رضارخشان
فکر کنم در دوران دولت خاتمی بود که ،بحثی از طرف روشن فکران این جناح در مورد مشکلات ومصائبی که نسل ما یعنی نسل اواخر دهه چهل خورشیدی ودهه پنجاه ،سخن به میان برده میشد، اینکه این نسل زندگی خود را از دست رفته می بیند و ازآن به عنوان نسل سوخته یاد می کردند. راستش برای خود من که ضمن موافقت با بعضی از جنبه های این مسئله ،اینکه ما فرزند نامشروع تاریخ بودیم و ودر بدترین شرایط از حیث مناسبات اجتماعی ، سیاسی واقتصادی پابه عرصه وجود گذاشتیم شکی نیست. منتهی تلقی واستنباط هرکس در زمینه این رخداد ،میتواند متفاوت باشد.با این حال علیرغم نگاه متفاوتی که هرکسی میتواند در مورد چرایی تباهی نسلها داشته باشد جدا از همه اینها ،این مسئله با اینکه در ذات خود قائم به مفاهیم گسترده ای در پهنه دانش جامعه شناسی است، چون که ما از وجودی بنام انسان صحبت میکنیم موجودی با انواع مختلفی از افکار ،سلایق وکنشهای گوناگون،لذا پیدا کردن مجموعه عوامل مشترک که سبب بروز مشکلات و دشواریهایی درباره قشر خاصی از جامعه شده است که تنها تشابهت آنها،همزمانی زیست در یک برهه زمانی است ،به خودی خود برین دشواریها می افزاید. با این حال ،علیرغم وجود این مسائل پیچیده ،میتوان در ابتدای بحث از یک سری پرسشهای ساده ای شروع کرد که میتوان با پاسخ دادن به بخشی ازین سئوالات ، به راز این تباهی و درد ورنج مان برسیم . پرسشهایی مانند،مگر میشود یک نسل بسوزد؟ و اینکه چرا سوختیم؟ البته چه بسیار افراد کوشیده اند ، که از پنجره تنگ منافع فردی گروهی به این رخداد بپردازند. اینها بدون در نظر گرفتن عوامل اصلی وتعیین کننده، ریشه این سختیها ومرارتهای انسانها را تنها در مسائلی از قبیل جنگ وانقلابات و اوضاع وخیم اقتصادی وسیاسی حاضر جستجو می کنند(که البته میتواند درست باشد اما کافی نیست) . از طرف دیگر ، بخش دیگری از افراد جامعه که اینها هم وابسته به منابع قدرت زیادی در دستگاه دولت هستند ،کلا با این تعابیر (نسل سوخته ومانند اینها) ازبیخ و بن مخالفند. وتازه آنرا نشانگر اوج پختگی نسل مذکور می دانند.یعنی معتقدند نسلی که انقلاب وجنگ وتبعات بعد از آن را دیده است صاحب تجارب ارزنده ای هستند که به استحکام ودوام آنها کمک می کند(این تعبیر هم در نفس وجودی اش میتواند رگه هایی از حقیقت را با خود حمل کند. منتهی کل حقیقت را بازگو نمی کند چرا که تلقی آنها از انسان ،آرمانگرایانه وحماسیست). با این همه آن چیزی که مشخص است نسل مذکور (خود من هم وابسته به این قشر هستم) از شرایط سخت ورقت باری که در دوران زندگی بر آنها تحمیل شده بود،دلخوشی ندارند.از طرف دیگر میدانیم که زندگی ، تجربه ایست تکرار ناپذیر ، فقط یک بار اتفاق می افتد وتمام میشود .طبیعیست که انسان باید این حق را داشته باشد که هرگونه که روا میدانند زیست کند .حال که به گذشته بر می گردیم میبینیم که ما برای خودمان زندگی نکردیم بلکه عموما وجودمان ابزاری بود ،در خدمت نسل پیش از ما. درین باره در ادامه بحث بدان خواهیم پرداخت .از سویی دیگر، در دورانی از مناسبات نوین انسانی از جنبه ارتباطات وفن آوری های وابسته بدان قرار داریم که به سهولت میتوان با دیگران ارتباط برقرار کرد.