هوشنگ ماهرویان
۱۰بخش فایل صوتی که هر کدام عمدتاً شامل سه فایل و گاه چهار فایل و دو فایل میشوند و جمعاً به ۳۱ فایل میرسند به وسیله تراب حقشناس روی سایتها آمده است. سایتهایی نظیر عصر نو، ایران امروز، پژواک ایران و… این فایلهای صوتی بحثهای حمید اشرف و بهروز ارمغانی از یک طرف با تقی شهرام و جواد قائدی از طرف دیگر است. دو نفر اول چریک فداییاند و دو نفر مقابل مجاهدین به اصطلاح مارکسیست شده. آنها از پشت پردهای با هم بحث میکنند و گفتوگوها به وسیله یک دستگاه ضبط شده است و اکنون بعد از ۳۵ سال منتشر شده است.
دقت به صحبتهای فوق برای نگارش تاریخ معاصر و تحلیل جامعهشناختی آن ضروری و واجب است. در ابتدای بحث حمید اشرف میگوید رفقا میگویند این حرکت یعنی تصفیه درونی و به اصطلاح مارکسیست شدن سازمان آیا یک حرکت بنیاداً اصولی است؟ که تقی شهرام تند میشود و دیگر آنها، یعنی حمید اشرف و بهروز ارمغانی صحبت را ادامه نمیدهند. نمیگویند که قتل شریف واقفی یک جنایت و آدمکشی و رفیقکشی است و میگذرند. این بحث در زمستان ۵۴ و یا بهار ۵۵ صورت گرفته است یعنی زمانی که گروه وحید افراخته دستگیر شدهاند، اعتراف کردهاند، کروکی سازمان را کشیدهاند و اعدام شدهاند و جامعه از فاجعه قتل شریف واقفی مطلع شده است. به این ترتیب تقی شهرام نهتنها تردیدی در صحت اقدام کشتن شریف واقفی نمیکند بلکه به آنها که در مقابل این استحاله مقاومت و اعتراضی کردهاند بد و بیراه میگوید و از الفاظی چون اپورتونیستها و… یاد میکند و گروه مقابل یعنی حمید اشرف و بهروز ارمغانی هیچ نمیگویند. چه آنها خود نیز چنین رفیقکشیها و تصفیه درونیهایی داشتهاند. حتی آنها میگویند سازمان در قبل التقاطی بوده و اکنون یکدست شده است لذا بحث وحدت دو سازمان پیش آمده است. تقی شهرام میگوید مخالفان حرکت ما در محکومیتمان میگویند از شیوههای استالینی سود جستهایم، مگر استالین چیست؟ جز خاری در چشمان بورژوازی.
این بحثها را باید به دقت بارها و بارها گوش کرد و نکات بسیاری از آنها را برای نگارش تاریخ معاصر روی کاغذ آورد، زیر آنها خط کشید و به تامل و تفکر روی آنها پرداخت. آیا این اپوزیسیون چیزی از دموکراسی میدانست؟ تقی شهرام از واژه سوسیالامپریالیسم سود میجوید و حمید اشرف به او اعتراض میکند و بعد آنها گروههای خارج از کشور را مورد تحلیل قرار میدهند. میگویند جبهه ملی از فداییها حمایت میکند اما انحرافاتی دارد. انحرافات تمایل به تروتسکیسم، نقد به استالین و مائو است. در ضمن آنها یعنی جبهه ملیها که چپ شدهاند و بعداً سازمان وحدت کمونیستی شدند و رهایی را چاپ میکردند معتقد به استبداد تاریخی در ایران هستند. شیوه تولید آسیایی را قبول دارند و به مونیسم در حرکت تاریخ اعتقاد ندارند. حمید اشرف نقد استالین و مائو و قبول شیوه تولید آسیایی و رد کردن وجود فئودالیسم در ایران را انحرافی میداند و میگوید این یعنی رد مونیسم در تاریخ. اشاراتی هم به تاریخ ماد نوشته دیاکونوف که کریم کشاورز ترجمه کرده و دکتر خنجی نقدی بر آن نوشته است، میشود.
حمید اشرف مائو را در داخل چین و سیاستهای او را تایید میکند و سیاست خارجی چین را به نقد میگیرد و تقی شهرام برای اینکه کم نیاورد و در زمینه مارکسیسم خود را وارد قلمداد کند مرتباً در میان صحبتها وارد میشود و جملاتی میگوید، اما در نقد از فداییها میگوید چرا کتاب اقتصاد نیکیتین را به ما ندادید؟ کتابی ابتدایی و در ضمن سطحی از انتشارات پروگرس شوروی سابق.
