانون اساسی به غایت ارتجاعی و واپس گرا را به کرسی نشاندیم. حکومت های پس از مشروطیت هر دو چه پهلوی و چه اسلامی بر اساس نسبی گرایی فرهنگی بنا شدند. حکومت رضاخان و محمدرضا تکیه برناسیونالیسم دولتی داشت  و حکومت اسلامی بر اساس شیعه اثنی عشری استوار است.  اتحاد ما باید برای  تحقق عدالت سیاسی و برابری حقوق شهروندی و تدریس زبان مادری و محلی باشد با امید به اینکه همگان  برای  برکناری حکومت اسلامی متحد شویم و به جای تکرار شعارهای بی پایه و بد عاقبت به تحلیل مشخص مسایل کشورمان بپردازیم و در نجات مردم میهنمان بکوشیم. ]
یادداشت دوم. *[ زبان یکی از مهمترین نهادها در زندگی اجتماعی است و کارکرد آن به عنوان وسیله ای برای تفهیم و تفهم عقلانی مشروط به سلاست و روشنی آن است. اتخاذ موضع عقلانی مستلزم تشخیص این معناست که آنچه مایه ی وحدت آدمیان میشود قابلیت ترجمه ی زبانهای مادری مختلف به یکدیگر است تا جایی که آن زبانها ، زبان عقل باشند. در موضع عقلانی ، وحدت عقل بشر تصدیق میشود. ]* در کشور ایران اقوام مختلف با زبانهای مادری مختلف در کنار هم زندگی میکنند. افراد همزبان برای داد و ستد اندیشه و اطلاعات مفید معنا بین خودشان ، از زبان مادری خودشان استفاده میکنند و برای ارتباط با دیگر ایرانیان با زبانهای مادری متفاوت ، از زبان فارسی به عنوان وسیله ای مشترک برای تفهیم و تفهم استفاده میکنند. به اعتبار همین واقعیت، زبان فارسی ، زبان مشترک ملت ایران است. تدریس زبان مادری و قومی در کنار زبان فارسی ، و برقراری عدالت فرهنگی ، اجتماعی، اقتصادی و برابری حقوق شهروندی از طریق برقراری عدالت سیاسی در نظام سیاسی دموکراسی لیبرال و لائیک، هدفی شایسته است که از طرف آزادیخواهان و دموکراسی خواهان واقعی مطرح میشود و کارآیی عملی برای مقابله با قدرت طلبان قومی دارد تا نتوانند در پشت هدفهای حق طلبانه و آزادیخواهانه پنهان شوند و ماهیت قدرت طلبانه ی قومگرایان افراطی را پیش مردم اقوام ایرانی آشکار میسازد. در این میان برخی صحبت از رسمی (؟) کردن زبان دیگری علاوه بر زبان فارسی میکنند و مثالهایی از سویس و… می آورند. سؤال اینست که کدام زبان و به چه دلیلی باید در کنار زبان فارسی، زبان مشترک ملت ایران شود. قومگرایان افراطی آذربایجانی ، زبان ترکی آذری را نامزد این کار میدانند و وقتی پرسیده میشود که به چه دلیل دو زبان فارسی و ترکی آذری، زبان مشترک باشند و چرا زبان کردی یا بلوچی یا … نباشد، با تظاهر به دموکرات بودن، به جمعیت زیاد آذربایجانیها اشاره میکنند و چنین به نظر میرسد که منظورشان از دموکراسی ، دیکتاتوری اکثریت یا جمعیت بیشترها است که نشان از سوء فهمشان از دموکراسی و کارکرد آن است.
برخی از فدرال خواهان ایرانی که ملت را بر اساس زبان تعریف میکنند، حکومتهای دیکتاتوری پهلوی و جمهوری اسلامی را به حاکمیت ملت فارس بر دیگر ملتها در ایران تعبیر میکنند، و با این استدلالهای درخشان تحریفی، ثابت میکنند که حاکمیت یک ملت بر دیگر ملتها در ایران باعث از بین رفتن تدریجی حقوق ملتهای دیگر میشود هر چند شاید برخی از افراد ملت فارس راضی به این کار نباشند، بنابراین هر ملت زبانی باید بر خودش حکومت کند ( اصل دولت تک ملیتی قومی و زبانی ). ملیت گرایی ( ناسیونالیسم ) منجر به دیکتاتوری میشود، علاوه بر این، تحلیلگران روشنفکر ما این واقعیت را نادیده میگیرند که در نظامهای دیکتاتوری ( پهلوی و جمهوری اسلامی ایران ) تنها یک عده ی معدود که طبقه ی حاکم دیکتاتوری را تشکیل میدهند، حکومت میکنند. ( و طبقه ی حاکم در دیکتاتوری پهلوی وابسته به انگلیس و آمریکا بودند و بنابراین شاید بهتر باشد که بجای صحبت از حاکمیت ملت فارس، صحبت از حاکمیت استعمار انگلیسی زبان بکنند! در جمهوری اسلامی هم که طبقه ی حاکم شامل اسلامگرایان اصولگرا و اصلاح طلب میشود – این آخر عمر نظام دیکتاتوری مقدس اسلامی، دومی را دیکتاتور فقیه از طبقه ی حاکم حذف کرد- پس شاید بهتر باشد تحلیلگران روشنفکر ما در مورد حاکمیت اسلامگرایان، حاکمیت امت حزب ا… شیعه ی اثنی اعشری ولایت فقیهی را بجای حاکمیت ملت فارس استفاده کنند! ) . حکومت دیکتاتوری اهریمنی است و حقوق همه ی شهروندان یک کشور را از بین میبرد. « همه ی دیکتاتوری ها غیر اخلاقی هستند. دیکتاتوری از دید اخلاقی غلط است زیرا شهروندان کشور را مجبور می کند بر خلاف باورهای اخلاقی شان با اهریمن همکاری کنند ، حتی اگر این همکاری همراه با سکوت باشد. دیکتاتوری انسانی را که معتقد به یک مسئولیت اخلاقی است از این ویژگی محروم می کند و او را تا یک صدم آن چه که باید باشد تنزل می دهد و هرگونه کوشش برای انجام مسئولیت های انسانی را تبدیل به یک خودکشی می کند.» شهروندان کشور ایران زبانهای مادری مختلفی مانند زبان فارسی، کردی، ترکی، لری، بلوچی و … دارند و از زبان فارسی به عنوان زبان مشترک برای برقراری ارتباط با هموطنانشان با زبانهای مادری متفاوت، استفاده میکنند.   
مسئله ی دیگر اینست که مرزهای سرزمین آباء و اجدادی این قدرت طلبان ملیت گرای قومی یا زبانی، چگونه تعیین خواهد شد. از روی گل یا پوچ یا گرگم به هوا زمینه یا جنگ داخلی. بزرگترین خطر اینست. تازه فقط مشکل مرزهای تاریخی نیست. ادعاهای پیشینه ی تاریخی سرزمینی نیز بر خطر جنگ داخلی می افزاید. تکلیف شهرهای مرزی ایالتی و شهرهای متنوع قومی با کدام دولت ایالتی قومی خواهد بود. حتما این بار هم کلمه ای پرطمطراق برای تعیین مرزهای  دولت ایالتی شان دارند، انتخابات آزاد در شهر های مرزی و اگر از همین روش مثال زنی نامربوط سویسی ملیت گرایان قومی و زبانی استفاده کنیم، لابد در عهدنامه ی گلستان در شهرهای آذربایجان جدا شده از ایران ، انتخابات آزاد برقرار شد و مردم این مناطق با شرکت در انتخابات خواستند که تحت سیطره ی روسیه ی تزاری قرار گیرند!
در این میان میتوان این مسئله را نیز متذکر شد که تکلیف گویشهای مختلف یک زبان و به تبع آن ملت زبانی چه خواهد شد. برای مثال کدام یک از گویشهای زبان کردی، زبان اداری دولت ایالتی خواهد شد. گویش کرمانج یا شیکاک یا سورانی یا گورانی زبان کردی. تفاوت میان برخی از این گویش ها تا حدی است که برخی از مردمان کرد زبان با لهجه های مختلف، گویش های زبانی یکدیگر را بلد نیستند و برای ارتباط با همزبانان کردشان با گویش های متفاوت، از زبان فارسی به عنوان وسیله ای مشترک برای برقراری ارتباط استفاده میکنند. در این میان شیوه ی حل به طریق فدرال خواهان ما و برای رفع این مسئله، شاید تعریف ملت بر اساس گویش باشد و شاید بد نباشد که ملیت گویشی و فدرالیته ی لهجه ای درون فدرالیته ی زبانی هم به واژگان سیاسی این روشنفکران ملیت گرا اضافه شود!
برخی از فدرال خواهان میگویند که در قرن بیست و یکم با این گستردگی ارتباطات نمیتوان کسی را از حقوق ملیتی اش محروم کرد. این درست و ضروری هست که حقوق جهانشمول بشر و حقوق شهروندی برابر باید برای همه ی مردم ایران برقرار شود ولی با این گستردگی ارتباطات نمیتوان در پشت سر حقوق قومی و ملیتی پنهان شد و نمیتوان از هیجانها و عواطف انسانی سوء استفاده کرد و وطن جدیدی برای افراد جعل کرد. نمیتوان بین مردم ایران، تنفر قومی و نژادی و ملیتی پخش کرد.
