آقای محترم٬ فرهنگ قاسمی٬ اگر چه آنچه نوشته ای بسیار جالب است اما من میخواهم بحث دیگری را پیش بکشم. شاید شماها برایتان جالب نباشد من اینک پنچاه و شش دارم نام من شبنم است. شبنمی پوسیده و شبنمی مورد تجاوز قرار گرفته! امروز شنیدم که زندان اوین را شهردار آدمکش

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

آقای محترم٬ فرهنگ قاسمی٬ اگر چه آنچه نوشته ای بسیار جالب است اما من میخواهم بحث دیگری را پیش بکشم. شاید شماها برایتان جالب نباشد من اینک پنچاه و شش دارم نام من شبنم است. شبنمی پوسیده و شبنمی مورد تجاوز قرار گرفته! امروز شنیدم که زندان اوین را شهردار آدمکش و متجاوز تهران قالیباف میخواهد تبدیل کند به پارک٬ بدهد بدست بساز بفروشها تا آنها آنرا تبدیلش مکنند به آسمان خراش و برج و هتل!! بله هتا ایران باید درهایش را بسوی غربیها باز کند تا آنها بیایند و وانمود شود که هیچ اتفاقی نیفتاده است. نباید کسی بداند که در اوین چه اتفاقاتی افتاده است. من ننوشتم چه اتفاقات وحشتناک! میدانید چرا؟؟؟ چون آنچه اتفاق افتاده اتست وحشتناک نیست!!! آنچه اتفاق افتاده بی کلام و بی واژه و بی نام و بی نشان است. آنچه اتفاق افتاده خارج از تصوراتن انسان است. شنیده ام که رادیو زمانه می خواهد کاری بکند اما رادیو زمانه را مشتی سانسور چی اداره می کنند. زمانی این رادیو آزاد بود اما اینک اینطور نیست! اینرا نه برای بایکوت می گویم و نه برای افشاگری٬ برای این می گویم تا شاید رادیو زمانه این همه قفل و شببند بر سایتش نزد تا هر کسی بتواند نظرش را بدهد. اما بر گردیم به زندان اوین. در سالهای اول انقلاب من و چند دختر دیگر را به کلانتری کرج بردند و بعد به جرم مجاهد بودن به اوین آوردند. در همین جا بگویم که بیشترین تعداد کسانی را که هم رژیم و هم سازمان مجاهدین آنها را مجاهد وانمود می کنند اصلا و ابدا مجاهد نبوده اند. آنها حتا در واقعیت ضد این حکومت هم نبوده اند. آنها از سر جوانی و معصومیت نوشته ای داشته اند و یا با فلان و بهمان دوست بوده اند. در هر حال من میخواهمپ نسبت به دو مورد ادای دین و ادای احترام کنم اول از همه خودم. من در زندان اوین توسط سربازان امام زمان دقیقا شانزده بار مورد تجاوز قرار گرفته ام. پانزده بار توسط پسرانی بین پانزده سال تا سی سال و یک بار توسط پیرمردی که حتما سن و سال پدر بزرگ مرا داشت. حادثه جانککاه دیگری که اتفاق افتاد و میدانم که بستگانش هنوز زنده اند و امیدوارم مرا ببخشند٬ چرا که برای ثبت در تاریخ می گویم و می نویسم و نه برای شهرت ماجرای سی و هفت دختر جوان است که همگی مورد تجاوز قرار گرفتن و بعدا یا بعدها همگی تیرباران شدند. آنچه را می نویسم واقعیت محض است. آما جزییات آن را و آنها را بیاد ندارم. تنها یک دختر بچه سیزده ساله را بیاد دارم که تنها اسم فامیلش در حافظه ام مانده و آو دٌرُانی یا دررانی پور بود. پدرش باغ و ثروت پسته داشت و از اهالی رفسنجان بود. اما آن دختر نگون بخت در تهران بدنیا آمده بود و تهرانی حرف میزد. در هر حال او را با چند اعلامیه که یادم نیست از کدام دستگیرش کرده بودند . هرگز آن طفل بیگناه را فراموش نخواهم کرد. طفلک اصلا نمی دانست برای چه آنجاست! برای کدام کناه٬ برای کدام جرم. چندینبار او بردند و آوردند. یک شب ساعت یک بامداد یک کمیته چی امام آمد ٬ آنروزها هنوز پاسدار و بسیج تثبت نشده بود. همه را کمیه ای امام می نامیدند. در حال دررانی را بردند صبح که آمد بسیار تکیده و مضطرب بود٬ رنگش پریده بود. ایکاش نامش را بیاد می آوردم٬ به او گفتم چی شده؟ گفت کاری که نبایست میشده! هیچ وقت یادم نمی رود گفتم : بهم گفتن باکره بی باکره!! دررانی بدبدحت نمی دانست باکره بی باکره یعنی چه! من سعی کردم آرامش کنم. در هر حال شب بعد هم ساعت دوازده او را بردند و ساعت دو برگشت و دوباره چندین نفر به او تجاوز کرده بودند. همان شب ساعت دچهار دوباره او را صدا زدند. ما دیگر او را ندیدیم. بله دررانی را و یا درانی پور را ساعت چهار و نیم صبح و بعد از چندین بار تجاوز اعدامش کردند. به اینکار می گفتند ازاله ی بکارت. امیدوارم کسی این نوشته به سایت زمانه برساند. و هم آمیدوارم که سایت زمانه اندکی قفلش را شل کند. ر ضمن یادمان باشد که محمدباقر قالیباف خود شخصا در تجاوزها در قتل ها و در سرکوبها دست داشته و دارد. او به عنوان بازوی سرکوب نظام ولایت فقیه می خواهد این ننگ را دست به سرش کند. ن\گذاریم.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.