با پیروزی انقلاب سوسیالیستی ۱۹۱۷ در روسیه و تشکیل اولین حکومت سوسیالیستی، روز جهانی کار در شوروی و سپس دیگر بلوک شرق ارزش برجسته سیاسی و سوسیالیستی گرفت. روز کار در دمکراسی های غرب با ترکیبی از جو سوسیالیسم و ۀنارشیسم، تا قبل از سقوط بلوک شرق، با شکوه ادامه داشت.
در کشورهای اسلامزده، به ویژه با روبنای حکومت اسلامی مانند ایران، عربستان، افغانستان… مبارزات کارگری در تضاد با بافت فئودالی- اسلامی است. در این کشورها تنها مناسبات عقب مانده سرمایه داری سنتی را با فرهنگ اسلامی و تمام تبعیضات طبقاتی، شغلی، جنسیتی، مذهبی … میپذیرد. کارگر در اسلام مترادف برده و رغیت تداعی می شود و فاقد حقوق یک انسان آزاد و برابر با صاحب کار است. این روان شناسی ضد کارگری در ایران یک ریشه تاریخی نیز دارد و ان از زمان جدا کردن اسرای ایرانی توسط مهاجمین اولیه اسلام از خانواده و فروش آنان در بازارهای برده فروشی اسلامی است. افزون بر این، حضور بردگان سیاه پوست در کشورهای اسلامی، رفتار غیرانسانی برده داران مسلمان با آنان به پشتوانه فرهنگی جایگاه کارگر در جوامع اسلام زده تلفیق شده است . حتی امروزه نیز در قرن ۲۱ شیوخ عرب با خدمتگذاران و کارگران خارجی رفتاری از دوران برده داری می کنند. در رژیم اسلامی نیز گاهی حقوق یا دستمزد کارگر پرداخت نمی شود و کارگر از حمایت دولت اسلامی محروم است.
تعالیم اسلام از ابتدا توهن با تبعیض و نا برابری اجتماعی بوده و هر نوع تبعیض جنسی، قومی و مذهبی را می پذیرد. تبعیض بین زن و مرد یا مسلمان با نا مسلمان یا سیّد با غیر سیّد , عرب با عجم نمونه های محسوسی از تبعیض نهادینه شده در اسلام است و ما میدانیم میلیون برده ایرانی ودر دیگر فتوحات اسلام در سرزمین های دیگر در طول تاریخ در بازارهای برده فروشه خلفای اسلامی فروش میرفت. بقایای میلیون ها برده آفریقای سیاه در جوامع اسلامی نتیجه این پذیرش روابط برده د اری است. چنین تعالیمی، برده داری را خلاف شریعت خود نمیداند. شکی نیست، آئینی که برده داری را مشروع بداند، نمیتواند مدافع حقوق برابر برای کارگر با کارفرما باشد. کارگر در سنن اسلامزده پیوسته تداعی یک برده بوده است و در ایران در ردیف عمله، حمال… تحقیر می شود. در افغانستان و پاکستان، کارگر، فردی بی ارزش تداعی میشود و بیکاری و بی نیازی یک افتخاراست! در فرهنگی که برده داری مشروعیت داشته باشد میتوان تصور کرد که حفظ روابط کارفرما ” صاحب برده” با کارگر “برده” نمیتواند بر اساس سوسیالیزم و یا حتی مناسبت سرمایه داری در کشورهای سرمایه داری غرب بنا نهاده شود.
در جهان مصون از تعرض فرهنگی اسلام، اول ماه مه روز جهانی کار، ارج به بازوی پر توان کارگر, روز تمام آنانی است که شرافتمندانه کارمیکنند و یا حامی حقوق کارگرانند. در عوض، در جوامع عقب مانده اسلامزده این روز یاد آور دستان کارنکرده ملا، شکم برامده سرمایه دار و فلان حاجی – بازاری، نیت پلید رانت خوار، حرمسرای شیوخ مرتجع و آن فرومایه پاکستانی یا افغانی است که شکم بر آمده اش افتخار بی کاری و بی نیازی مالی او است. روز کار افتخاری برای انسان برابر طلب و روز شرم آوری برای تمام مفتخوران انگلی جامعه طبقاتی و حامیان سیاسی آنان است.
