یرواند آبراهامیان
از دیدگاه مصدق، که مسألهٔ ملی کردن نفت برایش بسیار مهم بود، هیچگاه مصالحهای از طرف مقابل پیشنهاد نشد. برعکس، آنچه آنها پیشنهاد میکردند تنها یک بازی بود، زیرا میخواستند چیزی را بهاو غالب کنند که نمیشد نام آن را ملی کردن گذاشت.
مصاحبهٔ سایت «مهر» با پروفسور یرواند آبراهامیان
«مهر»: با سپاس بسیار از شما، دکتر آبراهامیان، برای اینکه امکان این گفتوگو را در مورد کودتای ۲۸ مرداد به ما دادید. و همچنین با تبریک بهخاطر انتشار کتاب اخیرتان در مورد کودتای ۲۸ مرداد.
اجازه بدهید ابتدا با یک سری سؤالات کلی در مورد پیشزمینهٔ کودتای ۲۸ مرداد شروع کنیم. این بحث همیشه وجود داشته که اگر دکتر مصدق با غرب مصالحه میکرد، حال چه بهنفع ایران و چه غیر از آن، ایران در این مخمصهای که امروز قرار دارد نمیبود. آیا شما با چنین بحثی موافقید؟
پروفسور آبراهامیان: تعجبآور این است که حتی مورخانی که نسبت به مصدق نظر مثبت دارند ـــ و تعداد مورخان غربی، هم آمریکایی و هم انگلیسی، که در این گروه قرار میگیرند کم هم نیست ـــ بر این اعتقادند که کودتا یک اشتباه تراژیک، هم برای ایران و هم برای رابطهٔ غرب با ایران، بوده است. جوهر بحث آنها هم این است مصدق میتوانست دست به مصالحه بزند چون ایالات متحده و انگلستان آمادهٔ مصالحه با او بودند و در واقع این مصالحه را روی میز گذاشته بودند. برخی مورخان حتی مدعی شدهاند که انگلیسیها و آمریکاییها ملی شدن نفت را پذیرفته بودند و از همان ابتدا مشکل حل شده بود، و بنابراین، این مصدق بود که انعطاف بهخرج نداد زیرا آمادگی رسیدن به توافق را نداشت. آنگاه آنها این عدم انعطاف را به شخصیت و ذهنیت او نسبت میدهند، یا میگویند که او از عکسالعمل عناصر تندروتر درون جنبش خودش وحشت داشت، یا دیگر دلایل از این قبیل.
هرچند اسناد تاریخی حاکی از این است که آمریکا و انگلستان در ظاهر مدعی پذیرش ملی شدن نفت بودند، اما نگاهی به جزئیات مذاکرات نشان میدهد که آنها سرسختانه بر این موضع بودند که ایران نباید کنترل تولید نفت خود را در دست بگیرد. بهعبارات دیگر، آنها با ملی شدن نفت در تئوری موافق بودند، اما حاضر به پذیرفتن آن در عمل نبودند. از نظر آنها، ایران میتوانست بهطور اسمی ادارهکنندهٔ صنعت نفت باشد اما در عمل کنترل این صنعت نمیبایست در دست ایران باشد، بلکه میبایست یا در دست انگستان باقی بماند یا به یک کنسرسیوم واگذار شود، که البته در نهایت چنین هم شد.
از دیدگاه مصدق، که مسألهٔ ملی کردن نفت برایش بسیار مهم بود، هیچگاه مصالحهای از طرف مقابل پیشنهاد نشد. برعکس، آنچه آنها پیشنهاد میکردند تنها یک بازی بود، زیرا میخواستند چیزی را بهاو غالب کنند که نمیشد نام آن را ملی کردن گذاشت. آنها کوشیدند او را با جزئیات ریز، با آمار، با سخنان شیرین، با آوردن او به واشنگتن، و حتی با شعبدهبازی، گیج و سردرگم کنند. اما او همهٔ این تلاشها را برای بهبیراهه کشاندن مذاکرات دید. مسألهٔ اساسی از نظر مصدق این بود که چه کسی کنترل صنعت نفت را در دست خواهد داشت، و تا زمانی که انگلیسیها و آمریکاییها حاضر به واگذار کردن کنترل نفت به ایران نبودند، او نیز حاضر به مذاکره نبود.
از این دیدگاه، بهنظر من این انگلستان و ایالات متحده بودند که با خودداری از پذیرش ملی شدن واقعی، بیانعطافی از خود نشان دادند. البته، در اوایل دههٔ ۱۹۵۰، برای کمپانیهای نفتی و کشورهای غربی ملی شدن نفت یک امر غیرقابل تصور بود. برای آنها، همانطور که اینجا و آنجا نیز مطرح شده، انتقال کنترل نفت از دست هفتخواهران [اشاره به ۷ کمپانی بزرگ نفتی وقت] به کشورهای خاورمیانه بهمعنای پایان جهان متمدن بود. البته ملی شدن نفت در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ اتفاق افتاد، اما در سالهای ۵۳ ـ ۱۹۵۱ حتی تصور یک چنین چیزی برایشان وحشتآور بود.
بنابراین، از همان روز اول، و بهمحض اینکه ملی شدن نفت بهامضاء رسید و بهقانون بدل شد، ایالات متحده بههمان اندازهٔ انگلستان اصرار داشت که ایران از اجرای این قانون خودداری کند. بهمحض تصویب این قانون، «مکگی»، معاون وقت وزیر امور خارجهٔ آمریکا و مسؤول امور بدهیهای ایران، با عجله به تهران سفر کرد تا شاه را به خودداری از امضای این قانون قانع کند. اما وقتی به تهران رسید مشاهده کرد که جوّ حاکم بر کشور طوری است که هیچ عقل سالمی بهخود اجازه نمیدهد علناً با ملی شدن نفت مخالفت کند. حتی شاه این قانون را امضاء کرد، چون نمیتوانست در مقابل آنچه که آن روز یک ارادهٔ ملی بود ایستادگی کند.
«مکگی»، که خود یک مرد نفتی بود، در عین حال بهطور دائم با کمپانیهای آمریکایی تماس داشت. او و کمپانیهای نفتی به شدت اصرار داشتند که نباید گذاشت ملی کردن نفت به موفقیت برسد. راه حلی که آنها ارائه کردند این بود که در ظاهر خود را با اصل ملی شدن نفت موافق نشان دهند اما در عمل بههر شکل ممکن از پیاده شدن آن جلوگیری کنند. و در این کار پیگیر هم بودند. در حقیقت، یکی از شاهدان معتبرتر بهنام «اِلوِل ساتون»، یک مورخ انگلیسی متخصص نفت ایران که در آن زمان در بخش شرکت نفت انگلیس در وزارت امور خارجهٔ انگلستان کار میکرد، در اولین کتابش در مورد این مسأله مینویسد که موضع انگلستان و آمریکا این بود که در اصل، ملی شدن را بپذیرند اما در عمل از اجرای آن جلوگیری کنند. بدینترتیب روشن است که برنامه از همان ابتدا چه بوده است.
آنچه تعجب آور است این است که رسانههای غرب در دام این تبلیغات انگلستان و آمریکا افتادند؛ و از آن تعجبآورتر اینکه، پس از گذشت ۶۰ سال، هنوز هم مورخان لیبرال در دام این تبلیغات انگلیسی ـ آمریکایی هستند که علت اصلی عدم موفقیت مذاکرات بیانعطافی مصدق بوده است.