آن چیزی که دریافت من از دیگر افراد هم سن وسالهای خودم چه در اینترنت و یا در خیابان ،دوران تحصیل وغیره بوده است بخصوص حال که در میانه زندگی قرار گرفته ایم ،از دوران خردسالی ،نوجوانی وجوانی خود راضی و خوشنود نیستیم .بعبارت ساده تر، بچگی نکردیم بلکه یک دفعه بزرگ شدیم.برای بخش وسیعی از ما،در همان عنفوان زندگی جز کودکان کار شدیم. مجبور بودیم که هزینه کیف وکفش ومدرسه ولباسمان را تامین کنیم.چرا که پدرانمان که دهقانان دیروزی بودند و براساس نیازشان به نیروی کار ،اولا زیادی داشتند وحالا که کارگر شده بودند نمیتوانستند که از عهد این مخارج تربیت و رفاه آنها در آیند. خیلی از افراد وجریانات بسته به میل و اندیشه خود از نسل سوخته صحبت می کردند ولی هیچ وقت این بحث را باز نکردند.لذا همیشه بصورت اشاره ای زودگذر، وبعد هیچ. با اینکه جوابهای داده شده از حیث صوری وانتزاعی از جذابیت فراوانی بر خوردار بود ولی من باب شناخت دقیق این پدیده اجتماعی که قطعا وابستگی عمیقی به مناسبات سیاسی اقتصادی در عرصه جامعه دارد ،به مانند همیشه وابسته بر روشهای کشفی وشهودی توام با دلیل وبراهین، میسر است
زمانی که بدنیا آمدیم،درست است که چندین سال از اصلاحات ارضی می گذشت حرکتی از بالا که بطور رسمی نسخه فئودالیزم در ایران را درهم پیچید وآغازگر عصر جدیدی بنام سرمایه داری شد .با این حال تا این اصلاحات به عمق وروح وتن جامعه ودر زیر لایه های پایینی جامعه نفوذ کند زمان بیشتری را می طلبید .ما درست در بین این دو کمون بدنیا آمدیم.یعنی در اوج این دگردیسی عمیق ومهمی که در حال تکوین بود ،گیر افتاده بودیم.نسل پدرانمان که عموما دهقانانی بودند که بعضی از آنها قبل از انقلاب مالک زمین شده بودند ویا عموما از بعد از انقلاب وتشکیل هیئت های هفت نفره واگذاری زمینهای کشاورزی به دهقانان (زمینهایی که تا قبل از آن در اختیار فئودالها قرار داشت)،تازه مالک زمین خود شده بودند واکثریتی دیگر ، دهقانانی بودند که به امید پیدا کار به شهرها مهاجرت کرده بودندو کارگر شده بودند. جامعه شهر نشینی در این دوران بشدت در حال رشد بود. ولی با این هنوز هم جمعیت روستایی از اکثریت برخوردار بود. لذا ما با خیل افراد بی سواد در روستاها و حتا شهرها (که بیشتر همان روستائیان بودند که به شهرها آمده بودند) مواجهه هستیم. همچنین در شرایطی که مناسبات فئودالیزم از پایین بشدت در جریان بود بقا نسل وتناسل به عنوان ابزاری در جهت تحکیم خانواده و طایفه ،استفاده ابزاری داشت.یادم میاد که نگاه یکی از اقوام به داشتن فرزند بدین گونه بود که ،یک بچه (که مراد داشتن فرزند ذکور است. دختر درین نگرش نشان دهنده موجودی ضعیف واشتباهی که بدرد نمیخورد)میخوام واسه خیش کردن. یکی واسه چوپانی ،یکی واسه نشاکاری و الا آخر.یعنی این شغل افراد بود که نیاز به تناسل را توجیه میکرد.خب طبیعیست که درین شرایط وجودمان فقط از جنبه نیروی کاری که به خانواده اضافه می کرد ،اعتبار می داشت.همانطور که گفته شد که در دهه پنجاه ما با مهاجرت خیل وسیعی از دهقانان به شهرها مواجه هستیم.