حمید اشرف در جایی میگوید: «به قول استالین راستیراستی کمونیستها از سرشت ویژهای هستند.» قرن بیستم این سرشت ویژه را هم به دنیا نشان داد.
حمید اشرف پشتیبانی جبهه ملی چپشده کنفدراسیون را از خودشان ذکر میکند و میستاید و به مائوئیستها حمله میکند که چرا مبارزه مسلحانه را رد میکنند. این دو یعنی جبهه ملی و مائوئیستها در خارج از ایران در مقابل هم میایستند و مائوئیستها عملاً آینده فکری تقی شهرام و گروه او را رقم میزنند. در ابتدا واژه سوسیالامپریالیسم و بعد از یک سال و اندی نقد و رد مبارزه مسلحانه.
حمید اشرف اما خود را شاگرد بیژن جزنی میداند و معتقد به سوسیالیسم موجود است و چون و چرا هم در این سوسیالیسم نمیکند.
سازمان فداییان اما در جانبداری از استالین بحثی هم با جبهه ملی چپشده کنفدراسیون دارد که طرف بحث در مقابل جبهه ملی و از طرف فداییها حمید مومنی است.
اختلاف مائوئیستها و جبهه ملی چپشده و وحدت کمونیستی تازه متولدشده ادامه یافت که میشد ادامه بحثهای آنها را در ارگانشان یعنی مجله «رهایی» یافت. همان زمانهایی که تقی شهرام دستگیر و اعدام شد.
نقد حمید اشرف به مائوئیستها عمدتاً به دلیل رد مبارزه مسلحانه به وسیله آنهاست. نقد احمد قاسمی، سازمان توفان، کادرها که از سازمان انقلابی جدا شدهاند و خود سازمان انقلابی. او میگوید آنها در مبارزه اخلال میکنند و پلیس هم در مقابل آنها سکوت میکند و سردمدارانشان را روشنفکر میداند.
اما مهمترین مسالهای که به نظر من در این بحث و صحبتها جلب نظر میکند و چندین بار حمید اشرف تکرار میکند این است که او خردهبورژوازی را به دو بخش تقسیم میکند. بخشی را خردهبورژوازی مدرن مینامد و بخشی را خردهبورژوازی سنتی و در این میان میگوید خردهبورژوازی سنتی به مارکسیستها نزدیک است و میگوید آنها نمیتوانند مارکسیستها و حرکاتشان را رد کنند. چرا؟ چرا خردهبورژوازی سنتی نمیتواند حرکات فداییها را رد کند؟ این سوال مهمی است که به نظر من تاریخ معاصر و چراییهای مسائل آن در جواب آن نهفته است.
حمید اشرف از کادرها و رهبران عملی سازمان فداییهاست که کمتر طرف مباحث تئوریک کشیده شده است. بحث و رد کتاب «شورشی» شعاعیان را هم به حمید مومنی میسپرد و خود از آن شانه خالی میکند. اما این سخن او بسیار هوشیارانه و نشان تیزهوشی اوست. اما این تیزهوشی در همان میانه میماند و جلو نمیآید.
حمید اشرف در این فایلهای صوتی خردهبورژوازی مدرن را زاییده بورژوازی کمپرادور میداند و به آنها بد و بیراه میگوید و آنها را در مقابل خود میبیند. چرا؟ مگر همین طبقه متوسط یا به زبان حمید اشرف خردهبورژوازی مدرن نیست که درس خوانده است. در تضاد سنت و مدرنیته جانبدار مدرنیته است. حقوق بشر را میپذیرد و خواهان دموکراسی است.