«مهر»: بدین ترتیب آیا کودتا یک امر اجتنابناپذیر بود؟ آیا برای جلوگیری از روند ملی شدن نفت ایران بهدست دکتر مصدق، انگلستان و آمریکا راه دیگری جز دستیازی به یک کودتای نظامی نداشتند؟
پروفسور آبراهامیان: پیش از رویآوری انگلیسیها و آمریکاییها به کودتای نظامی، سیاست آنها خلاص شدن از دست مصدق با ابزارهای سیاسی بود. در حقیقت، ۳۰ تیر نمونهٔ بارز یک چنین سیاستی بود. هم آمریکا و هم انگلستان تمام نفوذ خود را در مجلس بهکار گرفتند تا رأی کافی برای بهقدرت رساندن قوام ایجاد کنند. بنابراین، اولین راهحل مورد استفادهٔ آنها برای خلاصی از دست مصدق یک راهحل سیاسی بود.
در ابتدای آغاز این روند، موضع انگلستان این بود که عمر صدارت نخستوزیران ایران طولانی نیست ـــ معمولاً شش هفت ماه بیشتر دوام نمیآورند ـــ و در نتیجه مصدق هم از این طولانیتر در قدرت نخواهد ماند. اما وقتی دیدند طولانیتر ماند، از همهٔ نفوذ خود، از جمله فشار آوردن بر شاه، استفاده کردند. اما شاه، بهنظر من، از نظر سیاسی بهاندازهٔ کافی هشیاری داشت که بداند مسألهٔ ملی کردن نفت یک مسألهٔ ملی است، و در نتیجه نمیخواست علناً در برابر ارادهٔ ملی بایستد. بهنوعی، تراژدی شاه این بود که از نظر سیاسی میدانست چه باید بکند، اما وادار شد که کار دیگری انجام دهد. در واقع، او در پیوستن به کودتا تردید داشت. به همین دلیل بود ناچار شدند خواهرش اشرف را بهآنجا بفرستند؛ ژنرال شوارتسکف را آنجا بفرستند؛ کرمیت روزولت را بهآنجا بفرستند؛ همه را فرستادند تا شاه را قانع کنند که به کودتا بپیوندد. و شاه میدانست که با پیوستن به کودتا، و اقدام علیه ملی کردن نفت و خواست ملت، مشروعیت خود را از دست خواهد داد. اما بالاخره انگلیسیها و آمریکاییها به او اولتیماتوم دادند که بههر صورت دست به کودتا خواهند زد، اما در صورت عدم شرکت او نمیتوانند پادشاهی او را تضمین کنند. بدین ترتیب، او وادار به شرکت در کودتا شد، در عین اینکه بهخوبی میدانست این کار به نابودی نظام شاهنشاهی در درازمدت خواهد انجامید.
بنابراین، شکست ابزارهای سیاسی برای بهزیر کشیدن مصدق باعث شد که آمریکاییها بهطرحریزی یک کودتای نظامی روی بیاورند. و البته سرنوشت این کودتا تضمین شده نبود. بهنظر من مصدق میتوانست دوام بیاورد اگر تلاش میکرد ـــ و داشت به این سمت هم حرکت میکرد ـــ که روابط بهتری با اتحاد شوروی ایجاد کند. او میخواست همانکاری را بکند که دیگر رهبران «جهان سوم»، مثل هندوستان و مصر، انجام داده بودند، یعنی یک سیاست خارجی غیرمتعهد اتخاذ کند. اما برای این کار میبایست رابطهٔ بهتری با اتحاد شوروی داشته باشد و از اتحاد شوروی برای صدور نفت و یافتن یک معبر کمک بگیرد. البته چنینکاری بهمعنای پیوستن به بلوک شوروی نبود، زیرا او به عدمتعهد اعتقاد جدی داشت. اگر کودتا موفق نشده بود، ممکن بود در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ یک ایران بیطرف و غیرمتعهد داشته باشیم.
«مهر»: در رابطه با اختلافات مصدق با شاه بر سر کنترل ارتش، و همچنین انحلال مجلس توسط مصدق، آیا مصدق میخواست با این امکانات چهکار بکند که مسألهٔ کنترل ارتش و انحلال مجلس طرف مقابل را اینچنین بهوحشت انداخته بود؟
پروفسور آبراهامیان: نخست در مورد ارتش. شاه از همان ابتدا تمام حساب خود را روی حفظ کنترل ارتش باز کرده بود. چیزی که او از رضاشاه آموخته بود این بود که او اول فرمانده کل نیروهای نظامی است و بعد شاهنشاه ایران. او میدانست تا زمانی که شخصاً فرماندهی نیروهای نظامی را در دست دارد، مهمترین ابزار قدرت در ایران در دست او است. بنابراین، او در این مورد بسیار حساس بود و میکوشید که هیچ غیرنظامی بدون اجازه در امور ارتش دخالت نکند. بسیار پیش از اختلاف با مصدق، شاه همین مشکل را با قوام پیدا کرد. قوام هم کوشید تا کنترل ارتش را در دست داشته باشد، اما موفق نشد.
از سال ۱۹۴۱ بهبعد، دیگر روشن بود که ارتش عرصهٔ شخصی شاه است و سیاستمداران اجازهٔ ورود به این عرصه را ندارند. البته، برای داشتن یک دموکراسی واقعی، بهویژه برای یک انتخابات سالم، لازم است که ارتش در روند انتخابات دخالتی نداشته باشد. حتی از همان ابتدای دههٔ ۱۹۴۰، شاه همواره از ارتش برای وارد کردن عوامل خود به مجلس استفاده میکرد. مصدق بهخوبی میدانست که تنها راه انتخاب نمایندگان واقعی به مجلس محدود کردن قدرت ارتش است. و به همین دلیل، نمیتوانست کنترل ارتش را در دست شاه باقی بگذارد. در غیر اینصورت، شاه باز هم عوامل خود را به مجلس میفرستاد. از همان اوایل دههٔ ۱۹۴۰، مصدق مسألهٔ رفرم انتخاباتی و تغییر در روند نظارت بر انتخابات را بهپیش کشیده بود.
بالاخره، بعد از اینکه نفت دیگر معضل اصلی نبود، مصدق به مسألهٔ انتخابات و کنترل ارتش روی آورد. در بحران ۳۰ تیر، تلاش مصدق این بود که رابطهٔ میان شاه و ارتش را قطع کند و یک کنترل غیرنظامی بر ارتش برقرار کند. اما، بهنظر من، هدف درازمدت او از کنترل ارتش برقراری یک نظام انتخاباتی بسیار سالمتر بود.
