بهنام چنگائی
خیلی پیشتر از فروریختن بلوک آنچنانی سوسیالیستی در هم، که هیچگاه نیز توان هجوم سیاسی و اقتصادی علیه راست هار را نیافت، دیری بسی بلندتر از آن بود که چپ جهانی، عمدتا به سرکردگی شوروی در حال دفاع و موضع مقاومت برای حفظ حداقل دست آوردهای شگرف انقلاب اکتبر قرار داشت و پیوسته در میان معضلات پیچیده، عمیق و گسترده تبعیض ها و نابرابری ها می کوشید و می خواست نان، آزادی، آموزش، پرورش و مشکلات چگونگی کسب آنها را برای همه مردمان جهان و به شکل سوسیالیستی آن روزگار تعمیم دهد و به دنبال راهی ممکن و موثر و فراملی بود که دیدیم عملا میسر نشد و خود آن ساختار الیته گرای مستبد حزبی نیز بیش از پیش سر در گم صِرف اقتصاد و حزب مطلق دولتی گشت و خصوصا در برابر غول درنده سرمایه داری جهانی، مجبور بود هم برای اتحادِ جماهیر شوروی نوپا و هم برای دعاوی، همبستگی و پشتیبانی جهانی خود پیگیر به مبارزه ی چندجانبه رو کند و برای ماندگاری و گسترش نظام جوان خود در آن نبرد نابرابر مدام دست و پا بزند و مسلما تا دم آخر نیز به شهادت تاریخ متعهدانه می زده است.
آن شکست اجتناب ناپذیر در حالی بود که ساختار سیاسی و اقتصادیِ ریشه دار سرمایه بی گسست رشد انگلی می کرد و در سایه ی ترویج و تعمیق جنگ ها به غارت هستی مردمان جهان چنگ تیز می برد و همزمان تمرکز توان قوای مشترک بورژوازی جهانی، اگر چه با تفاوت ها، بحران ها و افت و خیزهای مقطعی و پیاپی اش دست در گریبان، اما همچنان متحد مانده و رقیبی فوق نیرومند در برابر چپِ پراکنده و متعارض با هم منسجم بوده است. رشد و اوج امپریالیسم در کج دار و نریزها پیوسته سرپا ماند و با تمام توان و همراه با سیاست های ائتلافی و نظامی ناتو بر علیه حتی هر جنبش خرُد و خودرهانی بخش ملی و ضدامپریالسیتی و یا در ستیز با نبردهای انقلابی کلان و برابری جویانه در پهنه ی گیتی، بی محابا به یاری دولت های فاسد، استبدادی و دست نشانده خود رفته و علیه احزاب نوخاسته ی چپ و کمونیست یکسره تاخت و تاز می کرد. همانگونه که همه کشورهای شرق و خود اتحاد شوروی تا پایان حیاتش همیشه دچار و ناچار به مقابله با تهاجم و تهدیدات نظامی ناتو از یکسو و رشد اقتصاد بازار مصرفی و فریب دهنده غرب از سوی دیگر قرار داشت، و اردگاه چپ را به شدت در برابر هجوم دمکراسی بورژوائی، بازار آزاد مصرفی و خواست مشابه غربی آن توسط توده های نیروی کار، که همان دمکراسی حق انتخاب نام داشت، مواضع کل شرق را در برابر غرب به شدت آسیب پذیر کرده بود.
بنا بر این، جبهه ی چپ در برابر جبهه ی مشترک، مقتدر و جهانخوار امپریالیسم آمریکا و یاران او هرگز فرصت بررسی، اصلاح، تکمیل و تغییر پدیده های سیاسی اجتماعی کهنه به تازه و پیشبرنده و الزامی خود را نه تنها مستقلا نداشت و نیافت؛ بلکه به همین خاطر نیز نقاط ضعف اش پیوسته تشدید می شد و به مرور از خود و اهداف و پایگاه اجتماعی کارگری توده ای بیگانه ماند و گمراه تر شد و بسیار دور افتاد و در عرصه های مختلف باور به مبارزه ی طبقاتی سیاسی در اعماق حزب کمونیست سست و ضعیف تر شد و ناگزیر هرچه بیشتر رو به تدافع، نرمش و سازشِ صوری در قطب بندی آن دوران شکننده بین شرق و غرب به تله افتاد و همچون اسیری در دامِ مرگ و نجات خود، گرفتار سیاست های متناقض کیش رهبری برای بقای نظام، لاجرم تعارض سران حزبی با تئوری های کارگری مارکسیستی، نزاع قدرتگیری سران حزب علیه همدیگر، سپس بیگانگی با اهداف و اراده ی دخالتگرانه و خودحکومتگری کارگری گشت و سرآخر حاکمیت مطلق تک حزبی، آنهم بدون وجود فضای باز نقد و پلورالیزم نظری تکصدائی مستولی شد و در نتیجه ی گرایش حزب به بیرون از دوایر کارگری مردمی، مماشات دیپلماتیک و طبعا ضدحزبی رهبران با غربی ها، مایه ی دوری بیشتر و همیشگی توده ها از احزاب خودرأی چپ و کمونیست علنا عینی و واقعی شده بود.
