این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

مجید نفیسی

 پدرم هیچگاه به ما نگفت

که خمینی به دیدارش آمده۱

 به درمان دردی، در سال های دور

وقتی که خمینی فقط یک “خمینی” بود

و هنوز جانشین خدا نشده بود.

شاید بیمار از تپش قلب نالیده

پدر، بارِ زبانش را سنجیده

تهِ چشمهایش را دیده

نبضش را گرفته

و به صدای قلبش گوش داده.

بیمار، دستار سیاه و نعلین کهربایی

عبای نازک و قبای بلندش را درآورده

و فارغ از تعلق روی تخت خوابیده

و خود را به دست پزشکی کاردان سپرده.

 

آیا پدر از “اسفارِ” صدرای شیراز پرسیده

و بیمار از “شرح اسبابِ” نفیس بن عِوَض؟۲

آیا بیمار از غزل های عرفانی اش خوانده

و پدر از شعرهای آزاد پسرش؟

آیا بیمار از افراشتن عَلَم دین گفته

و پدر از افروختن چراغ عقل؟

نه! نه! محکمه جای این حرفها نیست

با انبوه بیماران پشت در.

بیمار رخت هایش را پوشیده

پدر نسخه ای به دستش داده

و او را تا دم در بدرقه کرده.

 

ده سال دیرتر، در دهه ی پنجاه

وقتی که برادر کوچکترم سعید

تنها به خاطر خواندن جزوه ای

دو سال در زندان شاه بود

و خمینی به تبعید در نجف

و من شبها در زیرزمین به “صدای انقلاب” گوش می دادم

پدر یک بار از پله ها پایین آمد

تا به بیمار قدیمش گوش دهد

که از شکنجه گاه های شاه می گفت

و نویدِ داد از بیداد می داد.

 

آن زمان هیچکس نمی دانست که او

تا کمتر از پنج سال دیگر

 

پس از شورش بی خانگان و خانه سازان در “خارج از محدوده”

و گردهمایی روشنفکران و دانشجویان در “شب های شعر گوته”

و راهپیمایی طلاب در قم و بازاریان در تبریز

و اعتصاب کارگران نفت و روزنامه ها

و تکبیرهای شبانه از پشت بام ها

با برآمدنِ مشت ها و شعارها  

و فرو ریختن ترس ها و تندیس ها

و دست به دست شدن زندان ها و پادگان ها

بر اریکه ی دولت “الهی” خواهد نشست،

و پس از راندن ملی گرایان از صحنه

در میان هورا کشیدن های چپِ”وابسته”

و هو کردن های چپِ “مستقل”

پشت دیوارهای “سفارت”

با “شیطان بزرگ” کشتی خواهد گرفت،

و با “صدور انقلاب” به شیعیان عرب

و تجاوز صدام به خاکِ “عجم”

و آغاز جنگ ایران و عراق

از “برکتِ جنگ” نیرو خواهد گرفت

و “رمه” را پشت “شبان” گرد خواهد آورد،

و در دهه ی خونین شصت

مردان را به نیمه کردن زنان

زنان را به پوشاندن زنانگی

مسلمانان را به کشتار بهائیان

شیعیان را به جنگ با سنّیان

باخدایان را به قتل بی خدایان

کودک آزاران را به سرکوب همجنسگرایان

دخترکان را به عقد پیرمردان

روسپیان را به مُتعه ی عاقدان

“شهیدان زنده” را به سرکوب توانخواهان

آزمودگان جنگ را به نکبتِ چندهمسری

فارس را به برتری بر کرد و ترک و بلوچ

ایران را به بدنام شدن در جهان

ایرانیان را به فراموشیِ نوروز باستان

انسان را به جدایی از بهترین دوستش

نوازندگان را به پوشاندن دف و تار

شاعران را به خاموشی بر سر دار

نویسندگان را به بستن درهای “کانون”

قافیه بافان را به مدح “رهبری”

نوحه خوانان را به شهید پروری

میگساران را به باده انداختن در زیرزمین

شطرنج بازان را به مهره باختن در پشت بام

معتادان را  به مرگ در کوچه و خیابان

گرسنگان را به آش در “شام غریبان”

اقتصاد را به ملکِ درازگوشان

بانکداران را به تبدیل نام “بهره”

وام داران را به وهم “قرض الحسنه”