در حکومتهای فاشیستی پهلوی و اسلامی ، ستم های زیادی بر اقوام ایرانی رفته است. در این دوران دیکتاتوریهای سیاه، محرومیتهای اقتصادی و اجتماعی و تبعیض های بیشتری بر استانهای کردستان و بلوچستان و خوزستان و لرستان تحمیل شده است. کوچهای اجباری مردم اقوام ایرانی از محل سکونتشان و تغییر بافتهای جمعیتی و از بین بردن ساختار جامعه و قلع و قمع نخبگان قومی و مردم در زمان دیکتاتوریهای پهلوی و جمهوری اسلامی ، جنایتهای وحشیانه ای است که در کارنامه ی حکومتهای دیکتاتوری ثبت شده است. ( سندی که گفته میشد مربوط به وزارت کشور موسوی لاری دولت اصلاحات محمد خاتمی بود و در آن طرح تغییر اجباری بافت جمعیتی استان خوزستان مدنظر دیکتاتوران اسلامگرا بود، سند جنایت از نوع رضاخانی دولت خاتمی محسوب میشود و نباید از آن به عنوان سندی برای جدایی خواهی استفاده کرد.) ملیت گرایی قومی یا زبانی واکنشی است در برابر ستم مضاعفی که به اقوام ایرانی در زمینه های اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی در دوران دیکتاتوریهای سیاه پهلوی و جمهوری اسلامی تحمیل شده است، اما راه مقابله با ناسیونالیسم دولتی و دیکتاتوری فاشیستی، رفتن به سوی ناسیونالیسم قومی نیست، راه مقابله با فاشیسم و ناسیونالیسم و دیکتاتوری، رفتن به سوی برقراری نظام دموکراسی و حقوق شهروندی برابر برای همه ی مردم ایران است. اقوام ایرانی در این دوران سیاه تحقیر شده اند، اما نباید اجازه دهیم که دشمنان آزادی از حس تحقیر شده مان و از عواطف انسانی مسخره شده مان، سوء استفاده کنند و این بار سیاست بازان سیاست خارجی کشورهای قدرتمند ، افراد دیگری را با لباس بدل آزادیخواهی و حق تعیین سرنوشت ملی ، برایمان بزک کنند و این بار از در دیگری وارد شوند و طرح تجزیه ی ایران و تفرقه افکنی و دشمنی پروری بین انسانهای ایرانی را با عنوانهای ظاهری آزادیخواهی و حقوق بشری و فدرالیسم و دموکراسی خواهی برایمان به ارمغان بیاورند. *[ « کسانی که بر آزادی شوریده اند همیشه به این شیوه و حیله متشبث بوده اند که : « باید از عواطف سود جست نه اینکه نیروی خود را در کوشش بیفایده برای نابود کردن آن به هدر داد ». ارجمندترین اندیشه های بشردوستان اغلب با هیاهو مورد تصویب و تحسین غدارترین دشمنانشان واقع شده است و این دشمنان توانسته اند از این راه در لباس دوستی و همپیمانی به اردوی بشردوستان نفوذ کنند و تفرقه و اغتشاش بیفکنند. به یاری این روش رخنه زنی و تفرقه اندازی و اغتشاش افکنی در اردوی بشر دوستان، کم کم ستون پنجمی از روشنفکران در آن اردو ایجاد شد که چون عمدی نداشت و ندانسته عمل میکرد، دو چندان مؤثر می افتاد. » ]*
یادداشت سوم. ملت ایران عبارت است از مردمان اقوام مختلف که در کشور ایران زندگی میکنند یا در آن به دنیا آمده اند. ملت ایران عبارتست از همه ی شهروندان کشور ایران. تعریف ملیت بر اساس زبان یا قوم یا نژاد یا … ، و در پی آن خواستار اصل دولت تک ملیتی شدن، عملی ارتجاعی و واپس گرایانه است. تجزیه طلبان با تعریف موهوم ملیت گرایی قومی و زبانی، خواستار جدایی از ایران و تشکیل دولت تک ملیتی برای خودشان ( و جهنم دیکتاتوری برای قومشان ) هستند. فدرال خواهان ایرانی نیز با استفاده از همین تعریف ملیت گرایی قومی و زبانی خواستار دولت ایالتی تک ملیتی برای خودشان هستند و بدین ترتیب دولت فدرال ایران نیز دولت چند ملیتی خواهد شد. توجه داشته باشید که فدرال خواهان با تعریف ملیت بر اساس زبان یا نژاد یا قوم ، به نتیجه ی چند ملیتی بودن مردم ایران میرسند و دولت فدرال چند ملیتی ایران در پی دولت ایالتی تک ملیتی فدرال خواهان ایرانی حاصل میشود. باید گفت که اگر تعریف ملت را بر اساس قوم یا زبان یا نژاد بپذیریم، هیچ دولتی در کره ی زمین نمیتوان یافت که تک ملیتی باشد. حتی دولت ایالتی مورد نظر فدرال خواهان ایرانی نیز نمیتواند دولت تک ملیتی باشد، مگر اینکه دولت ایالتی قومی مورد نظر فدرال خواهان ایرانی ، به کوچ اجباری برخی از ساکنان ایالت قومی یا پاکسازی قومی یا نژادی یا زبانی بپردازد که در هر دو صورت اعمالی جنایتکارانه و فاشیستی محسوب میشوند. ( البته از طریق جنایتهای فاشیستی نیز رسیدن به دولت تک ملیتی ممکن نیست. معیار قرار دادن زبان یا قوم و یا هر چیز دیگر برای تعریف ملیت هر چقدر که در نظر اول معیار واضحی به نظر می آید، به همان اندازه و بیشتر از آن، مبهم و گنگ است. دولت ایالتی هم نمیتواند حدود ملت را تعیین کند و ملت را بر اساس معیار های زبانی یا قومی و غیره، تعریف کند. )
این نوشته برای هشدار به کسانی است که با تعریف ملت بر اساس زبان یا قوم یا تاریخ یا هر چیز دیگری، در پی حق تعیین سرنوشت ملی به توسط خود ملتهای زبانی یا قومی یا تاریخی یا … هستند که به اصل دولت تک ملیتی میرسند و این اصل با در نظر گرفتن تعریف همان افراد، غیر قابل اطلاق و بدون مصداق است و اعمالش غیر ممکن است و حتی اعمال نسبی و ساده انگارانه اش با فجایع زیادی همراه خواهد بود و البته بعد از فاجعه، رسیدن به این نتیجه ی منطقی اصل دولت تک ملیتی ، راحت و بیفایده و بسیار زیانبار خواهد بود. دستیابی به دولت تک ملیتی قومی یا زبانی یا فرهنگی یا تاریخی یا … غیر ممکن است.
ملت عبارت است از عده ای از مردم که در کشور معینی زندگی میکنند یا در آن به دنیا آمده اند. ملت عبارتست از کلیه اتباع کشور- دولت صرفنظر از هر چیز دیگر . غیر از این توصیف، هر معیار دیگری که برای تعریف ملت بکار برود، مبهم و گنگ است و مجال مانور به دغلبازان و قدرت طلبان و تفرقه افکنان میدهد. کارل پوپر در فصل دوازدهم کتاب « جامعه ی باز و دشمنان آن » مینویسد: *[ « اصل دولت تک ملیتی یا، به عبارت دیگر، این درخواست سیاسی که خاک هر دولت با سرزمین موطن یک ملت منطبق باشد، به هیچ رو از امور بدیهی نیست. حتی اگر کسی پیدا میشد که میدانست وقتی از ملیت سخن میگوید مقصودش چیست، باز هم به هیچ وجه روشن نمی بود که چرا ملیت باید به عنوان یکی از مفاهیم سیاسی بنیادی پذیرفته شود و مثلا اهمیتش از دین بیشتر باشد یا از تولد در داخل یک ناحیه ی جغرافیایی معین، یا وفاداری نسبت به دودمان و سلسه ای خاص، یا پیروی از مرام سیاسی مخصوصی مانند دموکراسی. دین یا سرزمین یا مرام سیاسی را میتوان کمابیش بوضوح معین کرد، اما هیچ کس تاکنون نتوانسته توضیح دهد که مرادش از ملت چیست بنحوی که امکان داشته باشد از این توضیح به عنوان مبنایی در سیاست عملی استفاده کرد. ( البته اگر بگوییم ملت عبارت است از عده ای از مردم که در کشور معینی زندگی میکنند یا در آن به دنیا آمده اند، همه چیز روشن میشود؛ ولی این گفته به معنای دست کشیدن از اصل دولت تک ملیتی است که میخواهد کشور حدود ملت را تعیین کند نه بعکس. ) هیچ کدام از نظریاتی که اصحاب آن میگویند وحدت ملت از تبار مشترک یا زبان مشترک یا تاریخ مشترک مایه میگیرد، پذیرفتنی نیست و عملا مصداق ندارد. اصل دولت تک ملیتی نه تنها قابل اعمال نیست، بلکه مفهوم آن از اصل هرگز روشن نبوده است؛ اسطوره است و بس. رؤیایی است غیر عقلانی و ناکجا آبادی و رمانتیک – رؤیای اهل اصالت طبیعت است و اصحاب اصالت جمع قبیله ای. » ]*
ملت ایران عبارت است از مردمان اقوام مختلف که در کشور ایران زندگی میکنند یا در آن به دنیا آمده اند. صحبت از ملیت گرایی نژادی یا زبانی یا قومی مبهم و تفرقه افکنانه است. ملیت گرایی به اردوی توتالیتاریسم و دشمنان آزادی، تعلق دارد. ملت ایران عبارت از همه ی شهروندان کشور ایران است و حقوق شهروندی برابر برای همه ی مردم ایران صرفنظر از قوم و زبان و دین و هر چیز دیگر، تنها در نظام سیاسی دموکراسی لیبرال و لائیک امکان پذیر است.
