مازیار سعیدی
دانه های برف… شناور و غلطان
سبکبال و رقصان
در پناهی شگرف
در پناهی بال گشاینده و فراخ
در پناهی سبک
می بارند بر سر هایی بلند
می نشینند بر بام هایی پر صفا
می خوانند آهنگهایی مسکوت و ریتمیک
دانه هایی برفی و
پنبه هایی چون برگ های بی پایان فصلهای پاییزی
دانه های مروارید
پنبه های رنگ وارنگ
نرم و بی وزن و آب آلود
خیس و سرد و سرخابی
با دستانی که می کشند بر سر
با پاهایی که می گذارند رد، بر زمانی کوتاه
با دنباله ای که می گیرند از عمر آدمیزاد
در این خط و در این رد بی پا
و این مسیر سپید یخ زده
آن بارش طولانی پر قطران مسکوت
دانه هایی پر بخشش، پر آدمی
کنار کرسی های گرم و یخ دیروز پریروز
و داغی بخاری های ۲ زار و ده شاهی نفتی دیروز
یا همان گرمای نرم و شل شوفاژ های راه راه دیشب
و مثل فن کوئل های الکی و راحت و گرم امروز…
یخ زدگی قاب های قندیل بسته ی شیشه ای تمدن را
و سوسول بودن آدمیزادگان امروز را به یادشان می آورد
با صحنه هایی پر از دانه هایی سپید، ولوو و آواره توی آسمانی سیاه
برفکهایی روی صفحه ی تلویزیون ویترین زندگی،
پای گرمای نفس برنده ی بخاری هایی گازی
مهربان پیرمرد هایی که گل های باغچه ی دلشان را
پای آدم های صدای آمریکا آب می دهند
یا پای عمامه هایی همه چیز فهم…
******
دانه هایی رفته، دانه هایی برفی
دانه هایی که لحظه های پیش می رقصیدند
با آهنگ سکوت بوران سفیدی سرد
و آنگاه نبودند
حتی به قیافه و شکل منجمد و شکننده ی یخ.
دانه هایی پنبه ای
دانه هایی آب شونده
دانه هایی ترد و شکننده …
مثل نکبت…
آب شونده و نکبت
با پروازی از روزهای بر باد رفته…
برف می بارد…برف می بارد…
برف… می بارد!!!
نیویورک نخستین روز فوریه ۲۰۱۱
جامعه رنگین کمان