یعنی دهقانان دیروزی که با توجه به پیشه گذشته خود صاحب اولاد زیادی شده بودند،حالا که کارگر شده بودند.شغل جدید دیگر احتیاجی به اولادی زیاد را نداشت .دیگر نه گله ای وجود داشت که یکی از فرزندان به چوپانی آنها بپردازد ونه خیش کردن که این آخری با پیدا شدن سروکله تراکتورها ،این نیازهم برطرف شده بود که هیچ ،حالا معضل سیر کردن وهزینه های معیشت وزندگی ،قوز بالاقوز شده بود.گویا که بازی جدیدی شده بود و ما درین بازی گیر افتاده بودیم در شرایطی که نسل ما جز امکانات خانوادگی پدرانمان ،در جهت تقویت نسل قبلی محسوب میشد بدون انکه زندگی ومسائل ونیازهای ما در نظر گرفته شود.تامدتها بعد از پیدایش نسل جدید(سوخته)هنوز هم نسل پیشین بطور کامل در یوغ مناسبات کهنه بسر میبرد. ما فرزندان تغییر و دگرگونی بودیم.با این حال ، جامعه شهر نشینی در مقابل جامعه روستایی ،هنوز گسترش نهایی خودرا طی نکرده بود .ودرست دربعد از این زمان بود که نظام آموزشی مدرن عمومیت پیدا کرد . ونسل جدید با دنیای جدید و نیازهای آن آشنا شد . خلاصه اینکه ما با دونسل خیلی متفاوت روبرو هستیم. نسل قبلی که در یوغ فرهنگ واپس مانده در مناسبات فئودالیزم گرفتار بود. اما نسل جدید،که مولود عصر جدید ،یعنی سرمایه داری و نگاه فرد محور و حق شهروندی و غیره بود ،تفاوت آشکاری باهم داشتند.اشکال کار درین نیست که هر دو گروه به راه روش خود پیش می رفتند. اشکال اصلی درین بود که نسل قبلی بنا به افکار و روش کهنه خود در زندگی،در درون خانواده،با شمشیر مناسبات پدرسالارانه قصد داشت برما که هم آگاهتر وهم مدرنتر بودیم حکومت کند. این تضاد و نزاع از اینجا شروع شد. چرا که پدر در خانواده تداعی کننده همان ارباب بداخلاق واخمو در روستا بود که آنرا به خانواده آورده بود. وهمه مجبور بودند که خود را با اوامر او هماهنگ کنند .بعبارت دیگر با روی کار آمدن عصر جدید در مناسبات اجتماعی واقتصادی ،مناسبات پدرسالارانه به نوعی ترمزو تقلاهای ازاردهنده نسل قبلی در ورود به عصر جدید محسوب میشد. در واقع ،ما در بین این دو روابط ناشی از دو مناسبات ،کهنه وجدید گیر افتاده بودیم. اوضاع آموزشی وکلا مدرسه هم برگرفته از همان روابط پدرسالارانه ،بسیار خشن وبیرحمانه بود.در زمانه کودکی ما ،چوب معلم گل بود.اما اکنون جرم محسوب میشود. البته این مسئله مانند همه پدیده ها ،نسبیست وشامل همه افراد نمیشود ولی تاجایی که میدانم بخش بزرگی از هم نسلانم ازین واقعه در رنج بودند.در هرصورت منکراین حقیقت هم نمیشوم که نسل قبلی ،خود اسیر روابط قبلیها بود منتهی چیزی که وضعیت ما بغرنج می کند این بود که گویا تاریخ در حال وضع حمل بود و ما ازین زایش تاریخ بوجود آمدیم.مناسبات کهنه با قدمتی هزاران ساله به حالت احتضار بود و درست از بطن آن ،مناسبات جدید زاده شد.بعبارت دیگر،تضاد اصلی درین بود که در عصر جدید مجبور بودیم که به همان شیوه کهنه وواپس مانده ،تمکین کنیم.ما زمانه جدید را دیده بودیم.بشر را نمیتوان به گذشته برد.در عین حال همین نسل (کم سواد و کهنه پرست )برای آینده ما تصمیمات مهم وحیاتی گرفت .تصمیماتی که بدرد ورنج ما اضافه کرد.