از یاد نبریم که آزاد مردان و شیرزنان اقوام مختلف ایران در مقابل تجاوز ارتش بیگانه در جنگ عراق و ایران چگونه با شهامت و فداکاری ایستادگی و مقاومت کردند و از حریم مرزهای کشور ایران دفاع کردند، هر چند که حکومت استبدادی و جنایتکار خمینی سرکار بود، و جنگ یعنی شدیدترین خطر ، مردم ایران را به طور موضعی به حکومت نزدیک کرده بود، اما شدت میهن دوستی و دفاع از کشور ایران، مجالی برای ملیت گرایی های موهوم قومی یا زبانی یا نژادی یا … نگذاشته بود و آزاد مردان و شیر زنان اقوام مختلف مناطق مختلف ایران ( با زبانهای مادری مختلف و زبان مشترک فارسی برای برقراری ارتباط  با دیگر هموطنانشان با زبانهای مادری متفاوت )، با شهامت و فداکاری و نثار جان خویش از اشغال مناطق غربی و جنوبغربی کشور ایران توسط ارتش بیگانه جلوگیری کردند. در حالیکه پس از جنگ دیدیم که نظام دیکتاتوری مقدس اسلامی چه معامله ای با فداکاریهای ایرانیان آزادیخواه کرد. بر شدت سرکوب اقوام مختلف ایران افزود و به جان و مال و حیثیت اقوام مختلف ایران تعرض کرد و با تحقیر اقوام مختلف ایران و ایجاد جو رعب و وحشت و خفقان سعی کرد بین مردم ایران تفرقه بیاندازد و حکومت منحوسش را ادامه دهد و منابع مادی ایران و ثروت ایرانیان را غارت کند. بجای اینکه دیه ی کشته شدگان جنگ را به خانواده هایشان بدهد (  پرداخت دیه و بیمه ی عمر تحت نظر نهادهای غیر دولتی مانند سازمان تأمین اجتماعی با پرداخت هزینه ها توسط دولت به این نهاد غیر دولتی – در زمان جنگ دولت باید مسئولیت جان مبارزان را برعهده بگیرد – ) ، مبلغ ناچیز ماهیانه برای آنها در نظر گرفت و به عبارتی دیه را قسط بندی کرد اما بدون هیچ اصولی و با هزار ریا و تبعیض و تزویر حکومتی و از این طریق خواست برخی از این خانواده ها را که سرپرستشان را در جنگ از دست داده بودند، با سوء استفاده از بی سرپرستی و وضعیت اقتصادی آنها، به خود جذب کند. با سوء استفاده از وضعیت اقتصادی خانواده های شهیدان و مجروحان ، بنیادی در اسم برای حمایت از آنها ، اما در عمل برای ریاستگری و دزدی اعوان و انصار نظام جنایتکار خمینی – که از دور ، جنگ را با طمع ورزی و بی تدبیری و سوء نیت خود به درازا و فاجعه های بیشتری سوق داده بودند – درست کرد و دیدیم که رئیس های جنگ نرفته ی این بنیادها چه چپاولهایی برای خودشان کردند، در حالی که قرار بود به وضع خانواده های فداکاران جنگ برسند، اما تا امروز هم به وضعیت درمانی بسیاری از مجروحان شیمایی رسیدگی نکرده اند و خانواده های آزادمردان ایرانی که جان خویش را فدای کشور خویش کردند در وضعیت خوبی به سر نمی برند، در حالی که افراد دغلباز جنگ نرفته و ریاکاران دور از جنگ و نزدیکان نظام جنایتکار جمهوری اسلامی به ثروتهای نجومی با سوء استفاده از نام این بنیادها رسیده اند. علاوه بر همه ی این رذیلتها، حتی کار را به جایی رسانده اند که امروز دلقک ابلهی چون مسعود ده نمکی، فداکاریهای مبارزان نجات دهنده ی وطن را در سینمای جمهوری اسلامی به سخره میگیرد و بر ریش آزادیخواهان ایرانی میخندد.
یادداشت چهارم. در ملیت گرایی، رمانتیسم غیرعقلانی و خطرناک نهفته است. همان خطری که کانت در زمانی که هردر( دوست و شاگرد سابق کانت ) به طرح نظریه ی مرزهای « طبیعی » دولت مرکب از قومی واحد با منش ملی واحد پرداخت، به آن پی برد و با انتقاد صریح و بی پرده ای که از نظریه ی هردر کرد، او را به دشمن سوگند خورده ی خویش مبدل ساخت. *[ اکنون به نقل قطعه ای از این انتقاد میپردازم زیرا نه تنها هردر، بلکه فیلسوفان غیبگوی بعدی مانند فیخته و شلینگ و هگل و همه ی پیروان امروزی ایشان را نیز به بهترین وجه و به طور قطعی جمع بندی میکند. کانت مینویسد: « درایتی تیز برای گزینش تمثیلها و مخیله ای جسور در استفاده از آنها، با توان بسیج عواطف و هیجانها به هم درآمیخته تا خاطر را به هدفی که دارد جلب کند – هدفی که پیوسته در پرده ی راز است. این عواطف به آسانی با اندیشه های توانمند و ژرف یا دست کم اشارات عمیقا پر معنا مشتبه میگردد و توقعاتی برمی انگیزد بیش از آنچه در نزد قوه ی داوری خالی از سودا و سود موجه است … مترادفات جای بیان علت را میگیرد و حکایات رمزی به عوض حقایق عرضه میشود. »]*  « تدریس و آموزش زبان مادری در کنار زبان فارسی ، هدفی شایسته است که به وضوح باید از طرف دموکراسی خواهان واقعی مطرح شود تا قدرت طلبان محله ای نتوانند در پشت این هدف پنهان شوند. این را نیز به وضوح به فدرال خواهان ایرانی بگویم که هرجا مثال آلمان و سویس و کانادا و آمریکا را بیاورند، من هم سریع مثال یوگسلاوی وسوئد و انگلیس و فرانسه را خواهم آورد!  پس بهتر است بجای آوردن مثالهای دور و دراز ( یا نزدیک و عمیق ) به بررسی استدلالهای انتقادی و سنجش مشکلات عملی و راهکارهای واقع گرایانه روی آوریم. ( پس تمثیل و تشبیه جای مباحثه ی عقلانی و سنجشگرانه را نگیرد. ) »
در یک دموکراسی ، دولت باید امکاناتی برای تدریس زبان مادری و محلی در اختیار شهروندانش قرار دهد. برقراری عدالت فرهنگی ، اجتماعی، اقتصادی و برابری حقوق شهروندی از طریق برقراری عدالت سیاسی در نظام سیاسی دموکراسی لیبرال و لائیک امکان پذیر است. هر چند که روشنفکران ملیت گرای ما مقلدان و نمونه های زهوار رفته ی روشنفکران ملیت گرایی غربی در قرن نوزدهم هستند، اما میتوانند فاجعه هایی به شدت فاجعه های قرن بیستم هم مسلکان غربی شان ، به بار آورند؛ بخصوص که امروز نو محافظه کاران آمریکا با یاری به این گروهها در کمین تجزیه ی ایران نشسته اند. علاوه بر تجزیه طلبان، فدرال خواهان ایرانی در تحلیلهایشان از یاد میبرند که ملیت گرایی به اردوی دشمنان آزادی و دموکراسی تعلق دارد و فدرال قومی شان به دیکتاتوری توتالیتر منجر میشود. ملیت گرایی راستین قبیله ای منجر به دیکتاتوری فاشیستی میشود و باید نه تنها آنرا از کردار سیاسی بیرون کنیم بلکه باید سعی کنیم که این مضحکه را از فلسفه ی سیاسی نیز بیرون اندازیم. دولت متمدن ایران از آغاز تشکیلش، امپراتوری بود که تنوع و تعدد تبار و نسب اقوامی که در آن زندگی میکردند، از حساب بیرون بود. انسان متحیر میماند که چگونه کسی اصطلاح بدون مصداق و غیر قابل اطلاق ملیت گرایی قومی یا زبانی یا …  و به دنبال آن اصطلاح دولت ایالتی تک ملیتی را پیشنهاد کند در حالی که کوچکترین اطلاعی در باره ی تاریخ داشته باشد و از پس و پیش شدن و در هم آمیختن همه قسم قبایل در مناطق مختلف ایران آگاه باشد.