بی چیزان را به سهم زکات و صدقه

نامزدان را به عشق وامِ ازدواج

کارگران را به امید فطریه

کارمندان را به انتظارِ پول چای

سرداران را به انحصار واردات

نفت خواران را به عقدِ “ولایت”

شورا را به تولید وحشت در کارخانه

انجمن را به اسلامی کردن دانشگاه

“ویژه” را به پاکسازی حوزه

“دایره” را به مغزشویی ارتش

مسجد را به جاسوسی در محلات

همسایگان را به گوش خواباندن به دیوار

مادران را به لو دادن پسران

شاگردان را به تفتیش آموزگاران

شکنجه گران را به دستنماز پیش از تعزیر  

بازجویان را به تکبیر گفتن پس از هر تازیانه

بلندگوها را به پخش قرآن به هنگام شکنجه

شکنجه شدگان را به شهادت علیه خود

شریعتمداری را به استغفار در صدا و سیما

“توابین” را به تیرباران همبندان

پاسداران را به تجاوز به دوشیزگان پیش از مرگ۳

قاضیان را به قتل عام زندانیان شصت و هفت

گورستان ها را به تبعیض میان کافر و مسلمان

نوزادان را به زجر با مادرانِ در بند

خردسالان را به تماشای تازیانه و سنگسار

نوجوانان را به پا گذاشتن در مین زار

جوانان را به حجله رفتن با مرگ

سالخوردگان را به زاری بر گور فرزند

دین داران را به بیزاری از دینِ نبی

خواب دیدگان را به وحشت از “عدل علی”

آقازادگان را به پر کردن جیب ها

و دستاربندان را به پایکوبی

بر سنگ گورها واخواهد داشت،

و در کنار هزاران زن و مرد دیگر

سعید را تنها به خاطر خواندن جزوه ای

شکنجه و تیرباران خواهد کرد

و به گوری بی نام و نشان پنهان

و در یک عصر سرد زمستان

در سرسرای زندان اوین

از زبان فراّش غضب به پدر خواهد گفت:

“پسرت به دَرَک واصل شد.”

 

اگر پدر این همه را می دانست

آیا می توانست از درمان بیمارش سر باز زند

یا بی اعتنا به سوگندنامه ی بقراط

او را دارویی زهرآگین بنویسد؟

و اگر حکمران به هنگام امضای حکم

به یاد روزی می افتاد که در اصفهان

به دیدار پدرِ سعید رفته بود

آیا می توانست حکم را پاره کند

و بی اعتنا به “حدودِ” خونین “الهی”

در پرتوِ خرد انسان

به وسوسه ی خشونت، نه بگوید؟

 

۲۳ سپتامبر ۲۰۱۰

 ـ روح الله خمینی در نامه ای که به تاریخ ۱۶ مهرماه ۱۳۴۹ از نجف به جلال الدین طاهری در اصفهان نوشته به دیدار خود با پدرم دکتر ابوتراب نفیسی اشاره کرده است: “… از خبر کسالت شما خیلی نگران بودم. امید است انشاالله تعالی به کلی رفع نقاهت بشود. ولی رجوع به دکتر اعصاب خوب است، و در اصفهان آقای دکتر نفیسی که اینجانب یک وقت که اصفهان بودم و مبتلا شدم و به ایشان رجوع کردم خوب ایشان تشخیص دادند. در هر صورت مسامحه نکنید و مراجعه نمایید.” (“صحیفه ی امام”، جلد دوم، صفحه ی۳۰۱، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۸.)

۲ـ برهان الدین نفیس بن عِوَض کرمانی (مرگ در ۱۴۴۹ میلادی) نیای پدری ماست که در سمرقند پزشک الُغ بیک نوه ی تیمور لنگ بوده. دو کتاب او، یکی “شرح” بر “قانون پزشکی” ابن سینا و دیگری “شرح” بر “اسباب، علامات” نجیب الدین سمرقندی تا قرن نوزدهم کتاب مرجع پزشکان جهان اسلام شمرده می شده است.

۳ ـ نگاه کنید به نامه ی حسینعلی منتظری جانشین وقت خمینی به او به تاریخ هفتم اکتبر۱۹۸۶ مندرج در خاطرات سیاسی اش. یکی از دلایلی که خمینی چند ماه پیش از مرگش منتظری را از جانشینی خویش برکنار کرد اعتراض وی به شکنجه و قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ بود.

جامعه رنگین کمان

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.