«مهر»: با این تفاصیل، هدف اصلی مصدق نه اعمال کنترل شخصی بر ارتش بلکه قطع رابطهٔ میان شاه و ارتش بود؟
پروفسور آبراهامیان: بله، اما داشتن کنترل رسمی بر ارتش او را قادر میکرد تا از اینکه ارتش از امکانات خود برای وارد کردن عناصر سلطنتطلب به مجلس استفاده ببرد، جلوگیری کند. بهعنوان مثال، اگر در زمان انتخابات در منطقهای حکومت نظامی اعلام میشد، آنگاه انتخابات آن منطقه عملاً زیر نظارت ارتش قرار میگرفت. بسیار اتفاق افتاده بود که در چنین شرایطی، افرادی از تهران، که هیچ ریشهای در آن منطقه نداشتند و تنها با دربار مرتبط بودند، بهنمایندگی مجلس از آن منطقه انتخاب میشدند. بدینترتیب نفوذ شاه در مجلس همواره از سوی ارتش در مناطق تضمین میشد.
«مهر»: اما حتی در صورت موافقت شاه با کنترل مصدق بر ارتش، مصدق عملاً تا چه حد قادر به جلوگیری از دخالتهای ارتش بود؟ با توجه به سرسپردگی ژنرالهای ارتش بهشاه، او در عمل چه کنترلی میتوانست روی ارتش داشته باشد؟ مصدق عملاً روی چه بخش از ارتش میتوانست حساب کند؟ در رابطه با مجلس، چه بخش از مجلس زیر کنترل شاه بود؟ در رابطه با جنبش مذهبی هم همینطور: چه بخش از این جنبش هوادار مصدق بود؟ همینطور در مورد جبههٔ ملی: چه بخش از آن واقعاً هوادار مصدق بود؟ در اینجا سؤال اصلی ما در مورد تعادل کلی نیروها در سطح جامعه است که مصدق بر بستر آن عمل میکرد.
پروفسور آبراهامیان: بگذارید به نهادها نگاه کنیم. در ارتش، نارضایتی بسیاری در صفوف و در میان افسران جزء وجود داشت. بنابراین فکر نمیکنم که در میان افسران جزء حمایت زیادی برای سلطنت وجود داشته است. درجات بالاتر از سرگرد بسیار بیشتر هوادار شاه بودند زیرا شاه شخصاً این را که چه کسی به درجات بالاتر از سرگرد ارتقاء داده شود کنترل میکرد. بدینترتیب میتوان گفت که درجات بالاتر از سرگرد بهشکلی قاطعتر هوادار سلطنت بودند. اما هستهای از افسران بودند که هوادار شاه نبودند. آنها افسرانی بودند که به حزب ایران (منظورم کل جبههٔ ملی نیست) تعلق داشتند. آنها در فرانسه تعلیم دیده بودند و با رهبران حزب ایران در ارتباط بودند.
استراتژی مصدق این بود که از ریاحی، که او نیز همین سابقه، یعنی ارتباط با حزب ایران، را داشت استفاده کند. تفکر پشت استراتژی این بود که اگر افسران وابسته به حزب ایران در مسؤولیت کنترل پادگانها قرار داده شوند، آنگاه افسران سلطنتطلب زرهی نخواهند توانست بدون اجازهٔ آنها تانکهای خود را بهحرکت درآورند، یا سوخت و مهمات دریافت کنند. میبینیم که مصدق و ریاحی در این مورد خام نبودند و برنامهٔ خود را برای جلوگیری از کودتا داشتند. این در واقع یکی از مشکلاتی بود که سازمان «سیا» با آن روبهرو بود، یعنی چگونه استراتژی ریاحی را خنثی کند. البته کودتا قادر شد استراتژی ریاحی را خنثی کند، و این یکی از بغرنجیهای روزهای ۲۷ و ۲۸ مرداد است. اما اگر در روز آخر اشتباهاتی صورت نگرفته بود، میشد کودتا را متوقف کرد.
در مورد مجلس، استراتژی مصدق تنها قطع نفوذ ارتش در مجلس نبود. او همچنین در تلاش بود تا نفوذ بزرگمالکان را در مجلس تضعیف کند. این، البته، بخشی از سیاست درازمدت او از سال ۱۹۴۱ بهبعد بود. او همواره خواستار رفرم انتخاباتی بود. بهعنوان بخشی از این رفرم، علاوه بر خارج کردن ارتش از نظام انتخاباتی، برنامهٔ او ایجاد هیأتهای انتخاباتی در مناطق مختلف که بتوانند بدون نفوذ ارتش و بزرگمالکان بر روند انتخابات نظارت کنند، بود. بدین منظور، او خواستار برخی تغییرات در قوانین شد که بر اساس آن هیأتهای انتخاباتی زیر نظارت استادان دانشگاه و روشنفکران قرار میگرفتند. بدینترتیب، بزرگمالکان و ارتش دیگر نمیتوانستند رأساً نتایج انتخابات را اعلام کنند، بلکه انتخابات تحت نظارت قرار میگرفت.
بنابراین، من فکر میکنم اگر او بر سر کار مانده بود، اولین کاری که پس از یک رفراندوم میکرد بهتصویب رساندن قانون تازهٔ انتخابات بود. فراموش نکنیم، هنگامی که مصدق به مقام نخستوزیری انتخاب شد، دو برنامه داشت: نخست، رفرم انتخاباتی، و دوم، ملی کردن نفت. اینها دو محور مهم در تفکر او بودند.
«مهر»: آیا مصدق واقعاً ناچار بود مجلس را منحل کند؟ چه خطری از سوی مجلس او را تهدید میکرد؟
پروفسور آبراهامیان: من فکر میکنم آنچه او در موردش شک داشت، و شکهای او همیشه دارای پایههای محکم بود، این بود که انگلستان و آمریکا از نفوذ بسیاری، بهویژه نفوذ مالی، برای خریدن رأی در مجلس برخوردار هستند، و بهاحتمال قوی قادر خواهند بود رأی اکثریت را، همانطور که در ۳۰ تیر در مورد قوام انجام داده بودند، علیه مصدق برگردانند. البته این خطر سیاسی مجلس نه بازتابی از افکار عمومی بلکه نشانهای از قدرت پولی بود که از سوی انگلستان و آمریکا به مجلس تزریق میشد.
«مهر»: آیا در این مرحله هیچ سندی که نشان دهد چه کسی از انگلستان و سازمان «سیا» پول میگرفته است وجود دارد؟
پروفسور آبراهامیان: میتوانم بگویم که هیچ مدرک قابل استنادی وجود ندارد. ما همهٔ کسانی را که دائماً علیه مصدق رأی میدادند میشناسیم، اما نمیدانیم که آیا از این کشورها پول میگرفتهاند یا نه.
یک سند تعیین کننده وجود دارد که هنوز در دسترس نیست، و آن سند معروفی در تحلیل کودتا است که در سال ۱۹۵۴ نگاشته شده است. در این سند، بخش ضمیمهای در فهرست مطالب وجود دارد که نام نمایندگان مجلس و روزنامهنگارانی را که از انگلستان و سازمان «سیا» پول میگرفتهاند عنوان میکند. این بخش ضمیمه هنوز علنی نشده است و محرمانه است. در اسناد منتشر شده، این بخش سفید است.