( متنهای داخل *[           ]* در این یادداشتها را عینا از کتاب « جامعه ی باز و دشمنان آن » نوشته ی کارل پوپر ( ترجمه ی عزت الله فولادوند ، انتشارات خوارزمی ) آورده ام. از مترجم توانای این کتاب ، آقای عزت الله فولادوند ، تشکر و سپاسگزاری میکنم و احترام فراوان خویش را نسبت به ایشان ابراز میکنم. )  
*[  کسی که ملیت گرایی آلمان را به جامه ی نخستین نظریه آراست، فیخته بود. به ادعای او، مرزهای یک ملت به وسیله  ی زبان تعیین میشود. ( ولی این هم بهبودی در قضایا نمیدهد. از کدام نقطه به بعد تفاوت گویش به اختلاف زبان مبدل میشود؟ اسلاوها یا ژرمنها به چند زبان مختلف سخن میگویند؟ و آیا میتوان گفت این اختلافها، صرفا تفاوت گویش است؟ ) فیخته یکی از بنیانگذاران ملیت گرایی در آلمان بود و عقایدش سیر تحولی عجیبی داشت. …
به عقیده ی کانت، فیخته مرد شیاد و متقلبی بود. هنگامی که فیخته در گمنامی و پریشان حالی از کانت استمداد کرد، کانت بیدرنگ به یاریش شتافت. ولی پس از آنکه نخستین کتاب فیخته بدون ذکر نام نویسنده منتشر شد، کانت با وجود فشار از جوانب مختلف – و از جمله  از سوی فیخته که تظاهر میکرد امیدی را که به فلسفه ی کانت میرفته او اکنون تحقق بخشیده است- تا هفت سال از اظهار نظر در باره ی او خودداری کرد. سرانجام کانت برای اجابت « خواهش اکید یکی از ناقدان که به نام مردم » خواستار اظهار نظر شده بود، شرحی زیر عنوان « توضیح در باره  ی فیخته برای استحضار عموم » منتشر ساخت و اعلام داشت که به عقیده ی او، « سیستم فیخته یکسره غیرقابل دفاع است » و وی مایل نیست به هیچ وجه با فلسفه ای که جز « موشکافیهای بیحاصل » چیزی در بر ندارد، کاری داشته باشد و نوشت : « خدا ما را از شر دوستانمان حفظ کند. از شر دشمنان ، خودمان میتوانیم سعی کنیم محفوظ بمانیم. … زیرا ممکن است … همچنین دوستان دغل و خائنی وجود داشته باشند که گرچه زبان به خیرخواهی سخن میگویند، در حال توطئه و اسباب چینی برای تباه کردن ما باشند، انسان هر چه برای پرهیز از دامهایی که چنین کسان میگسترند مراقبت بخرج دهد، باز هم کافی نیست. »
… « پرگویی » فیخته سرچشمه ی ملیت گرایی امروزی و منشأ فلسفه ی اصالت تصور جدید بوده است که بر اساس تحریف تعالیم کانت بنا شده است. ( به پیروی از شوپنهاور، « پرگویی » فیخته را از « دغلبازی » هگل فرق میگذارم، هر چند باید اعتراف کنم که پافشاری بر این فرق شاید کمی مته در خشخاش گذاشتن باشد. )
قضیه از این نظر جالب توجه است که حقیقت مطلب را در باره ی « تاریخ فلسفه » و به طور کلی « تاریخ » روشن میکند. منظور نه تنها واقعیت جدی گرفته شدن اینگونه دلقکهاست – واقعیتی که شاید بیش از آنکه رسوایی آور باشد مضحک است – و نه تنها اینکه چنین کسان به صورت قسمی بت و معبود در می آیند و موضوع مطالعات جدی ولی غالبا ملالتبار ( و سؤالات امتحانی ) قرار میگیرند؛ و بالاخره نه تنها مقصود این امر واقع وحشتناک است که فیخته ی پرگو و هگل دغلباز همسطح مردان بزرگی مانند دموکریتوس و پاسکال و دکارت و اسپینوزا و لاک و هیوم و کانت و جان استوارت میل و برتراند راسل قرار میگیرند و تعالیمشان در اخلاق بجد و شاید حتی برتر از تعالیم مردانی که نام بردیم تلقی میشود. غرض همچنین این است که این مداحان تاریخ فلسفه نویس که قادر نیستند فکر را از خیالبافی و حتی خوب را از بد تمیز بگذارند، گستاخی را به جایی میرسانند که اعلام میکنند تاریخشان در باره ی ما قضاوت میکند و تاریخ فلسفه ای که نوشته اند به طور ضمنی انتقادی بر « نظامهای مختلف فکری » است. اما به نظر من پیداست که با توجه به مدیحه سراییهایی که کرده اند، تنها چیزی که میتواند به طور ضمنی در معرض انتقاد قرار گیرد تاریخهایی است که خودشان در باره ی فلسفه نوشته اند و غلنبه گوییها و هیاهو برانگیزیهایی که بدان وسیله خواسته اند کار فلسفه را عظیم جلوه دهند. ظاهرا آنچه این قماش مردم به زعم خود « طبع بشر » مینامند قاعده اش این است که هر چه فکر نارسا تر باشد و خدمت به بهروزی بشر ناچیزتر، پرمدعایی افزونتر میشود. ]*  
پوپر در فصل دوازدهم کتاب « جامعه ی باز و دشمنان آن » تحت عنوان « هگل و تجدید قبیله پرستی » به بررسی نظریه ی ملیت گرایی نیز پرداخته است. و نشان داده است که *[ هگل چگونه از نقطه ای که ترقیخواهانه و حتی انقلابی مینماید شروع میکند و با روش دیالکتیکی چرخانیدن و تحریف امور به راه ادامه میدهد و سر انجام به نتیجه ای میرسد که به طرز شگفت آوری محافظه کارانه است. در همان حال، او فلسفه ی تاریخ خویش را به اصالت تحقق اخلاقی و قضایی ربط میدهد و این مذهب اخیر را بر مبنای اصالت تاریخ توجیه میکند. تاریخ در باره ی ما به داوری می نشنید. تاریخ و پروردگار قدرتهای موجود را هست کرده اند و ، بنابراین ، ناگزیر زور چنین قدرتها حق است و حتی حق الاهی است. ولی حتی این مذهب تحققی در زمینه ی اخلاق هم کاملا هگل را راضی نمیکند. او بیش از این میخواهد. همانگونه که با آزادی و برابری مخالف است ، با برادری آدمیان و بشر دوستی یا ، به قول خودش، « نیکوکاری » نیز مخالفت می ورزد. اطاعت کورکورانه و نوعی اخلاقیات هراکلیتی معطوف به نام بلند و سرنوشت باید جانشین وجدان اخلاقی شود و قسمی ملیت گرایی توتالیتر ، جای اخوت بشری را بگیرد. ]* چگونگی انجام این کار را میتوانید در فصل دوازدهم کتاب پوپر ببینید.
*[  به نوشته ی هگل ( فلسفه ی حق، بند ۳۳۱ ) : « دولت تک ملیتی همانا روح است از نظر معقولیت متحقق و فعلیت بلاواسطه و، بنابراین، قدرت مطلق روی زمین است … دولت عبارت از روح قوم است. دولت موجود بالفعل در تمام امور جزئی و جنگها و مؤسسات خود به توسط همین روح جان میگیرد … خودآگاهی هر ملت خاص وسیله ای است برای … نشو و ارتقاء روح جمعی؛ … روح زمان، اراده ی خویش را در آن به ودیعه مینهد. دیگر روحهای ملی در برابر این اراده دارای هیچ حقی نیستند: و همان ملت بر دنیا چیره میگردد. »
پس بازیگر صحنه ی تاریخ، ملت و روح و اراده ی او خواهد بود. تاریخ عبارت از ستیزه ی روحهای مختلف ملی برای استیلا بر جهان است. … ( هگل پرستش دولت و پرستش تاریخ وعبودیت در برابر پیروزی در تاریخ را به نظریه ی ملیت گرایی افزود. ) … بدین ترتیب هگل نه تنها فصل جدیدی در تاریخ ملیت گرایی گشود، بلکه نظریه ای جدید برای ملیت گرایی فراهم ساخت. فیخته ملیت گرایی را به جامه ی نظریه ای بر پایه ی زبان آراسته بود. هگل نظریه ی تاریخی ملت را به صحنه آورد. به عقیده ی او، ملت با روحی که در تاریخ عمل میکند وحدت می یابد و سبب اتحاد آن، وجود دشمنان مشترک و حس همسنگری و رفاقت در جنگهای گذشته است. پیداست که این نظریه چگونه با مذهب تاریخی اصالت ماهیت هگل مرتبط میشود: تاریخ هر ملت همانا تاریخ ماهیت یا « روح » آن است که بر « صحنه ی تاریخ » ابراز وجود میکند. ( میگویند نژاد عبارت از مجموعه ای از انسانهاست که نه به واسطه ی اصل و نسب مشترک، بلکه به علت خطای مشترک در باره ی اصل و نسب خویش با هم وحدت پیدا کرده اند. به همین وجه، میتوان چنین گفت که ملت به مفهوم هگل عبارت از جماعتی از انسانهاست که به واسطه ی خطای مشترک در مورد تاریخ خویش با هم وحدت یافته اند. ) ]*
*[ از روسو به بعد، اصحاب مکتب فکری رمانتیک پی بردند که آدمی موجودی عمدتا عاقل و خردپیشه نیست. ولی در همان حال که بشردوستان ثابت قدم خردپیشگی را هدف قرار میدهند، کسانی که بر عقل  شوریده اند از این بینش روانی که نسبت به ناخردپیشگی انسان حاصل کرده اند، در راه مقاصد سیاسی بهره برداری میکنند. هنگامی که فاشیسم به « طبیعت بشری » متوسل میشود، در واقع میخواهد نزد شور و هیجانها و نیازهای جمعی باطنی و مرموز ما مقبول بیفتد و به « انسان موجود ناشناخته » روی می آورد. این توسل و اقبال را میتوان، مکر طغیان در برابر آزادی نام داد. …
