– دکتر حمیدرضارحیمی درکتاب سرسطر چنیین می نویسد: اگرسهراب سپهری اهل کاشان بودو مخمل ابی شعرش رادرارامش طبیعت کاشان یافت.خالدبایزیدی-دلیر.درشعراهل کردستانم ازسرزمینی خبر میدهد که دران…حنجره شاعران بریده ست
اهل کردستانم
شعری از/خالدبایزیدی/دلیر
اهل کردستانم
انجاکه مادران
هنوزسیاه پوشند
وافسانه های ازادگی مردانشان را
برای کودکان خودتفسیرمی کنند
وکودکان از چوبه ی دارپدرانشان
اسلحه می سازند
وبابغض هایشان جهان رابه یاری فرامی خوانند.
ازبرای انتقام…
…
اهل کردستانم
انجاکه زندان ها
انباشته ازشقایقند…
جایی که روزی هزاران الاله ونسترن
برچوبه های دارسبزندواستوارند
وفصل بهارراهجی می کنند…
ودراوج جان سپردن.
چنان تندرمی غرند
وزیستن رامی ازمایند…
سرزمینی که هرستاره
حکایت شهیدی را
درخود نهفته دارد…
ستاره هایی که شبها
باروشنایی خودفرزندان شهیدرا
ازدلهره می رهانند
…
اهل کردستانم
جایی که ازدریاچه اش خون می جوشد
دریاچه ای که شهیدان راباپروازبلورینشان
با خودفرامی خواند
ونیلوفران سربرمی اورند
تاسرودصلح ورهایی را
برای ماهیان سرزمینم بخوانند…
…
اهل کردستانم
انجاکه مردی ازرادمردان قرن بر پا خواست
وتابش نورخورشیدرابرای گل هاتفسیرکرد
تاگلهامشتاقانه به خورشیدپیوستند…
انجاکه مادران غبارائینه هارا
باموج اشک هایشان می شویند…
وکودکان
هرشب نوازش دست های گرم پدرشان را
تنهادرخواب می بینند…
وچیدن شکوفه های گیلاس را…
اه…شب های این سرزمین
درتب سوزان کودکان
جان می سپارد…
سرزمینی که هرروز
شهیدی درراه است
تامرزهای کردستان را
بردنیاهجی کندوپرچم این سرزمین رابا خون سرخ خود
به سفیدوسبزدرامیزد
…
اهل کردستانم
انجاکه گلهابدون هیچ پفسیری ازبهار
ودراستانه ی شکوفایی پرپرمی شوند
وبه خزان بی هنگام می پیوندند
بلبل های دیارمن
به جای نغمه شادی
مرثیه های بهاررامی سرایند
وکبوترهای دربند
بی بهارمی میرند…
انجاکه شمع هاایستاده می میرند
وپروانه هامی مویند
وخفاشان
به دورازروشنایی می بالند
سرزمین پیشمرگان قله های فتح وپیروزی…
….
اهل کردستانم
انجاکه حنجره ی شاعران بریده ست
…شعروترانه خون الوده ست
ودرخت ازادی دررویش…
مردان انقلابی
ودرختهاوجنگلها
اسیربادهای مهاجم
وکوه بیستون…سربلندترازهمیشه
لرزه براندام دشمن افکنده ست…
درسرزمین من
ازسنگ های کوهستان
الاله میروید
وازهرالاله ای شاعری زاده میشود
وچوبه ی داری نیزسربرمی اورد
سرزمین من
انجاکه هر شب ستاره ای
ابستن می شود
تاافسانه های مهرودوستی را
به کودکان یتیم زمزمه کندو…
شاعران میهنم
واژه هاشان رادرجوی خون می شویند
تاشعری بسرایند
ازبرای کردستان من
ژرف ترازخواب
زلال ترازاب
…
اهل کردستانم
جایی که تازه دامادان
بسترحجله را
باگلوله ای سربی مهمان می کنند
وعروس شب را
بالب خونین می بوسند
انجاکه پیغمبران دروغین
هرروزایه دروغ برمردم می خوانند
وباسحروجادو
سیاهی رامیسرایند
کشاورزان سرزمینم
به جای گندم
توپ وخمپاره می کارند
وبه جای خوشه های گندم
جمجمه های دشمنان رادرومی کنند
کشاورزان کهپیغمبران دروغین راهرروزوشب
نفرین می کنند
گل های سرزمین من
دراتش می سوزند
اسمان می گرید
بهارمی موید
وکودکان شهید
دریچه های قلبشان رابه روی بهارمی گشایند.تابگویند..
-تاشقایق هست
زندگی بایدکرد-
کردستان من
به دورلاشه ی گندیده ی دشمنان
درپای بازی است
…
اهل کردستانم
انجاکه ازادی خواهان
برچوبه های دارزاده می شوند
ومقاوم واستوار
همانندشاهین
به شکوفه های سرخ ستارگان می پیوندند…
ارگان رسمی حزب سوسیال دموکرات و لائیک ایران
منو