«مهر»: بگذارید در اینجا به نقش حزب تودهٔ ایران بپردازیم. میدانیم که تا ۳۰ تیر حزب با توجه به گرایشان گوناگون درون جبههٔ ملی نسبت به آنچه اتفاق میافتاد تردید داشت و با شک به آن مینگریست. این نگرانی حزب، بهویژه در مورد ترکیب کابینهٔ دکتر مصدق، تا چه حد پایه در واقعیت داشت؟
پروفسور آبراهامیان: سؤال خوبی است اما پاسخگویی به آن دشوار است. این نیازمند در دست داشتن اسناد درونی دربارهٔ محتوای بحثهایی است که در رهبری حزب در تحلیل وضعیت موجود صورت گرفته است. اما اگر به نگاه از بیرون اکتفا کنیم، میتوانیم بگوییم که مسلماً انتقادات رهبری حزب نسبت به مصدق و کابینهٔ او بهخاطر دراز کردن دست کمک بهسوی آمریکا انتقاداتی مشروع و نیازمند بحث است.
اما، در پشت این، به نظر من، یک محاسبهٔ نادرست عمده وجود داشت که تا ۳۰ تیر ادامه یافت، و آن این است که حزب اهمیت مسألهٔ ملی کردن نفت را از دیدگاه احساسات ملی درست درک نکرد و در نتیجه از حمایت کامل از جنبش در ابتدا باز ماند. هستهٔ مرکزی جنبش مصدق مسألهٔ ملی کردن نفت بود و این بهنوبهٔ خود هستهٔ مرکزی جنبش استقلال طلبانهٔ ایران بود. بهنوعی میتوان گفت در حالی که کشورهای دیگر در سراسر «جهان سوم» بهدنبال خلاصی خود از یوغ استعمار بودند، ایران میخواست از طریق خلاص شدن از دست شرکت نفت انگلیس به این هدف برسد.
اگر حزب اهمیت این مسأله را درک کرده بود خیلی زودتر و با تمام قلب به حمایت از این جنبش ملی دست میزد. با انتقاد از مصدق، یا دادن حمایت مشروط به او طی دو سال اول، حزب در واقع یک نوع بیاعتمادی ایجاد کرد و هستهٔ مرکزی جنبش ملی را با خود بیگانه کرد. هرچند حزب کوشید این اشتباه را بعد ۳۰ تیر جبران کند، اما دیگر صدمه وارد شده بود.
بهنظر من حتی طرح شعار ملی کردن نفت جنوب در خیابانها اشتباه بدی بود چون در ذهنها این درک را ایجاد کرد که حزب با نفوذ انگلیسیها در جنوب مخالف است اما با بهرهبرداری از نفت شمال توسط شورویها مخالفتی ندارد. البته شورویها، بهویژه از سال ۱۳۲۶ بهبعد، چندان علاقهای هم به گرفتن امتیاز نفت شمال نداشتند.
این اختلافات ظاهری جنبش تودهایها را از جنبش ملی جدا کرد، که مایهٔ تأسف است. اگر حزب از همان ابتدا خود پرچمدار ملی کردن نفت شده بود میتوانست بخش بزرگی از نیروهای اصلی جنبش ملی را بهحزب جذب کند. بهعنوان نمونه، در سالهای اول حزب رابطهٔ بسیار نزدیکی با حزب ایران داشت. اما حزب ایران در آن سالها خود را با جنبش مصدق برای ملی کردن نفت بسیار نزدیکتر میدید و در نتیجه کوشید از حزب فاصله بگیرد.
«مهر»: اما مسألهٔ اصلی در اینجا حمایت حزب از جنبش مصدق برای ملی کردن نفت نیست. مسأله این است که در آن زمان بخشی از جبههٔ ملی بهطور آشکار از حرکت بهسمت آمریکا حمایت میکرد و میکوشید تا حمایت آمریکا را بهخود جلب کند. بهعبارت دیگر، میخواست به متحد آمریکا علیه انگلستان بدل شود. کسانی در جبههٔ ملی بودند که بهطور جدی این را مطرح میکردند. این آن مسألهای بود که برای حزب شک و تردید ایجاد میکرد.
پروفسور آبراهامیان: درست است. ولی پس از گذشت این همه سال میتوان گفت که این یک اشتباه محاسبه از سوی حزب بود، بدین معنی که تعادل واقعی نیروها را در درون جبههٔ ملی ندید. مصدق و حزب ایران کاملاًَِ به ملی کردن نفت متعهد بودند. البته افرادی مثل بقایی یا مکی هم بودند که چنین تعهدی به ملی کردن نفت نداشتند و میخواستند با آمریکا همکاری کنند. اما این افراد در نهایت از جبههٔ ملی بریدند و آنچه که از جبههٔ ملی باقی ماند، یعنی هستهٔ اصلی آن، حزب ایران بود. اگر دقیق نگاه کنید، از همان ابتدا، یعنی زمانی که جبههٔ ملی تشکیل شد، این یک جبههٔ گسترده بود که گروههای گوناگونی را در بر میگرفت. اما مشاوران اصلی مصدق، افرادی که مورد اتکای او بودند، از حزب ایران بودند، کسانی مانند شایگان که ضد چپ هم نبود. در واقع آنها آماده بودند که با چپ کار کنند.
بدین ترتیب، جبههٔ ملی در نهایت جریانی شامل ملیگرایان واقعی و معتقد به سیاست عدم تعهد بود که تا آخرین لحظهٔ تلخ در کنار مصدق باقی ماندند.
«مهر»: مصدق به آمریکا رفت و با رهبران آن کشور ملاقات کرد. او چهقدر به این حرکت امید داشت؟ آیا مصدق واقعاً فکر میکرد که شانسی برای کمک آمریکا به او وجود دارد؟ یا این فقط یک توهم بود؟
پروفسور آبراهامیان: من فکر نمیکنم هیچ شانسی برای حمایت آمریکا از ملی کردن نفت وجود داشت زیرا شرکتهای نفتی آمریکا و منافع آمریکا همواره علیه آن بودند. بهنظر من مصدق از نظر سیاسی این پختگی را داشت که این واقعیت را درک کند. اما او امیدوار بود که بتواند با نشان دادن اینکه آمادگی مذاکره را دارد، آمریکا از دست زدن به اقدام علیه خود باز دارد و بدین ترتیب مسؤولیت مشکل را به گردن انگلیسیها بیاندازد. او این کار را بر اساس این فکر انجام داد که اگر دولت او ثبات پیدا کند، او خواهد توانست یک سیاست خارجی آلترناتیو اتخاذ کند.
فاطمی برقراری رابطه بهتر با اتحاد شوروی را مطرح میکرد، و البته این کارت برندهای بود که مصدق در دست داشت. فکر میکنم اگر کودتا صورت نگرفته بود، او بالاخره از این کارت استفاده میکرد چون میفهمید که آمریکاییها نظر خود را راجع به ملی کردن نفت عوض نخواهند کرد و تنها راه موفقیت در ملی کردن نفت این است که او بر نیروی متقابلی مانند اتحاد شوروی تکیه کند.
«مهر»: فکر نمیکنید که او با این کار بر اتهامات غرب مبنی بر سمپاتی داشتن با کمونیسم مهر تأیید میگذاشت و بدین ترتیب زیر پای خود را خالی میکرد؟
پروفسور آبراهامیان: البته این یک خطر بود. اما مذاکره و داشتن رابطهٔ بهتر با اتحاد شوروی بهمعنای پیوستن به بلوک شوروی نبود. با این کار او همان کاری را می کرد که نهرو، ناصر و دیگر رهبران «جهان سوم» کردند.