ولی حمید اشرف آنها را زاییده بورژوازی کمپرادور میداند. چرا؟ یافتن این چرایی به نظر من جواب بسیاری از چراییهای تاریخ ۵۰ ساله معاصر ایران است و میتواند بسیاری از حرکات تاریخی را جوابگو باشد. از طرف دیگر جانبداری او از خردهبورژوازی سنتی یا به زبان من خردهبورژوازی در حال ورشکستگی. آنها که نمیتوانند به مبارزات منظم و مرحله به مرحله همچون کارگران تن دهند، عجولاند، خود را در مقابل انباشت سرمایه و تکنولوژی مدرن در حال نابودی میبینند، ضدتولید انبوهاند، شتابزدهاند و با اینکه سنتیاند به قول حمید اشرف نمیتوانند در مقابل و مخالف مارکسیسم آنها قرار بگیرند. مارکسیسم حمید اشرف هم عجول و شتابزده است. ترور میکند، بانک میزند، تحت شعار مبارزه با بورژوازی کمپرادور خواهان به آتش کشاندن کارخانههاست. از مجتمعهای کشت و صنعت بیزار است. به کشت و صنعت نراقی در زیر سد دز بد و بیراه میگوید. میگوید آنها با سرمایههای امپریالیستی یکی شدهاند و مارچوبه کشت میکنند. ما مارچوبه میخواهیم چه کنیم؟
پس با آنها که شتابزدهاند و در حال ورشکستگی احساس یگانگی میکند. شاید هم بتوان گفت نماینده پیشگام آنهاست اما مطلقاً نمیتوان گفت پیشگام کارگران صنعتی است. به قول مارکس کارگر صنعتی آینده را از آن خود میبیند. در کارخانه نظم را آموخته است و مبارزاتش هم منظم است و تا بتواند آنها را با قانون کار و… هماهنگ میکند. این طبقه خواهان به آتش کشاندن کارخانهها و اخلال در خط تولید هم نیست. کارخانه محل درآمد اوست. هر چند در همان جا استثمار هم میشود ولی برای مبارزه با این استثمار هم به مبارزه منظم معتقد است. اما مبارزه حمید اشرف مطلقاً چنین نیست. در اوج خود وقتی آنها اعتصاب میکنند، او نقشه ترور صاحب کارخانه را میکشد و این یعنی به هم ریختن آن نظم مبارزات کارگری، و بالاخره کارگران ضدتولید نیستند و وجود و درآمدشان وابسته به چرخیدن چرخ کارخانه است. خردهبورژوازی سنتی اما وجود و درآمدش و گردش کارش وابسته به تخریب کارخانه است. اگر کارخانه کار نکند کاسبی او رونق میگیرد و درآمدش افزایش مییابد و اگر کارخانه کار کند او در روند ورشکستگی قرار میگیرد. باید دکانش را تخته کند.
مغازهدار و کفاش دستدوز و تکدوز با تولیدی که کفش ملی میکند محکوم به ورشکستگی است. پس تولید انبوه را دشمن خونی خود میداند و خواهان نابودی آن است.
این طبقه با رشد تولید صنعتی از تمامی طبقات اجتماعی بیشتر و بیشتر متمایل به تخریب و تروریسم و ویرانگری است. پس حمید اشرف درست فهمیده است که اینان به آنها نزدیک هستند.
کارگران امید به آینده دارند، منظماند و به مبارزه آرام و پیگیر معتقدند. و ضد خرابکاری در کارخانهاند. زحمتکشاند. پس ترور و انفجار و… را نمیپذیرند. اینها را در آثار مارکس و حتی در آثار لنین بسیار میتوان یافت.
لنین در برخورد با نارودینکها بسیار علیه ترور نوشت. کلاً در ادبیات انقلابی روسیه میتوان آثار بسیاری یافت که همگی نقد تروریسماند و به قول تروتسکی این جزوات و کتابها آنقدر زیادند که با آنها میتوان کتابخانه کوچکی علیه تروریسم ساخت.
حمید اشرف اما نمیداند که این خردهبورژوازی سنتی یا به زبان من طبقه در حال نابودی و ورشکستگی چگونه مستبد و سرکوبگری است. ضدقانون است. حتی به قانون خود هم تن نمیدهد. آشوبگر است و غیر متحمل. اصلاً غیر را به رسمیت نمیشناسد. اگر در مقابل آنها سکوت میکند موقتی است. بگذریم. اما حمید اشرف اشتباه میکند، یا خود را با این اشتباه دل شاد میکند و برچسب به مخالفان خود میزند که میگوید پلیس در مقابل آنها که مخالف مبارزه مسلحانهاند کوتاه میآید.
رئیس دادگاه نظامی من وقتی در دفاع از خود گفتم پرونده من گویای نقدهای من به مبارزه مسلحانه است، به من جواب داد این یعنی روش مبارزه مسلحانه را قبول نداری، یعنی میگویی با روش دیگری باید با شاه مبارزه کرد. کور خواندهای این یعنی دوراندیشتر و زیرکتری.