در ایران، مانند اکثرکشود های جهان امروزی، این طبقه متوسط است که امروز رو به رشد و انکشاف اجتماعی سیاسی و فدهنگی است. این طبقه که در ادبیات مارکسیسم گاهی “خورده بورژوازی” نامیده میشود، بر خلاف پیش بینی مارکس امروز رو به رشد است و بیشترین مشاغل متنوع جامعه، بویژه دربخش خدمات (یا غیر تولیدی) را در دست دارد. افراد این طبقه از مدیران، مشاغل اکادمیک و تکنیک، شرکت های کوچک ، گاهی تک نفری، کارمندان دولت و بخش خصوصی میباشند. این طبقه خواستار دموکراسی است و زیر بار هیچ نوع دیکتاتوری نمیرود. تمایلات سیاسی آن معمولاً در محدوده طیف وسیع لیبرالیسم تا طیف وسیع میانه سوسیال دموکراسی و چپ دموکراتیک سوسیالیسم ( نمونه امروز ساندرز در امریکا)قرار دارد. امروز این است که در واقع طبقه سرنوشت ساز دولت را در کشورهای دموکراتیک تعیین می کند.
اگر چه در آمد و موقعیت شغلی این طبقه موجودیت آنرا به لایه های متفاوت تقسیم می کند، ولی این طبقه با سرمایه داری لجام گسیخته و کمونیسم از نوع تجربه شده آن مخالف است و استقلال سیاسی دارد و هیچ نشانی از جذب سیاسی آن به سوی سرمایه یا پروتاریا محسوس نیست. دو قطبی شدن جامعه در پیش بینی مارکس بر اساس مناسبات تولیدی قرن ۱۹ است که امروز تغییر کرده و طبقه متوسط فعال ترین, مستقل ترین طبقه دنیای مدرن و محرک اصلی تحولات سیاسی و اقتصادی جامعه است. کماکان لایه های کم در آمد طبقه متوسط و طبقه کارگر با توجه به میزان در آمد و درک مشترک آنان از تبعیض طبقاتی منافع مشترکی دارند و تمایل بیشتری به سوسیالیزمی دموکراتیک و به رشد عدالت اجتماعی در کنار دموکراسی را نمایندگی میکند. احزابی چپ رادیکال در آلمان، فرانسه، یونان، اسپانیا و اینک ساندرز در امریکا نماینگی این تمایل هستند.
این تمایل مشترک ربطی به برقراری دیکتاتوری پرولتاریا یا حکومت شورائی، دولت کارگری… یا هر نامی بدون یک دموکراسی پارلمانی و انتخابات مخفی و آزاد ندارد. از طرفی به تجربه تاریخ، دیده شد که چنین دیکتاتوری نماینده کارگر و جامعه نیست، بلکه یک طبقه الیت مستبد و معمولاً فاسد وغیر منتخب مردم است. چنین دیکتاتوری مورد نظر هیچ لایه ای از طبقه متوسط و حتی طبقه کارگر نیست. به گمان من، آینده چپ در مناسبات تولیدی و تسریع برچیدن سیستم غیر عادلانه سرمایه داری احزاب دموکراتیک چپ رقم میزنند که بربستر واقعیات، امکانات و تجارب تاریخی فعال و مورد اطمینان جامعه هستند. احزاب چپ سنتی، با نام یا محتوای کمونیسم، مارکسیسم ـ لنینیسم، مائویسم، تروتسکیسم… مجبورند یا به این جریانات ملحق شوند و یا در حد محافل و گروه های کوچک به حاشیه سیاست رانده شوند. دیکتاتوری پرولتاریا از منظر مارکس نهادی برای سرکوب بورژوازی توسط کارگران در قدرت است تا راه را برای دمکراسی و حذف هر دولتی هموار کند. در عمل این پروسه به میلیون ها قربانی در زمان دیکتاتوری فردی استالین، مائو و پل پت تبدیل شد بدون اینکه قدمی به حذف دولت یا دمکراتیزاسیون جامعه نزدیک شود. تجارب هر رژیم ایدئولوژی نشان داده که دیکتاتورها به دلیل ایجاد رعب و سانسور جامعه را به پذیرش سقوط اخلاقی تا حد پذرفتن کیش شخصیت سوق می دهند. افرادی مانند استالین، هیتلر،مائو، خمینی، خاندان کیم جونگ که دستشان به خون مردم آلوده است توسط همان مردم به دلیل ترس یا مسخ شدگی پرستش میشوند. این عوامل موجب بقای این رژیمهای دیکتاتوری میشود، همانطور که خاندان کیم جونگ یا صدام میتوانند با چیزی نزدیم به ۱۰۰% آرای مردم تأید شوند.