«مهر»: بهنظر شما چرا چنین کاری را نکرد؟
پروفسور آبراهامیان: بهنظر من او داشت در این جهت حرکت میکرد.
«مهر»: بنابراین بهنظر شما او هیچ توهمی در مورد آمریکا نداشت و حرکات او فقط تاکتیکی بود؟
پروفسور آبراهامیان: بله. بله. او در برخورد به سیاستمداران آمریکا همواره با طنز بسیار عمل میکرد، اما همیشه یک لبهٔ تیز در طنز او بود. مثلاً، او از مذاکرات نظامی صحبت میکرد، اما بهشوخی میگفت که امیدوارم از ارتش برای براندازی من استفاده نکنید. بنابراین، او بر اساس پختگی سیاسی خود دچار چنین توهمی نبود که آمریکاییها نیت مثبت دارند. در سازمان ملل و در حین مذاکرات در واشنگتن نیز او ناچار بود طوری عمل کند که نشان دهد ضدآمریکایی نیست، چون اگر چنین کاری میکرد به او برچسب خطرناک و دشمن غرب بودن میزدند و او نمیخواست در چنین وضعیتی قرار گیرد.
«مهر»: میدانیم که ۳۰ تیر، بهویژه برای حزب، نقطهٔ عطفی بود. اما عکسالعمل مصدق به تظاهرات ۳۰ تیر، و کلاً پس از آن، این بود که مردم در خانههایشان بمانند و بهخیابانها نیایند. آیا این برخورد او ارتش را جریتر نمیکرد و آن را در کنترل کل وضعیت قرار نمیداد؟
پروفسور آبراهامیان: بهنظر من این یکی از اشتباهات مصدق در روز ۲۷ مرداد بود. او فکر میکرد که وضعیت تحت کنترل است و آخرین چیزی که پس از شکست اولین کودتا میخواست شلوغی در خیابانها، بهویژه تظاهرات تودهای، شکستن مجسمهها، و اعمالی از این قبیل بود. او طالب ثبات بود و فکر میکرد که ارتش را از طریق ریاحی زیر کنترل دارد. بر این اساس، او دستوری به هوادارانش صادر کرد که در خانه بمانند. در نتیجهٔ این دستور، حزب توده و جبههٔ ملی به هواداران خود رهنمود دادند که دست به تظاهرات نزنند.
صبح روز ۲۸ مرداد، هنگامی که تظاهرات چاقوکشان شروع شد، او، یا رییس دفتر او، این اشتباه را کردند که از پلیس و بعداً از ارتش خواستند که به صحنه بیایند و چاقوکشان را سرکوب کنند. این، البته، بهمعنای درهم شکستن همان استراتژیای بود که پیش از این در مورد آن صحبت کردم. زیرا وقتی تانکها از پادگانها خارج شدند، هرچند مأموریت آنها سرکوب چاقوکشان بود، افسران زرهی مسؤول آنها که بخشی از کودتای «سیا» بودند از این فرصت برای اجرای توطئهٔ «سیا» استفاده کردند و مستقیماً بهسمت نقاط استراتژیک تهران، مانند دفتر ستاد ارتش، ادارهٔ تلگراف، ایستگاه رادیو، و بالاخره خانهٔ مصدق، حرکت کردند.
این از همان ابتدا بخشی از برنامه بود که بعد از تلاش نصیری برای دستگیری مصدق متوقف شده بود. برنامه هنوز سر جایش بود و فقط اجرای آن متوقف شده بود. اما این بار، بهطور ناآگاهانه بهدست خود مصدق و با دستور او برای به صحنه آمدن ارتش بهمنظور سرکوب تظاهرات چاقوکشان، بهاجرا در آمد.
«مهر»: و در تمام این دوران حزب تودهٔ ایران غیرقانونی بود. چرا مصدق حزب تودهٔ ایران را همچنان غیرقانونی نگهداشت؟
پروفسور آبراهامیان: مطمئن نیستم که این از نظر عملی تغییر مهمی ایجاد میکرد چون مصدق به حق مردم برای سازماندهی و اعتراض اعتقاد داشت. بهرغم غیرقانونی بودن حزب، سازمانهای دیگری مثل فعالین صلح و دیگر انجمنها آزاد بودند که بهنام حزب تودهٔ ایران فعالیت کنند.
اما چرا مصدق حزب تودهٔ ایران را قانونی نکرد؟ شاید بخشاً بهخاطر ایننگرانی که اگر چنین کاری می کرد به ظن شدید آمریکا در مورد کمونیسم دامن می زد. یا میتوانست این باشد که چنین کاری میبایست از راههای قانونی صورت گیرد چون قانون انحلال حزب تودهٔ ایران وجود داشت و روند بهرسمیت شناخته شدن آن میبایست مراحل قانونی خود را طی کند. گامهایی نیز در این راه برداشته شده بود. دیوان عالی قضایی بخشی از تصمیمات گذشته را که زیر نفوذ شاه برای دستگیری رهبران حزب بهجرم نقش داشتن در بهاصطلاح ترور شاه اتخاذ شده بود لغو کرده بود.
بدین ترتیب، اگر زمان کافی وجود داشت، مصدق در جهت قانونی کردن حزب عمل میکرد.
«مهر»: پس از شکست کودتای اول، چه چیزهای مشخصی در فاصلهٔ ۲۵ تا ۲۸ مرداد اتفاق افتاد که کودتای دوم را امکانپذیر ساخت و موفق کرد؟
پروفسور آبراهامیان: یک عامل این بود که بهدنبال شکست کودتای اول، تعداد کمی از رهبران آن را دستگیر کردند. روشن بود که افراد بیشتری در کودتا دست داشتند و اطلاعات ارتش زیر کنترل مصدق اسامی آنها را هم میدانست. ولی مصدق حاضر نبود دست به یک دستگیری گسترده بزند. در اینجا هم فکر میکنم پرنسیپهای لیبرالی او عمل کرد که به او میگفت تا زمانی که لازم نیست دست به اقدام شدید نزند. او فکر میکرد با دستگیری نصیری و چند نفر دیگر مشکل حل شده است.
اما افرادی مثل فاطمی هم بودند که خواستار اقدام شدیدتر بودند. فاطمی خواستار محاکمه و حتی اعدام این افراد بهجرم تلاش برای براندازی دولت شد، اما مصدق آن را وتو کرد. حتی افرادی که دستگیر شده بودند در واقع تحت بازداشت جدی قرار نگرفتند. آنها در زمان بازداشت با بیرون ارتباط داشتند و برقراری ارتباط با افراد بیرون برایشان بسیار آسان بود.
بنابراین میتوان گفت کودتای دوم موفق شد چون مصدق بعد از شکست کودتای اول با صلابت کافی عمل نکرد.
عامل دوم این بود که پس از شکست کودتای اول، شبکهٔ سازمانی و ساختاری که «سیا»، بهویژه با کمک سرهنگ اخوی، ایجاد کرده بود دستنخورده باقی گذاشته شد و سر جایش ماند. اما مصدق احساس امنیت کرد چون ریاحی به او گفته بود همهچیز تحت کنترل است.
«مهر»: آیا ریاحی واقعاً به مصدق وفادار بود؟
پروفسور آبراهامیان: من هیچ مدرکی برای اینکه او نقش دوگانه بازی میکرده است در دست ندارم. فکر میکنم ریاحی در محاسباتش اشتباه کرد.