هگل نه تنها نظریه ی تاریخی و توتالیتر ملیت گرایی را پرورش داد، بلکه استعدادهای روانی ملیت گرایی را نیز به وضوح پیش بینی کرد و پی برد که ملیت گرایی میتواند نیازی را پاسخ بگوید – یعنی اشتیاق آدمیان به اینکه جای قطعی و معین خود را در دنیا بیابند و بدانند و به یک پیکر جمعی نیرومند متعلق باشند. اما در عین حال، آن ویژگی جالب توجه ملیت گرایی آلمان نیز- یعنی ( به اصطلاح امروز ) احساس حقارت قوی و رشد کرده ای که بخصوص نسبت به انگلیسیها به ظهور میرسد – در او نمایان است. او با استفاده از عواطف ملیت گرایی یا قبیله پرستی ( تجربه عرفانی احساس وحدت با دیگر اعضای قبیله ی مظلوم )، آگاهانه احساسات ناشی از فشار تمدن را به کمک میگیرد. …
هگل مینویسد: « در صلح، زندگی مدنی گسترش می یابد و کلیه ی شئون را در بر میگیرد … و عاقبت انسانها همگی به رکود و خمود گرفتار میشوند … تشخیص این نکته ضروری است که … مال و جان از امور عارضی است … باید عدم تأمین به شکل سواران جنگجو با شمشیرهای درخشان آخته سرانجام تاخت بیاورد تا نشان دهد که چه فعالیتی میتواند داشته باشد! » … هگل مینویسد:« تاریخ جهان، صحنه ی خوشی و خوشبختی نیست. دوره های خوشی، صفحه های خالی این کتاب یعنی دوره های هماهنگی و وفاق است. » به این جهت است که آزادیخواهی و حریت و عقل، همیشه هدف تاخت و تاز هگل است. نعره های جنون آمیزی که در کاخ هگلیانیسم طنین می افکند و در دژ جامعه ی بسته و طغیان بر ضد آزادی منعکس میشود، از کسانی است که فریاد برداشته اند: ما تاریخمان را میخواهیم! ما سرنوشتمان را میخواهیم! ما جنگ میخواهیم! ما زنجیر میخواهیم! ]*
( دستنویس نهایی نخستین چاپ جلد اول « کتاب جامعه ی باز و دشمنان آن » در اکتبر ۱۹۴۲ و دستنویس جلد دوم آن در فوریه ۱۹۴۳ به پایان رسیده است. )  کوشش پوپر در فصل دوازدهم کتاب « جامعه ی باز و دشمنان آن » بر این بود تا نشان دهد که مذهب اصالت تاریخ هگل عین فلسفه ی توتالیتاریسم امروزی است. *[ این رابطه ی عینیت ندرتا به وضوح درک شده است. اصالت تاریخ هگل در بسیاری محافل به صورت زبان روشنفکران درآمده است و چنان جزئی از جو فکری شده است که بسیاری از ایشان مانند هوایی که استنشاق میکنند، دیگر متوجه این فلسفه و تقلبات وحشت انگیزش نیستند. …
این نکته را از این جهت ذکر کردم تا نشان دهم که پیگیری پیکار شوپنهاور با مغلق گوییها و اصطلاح بافیهای سطحی ( که هگل وقتی « عمق سر به فلک کشیده ی » فلسفه ی خود را توصیف میکرد، دقیقا به ژرفای آن رسید )، چقدر دشوار و ، در عین حال، چقدر لازم و فوری است. دست کم باید به نسل جدید یاری داد تا از شر این کلاه برداری روشنفکرانه که شاید بزرگترین تقلب در تاریخ تمدن ما و در جنگ با دشمنان آن است، آسوده شود. شاید افراد این نسل از عهده ی بر آوردن انتظارات شوپنهاور برآیند که در ۱۸۴۰ پیشگویی کرد : « این تحمیق و سوء استفاده ی عظیم از خوش باوری مردم، سرچشمه ی پایان ناپذیر بذله گویی و طعن و تعریض آیندگان خواهد شد. » ( فعلا که تا اینجا معلوم شده بدبین بزرگ، [ یعنی شوپنهاور ] خوش بینی فوق العاده ای نسبت به آیندگان داشته است ). مضحکه ی هگل به اندازه ی کافی آسیب رسانده است. باید به آن خاتمه دهیم. باید بانگ بر آوریم و سخن بگوییم، ولو به بهای اینکه با دست زدن به چیزی چنین ننگین که یکصد سال پیش بدبختانه بدون نتیجه سرپوش از آن برداشته شد، خودمان هم آلوده و چرکین شویم. متأسفانه فلاسفه ای که هشدارهای پیوسته و مکرر شوپنهاور را به غفلت گذرانده اند، تعدادشان بیش از حد است. غفلت چنین فیلسوفان بیش از آنکه به ضرر خودشان تمام شود ( چون خودشان بد ندیده اند )، به زیان متعلمانشان و به زیان بشر تمام شده است.
… شوپنهاور- مردی مخالف ملیت گرایی یکصد سال پیش در باره ی هگل چنین گفت: « او نه تنها در فلسفه ، بلکه در تمام شاخه های ادبیات آلمان، تأثیری ویرانگر یا، به عبارت دقیقتر، ابله کننده و، همچنین می باید گفت، آفت زا از خود باقی گذاشت. مبارزه ی پرقدرت با این نفوذ و تأثیر به هر مناسبت و در هر مقام، وظیفه ی هر کسی است که از توان داوری مستقل برخوردار است. زیرا اگر ما خاموش بمانیم، چه کسی سخن خواهد گفت؟ ]*
اگر ما خاموش بمانیم، اسلامگرایان اصولگرای جنایتکار و اسلامگرایان اصلاح طلب دغلباز و ناسیونالیستهای باستانگرای افراطی و قومگرایان افراطی سخن خواهند گفت و با دغلبازی و تناقض گویی و دو پهلو گویی و تردستیهای منطقی و شعبده بازیهای لفظی ، معیارهای مسئولیت و صداقت فکری را پایین تر هم خواهند آورد و از این طریق به فریب مردم ایران و سوق دادن ایران به جهنم دیگری خواهند کوشید. مبارزان آزادیخواه همیشه باید مراقب باشند که به قول کانت : « زیرا ممکن است … همچنین دوستان دغل و خائنی وجود داشته باشند که گرچه زبان به خیرخواهی سخن میگویند، در حال توطئه و اسباب چینی برای تباه کردن ما باشند، انسان هر چه برای پرهیز از دامهایی که چنین کسان میگسترند مراقبت بخرج دهد، باز هم کافی نیست. »
روشنفکران دغلباز ایرانی با مغلق گویی و اصطلاح بافیهای پوچ و با چرخش دیالکتیکی در صدد تحریف عقل به شور و هیجان و خشونتگری برآمده اند و از این روست که غریزه های قبیله پرستانه و هیجانها و شور و سوداهای ما را مخاطب قرار میدهند تا بر پیروان مغلق گوییهایشان بیفزایند. این نقطه ی اشتراک همه ی این دغلبازان است که همیشه به جای عقل و شعور و وجدان اخلاقی انسانها، هیجانها و غریزه ها و عواطف و احساسات آنها را مخاطب قرار میدهند. تشابه اندیشه های ملقلق روشنفکران دغلباز ایرانی در این نیز هست که مشتاق هستند که جای قطعی و معین خود را در دنیا بیابند و به یک پیکر جمعی نیرومند متعلق باشند که ناسیونالیستهای افراطی آن را در نژاد آریایی و ایران باستان و اسطوره ها و  … میجویند و اسلامگرایان آن را در جامعه ی قبیله ای اسلامی میجویند و قومگرایان افراطی آن را در قبیله و قوم و اسطوره های قومی خود میجویند. *[ رؤیای یگانگی و زیبایی و کمال ، زیبا پرستی و اعتقاد به اصالت کل و اصالت جمع ، از سویی فراورده و از سویی دیگر نشانه و اثر روح گروهگرای قبیله ای است، هم بیانگر عواطف کسانی است که از فشار تمدن رنج می برند و هم دست توسل به سوی آنان دراز میکند. ]* روشنفکران پرگو و دغلباز ایرانی میخواهند خود و پیروانشان را از فشار تمدن و فشار مسئولیت فردی رها کنند و مسئولیت جمعی تاریخی یا اسلامی یا قومی یا قبیله ای و اسطوره ای را جانشین مسئولیت فردی کنند. این کار شدنی نیست. ما باید فشار مسئولیت شخصی و فشار تمدن را تحمل کنیم زیرا بهایی است که باید برای انسان بودن بپردازیم. *[  به محض اینکه به عقل خویش متکی شویم و قوه ی نقد و سنجش خود را به کار بگیریم، به مجرد اینکه احساس کنیم باید عهده دار مسئولیتهای شخصی شویم و در عین حال مسئولیت پیشبرد معرفت و دانش را نیز به دوش بکشیم – دیگر نخواهیم توانست به وضعی برگردیم که در آن بی چون و چرا در برابر جادوی قبیله ای سر بنهیم. هر چه بیشتر برای بازگشت به عصر پهلوانی قبیله پرستی بکوشیم، این یقین بیشتر میشود که کارمان به دستگاه تفتیش عقاید و پلیس مخفی و گانگستر بازیهای رمانتیک خواهد کشید. از سرکوبی عقل و کتمان حقیقت شروع میکنیم و به ناچار به نابودی هر چه بویی از انسانیت برده است، آن هم به وحشیانه ترین و خشونتبارترین وجه ، میرسیم. هیچ بازگشتی به وضع هماهنگی طبیعی امکان پذیر نیست. اگر باز گردیم ، باید آن راه را تا انتها بپیماییم – باید به حیوانات رجعت کنیم. این مسأله ای است که باید با صراحت و شهامت با آن روبرو شویم، هر چند چنین کاری نزدمان دشوار باشد. اگر در رویای بازگشت به عهد کودکی فرو برویم، اگر وسوسه شویم که به دیگران تکیه کنیم و از این راه خوش و خوشبخت شویم، اگر از کشیدن بار مشقت شانه تهی کنیم – بار آدمیت و مروت و عقل و مسئولیت – اگر هراس به دل راه دهیم و از این فشار تن بزنیم ، آنگاه لااقل باید با درک روشن تصمیمی که در پیش داریم به خود نیرو ببخشیم. میتوانیم راه رجعت به حیوانات را پیش بگیریم. ولی اگر بخواهیم انسان بمانیم ، یک راه بیشتر نیست و آن راه ورود به جامعه ی باز است و بس . باید راهمان را به درون مجهولات و شبهات و نا ایمنی ها ادامه دهیم و از هرچه در دایره ی عقل میگنجد استفاده کنیم تا به بهترین وجه ، هم برای حصول ایمنی برنامه بریزیم، و هم برای آزادی. ]*