اگر چه مارکس و مارکسیست ها از لغت سوسیالیست و کمونیست گاهی یکسان استفاده میکنند ولی دو مفهوم دارند. سوسیالیسم مقدمه کموینسم است که در آن پرولتاریا حکومت می کند و جامعه مالک ابزار تولید و ثروت های ملی است تا بین افراد جامعه بر حسب نیاز و کار آنان تقسیم شود. اما در تمام کشورهای کمونیست، که البته خود را در مرحله سوسیالیسم می انگارند، فقط حزب دولتی سرمایه ها و قدرت سیاسی را در دست دارد. ما تاکنون هیچ تجربه منطبق از آنچه که مارکس در مورد مالکیت اجتماع و حکومت پرولتری پیشنهاد می کند نمیشناسیم تا انرا امروزبه عنوان یک الگو مورد استفاده قرار دهیم. در این شرایط آیا میتوان گفت اشکال در تئوری است که، حداقل، با شرایط یک قرن گذشته همگون نبوده؟ یا آیا مشکل از تمام رهبران ده ها حکومت کمونیستی “سوسیالیستی” است که همه از مارکسیسم منحرف شده اند و تا کنون حتی یک الگوی مارکسیسم را نمایندگی نمی کنند؟ به گمان من این سئوال روی دست چپ سنتی باقی مانده و از پاسخی صریح طفره میرود. تا این پاسخ جامعه و طبقه کارگر را قانع نکند، حکومت سوسیالیستی از نوع انچه از زمان لنین تا خاندان کیم جونگ تجربه شده بعید است روزی دوباره با حمایت اکثریت جامعه در جائی مستقر شود.
امروز در قرن حتی ۲۱ تصور دوران استالین، مائو و پل پت که بزرگترین نسل کشان قرن ۲۰ بودند وحشت بر اندام جامعه و حتی کارگران می اندازد. تنها معدود افرادی ذوب شده در ایدئولوژی میتوانند باز گشت به آن “دوران طلائی” را آرزو کنند. طبقه کارگر در کنار طبقه متوسط فقط در یک دموکراسی میتوانند بر معضلات اجتماعی از جمله سیستم سرمایه داری فائق آیند و این سیستم را به گام با کمک دولت های دموکراتیک و منتخب مردم به تعاونی های مردمی تبدیل کند. سرمایه داری امروز در کنار دموکراسی, سکولاریسم و اگاهی به یک دموکراسی سوسیالیست و انسان محوری تبدیل می شود نه با تکرار نظام های ناموفق حکومت “کارگران”. باید گفت کماکان برای اکثریت مردم ایران و اکثریت قریب به اتفاق طبقه کارگر، سوسیالیسم اولویت ایران نیست. اولویت مردم ایران آزادی و رهائی از رژیم ضد بشری اسلامی و عدالت و رفاهیت است.
