هر بار و به هر مناسبتى که نام دکتر شاهپور بختیار در رسانه هاى فارسى زبان مطرح مى شود، آشنایان با تاریخ معاصر ایران یکى از شاخص ترین و درخشان ترین چهره هاى سیاسى آزادى خواه تاریخ ایران را به یاد مى آورند که اغلب نهادها، احزاب، گرایش ها، رسانه ها و روشنفکران مدعى دمکراسى به او جفا کرده و او را در نجات شاید ناممکن ایران از استبداد مذهبى و شاهنشاهى تنها گذاشتند.
شاهپور بختیار را از رزمندگان جبهه جنگ ضد فاشیستى اسپانیا، از مبارزان نهضت مقاومت ملى فرانسه علیه فاشیسم هیتلرى، از صادق ترین همکاران نزدیک مصدق، از برجسته ترین رهبران جبهه ملى و از مبارزان ضد استبداد دوران پهلوى دوم، آخرین نخست وزیر شاه، سوسیال دمکراتى باورمند به آزادى و عدالت اجتماعى، یکى از مهم ترین قربانیان تروریسم دولتى جمهورى اسلامى و… توصیف مى کنند.
اما نام شاهپور بختیار در حافظه و فرهنگ سیاسى ایران چون ناقوس خودآگاهى جمعى حک شده و با هر بانگ و طنینى حقیقتى انکار شده و تنها اما ماندگار و به حق را تکرار و مظهرى از شجاعت فکرى تنها ماندن و فضیلت پر بهاى ایستادگى در برابر امواج پر قدرت جمعى را به یاد مى آورد که در سنت سیاسى ایران چون نمونه اى متعالى از سیاستمدار آزادى خواه «با پرنسیپ» ثبت شده است.
آن چه افکار عمومى، اکثریت مردم، اغلب گرایش ها و احزاب سیاسى و فکرى و روشنفکران، در آستانه انقلاب اسلامى، در فضاى هیجانى و جوزده روزهاى پیروزى شور و شوق و رویا بر عقل و خرد و نقد، با بختیار و بیش از آن با خود کردند، و بعدتر از کرده خود پشیمان شدند، نیز مى تواند نیاز به تعقل در اوج شور، ضرورت خردورزى و نقد در قله شوق را در عرصه سیاست به نسل هاى جوان تر و به خوانندگان قصه پر غصه بختیار یادآور شود هر چند آموختن از تاریخ رخدادى نادر است.
باورها و عقاید بختیار
بختیار به دمکراسى، عدالت اجتماعى، منافع ملى، پیشرفت سیاسى، اجتماعى و فرهنگى و صنعتى کردن ایران اعتقاد داشت و از انگشت شمار سیاستمداران ایرانى بود که کارنامه او در عرصه سیاست عملى با نظریات، عقاید و گفته هاى او همخوان بود. بختیار به سوداى قدرت یا به قصد کسب محبوبیت در میان مردم پا بر سر اعتقادات خود نمى نهاد، به مصلحت همراهى با موج ها رنگ عوض نمى کرد و نه یک بار که چند بار جان، آزادى، نام، اعتبار و آوازه خود را بر سر اعتقادات خود گذاشت.
اغلب گرایش هاى سیاسى ایران، از همفکران و دوستان او در حزب ایران و جبهه ملى تا دربار، دولت و ارتش شاهى و هواداران سلطنت پهلوى، از چپ هاى سنتى تا لیبرال هاى ایرانى، از بنیادگرایان و راست هاى مذهبى تا چپ ها و اصلاح طلبان مذهبى، اغلب فعالان سیاسى و روشنفکران چپ و راست و میانه ایران ارزش او ندانستند و به هنگامى که بختیار در یکى از گره گاه هاى سرنوشت ساز تاریخ ایران براى تحق دمکراسى و نجات ایران از استبداد ولایت فقیه و حکومت دینى از نام و آینده سیاسى خود گذشت، اعتبار و آبروى سیاسى خود به داو گذاشت، در برابر موج توفنده انقلاب اسلامى و اکثریت مردم ایران و حتی در برابر همفکران و یاران خودایستاد، او را تنها گذاشتند.
پهلوى دوم، که بارها شاهپور بختیار را به دلیل افکار و فعالیت هاى آزادى خواهانه او به زندان افکنده و از هر نوع فعالیت سیاسى او و همفکران او جلوگیرى کرده بود، دیر هنگام و به دورانى که سقوط سلطنت اجتناب ناپذیر شده بود، به بختیار متوسل شد.
شاه به ناچار اما دیرهنگام به نخست وزیرى مردى تن داد که عمر سیاسى خود را در مبارزه با حکومت استبدادى او گذرانده و زندان هاى او را تجربه کرده بود.