ما باید فشار مسئولیت فردی و اصالت فرد را بپذیریم زیرا بهایی است که باید برای انسان بودن بپردازیم. این نا آسودگی و این فشار مسئولیت فردی، نتیجه ی فرو ریختن جامعه ی بسته ی قبیله ای است که در ایام دگرگونی اجتماعی بیشتر احساس میشود. *[ فشاری است محصول تلاشی که زندگی در جامعه ی باز دائما از ما میطلبد. – ثمره ی جد و جهد برای پیروی از عقل و چشم پوشیدن از دست کم بعضی نیازهای عاطفی اجتماعی و سرپای خود ایستادن و مسئولیت قبول کردن است. به اعتقاد من، ما باید این فشار را تحمل کنیم زیرا بهایی است که باید در ازای هر افزایشی در دانش و شناخت و عقل و انصاف و همکاری و همیاری بپردازیم و، در نتیجه ، در ازای بیشتر شدن احتمال بقا و ازدیاد جمعیت. بهایی است که باید برای انسان بودن بپردازیم. ]*  گرگهای نفت خوار در کمین ایران نشسته اند و نومحافظه کاران آمریکا سعی در ایجاد تفرقه های قومی و ایجاد جنگ داخلی و تجزیه ی ایران دارند. ما نباید خودمان و مردم کشورمان را طعمه ی این گرگها بکنیم.

یادداشت پنجم .
« نمیخواهم این واقعیت را پنهان کنم که به لاف و گزافهای پر باد و نخوت چنین کتابهای آکنده به حکمت و فرزانگی که امروزه باب پسند است نمیتوانم جز به دیده ی بیزاری بنگرم. زیرا کاملا قانع شده ام … که روشهای پذیرفته شده قطعا بر این نادانیها و حماقتها و خطاها به نحو پایان ناپذیر خواهد افزود و حتی نابودی کامل تمام این دستاوردهای موهوم امکان ندارد به قدر این علم ساختگی و زایش و افزایش لعنتی آن زیانمند باشد. »                                         کانت

*[ هگل وقتی که روش دیالکتیک خود را ارائه میدهد نظرش به کانت معطوف است که در حمله ای که به ما بعد الطبیعه کرده بود ، کوشیده بود نشان دهد تمام این نظرورزی ها غیر قابل دفاع است. هگل هر گز در صدد رد کانت بر نیامد، بلکه سر تسلیم فرود آورد ولی نظر او را به نقطه ی مقابل آن تحریف کرد و چنین بود که « دیالکتیک » کانت، یعنی حمله ی او به ما بعدالطبیعه ، به « دیالکتیک » هگل ، یعنی ابزار اصلی ما بعد الطبیعه تبدیل شد. ]* در نوشته ی « تیشه بر ریشه ی دغلبازی » چگونگی دغلبازی هگل را از دیدگاه کارل پوپر مطرح کرده ام و اگرچه در نوشته ی « تیشه بر ریشه ی دغلبازی » برای توصیف مغلق گویی و تناقض گویی برخی روشنفکران ایرانی از توصیف کارل پوپر در مورد هگل بهره برده ام ، اما باید متذکر شوم که سعی من بر این بود که به شکل بیرونی تناقض گویی و مقایسه ی آنها بپردازم و باید این را گفت که فلسفه ی هگل از انسجام و استحکام بسیار بیشتری برخوردار است و قابل مقایسه با فلسفه های پا درهوای کسانی که به آنها پرداختم نیست. جمع بندی مغلقات اسلامگرایان ایرانی کار کسالت آوری است تا من بتوانم به چیزی مستحکم حمله کنم. اینها دمدمی مزاج نیز بودند و به سختی بتوان چند حرفشان را در قالب خودشان ریخت، بخصوص که نو اسلامگرایان ایرانی ( روشنفکران دینی ) میتوانند هر روز رنگی دیگر به خود بگیرند. من میخواستم از زاویه ای دیگر به زعم خودم نگاهی به مغلق گویی برخی روشنفکران ایرانی بپردازم و گرچه این زاویه ی نگاه دقیق نبود، با این همه باید گفت به هر صورت بین آنهایی که ارادتی بدیشان ندارم باید سلسله مراتبی بین آنها قائل شوم. این نکته به طور واضح در آن نوشته مشخص نشده بود و این از ایرادات آن است. پس اسم کسانی که به آنها حمله کرده ام را در ردیف هگل نمیگذارم که شاید ناخواسته این افراد، بزرگ جلوه کنند. در چند یادداشتی که تحت عنوان « تیشه بر ریشه ی دغلبازی اسلام سیاسی ایرانی » بر نوشته ی « تیشه بر ریشه ی دغلبازی » نوشته ام ، به این موضوع در ابتدا به طور ضمنی پرداخته ام که در اینجا این مطلب را صریحتر بیان کردم. ( در مورد دقت ، ذکر این نکته از کارل پوپر خالی از فایده نیست که « دقت و قطعیت اموری دست نیافتنی هستند و بنابراین قبول غیر انتقادی آنها به عنوان راهنما به نحو خطرناکی گمراه کننده است. جست و جوی دقت مشابه جستجوی قطعیت است و از این هر دو باید چشم پوشید. باروری از دقت بدست نمی آید، بلکه نتیجه ی دیدن مسائل جدید در جایی است که پیشتر در آنجا مسئله ای به چشم نیامده و دستیابی به راه حل های جدید است. » )
(  این نوشته های مورد اشاره و نیز نوشته ی « دموکراسی واقعی یا مصنوعی » درصفحه ی
http://www.iranliberal.com/Maghaleh-ha/Binam/List%۲۰Binam.htm
قابل دسترسی است. )
آدمی که فکر کردن بلد است فکر میطلبد نه کلمه ، تقلبهای آدمهای نادرست را هم باید به آنها یادآوری کنیم که وظیفه ای است در حق مردم و در قبال حقیقت. متأسفانه فلسفه در بسیاری موارد از سبک تفکر به سبک ادبی تبدیل شده است. عده ای هم تخصص پیدا کرده اند که حرفهای کافه ای را مغلق و پر مدعا سر هم کنند و به خورد مردم بدهند و برای خود مرید جمع کنند. بعضیها هم که فکر میکنند اگر چیزی را بفهمند مطلب مهمی نیست ، پس باید دنبال چیزهایی که نمی فهمند، بروند و آنها را مهم بشمارند. چرندیات بعضی از فیلسوفان ایرانی واقعا کلافه کننده است، اگر سعی کنیم که برخی از مطالب این فیلسوفان وطنی را – که نه فکرشان قرص است و نه فارسیشان – بفهمیم ، باید از فارسی به فارسی ترجمه کنیم و تازه بعد از آن متوجه شدت فاجعه میشویم. این کار ملالتبار و کسالت آور است. اما به قول کارل پوپر : *[ « باید با آنگونه نظامهای مابعدالطبیعی و غیر مابعدالطبیعی که میخواهند ما را مسحور و افکارمان را مغشوش سازند، به پیکار برخیزیم. اما به نظر من ، یکباره نمیتوان به این کار دست زد. باید زحمت تحلیل این نظامها را نکته به نکته بر خود هموار کنیم. باید نشان دهیم که می فهمیم غرض نویسنده چیست، ولی ضمنا آشکار سازیم که غرض او به زحمت فهمیدنش نمی ارزد. همه ی این نظامهای جزمی و بویژه فلسفه های درخور دانایان راز ، به این ویژگی ممتاز میشوند که ستایشگران و هوادارانشان ، منتقدان را به « نفهمیدن » متهم میکنند؛ چنین کسان فراموش میکنند که تنها در مورد جمله های حاوی مضامین پیش پا افتاده و فاقد اهمیت ، فهمیدن لزوما باید به موافقت بینجامد ، و در کلیه ی موارد دیگر ، شخص میتواند بفهمد و در عین حال مخالف باشد. » ] *
اگرچه در نوشته ی « تیشه بر ریشه ی دغلبازی اسلام سیاسی ایرانی » تا حدی به سنجش و بررسی انتقادی استدلالها پرداخته ام و برخی از کلی گوییها و مغلقات اسلامگرایان ایرانی را مطالعه کرده ام – و استدلالهای انتقادی برخی از محققین برجسته ی ایرانی را در این زمینه خوانده ام – ، بررسی نکته به نکته ی لفاظی های مغلق گویان ایرانی، علاوه بر ملالتبار بودن کار، در مجال چند مقاله نیز نمی گنجد. بسیاری از این نوشته ها و پرگویی ها، حاوی هیچگونه مسأله ی جدی نیستند و ظاهرا به خاطر نفس باریک بینی، باریک بینی بخرج میدهند. از طرف دیگر در کتابها و مقاله های اسلامگرایان و روشنفکران مغلق گوی ایرانی ، انبوه هولناک کلمات چنان با هم در تناقضند و یکدیگر را نسخ و فسخ میکنند که ذهن در تلاش بیهوده برای اینکه هر طور شده فکری در این باره بکند، ممکن است آنقدر خودش را عذاب دهد تا سرانجام از فرط خستگی از کار بیافتد. بخصوص خطر این امر برای جوانان زیاد است بطوری که رواج اندیشه های مهمل اسلامگرایان ایرانی و ناسیونالیستهای قومگرا و ناسیونالیستهای باستانگرا و نژاد گرا و سوء استفاده از هیجانات و عواطف انسانی و به کارگیری مستمر شور و سوداها و غریزه های قبیله پرستانه، ممکن است قدرت تفکر را چنان از بیخ و بن نابود کند که عاقبت جوان لفاظیهای میان تهی و خالی از محتوا را با اندیشه های واقعی اشتباه بگیرد و این امر میدان را برای فریبکاریهای دغلبازان و تبهکاران مکار بازتر هم میکند. در این مورد هم باز باید سخن کانت را که سرلوحه ی این یادداشت قرار داده ام، تکرار کنم.