مارکسیسم لنینسم در تمام دوران رژیم های کمونیستی، از لنین تا خاندان کیم جونگ، تنها فلسفه پذیرفته شده برای علوم اجتماعی و طبیعی، هنر، اخلاق و ایدئولوژی رسمی حکومت بوده است. لنین که دو نسل بعد از مارکس و انگلس متولد شد، پیشنهاد دیکتاتوری پرولتاریا را از انان با دو اختلاف تفسیر کرد: اختلاف اول برجسته کردن نقش صنفی طبقه کارگر بجای آگاهی سیاسی، در نتیجه عمده کردن رهبری حزب بود. اختلاف دوم عقیده لنین به حکومت سوسیالیستی بلافاصله بعد از انقلاب پرولتری بود. در ایران این دواصل، مورد سوء استفاده چپ حامی رژیم اسلامی قرار تا با ترفند سوسیالیسم گام به گام از جناح های “بهتر” رژیم اسلامی “فعلاً” حمایت کند. اما معضل امروز ایرانیان جانشین کردن “گام به گام” سوسیالیسم بجای رژیم اسلامی نیست ، بلکه رهائی از رژیم اشغالگر اسلامی است.
جنبش کارگری ایران به دلیل “سیمبیوز” روحانت مفتخوار با نهاد فاسد و مستبد دربار اجازه رشد نداشته است. این جنبش در دوران استبداد رضا شاه با قانون خرداد 1310 و سپس بعد از کودتای ۳۲ سرکوب می شد. در فاصله خلع رضا شاه تا کودتای ۳۲ آزادی های نسبی فرصتی مناسب به رشد اتحادیه های کارگری داد ولی بعد از کودتای ۳۲ این جنبش دوباره سرکوب شد. از اوائل ۴۰ سندیکاهای زرد کارگران توسط رژیم شاه تشکیل شد که مدت کوتاهی بعد از انقلاب ۵۷ دوباره به سندیکا های زرد اسلامی مبدل شدند. نه تنها اسلام برده پذیر، بلکه رژیم دیکتاتوری شاه هم، هرمراسم کارگری از جمله روز کارگر را در ایران ممنوع کرده بود. کماکان در خلال اواخر عمر رژیم شاه و اولین ماه های عمر رژیم اسلامی، به دلیل وجود فضای آزادی که چند ماه بیشترطول نکشید، جنبش کارگری رشد پیدا کرد. اولین مراسم روز کاراول ماه مه در۱۱ اردیبهشت ۵۸ در شهرهای ایران برگزار شد. تنها در تهران سازمان چریک های فدائی خلق، که تا ان زمان هنوز در جبهه رژیم نغلطیده بود، توانست نیم میلیون شهروند را بسیج کند. آنان بدرستی با شعارهای چپ خواستار ۴۰ ساعت کار در هفته، ۲ روز تعطیلی، حق برابر بین کاگران زن و مرد… بودند. موفقیت این تظاهرات، با وجود کار شکنی رژیم و حملات اوباش اسلامی، باعث هراس حکومت اسلامی شد؛ لذا حکومت انجمن های اسلامی و سندیکا های زرد را در محافل کارگری تأسیس کرد. بعد از پیوستن جناحی از مرکزیت سازمان به نام اکثریت به جبهه رژیم و همکاری حزب توده به مراکز کارگری اسلامی در عمل سندیکا به نهاد های ضد کارگری و در خدمت رژیم سرمایه داری اسلامی مبدل شدند. خانه کارگر و شورای اسلامی کار به نهادهای ترویج خرافات کیش اسلام در میان کارگران تبدیل شدند.