باید بهیاد داشته باشیم که آن دوران، دوران سیاست آقامنشانه بود. بهعنوان مثال، سرهنگ اخوی، که در اجرای توطئهٔ «سیا» نقش کلیدی داشت، پس از شکست کودتای اول اسلحهٔ کمری خود را بیرون کشید و تهدید کرد که خود را خواهد کشت. این ریاحی بود که او را قانع کرد این کار را نکند. علت هم این بود که ریاحی و اخوی در دانشکدهٔ افسری همکلاسی بودند و با هم دوستی دیرینه داشتند. بهنظر من، وجود اینگونه روابط آنها را در برخورد به کودتاگران بسیار نرمتر کرد.
«مهر»: آیا هیچ مدرکی دال بر اینکه مصدق بر اساس اطلاعاتی که از حزب دریافت میکرد دست به عملی زده باشد وجود دارد؟ یا اینکه او تنها از این گوش میشنید و از آن گوش بیرون میکرد؟
پروفسور آبراهامیان: نه، چنین مدرکی نیست. تنها مدرکی که وجود دارد، آن هم بر اساس گفتوگوهای تلفنی کیانوری با مصدق، این است که مصدق اطمینان داشت ریاحی و ارتش در کنترل هستند و حزب نباید نگران باشد. و البته پس از اینکه شیرازهٔ اوضاع از هم گسست، انتخابی که در برابر مصدق قرار گرفت این بود که به مردم روی آورد و از آنها بخواهد که به خیابانها بیایند و دست به مقاومت بزنند؛ یا اینکه در میان مردم اسلحه پخش کند. اما او با چنین کاری بهشدت مخالف بود. من فکر نمیکنم این مخالفت او از پاسیفیسم ناشی میشد. دلیل آن این بود که او نمیخواست یک جنگ داخلی پیش بیاید و خونریزی عظیمی بهراه بیافتد، که این هم باز به شخصیت او بر میگردد.
«مهر»: نقش نسبی نیروهای مختلف در کودتا چه بود؟ مثلاً چه بخش از یاران پیشین مصدق در جبههٔ ملی یا در جنبش مذهبی در کودتا شرکت داشتند؟
پروفسور آبراهامیان: البته در مورد این مسأله که کودتا تا چه حد نتیجهٔ چرخش عدهای از افراد جبههٔ ملی، بهویژه کاشانی، بوده است هنوز بحث وجود دارد. کاری که کاشانی کرد این بود که حمایت خود از مصدق را قطع کرد. اما تا آنجا که نقشی در کودتا داشته باشد، بهنظر من او عامل مهمی نبود. علت اینکه نقش او اینچنین بزرگ جلوه داده میشود این است که سلطنتطلبان مدعی هستند ۲۸ مرداد نه یک کودتای نظامی بلکه یک قیام ملی بوده است و علت به خیابان آمدن مردم عشق آنها به مذهب و شاه بوده است، و این را به نفوذ کاشانی نسبت میدهند. اما هیچ مدرکی برای چنین ادعایی وجود ندارد.
در این بهاصطلاح قیام حداکثر ۴۰۰۰ نفر شرکت داشتند. حتی نمیشود بر آن نام جمعیت گذاشت و بیشتر به دستههای مختلف مردم میمانست. و این دستهها نمود مردمی نداشتند که بخواهیم برای آنها وجه مذهبی قایل شویم. ما میدانیم چه کسانی بودند. سازمان «سیا» در این مورد بیپرده سخن گفته است: اینها بار کامیونی از افراد بودند که از ورامین آورده بودند و هزینهٔ آن را هم «سیا» تأمین کرده بود. آنها عمدتاً زارعین املاک شاه و املاک زمینداران گوناگون از ورامین بودند. علاوه بر اینها، چاقوکشان زورخانهها بودند که از برادران رشیدیان پول میگرفتند. و گروه دیگر، سازمانهایی چون «سومکا» و آریا (بخشی از یک سازمان فاشیستی) بودند. سازمان بقایی، یعنی حزب زحمتکشان، هم حامی کودتا بود. اما حزب زحمتکشان پس از انشعاب از نیروی سوم دیگر بهیک گروه بسیار کوچک تبدیل شده بود و عمدتاً از گروهی چاقوکش تشکیل میشد.
اگر همهٔ این گروهها را کنار هم بگذاریم جمعاً سه هزار نفر بیشتر نمیشدند. البته، علاوه بر اینها نظامیانی هم بودند که با لباس شخصی وارد جمعیت شده بودند. حتی شاهدان شخصی در تأیید این واقعیت وجود دارد. بهعنوان نمونه، کسانی شاهد حمله به دفتر نیروی سوم بودهاند. بهشهادت این افراد، وقتی این دستهها حمله کردند، حتی بهاندازهٔ کافی افراد نداشتند که این دفتر را تاراج کنند. در نتیجه مجبور شدند صبر کنند تا کامیون سربازان برسد و بعد به تاراج پرداختند.
بنابراین، میتوانم بگویم که بخش غیرنظامی کودتای ۲۸ مرداد بسیار ناچیز بود و تنها نقشی که ایفاء کرد ایجاد سروصدا بود. بعدها بود که به این تصویر دامن زده شد که این یک قیام مردمی توسط کسانی بوده که عاشق شاه و نگران اسلام بودهاند. در نتیجه من فکر نمیکنم که حتی کاشانی و مکی هم در این کودتا نقش داشتهاند.
«مهر»: با توجه به این واقعیت که بخش کوچکی از ارتش در کودتا شرکت داشت، آیا شما با این بحث که میگویند سازمان افسری حزب از نیروی نسبی کافی برای مقابله با کودتا برخوردار بود موافقید؟ آیا در صورت دست زدن به اقدام، سازمان افسری میتوانست اوضاع را تغییر دهد؟
پروفسور آبراهامیان: نه، زیرا سازمان افسری حزب عملاً چندان بزرگ نبود. وقتی به ارقام نگاه میکنیم، تعداد افسران چشمگیر جلوه داده میشود، اما بعدها از حدود ۶۰۰ افسر بهعنوان عضو این سازمان نام برده شد. حتی ممکن است بعضی از آنها بعد از ۲۸ مرداد به سازمان افسری پیوسته باشند. بدینترتیب روشن نیست که در زمان کودتا تعداد اعضای سازمان افسری چند نفر بوده است.
اما اگر به همین تعداد هم نگاه کنیم متوجه میشویم که تعداد معدودی از آنها در مقامات حساس بودند. در دههٔ ۱۳۳۰، برای انجام کودتا به افسران زرهیای نیاز بود که عملاً در کنترل تانکها باشند. اگر به ۴۰۰ افسر ارتش عضو حزب بنگریم، تنها دو نفر از آنها عملاً تانک در اختیار داشتند. اغلب این نظامیان، یا افسران ژاندارمری مستقر در استانها بودند، یا افسران پزشک بودند، یا در دانشکدهٔ افسری درس میدادند، یا دانشجویان دانشکدهٔ افسری بودند. بنابراین هرچند شمار آنها در مجموع قابل توجه بهنظر میرسد، از نظر سهمشان در ارتش نقش کوچکی داشتند. از آن مهمتر، آنها در مقامات مهمی که بتوانند دست به ضدکودتا بزنند نبودند.