مضحکه های اسلامگرایان ایرانی و اصلاح طلبان حکومتی و دغلبازی اصلاح پذیر نشان دادن نظام دیکتاتوری ، به اندازه ی کافی آسیب رسانده است. باید به آن خاتمه دهیم. باید بانگ برآوریم و سخن بگوییم ، ولو به بهای اینکه با دست زدن به چیزی چنین نگین و سر پوش برداشتن از آن، خودمان هم آلوده و چرکین شویم. مضحکه های ملیت گرایی قومی و نژادی و ملیت گرایی زبانی ، فاجعه های زیادی در تاریخ بشر به بار آورده است و با جنایتهای زیادی همراه بوده است. باید از تکرار آن در ایران جلوگیری کنیم.
سردسته های اسلامگرایان اصلاح طلب ، از این دغلبازی اصلاحاتی شان ، فایده های مادی و تبلیغاتی زیادی برده اند و امروز نیز ظاهرا به عوامل اصلاح طلبان در خارج از کشور و در دانشگاههای اسلامی! انگلیس و آمریکا و در کارولینای شمالی زیاد بد نمیگذرد و ظاهرا هوای مطبوع سواحل اقیانوس آرام برایشان از هوای آلوده ی تهران مطبوع تر است و خلاصه زندگی با مزاجشان سازگار شده است و زیاد هم بد ندیده اند، تریبون های وسیعی برای موعظه کردن پیدا کرده اند و منبرشان هم جهانی شده، اما این دغلبازیهایشان به زیان طرفدارانشان و ایرانیان تمام میشود.
سردسته های تجزیه طلبان هم که در رسانه های خودشان و در رادیو فردا تریبونی دارند و رهبرانشان هم که در زمان جورج بوش ، زیارت کاخ سفید هم نصیبشان شده و دیگر از این دنیا چه میخواهند، فقط یک دیکتاتوری خودشان در سرزمین مادری شان کم دارند که در تلاش رسیدن به آن به کمک اربابشان و با ایجاد جنگ داخلی و به بهای جان هزاران انسان هم ملیت شان ، هستند و به این رویای آخری نخواهند رسید و با خودشان به سرای باقی شان میبرند و دنیا چقدر بیرحم خواهد بود که این چند نفر به رویایشان نخواهند رسید!
سلطنت طلبان نیز با چپاولهایی که در دوران دیکتاتوری پهلوی از منابع ایران کرده اند، در خارج از کشور در وضعیت رفاهی سلطنتی تری به سر میبرند و البته هر از گاهی مقداری از ثروت دزدی شان را صرف تبلیغات دموکراسیخواهی برای خودشان میکنند و این چنین هم آزادیخواهی و دموکراسیخواهی را مسخره و مسخ میکنند و هم به آزادیخواهان واقعی ایران میخندند.
یادداشت ششم. باید سعی کنیم از اشتباهات خودمان و دیگران یاد بگیریم. [ « بسیاری از اصلاحگران اجتماعی البته آموخته اند که سوسیالیسم فقط ممکن است با روش هایی به اجرا در آید که اکثر سوسیالیست ها با آن مخالفند. احزاب قدیم سوسیالیست به مانع آرمان های دموکراتیک خود برمی خوردند، برای عملی ساختن کاری که انتخاب کرده بودند آن سنگدلی ضروری را نداشتند. کاملا منطبق با خصلت امر بود که چه در آلمان و چه در ایتالیا ، پیش از موفقیت فاشیسم ، احزاب سوسیالیست از این که مسئولیت حکومت را برعهده بگیرند ، سرباز زدند، و صمیمانه به استفاده از روش هایی که خود راه به کار بردن آن ها را نشان داده بودند، تمایل نداشتند. هنوز امیدوار بودند معجزه ای شود و اکثریت بر سربرنامه ای برای سازمان دادن به کل جامعه به توافق برسد. »  ( برگرفته از کتاب « در سنگر آزادی » نوشته ی فریدریش فون هایک ) ] اندیشه های تساوی طلبی و برابری خواهی، از طریق اندیشه های اصلاحگری اجتماعی لیبرالیسم و سوسیال دموکراسی و مهندسی اجتماعی تدریجی یا جزء به جزء ، قابل اجرا هستند. سوسیال دموکراسی شاخه ی چپ نظام سیاسی دموکراسی لیبرال و لائیک است. [ « بهره ای که چپگرایان از گام نهادن در راه براندازی حکومت فعلی و جایگزینی اش با دمکراسی لیبرال و لائیک خواهند برد امکان حیات آزاد و آبرومند سیاسی در مملکت خودشان است یعنی امکان برخورداری از حقی که دارند و کس دیگری به آنها تفویض نکرده است. امکان اینکه آزادانه فکر خود را پرورش بدهند و بیان نمایند، بتوانند حزب و گروه و سندیکا درست کنند. امکان اینکه بتوانند در راه رفاه طبقات کم درآمد به هزار و یک ترتیب فعالیت کنند.
هر آدم عاقلی می داند که دمکراسی تک حزبی حرف بی معنایی است و دمکراسی آینده ی ایران لااقل حاجت به دو حزب دارد که یکی راست و دیگری چپ باشد. در هیچ جا امکان اینکه دمکراسی بتواند بر یک پا بایستد نیست. … چپگرایانی که امروز پا در راه برقراری دمکراسی بگذارند کادرهای آینده ی چپ دمکراتیک ایران خواهند بود و چه بهتر که هر چه زودتر متشکل شوند و گرد هم بیایند و به شکل دادن آن دمکراسی که باید در آینده فضای حیات سیاسی شان باشد از هم امروز یاری برسانند.» ( برگرفته از مقاله ی
http://www.iranliberal.com/Maghaleh-ha/Ramin-Kamran/RKamran-Chap.htm    )  ]

*[ تنها دموکراسی، چارچوبی نهادی برای انجام اصلاحات بدون خشونتگری و بنابراین استفاده از عقل در امور سیاسی بدست میدهد. باید بدانیم که همیشه ممکن است، چه در سیاست و چه جاهای دیگر، اشتباهاتی بکنیم، ولی باید سعی کنیم از اشتباهاتمان عبرت بگیریم. این آمادگی برای عبرت گرفتن و هوشیاری برای پیدا کردن اشتباهها، شیوه ی برخورد عقلانی نام دارد که همیشه ضد تعبد و مرجعیت طلبی است. در سیاست، پایه ی این روش عبرت آموزی از اشتباهات، انتقاد و بحث آزاد در باره ی اقدامات حکومت است. ]*
اگر از اشتباهات گذشته چیزی نیاموزیم، آنها را تکرار میکنیم. ملیت گرایی راستین قبیله ای منجر به دیکتاتوری فاشیستی میشود و باید نه تنها آنرا از کردار سیاسی بیرون کنیم بلکه باید سعی کنیم که این مضحکه را از فلسفه ی سیاسی نیز بیرون اندازیم. کلمه ی ملیت گرایی ترجمه ی کلمه ی فرنگی ناسیونالیسم است و نباید آن را با کلمه ی « ملی » اشتباه گرفت. [ « ناسیونالیسم بر اساس خویشاوندی و نژاد شکل میگیرد و ثمری جز نفاق و دشمنی ندارد در صورتی که پاتریوتیسم به معنای میهن دوستی عنایت به کسانی دارد که میهن خود را دوست دارند و باید بین این دو تفکیک قایل شد.