روز کارگر در ایران تعطیل نیست، در حالی که رژیم اسلامی چندین روز را در سال به مناسبت های دینی و تولد یا مرگ امامان خود تعطیل رسمی کرده و بودجه های هنگفتی به روضه خوانی و ترویج خرافات، سینه زنی، زنجیرزنی و اقداماتی از این قبیل اختصاص داده است. کارگران آگاه در ایران علیرغم تمام محدودیت ها و خفقان سیاسی که رژیم اسلامی بر آنان تحمیل می کند، روز اول ماه مه را در کانون های خود ارج گذاشته و بدین نحو همبستگی خود را با روز جهانی کار اعلام می نمایند. طبقه کارگر در انقلاب ۵۷ شرکت فعال داشت و با اعتصابات خود در مراکز مهم صنعتی مانند شرکت نفت به سقوط رژیم شاه کمک کرد. حزب توده در دوران قبل و تا مدتی بعد از انقلاب، در غیاب جریات چپ انقلابی، توانست در سازمان دهی طبقه کارگر نقش مهمی بازی کند. بعد از انقلاب و تأسیس رژیم اسلامی، کارگران قوانین ضد کارگری رژیم را به چالش کشیده و با کسب موفقیت های صنفی حتی موجب استعفای وزیر کار رژیم، توکلی، شدند. کماکان حزب توده از طرف شوروی مأمور حمایت مطلق و همکاری با رژیم “ضد امپریالیستی” اسلامی بود و تلاش میکرد رادیکالیسم طبقه کارگر را در احقاق رژیمی سکولار و دموکراتیک مانع و طبقه کارگر را به پایگاه اجتماعی رژیم و انقلاب اسلامی تقلیل دهد. خط توده ای- اسلامی با وجود حذف نسبی فیزیکی حزب توده در دهه ۶۰ کماکان هنوز یکی از دلائل ذهنی بیرون بودن طبقه کارگر از صحنه مبارزات مردم ایران با رژیم اسلامی است.
طبقه کارگر به مفهوم مارکسیستی پرولتاریا امروز اقلیت کوچکی در جوامع صنعتی است. این طبقه از نظر کمی کوچکتر و از نظر کیفی نا آگاهتر در کشورهای عقب مانده،بویژه اسلامی، است. کماکان برخی جریانات چپ در رؤیای یک حکومت کارگری در ایران هستنند، تصوری که در هیچ کجای دنیا تا کنون موفق نبوده و حکومت هائی که خود را نماینده طبقه کارگر میدانستنند در عمل یک قشر منحط بروکرات و دیکتاتور بوده اند. برخی از انان در دوران استالین، مائو، پل پت، خاندان کیم جونگ علیه بشریت جنایت کرده اند و کوچکترین آزادی های فردی و اجتماعی را وحشیانه سرکوب کرده اند. دیکتاروری پرولتاریا در آثار مارکس یک گذار بسوی دمکراسی کمونیستی است، ولی دیکتاتورها از لنین تا خاندان کیم جونگ هیچ نشانی از این گذشت به دمکراسی نشان ندادند بلکه با هر نامی ولی محتوای دیکتاتوتری به الیت های مستبد و برخی فاسد تبدیل شدند که حزب کمونیست سکوی جاه طلبی الیت گردیده بود.
جریانات ایرانی معتقد به حکومت کارگری با نام “دیکتاتوری پرولتاریا, راه رشد غیر سرمایه داری,جمهوری سوسیالیتی، شورائی ” یا هر نام دیگر ولی با نفی دموکراسی و پارلمانتریسم, معمولا به دلیل هیستری ضد غربی میتوانند در نهایت جذب جبهه غرب ستیز اسلام سیاسی شوند، چیزی که ما امروز در رفتار برخی جریانات و افراد طیف چپ مشاهده میکنیم. برخی از انان به کوچکترین جنایت غرب و سیستم سرمایه داری اتکاء می کنند تا جنایات رژیم سرمایه داری و فاسد اسلامی را در ذهن مردم کم رنگ و یا حتی در پشت پرده سکوت پنهان کنند. ده ها رسانه آنان در غرب با نام چپ، صلح طلب، ملی… هدفی به جزی حمایت از بقای رژیم اسلامی و متحدان رژیم در منطقه مانند اسد، حزب الله… ندارند.این طیف چپ مدت ها است که پایگاهی در جامعه و حتی طبقه کارگر ندارد و این هم یکی از دلائل انزوای آنان است که آنان را تا حد پیوستن به جبهه اسلام سیاسی سوق میدهد.