این نیز اتفاقی نبود. شاه بهطور سیتماتیک مانع اشغال مقامات حساس ارتش توسط کسانی که از نظر او گرایشات چپ داشتند میشد. شما نشانههای این را در آرشیوهای دولت انگلستان نیز میبینید. از همان سال ۱۳۲۰، انگلیسیها افسران ایرانی را که مشکوک به داشتن گرایشات چپ بودند زیر نظر داشتند. کاری که سازمان اطلاعات انگلستان (ام. آی. ۵) با همکاری افسران اطلاعات ارتش ایران مانند سرهنگ اخوی انجام میدادند این بود که افسران غیرقابل اعتماد را یا به ژاندارمری در استانها میفرستادند، یا به جاهایی مأمور میکردند که مقام حساسی نداشته باشند.
نتیجه آن که، در زمان کودتای ۱۳۳۲، حتی اگر سازمان افسری حزب تصمیم به اقدام میگرفت، حداکثر کاری که میتوانست بکند این بود که بعضی پادگانها را در استانها در دست بگیرد و در آن مناطق اسلحه پخش کند. اما سازمان افسری هیچگاه در جایی نبود که بتواند دست به یک ضدکودتا بزند.
«مهر»: با توجه به محبوبیت مصدق در میان مردم، چرا خود مردم به خیابانها نیامدند؟
پروفسور آبراهامیان: این نیز یکی از خطاهای کشندهٔ مصدق بود. این خود مصدق بود که از مردم خواست به خیابانها نیایند. دستورالعمل او، نه فقط به حزب تودهٔ ایران بلکه به همهٔ هوادارانش، این بود که اگر از او واقعاً حمایت میکنند باید در خانههایشان بمانند و بیرون نیایند. این یک اشتباه محاسبهٔ بسیار جدی بود.
«مهر»: او با این کار میخواست مانع چهچیزی شود یا به کدام هدف دست یابد؟
پروفسور آبراهامیان: او فکر میکرد که اگر تظاهرات و وضعیت ۲۵ مرداد ادامه پیدا کند، کار به خشونت خواهد کشید، شلوغی در خیابانها ایجاد خواهد شد، و زمینه را برای درگیر شدن ارتش بهوجود خواهد آورد. او اصولاً فکر میکرد که بحران تمام شده است و مردم دیگر نباید در خیابانها باشند.
و این عجیب است، زیرا بهنظر من میتواند پیروزی انقلاب اسلامی را توضیح دهد. در آخرین روزهای انقلاب، کاری که خمینی کرد این بود که از مردم خواست در خیابانها بمانند. وقتی دو میلیون نفر در خیابانها باشند، ارتش حتی اگر قصد کودتا هم داشته باشد نمیتواند آن را اجرا کند. چگونه میتوان تانکها را به خیابانها آورد وقتی مردم حتی شبها در خیابان میخوابند؟
«مهر»: هنوز هم هستند کسانی که حزب را بهخاطر دست نزدن به یک ضدکودتا محکوم میکنند. آنها میگویند که حزب نمیبایست منتظر فراخوان از سوی مصدق شود و میبایست رأساً دست به اقدام بزند. حتی رهبری حزب هم در آن زمان متفقالقول نبود. نظر شما در این مورد چیست؟
پروفسور آبراهامیان: حزب تنها زمانی میتوانست دست به اقدام بزند که مصدق یا فراخوان بدهد یا آمادگی حمایت از اقدام حزب را داشته باشد. این خیلی سؤال برانگیز میبود اگر حزب بهنام مصدق دست بهکاری میزد که مصدق نمیخواست. مخالفت مصدق مانع چنین کاری شد.
اما یک نکتهٔ عمومیتر نیز وجود دارد. وقتی شما در وضعیتی هستید که ارتش در مقابل یک جنبش اجتماعی، مثل حزب تودهٔ ایران، قرار دارد، این جنبش میتواند اعتصابات و تظاهراتی را سازمان دهد. اما وقتی کار به رویارویی با ارتش بکشد، این جنبش اجتماعی هرقدر هم حمایت تودهای داشته باشد، باز ارتش پیروز خواهد شد. ما نمونهٔ این را در ایران، در شیلی، و در اندونزی دیدهایم. بنابراین، اگر حزب دست به یک مقاومت واقعی و فعال میزد، تنها با شکست مواجه میشد، شکستی که بهنظر من بسیار خونین میبود.
تنها جایی که چنین کاری با موفقیت همراه بوده است نمونهٔ چین است. در آنجا مناطق خودمختار وجود داشت و جنبش دهقانی در آنها فعال بود. در نتیجه میشد هستههای مقاومت محلی ایجاد کرد، دست به یک جنگ داخلی زد و بهپیروزی دست یافت. اما در چارچوب شرایط شهری، من هیچ نمونهٔ پیروزمندی را نمیشناسم.
«مهر»: فکر نمیکنید که در بعدازظهر روز ۲۸ مرداد مصدق میبایست بهجای اینکه به حزب بگوید خودتان هر کاری میتوانید بکنید، یک فراخوان عمومی صادر میکرد؟ محاسبات او برای خودداری از چنین کاری چه بود؟ آیا دیگر تسلیم شده بود؟
پروفسورآبراهامیان: بهنظر من در آن زمان مصدق میخواست مانع خونریزی شود. و این تنها به دلایل انسانی نبود. فکر میکنم ترس اصلی مصدق، تکرار وقایع سال ۱۹۰۷ و تقسیم ایران به مناطق تحت نفوذ قدرتهای بزرگ بود. از این دیدگاه، وقوع یک جنگ داخلی میتوانست زمینه را برای دخالت خارجی و تقسیم کشور ایجاد کند.
«مهر»: جدا از وحشت جنگ داخلی، آیا محاسبات سیاسی هم در این تصمیم او دخالت داشت؟
پروفسور آبراهامیان: من فکر میکنم که او همهٔ حسابهایش را روی ریاحی باز کرده بود و اینکه ارتش دست به براندازی او نخواهد زد. اما وقتی ارتش علیه او اقدام کرد، برای او راه دیگری باقی نمانده بود.
«مهر»: یعنی او حتی نمیتوانست روی حمایت بخش دیگری از ارتش در مقابل کودتا حساب کند؟
پروفسور آبراهامیان: اگر منظور شما بخش هوادار جبههٔ ملی در ارتش است، پاسخ منفی است.
«مهر»: چرا اتحاد شوروی به کودتا اعتراض نکرد و اقدامی انجام نداد؟
پروفسور آبراهامیان: ما به آرشیوهای اتحاد شوروی دسترسی نداریم. بنابراین هرکس میتواند حدس خودش را بزند.
بحث اصلی هواداران جنگ سرد این است که شوروی همواره یک سیاست توسعهطلبانه داشته و میخواسته با کنترل ایران به آبهای گرم دست پیدا کند. اما بنیان این بحث به دوران پیش از اتحاد شوروی مربوط میشود و در حقیقت به بهاصطلاح وصیت باقیمانده از کاترین کبیر مبنی بر نیاز روسیه به دسترسی به آبهای گرم بر میگردد. اما ثابت شده است که این وصیتنامه تقلبی است، هرچند این واقعیت مانع از آن نیست که مورخان حامی جنگ سرد همچنان بحث خود را از وصیت کاترین کبیر شروع کنند.