بختیار در اوج انقلاب اسلامى و در آخرین هفته هاى سلطنت پهلوى پذیرش سمت نخست وزیرى را به خروج شاه از ایران، انحلال سازمان امنیت و اطلاعات شاه (ساواک)، آزادى زندانیان سیاسى، آزادى رسانه ها، احزاب، اتحادیه ها و دیگر نهادهاى صنفى و فرهنگى و سیاسى، آزادى اجتماعات و تظاهرات سیاسى و شرایطى از این دست مشروط کرد.
شاه که براى خروج از ایران و نجات جان خود و خانواده خود از توقان خشمگین انقلاب شتاب داشت و همه امکانات را تجربه و همه راه ها را آزموده و شکست خورده بود، شرایط بختیار را پذیرفت.
هیچ نخست وزیرى در تاریخ ایران، حتی دکتر محمد مصدق در اوج محبوبیت و قدرت خود، از اختیاراتى در حد بخیتار برخوردار نبود اما اکثریت مردم ایران، که در آن روزگار، آگاهانه یا ناآگاهانه دل با انقلاب اسلامى و رهبر خود آیت الله خمینى داشتند، در شعارهاى خیابانى خود بختیار را «نوکر بى اختیار» لقب دادند.
اغلب همفکران بختیار پذیرش سمت نخست وزیرى را در آخرین ماه هاى سلطنت و در اوج انقلابى که کم تر کسى در پیروزى آن تردید داشت، خودکشى سیاسى مى دانستند.
به روزگارى که بختیار به کاخ شاه دعوت شد احتمال بقاى حکومت سلطنتى، حتی در قالب ناممکن مشروطه آن، به صفر رسیده بود و همه گرایش هاى سیاسى مخالف استبداد پهلوى خود را براى دوران «پس از شاه» و برخى براى سهیم شدن در قدرتى که از انقلاب سر بر مى کرد آماده مى کردند.
رهبران جبهه ملى، از جمله بختیار، و رهبران نهضت آزادى به رهبرى مهندس مهدى بازرگان، بیش از هر گروه غیر روحانى دیگرى بخت سهیم شدن، دائمى یا موقتى، در قدرت پیروز را داشتند.
روحانیت تجربه اى در مدیریت و اداره کشور نداشت و به غیر روحانیون با تجربه اى که گرایش چپ نداشته و به مذهبیون نزدیک بودند نیاز داشت.
پذیرش نخست وزیرى یا هر نوع همکارى با نظام شاهنشاهى در حال سقوط، که روزهاى آخر خود را مى گذراند، به معناى تخریب آینده سیاسى هر سیاستمدار و خودکشى سیاسى او بود اما خودکشى سیاسى تنها دلیل مخالفت رهبران جبهه ملى با تصمیم بختیار نبود.
رهبران جیهه ملى، و بختیار نیز مى دانستند که حفظ نظام مشروطه، حتی بدون شاه مستبد پهلوى، در آن ماه هاى آخر به امرى ناممکن بدل شده است.
تثبیت رهبرى آیت الله خمینى بر انقلاب، نفوذ و سازمان گسترده روحانیت، چندین دهه سرکوب و غیبت همه نهادها، احزاب و گرایش هاى سیاسى منتقد و مخالف سلطنت استبدادى، فرهنگ مذهبى اکثریت مردم، قدرت و نفوذ گرایش هاى سنتى در شعور جمعى و… رنگ اسلامى انقلاب و نظام آینده را تضمین مى کرد.
از منظر رهبران جبهه ملى پذیرش سمت نخست وزیرى شاه، حتی به شرط خروج او از کشور، خودکشى سیاسى، تخریب آینده سیاسى و بیش از همه سودائى ناممکن بود و این همه چندان آشکار بود که نه فقط بختیار که مبتدیان سیاست نیز بر آن واقف بودند.
اگر پهلوى دوم یکى دو سال پیش از اوج گیرى انقلاب از استبداد خود مى کاست و به سازمان هاى سیاسى میانه رو و رفرمیست چون جبهه ملى امکان و فرصت حضور مى داد، شاید تاریخ ایران سرنوشتى متفاوت با کابوس استبداد مذهبى را براى مردم ایران رقم مى زد اما به روزگارى که شاه تن به نخست وزرى بختیار داد هر راه حلى در چارچوب نظام شاهنشاهى به بن بست مى رسید.
خودکشى سیاسى، خانه نشینى یا همکارى با استبداد
بختیار اما و به رغم این همه، نه از سر ناآگاهى یا به سوداى چند ماهى قدرت، خودکشى سیاسى و تخریب آینده سیاسى خود را در جمهورى اسلامى انتخاب کرد.
