شادی سابُجی تقدیم به جان بی قرار، حسن مکارمی
روی پله های اپرای باستیل
در صبحی بهاری و سرد
پاریس، این زنِ تنها و غریب
نشسته بود و در باد
گیسوانش را شانه می کرد
پاریس با نگاهی
مواج از نا امیدی و غم
به باستیل می نگریست
و در سرش هیاهوی تاریخ بود و انقلابی دور دست
و رویایش
این بار اوین شده بود و اوین
تا شاید روزی
اوین
باستیل فاتحی دیگری شود!
18 آوریل 2015- فرانسه