دلیل دیگر پیوند انان به اسلام سیاسی این دگم است که دموکراسی و حقوق بشر را ” ترفند سرمایه داری و بورژوازی ” میدانند بطوری که نقض ابتدائی ترین ازادی های فردی و اجتماعی در تمام رژیم های اسلامی و کمونیست رایج بوده است. نفی دمکراسی در چپ کمونیستی یک دلیل سقوط آن در افکار عمومی است. همین سقوط آزاد درچند دهه گذشته یک دلیل رشد احزاب راست نیز شده است. در دمکراسی های غرب با وجود برخورداری از اتحادیه، شورا، احزاب سیاسی ایدئولوژی معتقد به حکومت کارگری یبیش از چند در صد آراء را در یک انتخابات ازاد بدست نمی اورند. صرف نظر از دلائل سیاسی و تئوریک، بی تفاوتی مردمی بیان این حقیقت است که عصر حکومت های ایدئولوژی بپایان رسیده. اکثر مردم، از جمله طبقه کارگر، به رژیم های دمکراتیک و غیر ایدئولوژی اعتماد می کنند. طبقه کارگر حتی در کشورهای صنعتی یک اقلیت است و اکثریت جامعه را طبقه متوسط تشکیل میدهد که خواستار هیچ نوع دیکتاتوری نیست.
مشاغلی در جامعه امروزی پیدا شده اند که با تقسیم بندی دو قطب کارگر و سرمایه در قرن ۱۹ تعریف نمیشوند، در نتیجه مرز ثابتی بین طبقات اجتماعی وجود ندارد. برای مثال، با توجه به ابزار مدرن تولیدی یا کار فکری، یک کارگر میتواند کارگاه، یا شرکت خود را تاسیس کند و یا کارفرما میتواند دوباره به کار مزدوری بپردازد، هیچ مانعی برای چنین تغیر شغلی امروز وجود ندارد. قرار نیست کارگر، مانند قرن ۱۹، خود یا فرزندانش همیشه کارگر باشند تا یک طبقه منسجم و به اصطلاح مارکس “پرولتر” تشکیل دهند. در ضمن بسیاری از مشاغل در بخش خدمات و در شرکت های کوچک یا تعاونی و یا تک نفری فعالند، یعنی مناسباتی که ارزش اضافی تولید کند وجود ندارد. در کشورهای غیر صنعتی تعداد کمی کارگر به مراتب کمتر از کشورهای صنعتی و آگاهی طبقاتی آنان در اثر اسلامزدگی تاریخی نازل است، بطوری که تضاد کار و سرمایه جای خود را به تفاهم اسلامی بین کارگر و کارفرما میدهد و با چنین معیارهایی است که بر خلاف تصور نهادهای کارگری اسلامی بوجود آمده اند.