اظهارات غیر مسئولانه ای از قبیل این که بلایایی که بر سراقوام آمده از دست « فارس ها » آمده است نه حکومت های غیر دموکراتیک ، خلط مبحثی است که جز کاشتن تخم کینه و نفرت و برادرکشی نتیجه ی دیگری نخواهد داشت. سلطنت طلب ها در دام گذشته گرایی کور افتاده اند که بر پایه ی نژاد آریا و نوعی ناسیونالیسم دولتی رضاخانی شکل گرفته است. وظیفه ملیون تعیین خطوط روشن مواضع درست ملی گرایی ( پاتریوتیسم ) است. ناسیونالیسم رضا شاه و محمدرضا شاه جز تحمیق مردم نادان و به هدر دادن ثروت مردم و لاف و گزاف بر سر آرامگاه کوروش ثمری نداشت و کارکردی جز تسلیم در برابر انگلیس و امریکا و کودتای ۲۸ مرداد و قبول خفت کایپتولاسیون و بخشش بحرین صورت نداد و نخواهد داد. شاید امروز وقت آن رسیده باشد که با مفهوم ناسیونالیسم که کلمه ای وارداتی است نیز کمی دقیق تر برخورد کنیم. » ( این توضیح را از مقاله ی
گرفته ام.) ]http://www.iranliberal.com/Maghaleh-ha/Hassan-Behgar/Demkrati3.htm
[ مقصود از نهادن نام «نهضت ملی» بر جنبش عظیمی که احقاق حقوق ملت ایران را هم از شرکت نفت ایران و انگلیس و هم از طرفداران داخلی حکومت اتوریتر وجهه ی همت خود قرار داده بود، دلیل روشنی داشت. این نهضت قرار بود به نمایندگی از طرف ملت ایران منافع ملی ایرانیان را تأمین نماید. این منافع را به اتکای «حق حاکمیت ملی» از دولتی بیگانه بستاند و همین حاکمیت را در داخل ایران از طریق تثبیت یک نظام لیبرال پارلمانی تحقق بخشد. به علاوه وسعت این نهضت که از حد یک حزب یا یک گرایش سیاسی فراتر میرفت و در نهایت تمایل به در بر گرفتن کل ملت ایران داشت، کاربرد صفت «ملی» را مجاز و حتی لازم می کرد. نهادن نام «جبهه ی ملی» بر جمع بنیانگزاران این حرکت و سپس بر جمیع گروه ها و افراد پشتیبان این نهضت از همین جا سرچشمه میگرفت. اگر هنوز طرفداران این خط فکری دولت مصدق را «دولت ملی» می خوانند به این دلیل است که آنرا نماینده ی واقعی خواستها و منافع ملت ایران میدانند و مخالفان آنرا پشت کردگان به ملت و در بعضی موارد مدافع منافع بیگانه به شمار میاورند. … میراث مصدق را باید با به کار گرفتنش زنده کرد و این کار کسانی است که هم به آن وفادارند و هم همت مبارزه دارند. زنده کردن این میراث زنده کردن تمامی آن است نه برگرفتن بخشی از آن و واگذاشتن باقی. امروز هدف داخلی کار یعنی برقراری دمکراسی لیبرال و لائیک هدف مقدم است و باید گرد آن متحد شد ولی این به معنای از دست گذاشتن استقلال نیست. نامگذاری جبهه ای که باید کار را به انجام برساند باید به اعتبار همین تقدم انجام گردد نه به یادگار گذشته. » ( این توضیح را از مقاله ی
http://iranliberal.com/Maghaleh-ha/Ramin-Kamran/Mirasse%20Mossadegh.htm
گرفته ام.) ]
آلترناتیو و بدیل نظام اسلامی حاکم بر ایران ( نظام دیکتاتوری مذهبی و نظامی ضد لیبرال و حقوق شهروندی ) ، نظام سیاسی دموکراسی لیبرال و لائیک به شکل جمهوری ایران است. همه ی آزادیخواهان و دموکراسی خواهان و ملی ها و چپگرایان دموکرات و فعالان حقوق قومی وجمهوریخواهان و احزاب دموکراسی خواه، بهتر است هر چه سریعتر فعالیتهای سیاسی خود را در جبهه ی وسیع و گسترده ی خواستاران دموکراسی لیبرال و لائیک ، متشکل و سازماندهی کنند. باید توجه کرد که هدف جبهه ی آلترناتیو، گرفتن قدرت نیست، بلکه تغییر ساختار رابطه ی قدرت بین حکومت و مردم از نظام دیکتاتوری به نظام دموکراسی است. [ « راه حل کلی تغییر رابطه ی قدرت و دادن شکل سالم به آن است. یعنی برقراری دموکراسی لیبرال و لائیک در این مملکت. آن آزادی که میتوان طلبید نه آزادی به معنای کلی است و نه آزادی مطلق، آنی است که در صحنه ی اجتماع معنی دارد و در چارچوب نظام سیاسی منتظم میشود. این آزادی دو شکل میتواند بگیرد، مثبت یا منفی. اولی اختیار تعیین سرنوشت خویش یا به عبارت دقیقتر شرکت در تعیین سرنوشت جمع است. دومی مصون داشتن حوزه ی حیات خصوصی ( که میتواند فردی یا جمعی باشد ) از دخالت غیر و بخصوص دولت. محل تحقق این دو آزادی هم دموکراسی لیبرال است که دو جزء نامش بیانگر دو بعد آزادی است. در یک کلام داو مبارزه تعیین نظام سیاسی ایران است. همینجا باید طی کرد که اجرای این راه حل مترادف حل یکشبه ی تمامی مشکلات حیات ایرانیان در تمامی صحنه های زندگی نیست. فقط راه درست حل آنها باز خواهد شد و مردم فرصت خواهند کرد تا مثل دیگر مردم جهان و احیانا با الهام گرفتن از راه حل هایی که دیگر مردم دنیا جسته اند، برای مشکلات حیات خویش چاره ی مناسب بجویند و به کارش ببندند. تغییر نظام سیاسی با « در دست گرفتن قدرت » فرق اساسی دارد. دعوای ما با اسلامگرایان بر سر تصاحب قدرت نیست، بر سر تغییر رابطه ی قدرت است. اولی بدون دومی به هیچ کار ملت ایران نمی آید. » ( این توضیح آخر را از کتاب « ضد ولایت فقیه ( براندازی حکومت اسلامی ) » نوشته ی دکتر رامین کامران آورده ام. )
)  ]http://www.iranliberal.com/Barkamel.pdf   (   
( فایلهای صوتی این کتاب استراتژی براندازی را میتوانید از از صفحه ی
http://www.iranliberal.com/Maghaleh-ha/Ramin-Kamran/List-R-K.htm
دانلود کنید.)
( از هموطنان گرامی ام در داخل ایران درخواست دارم که این فایلهای صوتی کتاب استراتژی براندازی را در حد امکانشان تکثیر و بین مردم داخل ایران پخش کنند. قدرت منطقی و عقلانی اندیشه های پر محتوای این کتاب و تحلیل واقع گرایانه و نقادی سنجشگرانه ی آن، مسئله ی تبلیغ برای برقراری دموکراسی واقعی در ایران را ، فارغ از هیجانات تبلیغاتی و لفاظی های گیج کننده ی رسانه های تصویری بیگانه امکان پذیر میکند و لازم است ایرانیان بیشتری به اندیشه های واقع گرایانه و درستکارانه و انسان دوستانه ی این کتاب دسترسی داشته باشند و با استراتژی براندازی حکومت اسلامی برای برقراری دموکراسی لیبرال و لائیک در ایران آشنا شوند. و در پایان این نکته را یادآور میشوم که وجه تاکتیکی کار حاجت به شناخت امکانات محیط و محل و استفاده ی سریع از آنها را دارد و از راه دور میسر نیست. توانایی تاکتیکی را باید در محل ایجاد کرد و این کار ما مبارزان داخل ایران است. تاکتیک های کارساز در چارچوب استراتژی و توجه دائم به آن است که میتواند ما را به هدف برساند و نباید به هیچ قیمت هدف اصلی مان را که دستیابی به دمکراسی لیبرال و لائیک است از نظر دور بداریم ، مماشات بر سر هدف غایی یعنی از دست دادنش به رضای خود. بنابراین ما مبارزان داخل ایران نیروی اصلی مبارزه برای براندازی حکومت دیکتاتوری اسلامی و برقراری دموکراسی لیبرال و لائیک در ایران هستیم و نقش عمده و توان انجام این کار بر عهده و در اختیار ماست و پیروی ما از استراتژی براندازی حکومت اسلامی ( ضد ولایت فقیه ) بر حساب منطقی است و به این دلیل است که آن را راه مؤثری برای رسیدن به هدف اصلی مان یعنی آزادی و عدالت میدانیم و آن را به سود مردم کشورمان میدانیم. )

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.