شاید آغاز منطقی و ضروری تحریک و تنفذ آن بیگانگی احزاب کمونیست با آرمان های کارگران و توده های فرودست در دوران پس از مرگ لنین می بایست سریع و به سادگی در پندار ریوزیونیسم آن دوره میسر می شد که شد. چراکه حزب کمونیست با خشونت کورِ جنگ جهانی 2 و ایجابِ ایجاد استعداد سیاسی پیدایش استالینیسم در برابر غرب متحد و یکدست، الزاما روبرو شده بود؛ و دریغا نه چندان دور با مرگ او این بیماری بدخیم تمرکز اراده ی فردی و تمامیتگرائی حزبی نیز در دل احزاب کمونیست خواسته و یا ناخواسته برای همیشه نطفه وجود بست؛ و تقویت و تدریج رشد خرشچفیسم مایه ی تحریف، ایراد و بروز علنی آن تناقض ها، تضادها و تحریف های نظری و عملی در حزب کمونیست را از گنگره های 20 تا 22 آرام آرام جا داد که روند دراز مدت آن، مادر این چرخش به راست، دگردیسی خائنانه و لاجرم ویرانی اصولا اجتناب ناپذیر بلوک چپ در 1989 می باید بوده باشد. از همان زمان ها مبانی تئوریک احزاب مارکسیست کمونیست در گستره کشورهای برادر و یا چپ بزرگ دچار اشکال تحریف، تخلخل و انشعاب های بیشتر و دوری از هم و صف آرائی متقابل اردوگاه مستقل علیه خود شد و روز بروز رودرروئی های غم انگیزترشان علنی می شدند و توامان گرایشات متضاد و بی هوده در جنبش چپ و کمونیستی به سود راست را پیاپی خلق می کردند و خود نیز یکی پس از دیگری همگی در راه و گردنه های تند کمرشکن قرارگرفته، ناکار گشته و از دور تند مبارزه ی سوسیالیستی و ضدامپریالیستی به بیرون از گردونه آرمان انسانمداری پرتاب شدند؛ که مقابله آنان با هم و ریزش همبستگی بلوک چپ علیه هم، همانطور که می دانیم تا پایان عمر آن اردوگاه ضعیف تر، و فروریزی تدریجی آنها بی وقفه ادامه داشته است.
به همین خاطر بی سبب نیست، چه پیش و یا پس از آن شکست تاریخی احزاب و سازمان های چپ و کمونیست جهان با همه ی تاریخ شگرف تکاپو، تلاش و تعهد فراموش نشدنی آنها به نوع انسان کارمزد و زحمتکش سیر نزولی کرد؛ و دردا که هماهنگ با آن ضعف های ریشه ای و بزرگ، ظروف اقتدار حزبی نیز به نوبه ی خود تبدیل شدند به تجمع صِرف الیتِ روشنفکران و تئوریسین ها و تر نتیجه و همواره یک بیک آنان به کاست ها و کادرهای بی هویت مطلق حزبی و مسخ شده درآمدند و خیلی زود در میان راه ناهموار نبرد طبقاتی گمراه و آشکارا از پشتیبانی توان نیروهای برابرجو و آزادی خواه و کارگران و تهیدستان و نیروهای میانی کارمزد فکری و یدی خانه خراب بی بهره گشته اند؛ و اغلب سران آنها به دلایل زیادی، همان انرژی مفید انقلابی اجتماعی طبقاتی را خود بیش از دشمن سوده، فرسوده و یا بسیاری را به سهولت در دام فرقه ای ربوده و یا ناآگاهانه به تقلیل و تباهی برده و کشانده است.