کسب قدرت توسط طبقه کارگر با توجه به دلیلی که گفتم در یک کشور اسلامزده از نظر کمی و کیفی محال است و تنها یک مدینه فاضله و ایده ال روشنفکری کموینست ها است. از طرفی در دنیای سرمایه داری امروز ما میدانیم که هیچ دولتی با بنیه ضعیف تولیدی مانند ایران نمیتواند به تنهائی از مدار سرمایه داری جهانی خارج شود. هر دولتی، چه چپ، چه راست، مجبور به حفظ مناسبات سرمایه داری و در نهایت با رفرم های وسیع مانند دولت های سوسیالیست درغرب شکاف های طبقاتی را تقلیل دهد. جاذبه تحلیل های علمی مارکس توانست بعد از پیروزی انقلاب ۱۹۱۷روشنفکرانی را از طبقه متوسط جهان مجذوب کمونیسم کرد ولی این جاذبه به دلیل درز کردن اخبار اختناق٫ عدم دمکراسی و پلورالیسم سیاسی تدریجاً ضعیف می شد. با گذشت زمان باعث سقوط احزاب کمونیستی برادر درغرب شد : نمونه بارز ان حزب کمونیست فرانسه است که قویترین حزب سیاسی فرانسه در سال های بعد از جنگ جهانی دوم بود ولی امروز به چند گروه حاشیه ای سقوط کرده. گروه های مارکسیسم – لنینیسم دیگر از قبیل، استالینست، مائویست، تروتسکیست… نیز تنها در حد گروه ها یا محافل حاشیه ای در جامعه حضور دارند. تمام این مجموعه کمونیستی حتی از حمایت طبقه کارگرهم برخوردار نیست، بطوری که اکثر کارگران به احزاب غیر کمونیستی رأی میدهند. به همین دلیل وجهه مردمی مراسم روز کارگر به تدریج کمتر شده، بطوری که از دهه ۸۰ میلادی سیر نزولی آن در اروپای غربی سال به سال بیشتر میشود.
آنچه مربوط به ایران است، بعد از شکست جهانی کمونیسم و حمایت و همکاری حزب “کمونیست” توده ـ اکثریت با رژیم ضد بشری اسلامی، چشم انداز یک حکومت کارگری در ایران تار و تیره و در شرایط ذهنی جامعه توهمی تاحد ظهور امام زمان است. کسب مطالبات صنفی و اجتماعی کارگرانآ برخلاف چپ دگماتیک توده ای ـ اسلامی و یا برخی در جبهه ضد امپریالیستی مارکسیسم – لنینیستم، تنها بعد از گذار از کلیت رژیم اسلامی در ایران با حفظ منافع کل جامعه و متکی به آرای اکثریت جامعه میسر است. عنصر روشنفکری چپ با اینکه در دوران انقلاب مشروطه ظهور کرد و با پیدائی حزب عدالت رشد یافت و در زمان رضا شاه سرکوب شد اما با تشکیل حزب توده در ۱۳۲۰ و نشریات و ترجمه های کمونیستی رشد پیدا کرد. اکثر نخبگان سالهای ۲۰ و ۳۰، حداقل مدتی، چپ بودند. این موج روشنفکری، مانند تمام پارادیگم های اجتماعی، دورانش بسر امد و در واقع پیرو دیالیکتیک مارکس و هگل به مرحله انتی تز خود رسید. در شرایط فعلی بعید است در کشوری یک دولت مارکسیسم – لنینستم مورد قبول مردم باشد و اگرهم چنین اتفاقی پیش اید خیلی بعیدتر است که چنین دولتی دمکراتیک باشد چون دولت مورد نظر یک مارکسیست- لنینست با توجه به تجربه تاریخ سرنوشتی مانند دیکتاتور های سرکوبگری مانند استالین٫ مائو، پل پت و خاندان کیم جونگ دارد البته چنین ایده آلی چون فاقد شرایط پیدایش است، در ایران میتواند مانند برخی چپ های ایرانی حامی بقای رژیم اسلامی شود و امثال خاتمی، روحانی، موسوی را با جای خالی لنین، مائو … پر کند!