جبهه ملى با حکومت مذهبى مخالف بود. دکتر مصدق، بزرگ ترین رهبر این جبهه، به دوران نخست وزیرى اش از اجراى خواست هاى متحد خود، آیت الله کاشانى، سرباز زد و بخشى از نیروهاى هوادار خود را از دست داد.
کاشانى خواستار اجراى برخى قوانین شرعى از جمله اجبارى کردن حجاب اسلامى، اخراج زنان از ادارات دولتى، سرکوب بهائیان و… بود.
چرخش تاریخ رهبران جبهه ملى را بار دیگر با حکومت دینى رو در رو کرد که این بار در قالب انقلاب اسلامى حمایت اکثریت مردم، حتى طبقه متوسط شهرى را پشت سر داشت.
شاه پس از کودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ جبهه ملى و دیگر سازمان هاى سیاسى را ممنوع و سرکوب کرده بود. براى نسل هایی که پس از کودتا و در غیبت احزاب سیاسى منتقد و مخالف مجاز چشم عقل به جهان باز کرده بودند، جبهه ملى سازمانى مرده بود.
رهبران جبهه ملى، که در میان مردم نفوذ نداشتند، به هنگامه انقلاب اسلامى با دو انتخاب ممکن رو به رو شدند. همراهى با انقلابى که هویت مذهبى داشت و تبعیت و بیعت با رهبرى مذهبى که از حمایت اکثریت مردم برخوردار بود یا سکوت و خانه نشینى.
دکتر کریم سنجابى و داریوش فروهر و برخى رهبران جبهه ملى، به امید تاثیرگذارى بر نظام اسلامى، به انقلاب پیوسته، به رهبرى مذهبى تن داده و با آیت الله خمینى بیعت کردند.
سنجابى و فروهر در نخستین دولت جمهورى اسلامى به رهبرى مهندس بازرگان کسوت وزارت به تن کردند. وزارت اعضاى جبهه ملى بیش از چند ماه نپایید اما داغ همکارى با حکومت اسلامى در کارنامه سیاسى آنان ثبت شد.
دکتر غلامحسین صدیقى، از معتبرترین رهبران جبهه ملى، به همکارى با حکومت اسلامى تن نداد و خانه نشین شد.
شاهپور بختیار اما مرد خانه نشینى یا همکارى با استبداد دینى نبود پس اعتبار و آینده سیاسى خود را در تلاش براى به ثمر رساندن امیدى به داو گذاشت که احتمال تحقق آن اندک بود.
بختیار امیدوار بود که با خروج شاه و در پرتو آزادى هایی که به دوران نخست وزیرى او عرصه را براى فعالیت هاى فرهنگى، سیاسى و رسانه اى باز گذاشته است، اگر نه همه لایه هاى مردم، که دستکم طبقه متوسط شهرى، روشنفکران و گرایش ها و احزاب آزادى خواه غیر مذهبى، از خطر استبداد مذهبى آگاه شده و او را در تشکیل بلوکى سیاسى از دمکراسى خواهان غیر مذهبى و مخالفان استبداد شاهنشاهى و مذهبى، یارى دهند.
بلوکى از این دست، اگر تاسیس مى شد، مى توانست به نیرویی جدى بدل شده و با ارائه برنامه و قانون اساسى دمکراتیک از یکه تازى هواداران ولایت فقیه جلوگیرى کند هر چند شمار و قدرت لایه هاى فقیر و کم درآمد هوادار آیت الله خمینى در آن روزگار چندان بود که اجراى طرح بختیار را اگر نه ناممکن که دشوار مى کرد.
طبقه متوسط شهرى، سازمان هاى سیاسى غیر دینى، چپ سنتى و حتی همفکران بختیار در جبهه ملى او را تنها گذاشتند. بختیار از جبهه ملى اخراج شد.
ضرباهنگ انقلاب اسلامى نیز، از جمله به دلیل درهم پاشیدن نهادهاى وابسته به سلطنت، چندان پر شتاب شد که بختیار فرصتى براى آزمون طرح خود نیافت.
بختیار به ناچار به فرانسه گریخت. آن چه بختیار در تبعید کرد حکایت دیگرى است.
شاهپور بختیار به دوران حیات خود، به دلیل دوران نخست وزیرى، در میان مردم ایران به نیکى و به عنوان سیاستمدارى که از همراهى با خطاى همگانى سرباز زد شهرت داشت.
امکان بدل شدن بختیار به آلترناتیوى که از شهرت در میان مردم برخوردار است و داغ همکارى با نظام جمهورى اسلامى در کارنامه او نیست، از دلایل اصلى ترور او بود.
بختیار در تحقق طرح خود، نجات ایران از استبداد شاهنشاهى و دینى، شکست خورد اما نام و شیوه برخورد او با رخدادهاى بزرگ تاریخى پیروزى حقیقت ماندگار را بر واقعیت گذرا تثبیت کرد.