به بحث خودمان برگردیم و ببینیم خردهبورژوازی سنتی را چه کسانی تشکیل میدادند؟ آنها در حال ورشکستگیاند. هر تشکل بزرگ تولیدی را وابسته به امپریالیسم میداند که دارد آنها را نابود میکند. پس شتاب در تخریب دارند و با حمید اشرف و گروهش حس نزدیکی دارند. و این را خود حمید اشرف هم به درستی فهمیده است.
ماستبند در حال ورشکستگی است. کارخانه شیر پاستوریزه آمده است و او را توانایی مقابله نیست. پیراهندوز که تکتک اندازه میگیرد و تکتک میدوزد نمیتواند در مقابل کارخانهای که انبوهانبوه پیراهن میدوزد رقابت کند. دکان بقالی دارد در مقابل سوپرمارکت ورشکسته میشود. کشکساب سنتی باید دکانش را ببندد چون کارخانه، کشک میسابد و هزار کیلو هزار کیلو با بستهبندیهای جالب به بازار روانه میکند و او در حال ورشکستگی است. کارخانه آمده است و او را از کشکسابی که حرفه اوست انداخته است. پس مخرب هم هست. به قول مارکس مانیفست از سوسیالیسم هم که بگوید سوسیالیسماش ارتجاعی است، ضدتولید انبوه و خط تولید است. و مخرب هم هست و تشکلناپذیر هم هست.
مصطفی شعاعیان هم طرح انفجار ذوبآهن را میداد و دیگری طرح نابود کردن تاسیسات برق را، و اینها همه خواستهای همان خردهبورژوازی سنتی و در حال ورشکستگی بود. این طبقه آیندهای برای خود نمیدید. پس خود را هم در پیشآهنگش به نمایش گذاشته بود و طبقه متوسط مدرن برخلاف گفته حمید اشرف حامل مولفههای مدرن است. حکومت قانون، جامعه مدنی، حقوق کودکان و زنان و… همه مولفههایی است که به وسیله این طبقه در جامعه نشر مییابد. و حمید اشرف مخالف آنهاست و در مقابل آنهاست. آنها را از آینده بورژوازی کمپرادور میداند. کاپیتال و گروندریسه خواندن پیشکش. آنها کتاب ساده و سطحی مانیفست نوشته مارکس و انگلس را هم دقیق نخواندند. هر چند اگر میخواندند هم تفسیر میکردند که توجیهگر اعمالشان باشد. ولی باز اگر میخواندند کمی باتاملتر اقدام میکردند که نکردند. با خردهبورژوازی سنتی و در حال ورشکستگی درآمیختند و آن کردند که دیدیم.
حمید اشرف اما درس خوانده بود. خوب هم درس خوانده بود. در آن زمانها آرزوی هر دانشآموزی قبولی در دانشگاه تهران، بالاخص اگر ریاضی خوانده بود قبولی در دانشکده فنی دانشگاه تهران بود. حمید اشرف هم در دانشکده فنی درس میخواند. هر چند در سالهای ۴۶-۴۵ در اعتصابات دانشگاه چند باری وقتی صحبت میشد گفت هر چه فرخ نگهدار بگوید من آن را قبول دارم. آخر نگهدار او را به بیژن جزنی معرفی کرده بود و پل ارتباطی او بود. در بحثهایش با شعاعیان هم خود قلمی نداشت که با کتاب شورشی او درافتد و این کار را به حمید مومنی سپرد. در بحث راجع به استالین هم با جبهه ملیهای اروپا باز کار را به حمید مومنی سپرد. با این همه در دانشکده به روال چپیهای آن زمان چند کتابی از گورکی و چخوف خوانده بود. و مهمتر از همه فیزیک و مکانیک و علوم تجربی خوانده بود و مقدمات آنها را میدانست.
درست است که تیپهای ما را که اغلب کتاب به دست بودیم روشنفکر میخواند و خود اغلب ساک ورزشی بر دوش داشت، بدنی ورزیده داشت و شناگر هم بود و در رشته کرالپشت رکورد داشت. ولی تیزهوش هم بود؛ همین که حس کرده بود که خردهبورژوازی سنتی طرف آنهاست. اما تیزهوشیاش به آنجا قد نداد که درک کند شرایط نمایندگی آنها را ندارد و به کنار زده میشود. کاش حمید اشرف کشته نمیشد و حرکات بعدی تاریخ را میدید و این طبقه را بیشتر میشناخت. آن وقت میتوانست بر این بحث با تکملهای بنویسد که نشد.
جامعه رنگین کمان