پس از تزلزل اقتدار اردوگاه چپ و ریزش امید انسانِ بی پناه، بی کار و بی نان به فردائی آزاد و بهتر، رشد خرُه گونه ناباوری چپ به اهداف والای انسانی خود، و در پایان، انفجار مهیب و نابود شدن کل قطب قدرت چپ و کمونیست و سپس، آغازیدن جرأتی بی شرمانه و شعاری ساده انگارانه بر پایان تاریخ و “نبرد طبقات” توسط فوکویاماها و سپس تافلرها در اشکال متنوع آن در بیخ گوش کارگران جهان نواخته شد که مبنی بر سازش طبقاتی بود و هست و همه جا توسط امپراطوری های مدیائی رسانه ای جارزده شد و هنوز هم با وجود ابعاد فقر و گرسنگی میلیاردی و جنگ های خونین وحشتناک، بی هیچ دریچه ی امیدی به سوی نان و آزادی همچنان زده می شود. گوئی برای خوشبختی بشریت زیر ستمِ استبدادهای ریز و درشت و وابسته به امپریالیسم آمریکا و دیکتاتوری های هولناک ساختار سرمایه داری آزاد، انگل و بی وطن، مزاحم و مانع پیشرفت نوع انسان و همه گیر شدن نان و آزادی برای همگان، مقصر این فجایع تنها چپ بود و حالا بدون وجود سیستماتیک و اجرائی چپ، برای نوع انسان مزدبگیر، یکباره آزادی، آرامش و رفاه به این جهان ناامن، بیدادگر و فقرزده روی آورده و همچنین هیچ اصولیتی متضاد، واقعی و آنتاگونیستی در جوامع طبقاتی جهانِ کاپیتالیستی میان منافع متضاد “کار و سرمایه” نشانه ای باقی نگذاشته و در آینده هم وجود خارجی نخواهد داشت! زیرا بنا بر تئوری پایان تاریخ فوکویاما: رشد کمی، و رفاه کیفی لایه ی میانی، پیوسته به تضعیف دو قطب کار و سرمایه حرکت کرده و به سود سازشکاری اجتماعی و فراطبقاتی منتهی خواهد شد! و یا به گفته ی تافلر: اهرم های رشد و تولید دیجیتالی وابستگی به نیروی کار و سرمایه را کم و یا ناچیز می سازند و آن خود مرور به تعدیل سرمایه و امکان شکلگیری برابر فرصتی بهتر از مبارزه طبقاتی برای کسب نان خواهد داد. آیا از این خود و مردمفریبی آنان، چه کسی جز سرمایه سود و حاصلی خواهدبرد؟
در این تئوری های پوک نئولیبرال ضدبشری عمدا جایگاه عملا موجود و”کنونی” انسان کارمزد (فکری و یدی)رسما مفقود و همچنان در برابر سرمایه هار و گلوبال مات و پات مفروض شده است و همه ی آن تحریف ها و وعده های ذهنی نئوبورژوالیبرالی که با واقعیات متضاد جامعه بشری امروز بیگانه هست، بیشتر چیزی شبیه رویاپردازی های گلاسنوست و پروسترویکای گورباچف می باشد و یقینا روند پیش بینی شده ی تخلخل منافع اجتماعی، سرخوردگی دخالت و حضور مردمی، روشنفکری و بیش از همه سیاست کارگری را نسبت به کل احزاب چپ، کمونیست و مارکسیست جهان را در پی و هدف خود دارد و فعلا هم تا انفجار دوباره و بزرگتر 99 % های آمریکا و یا بهار شگرف تر عرب دیگر با خوشخیالی رواج تقریبی خواهد یافت و شاید کم کم نیز چنان توهم بی پایه ای را هم بتواند تنها در درون و میان اذهان بخشی از نیروهای دمکرات، مترقی و برابری جوی خسته از استبداد ها برای مقطعی راه برد؛ البته نه آن بخش آگاه به تاریخ و اقتصاد سیاسی را او نمی تواند به آسانی فریب دهد و آنها را به رودروی با اهداف کارگری، انسانی و انقلابی چپ وادارسازد.
در این زمین خشک و خونین و در این زمانه بیداد جای پیچیده گوئی روشنفکرانه و طرح مبارزه ی ایدئولوژیک و یکسویه پردازانه ذهنی چه مارکسیستی و یا نئولیبرالیستی و…بیش از این دیگر جابز نیست و مردم کارمزد ما و کارگران جهان هم اینک نان و توامان آزادی مبرم و عاجل می خواهند و باید دانست که راه کارگران، کمونیست ها، چپ ها و همه مدافع آزادی و برابری در این گردنه های تند و کمر شکن امروز و فردا یک مبارزه ایدئولوژیک، آنهم با این دستان و شکم های خالی نیست؛ بلکه راهی حیاتی و بسیار دشوار است. تازه یادمان باشد که، بخشی از نیروهای کمونیست، چپ، مترقی و دمکرات دیروز، اینک شجاعانه مدافعان و شیپور طرح های نئولیبرالیسم شده و جامه تغییرِ مسلکی پوشیده و مواضع چرخشی 180 درجه ای از گذشته خود یافته و تسلیم و تسخیر تشعشع قدرت قدر کنونی راست و طرح های مصلحت گرائی شده و در برابر توان سرمایه، لنگ انداخته و به سود جبهه دشمن اکثریت مردم زمینگیرشده جهان، رسما به چماقی علیه چپ، تحقیر واماندگی تاریخی و مبارزه ی طبقاتی مارکسیستی و ناگزیر به صف و اردوی چپ ستیزی مغرورانه روی آورده اند تا مگر از قافله ی نئولیبرالیسم و وفادار به آن علم و کتل ضد انسانی برای خود نشانه ی ترقیی خواهی راست نئولیبرال را بدست گرفته باشند. تردید ندارد که ستون فقرات سیاسی کاپیتالیسم و امپریالیسم را سرمایه آزاد جهانی به سادگی پشنیبانی مالی، مدیائی و لجستیکی می کند؛ در حالیکه همچنان کارگران، چپ رنگین، خصوصا چپ بزرگ کارگری، در خاورمیانه، آسیا، آفریقا و اروپائی همچون همیشه دارای هیچکدام از اهرم های چشمگیری سرمایه نیست و خلاء آن به طیف های هار راست و وابستگان شان چنین نیروهای خودفریبی را به آسانی هدیه می دهد.
بهنام چنگائی ـ 4 آذر 1393