امیری که بد نام "نصرت مشنگ"
بخورد و بخفت و خروشید همچون پلنگ
ز دانش تهی و نگاهش دژم
روان تیره گون و زبانش خدنگ
تو گویی که شیر است وقت خورش
چون آمد به گسترده خوان رنگ رنگ
دهان باز کرده چون دمان اژدها
ببلعد هرانچه گیرد به چنگ
از آن پس به هنگام اسایشش
رها مینمود باد همچون تفنگ
وزین بود و هیکل چو پیلان بزرگ
شکم چون تغار و دهان چون هونگ
به وقت سیاست فرستاده بد
به اطراف و اکناف فحش و جفنگ
به هنگام خشم و دشنام او
بلرزیید بر خویش شهر فرنگ
نعیم زاده سایه پرورده بود
ولیکن کلامش همه پر ز جنگ
به جشن و به عیشش چه دلبسته بود
چو بسته به دریاست ماهی نهنگ
به دهقان آزاد و دانشور راستگوی
ز جور و ز بی دانشی عرصه تنگ
خردمند و فرزانه جمله اسیر
سفیر و وزیران همه دزد و دنگ
ز حرمان و فقر و ز بیداد او
نماند به گیتی نامش جز به ننگ
ز بی مهرییش شهر ویران سرای
چنین بود آیین "نصرت مشنگ
جامعه رنگین کمان