کودک که بودیم تحت استیلای روابط پدرسالارانه ،نفسمان در نمی آمد.پدر واسه ما تصمیم می گرفت،چی بپوشیم،چیکار کنیم وحتا چی بخوریم.اصلا حق انتخاب وجود خارجی نداشت.بما یاد داد بودند که ،کار ما فقط تمکین کردن وعدم مقاومت در مقابل تصمیمات پدر،معلم وکلا بزرگترها بود.تازه با وجود همه اینها جیکمان هم باید در نمی آمد.رعایت احترام بزرگترها اوجب واجبات بود. هرچند بزرگترها هر بلایی که میخواستند سر ما می آوردند. ما نسلی بودیم که مانند موش ازمایشگاه،مبتنی بر آزمون وخطا ،تحت سیطره سیستم آموزشی وتربیتی ،خانواده وجامعه ودولت قرار داشتیم.مثلا ویدئو نواربزرگ که وارد بازار شد در ابتدا جرم محسوب میشد.با هزار بدبختی ،خانه یکی از دوستان ویا خویشان که خالی میشدبا هزار ترس ودلهره دستگاهی را کرایه می کردیم تا با ترس ولرز به تماشای فیلمهایی بپردازیم که دیگران در دیگر جوامع ،امری ساده وجز حقوق ابتدایی افراد محسوب میشد. این نسل چه در ابتدا و چه بعد از آن ،مولود بیم وهراس وترس از زندگی بود. همیشه در ترس زندگی میکردیم. ترس از پدر.ترس از معلم.ترس از جامعه ترس از جنگ.وترس از آینده ای نامعلوم و خیلی چیزای دیگه.نسل ما کتک خور خوبی بود.یکی می گفت ،زمانی که بچه بودیم،پدرسالاری بود.بعد از تحمل مشقات فراوان ،حال که پدر شدیم ونوبت به ما رسید یک دفعه مناسبات تغییر کرد واز پدر سالاری به فرزند سالاری رسید.گویا که ما به دنیا آمده بودیم که در خدمت دیگران باشیم.و خودمان هیچ.
اما با وجود همه اینها بنظر من اکنون که به نتیجه نگاه می کنیم انسانها خوبی از کار در آمدیم.چرا که ،
درست است که کسی زیاد به ما محبت نکرد،درست است که کسی واسه ما اسباب بازی نخرید،از همان بچگی کار کردیم ،درست است که هم تبعات جنگ و انقلاب را پشت سر گذاشتیم، درست است که توی خونه و مدرسه کتک خور خوبی بودیم ،درست است که محدودیتها و مشکلات فراوانی در طول زندگیمان گریبانمان را گرفت ولی با وجود همه اینها نسل ما نسلی بود ،خود ساخته ،محکم و مقاوم که توانسته بود ازین تلاطم تاریخ بسلامت عبور کند. نسلی بود که از همان کودکی فهمید باید روی پای خویش بایستد و وابسته کسی نباشد. و امروز با وجود اینکه خود زخمی مناسبات قبلی بود ولی با فداکاری وگذشت فراوان ،هم در خدمت نسل قبلیست وهم نسل نو را عشق می دهد.بنظر من تمامی کسانی که از آنها بعنوان نسل سوخته نام میبرند قهرمان بی چون چرای تاریخ هستند.کسانی که اسیر خشم و افراط نشدند(نگاه کنید به رشد افراط گرایی در منطقه در بین جوانان). چرا که اینقدر این نسل سلیم نفس و متین و بردبار بود که همه ناملایمات را با وجود این که هنوز بیاد دارد اما گذر میکند.
با ارزوی دنیایی که ….
اسفندماه/1393
۲۰ فوریه ۲۰۱۵