اگر شما از این دیدگاه حرکت کنید، باید انتظار داشته باشید که شورویها عرصهٔ نفوذ خود را بهداخل ایران گسترش دهند. اما عملکرد گذشتهٔ شوروی عمدتاً در چنین چارچوبی نمیگنجد. اگر به دوران ۱۹۱۷ تاکنون بنگرید، میبینید که شورویها، بهاستثنای چند مورد مشخص، از دخالت در امور ایران کاملاً امتناع کردهاند. یکی از این موارد مشخص اشغال شمال ایران در جنگ جهانی دوم در سال ۱۳۲۰ است و دیگری قضیهٔ امتیاز نفت شمال و فرقهٔ دموکرات آذربایجان. اما این موارد کاملاً استثنایی هستند.
یک نگرش دیگر این است که سیاست شوروی در مورد ایران این بوده است که ایران عمدتاً بیطرف بماند، و آماده بودند تا زمانی که ایران به پایگاهی برای کشورهای متخاصم شوروی بدل نشود، کاری به آن نداشته باشند. در نتیجه، حتی بعد از سال ۱۹۲۱ و استقرار دیکتاتوری رضاشاه هم شورویها ایران را ندیده گرفتند. آنها تا زمانی که رضاشاه با دشمنان شوروی همکاری نمیکرد هیچ نگرانی نداشتند، و تنها پس از اینکه در سال ۱۳۲۰ رضاشاه به هیتلر نزدیک شد سیاست خود را تغییر دادند و به ایران وارد شدند. اما این نیز تنها یک استثناء بود.
در مورد استثنای دوم، یعنی نفت شمال، نیز دخالت آنها در آذربایجان یک عکسالعمل به این مسأله بود که آمریکاییها و انگیسیها تلاش داشتند امتیازات نفتی دیگری، از جمله در مورد نفت شمال، از ایران بگیرند. این شورویها را برانگیخت که خواست مشابهی را مطرح کنند. وقتی قضیهٔ گرفتن امتیاز نفت در سال ۱۳۲۶ منتفی شد، انتظار غربیها این بود که شورویها از بابت فریبکاری قوام بسیار عصبانی شوند و عکسالعمل منفی نشان دهند. اما عدم عکسالعمل شورویها دیپلماتهای آمریکایی و انگلیسی را شگفتزده کرد. اگر شما از این دیدگاه حرکت کنید که سیاست شوروی عدم تبدیل ایران به پایگاهی برای آمریکاییان و انگلیسیها بوده و به همین راضی بودهاند، آنگاه سکوت شوروی در قبال این مسأله نیز امری کاملاً عادی بهنظر میرسد.
در دوران مصدق هم آنها چندان درگیر ایران نبودند چون میدانستند خطری از سوی مصدق آنها را تهدید نمیکند و مصدق ایران را به پایگاه آمریکاییها و انگلیسیها بدل نخواهد کرد. زمانی که شیلات ملی شد، باز دیپلماتهای انگلیسی و آمریکایی فکر میکردند که شورویها عصبانی خواهند شد. اما آنها در این مورد نیز اعتراضی نکردند. این نیز در چارچوب همان سیاست آنها در مورد بیطرفی ایران بود. البته این سیاست نه فقط در مورد ایران بلکه در مورد افغانستان، یمن و ترکیه نیز در دههٔ بیست دنبال میشد.
بدین ترتیب، بهنظر من سیاست خارجی شوروی بسیار حداقلگرایانه بود. در دوران استالین آنها هیچ علاقهای به ماجراجویی خارجی نداشتند. و تا زمانی که ایران به یک پایگاه نظامی خارجیان بدل نمیشد، آنها نیز به ایران بهچشم یک کشور بیطرف مینگریستند.
«مهر»: به زمان حال بازگردیم. بهنظر شما وضعیت کنونی ایران تا چه حد از کودتای ۱۳۳۲ شکل گرفته است؟
پروفسور آبراهامیان: گمانهزنی در این مورد که چه چیز دیگر میتوانست اتفاق بیافتد و چه امکانات تاریخی دیگری وجود داشت راه به جایی نمیبرد. ما نمیدانیم اگر کودتا بهوقوع نمیپیوست چه اتفاقی میافتاد. از سویی میتوان گفت که حکومت لیبرال و ملی مصدق باقی میماند، اما دیگرانی هم میتوانند بگویند که باقی نمیماند. ما نمیدانیم. آنچه میدانیم این است که یک حکومت ملی و لیبرال وجود داشت که سرنگون شد.
در درازمدت، البته، استقرار سلطنت نظامی شاه پس از ۱۳۳۲ امکان وجود یک دولت لیبرال یا یک دولت سوسیالیستی را از میان برد، زیرا سازمانهای آنها برچیده شدند. در نتیجه، آنچه باقی ماند این بود که در یک طرف یک رژیم نظامی، و در طرف دیگر یک ملت ناراضی، آن هم نه فقط بهدلیل کودتا بلکه به دلایل دیگر هم، قرار داشت.
این نارضایتی افزایش یافت، اما یک اپوزیسیون غیرمذهبی که آن را نمایندگی کند، چه ناسیونالیست و چه سوسیالیست، وجود نداشت، زیرا همه را برچیده بودند. در نتیجه آنچه که نهایتاً شکل گرفت یک جنبش مذهبی بود. آنها قادر بودند سندیکاهای کارگری یا سازمانهای حرفهای را برچینند، اما نمیتوانستند مساجد را در همهجا تعطیل کنند. بدین ترتیب، نارضایتی عمومی بیان خود را در سازمانهای مذهبی پیدا کرد.
پیامد نهایی کودتا، بهنظر من، وقوع انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ بود.
«مهر»: اما عدهٔ زیادی به این مسأله با دید منفی مینگرند چون باعث بهقدرت رسیدن نیروهای مذهبی شد. آیا بهنظر شما یک حکومت با جهتگیری مذهبی بهخودی خود یک پدیدهٔ منفی است؟ آیا مذهب هیچگاه در تاریخ نقش مثبت بازی کرده است؟
پروفسور آبراهامیان: بهنظر من نقش یک مورخ صادر کردن قضاوتهای تاریخی نیست. ما به آنچه اتفاق افتاده است مینگریم، و آنچه اتفاق افتاده انقلاب اسلامی است. و میتوان آن را بهطور غیرمستقیم به کودتا ربط داد. اما پاسخ به اینکه آیا این خوب است یا بد است آسان نیست. نمیتوان گفت که جنبشهای مذهبی همیشه و بهطور اجتنابناپذیر بد هستند. آنها، هم میتوانند مترقی باشند و هم ارتجاعی. حتی در درون یک جنبش مذهبی واحد نیز گرایشات مختلف میتواند وجود داشته باشد.
در نتیجه، شکل استبدادی گرفتن یک جنبش مذهبی امری اجتنابناپذیر نیست. میتوان جنبشهای مذهبیای را یافت که در عمل بسیار تحولطلب هستند.
«مهر»: با سپاس از شما، پروفسور آبراهامیان.