جدا از معیارهای جهان شمول سکولاریسم، دموکراسی، جمهوریت، حقوق بشر، هر ایده ال دیگر رنگ ایدئولوژی میگیرد و به دلائل تاریخی نه بسود طبقه کارگر است و نه بسود کل جامعه. جامعه اسلامزده ایران تنها در صورت گذار از حکومت اشغاگر اسلامی میتواند به آزادی و برابری برسد و نه قبل از آن. نه تنها کارگران ایرانی از حداقل حقوق صنفی یعنی سندیکای آزاد، حق اعتصاب، مواردی مانند خوراک، مسکن، پوشاک، امنیت در محل کار،… محروم هستند، بلکه مانند دیگر اقشار جامعه زیر سلطه رژیم اشغالگر اسلامی و لذا از اولین حقوق و حرمت انسانی نیز محروم هستند. جنبش کارگری اسلامزده در ایران همیشه حاشیه ای بوده است و هنوز هم وارد صحنه مبازه برای منافع طبقاتی و صنفی خود نشده. عمده ترین دلیل این ناتوانی نه فقر روز افزون مالی، بلکه فرهنگ اسلام زدگی ان است. این فرهنگ در ایران نقد نشده است. امروز نیز این بینش اسلام زدگی در گراییشی التقاتی که من خط توده ـ اسلامی می نامم و با ترفند اوپوزیسیون طبقه کارگر را به رأی دادن به امثال موسوی، روحانی… ترغیب و در عوض برای حداقل ترین مطالبات صنفی، نه سیاسی، تشویق میکند. کسب مطالبات حد اکثر کارگران، مانند مطالبات زنان، اقلیت ها…، تنها با گذار از رژیم اشغالگر اسلامی میسراست.
فاکتور اسلام در روحیه تسلیم پذیری ایرانیان بویژه درطبقات محروم نقش تاریخی داشته و همانطور که توضیح دادم با سنت برده داری اسلام تلفیق یافته است، لذا جنبش کارگری هم از این فاکتور روانشناسی اجتماعی اسلام زدگی مصون نبوده است. در تجربیات خود، جنبش هر گاه موفق به دور زدن این فاکتور بوده موفقیت نسبی داشته: مثلا با الهام از جنبش سوسیال دمکرات در روسیه تا حدودی از سد تسلیم پذیری گذشت و در اواخر سلطنت ارتجاعی و اسلامی قاجار موفق به تشکیل اتحادیه و کسب مطالباتی صنفی شد. رشد چنین جنبش کارگری با عنصر اگاهی و اسلام زدائی نسبت مستقیم داشته و دارد بطوری که اولین مبارزات کارگری در چاپ خانه های تهران و شرکت نفت آبادان نتیجه رشد نسبی اگاهی و اسلام زدائی بوده ، وقتی که روحیه تسلیم پذیری اسلامی یک معیار جنبش کاگری نباشد.
مبارزه کارگری نباید محدود به مبارزه سندیکائی باشد بلکه باید در جهت آزادی ایران از رژیم اشغالگر اسلامی ارتقا یابد. کارگران بخشی از مردم در بند ایران هستند که فراتر از مبارزه سندیکائی یک وظیفه و منافع ملی دارند، چنانکه مبارزات سندیکائی تا کنون نتیجه مطلوبی نداشته و طبقه کارگر ایران روز به روز خانه خرابتر می شود.
در کنار هر مبارزه صنفی، هدف نهائی باید گذار از کلیت رژیم اشغالگر اسلامی وجود داشته باشد. تنها با نگاهی واقع بینانه و قبل از عمل میتوان منافع طبقه کارگر را در ایران در کنار دموکراسی و منافع ملی تضمین کرد. روز کارگر را با درود به کارگران مبارز گرامی داریم. امروز میلیونها چشم در ایران به بازوان پر توان کارگران ایرانی دوخته شده تا چرخ تولید را متوقف کنند. اعتصاب کارگران طومار رژیم اشغال گر اسلامی، ضد کارگری، ضد بشری و ضد ایرانی را در هم خواهد پیچید و حیات انگلی آنرا زودتر به زباله دان تاریخ خواهد فرستاد. ورود فعال طبقه کارگر به صحنه مبارزات سیاسی خواست تمامی اقشار اجتماعی ایران است.
جهانشاه رشیدیان
ارگان رسمی حزب سوسیال دموکرات و لائیک ایران
منو